شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

بحث فوق بودن

بحث فوق بودن

اینکه خداوند بالای مخلوقات است، در این باره خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ[الأنعام: ١٨ و ٦١]

«و او بر بندگان خویش قاهر و چیره است».

﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ[النحل: ٥٠]

«از پروردگارشان که بر آنها سیطره دارد می‌ترسند».

و پیامبر  ج در حدیث اوعال که قبلاً ذکر شد، می‌فرماید: «و العرش فوق ذلك، والله فوق ذلك کله»[٦١٨] «عرش بالای آن است، و خداوند بالای همه آنهاست». عبدالله بن رواحه شعر مذکورش را در حضور پیامبر  ج سرود و پیامبر بر آنچه که گفت مهر تأیید زد و به آن خندید[٦١٩]. همچنین حسان بن ثابت  س این ابیات را سروده است:

شهدت بإذن الله أن محمداً
رسول الذي فوق السماوات مِن عَلُ

«به اذن خدا گواهی دادم که محمد، فرستاده کسی است که بالای آسمان‌هاست».

وأن أبايحيی و يحيی کلاهما
له عمل من ربه متقبّلُ

«گواهی دادم که ابویحیی و یحیی، هر دوی‌شان از جانب پروردگارشان عمل مقبولی دارند».

وأن الذي عادی اليهود ابن مريم
رسول أتی من عند ذی العرش مرسلُ

«گواهی دادم که کسی با یهودیان دشمن ورزید، پسر مریم، آن فرستاده‌ای است که از جانب صاحب عرش آمد».

وأنّ أخا الأحقاف إذ قام فيهم
ييجاهد في ذات الإله
[٦٢٠] ويعدل[٦٢١]

آن گاه پیامبر  ج فرمود: «و أنا أشهد»[٦٢٢] «و من هم گواهی می‌دهم».

از ابوهریره  س از پیامبر  ج روایت است که آن حضرت فرمودند: «لما قضی الله الخلق کتب في کتاب فهو عنده فوق العرش: إن رحمتي سبقت غضبي»[٦٢٣] وفی روایة: «تغلب غضبي» «وقتی خداوند مخلوقات را طبق اندازه‌های مشخص‌شان آفرید، در کتابی که نزد خدا بر فراز عرش است نوشت: همانا رحمتم بر خشمم پیشی گرفت». در روایت دیگری آمده است: «بر خشمم غالب می‌شود». بخاری و دیگران آن را روایت کرده‌اند.

ابن ماجه از جابر[٦٢٤] به صورت مرفوع روایت کرده که آن حضرت می‌فرماید: «بينا أهل الجنة في نعيمهم إذ سطح لهم نورٌ، فرفعوا إليه رؤوسهم، فإذا الجبار جل جلاله قد أشرف عليهم من فوقهم، وقال: يا أهل الجنة، سلام عليکم، ثم قرأ قوله تعالی: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ٥٨[يس: ٥٨]. فينظر إليهم، وينظرون إليه، فلايلتفتون إلی شیء من النعيم ماداموا ينظرون إليه»[٦٢٥] «در حالی که بهشتیان در نعمت‌هایشان به سر می‌برند، ناگهان نوری برایشان می‌درخشد، پس سرشان را به سوی آن بلند می‌کنند، می‌بینند که خداوند جبار از بالایشان بر آنان اشراف یافته و می‌فرماید: ای اهل بهشت! سلام بر شما! سپس پیامبر  ج این آیه را خواند: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ٥٨[يس: ٥٨] «و [آنها را] سلامی است که سخنی از پروردگار مهربان است». آن گاه خداوند به آنان نگاه می‌کند و آنان هم به خداوند نگاه می‌کنند، و تا زمانی که به خدا نگاه می‌کنند به هیچ یک از نعمت‌های بهشتی توجه نمی‌کنند».

مسلم از پیامبر  ج راجع به تفسیر آیه: ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ[الحديد: ٣] «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست» روایت می‌کند که آن حضرت فرمودند: «أنت الأول فليس قبلك شیءٌ، وأنت الآخر فليس بعدك شیء، وأنت الظاهر، فليس فوقك شیء، وأنت الباطن، فليس دونك شیء»[٦٢٦] «تو اول هستی پس قبل از تو چیزی نیست، و تو آخر هست پس بعد از تو چیزی نیست، و تو ظاهر هستی پس بالای تو چیزی نیست، و تو باطن هستی پس پایین تو چیزی نیست».

منظور از ظهور در اینجا، علو و بلندی است، از آن جمله است این فرموده خداوند: ﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ[٦٢٧] أَن يَظۡهَرُوهُ[الكهف: ٩٧] «پس نتوانستند از آن سدّ بالا روند». که ﴿يَظۡهَرُوهُ به معنای «یعلوه» می‌باشد.

این اسماء چهارگانه در مقابل همدیگرند: دو اسم از آنها برای بیان ازلیت و ابدیت خداوند سبحان است و دو اسم دیگر برای بیان علو و نزدیکی خداوند می‌باشد.

ابوداود از جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم از پدرش، او هم از پدربزرگش روایت کرده که وی گوید: یک نفر عرب بادیه‌نشین نزد رسول خدا  ج آمد و گفت: ای رسول خدا، جانها به سختی افتاده‌اند و اموال از بین رفته‌اند، پس برای ما طلب باران کن؛ زیرا ما به سوی خدا از تو طلب شفاعت می‌کنیم و از خدا بر تو شفاعت می‌خواهیم. آنگاه رسول خدا  ج فرمودند: «ويحك! أتدري ما تقول؟! وسبّح رسول الله  ج، فمازال يسبح حتی عرف ذلك في وجوه أصحابه، ثم قال: ويحك! إنه لا يستشفع بالله علی أحد من خلقه، شأن الله أعظم من ذلك، ويحك! أتدري ما الله؟ إن الله فوق عرشه، وعرشه فوق سماواته، وقال بأصابعه مثل القبة، وإنه ليئطّ به أطيط الرحل الجديد بالرّاکب»[٦٢٨] «وای بر تو! آیا می‌دانی چه می‌گویی؟! رسول خدا  ج خدای را تسبیح کرد و پیوسته این کار را می‌کرد تا اینکه این امر در چهره‌های یارانش معلوم بود. سپس فرمود: وای بر تو! از خدا بر هیچ یک از مخلوقاتش طلب شفاعت نمی‌شود. شأن خدا بسیار بزرگتر از آن است. وای بر تو! آیا می‌دانی خداوند کیست؟ همانا خداوند بالای عرش خود است و عرش او بالای آسمان‌هاست و با انگشتانش اشاره کرد که عرش او بر فراز آسمان‌ها مثل گنبد است، و همانند صداهای سوارکار بر روی سواری، صدای پای خداوند هم بر فراز عرش می‌آید».

در داستان سعد بن معاذ در روز بنی قریظه، موقعی که حکم کرد که جنجگویان بنی‌قریظه کشته شوند و زن و فرزندانشان به اسارت گرفته شوند، پیامبر  ج فرمود: «لقد حکمت فيهم بحکم الملك من فوق سبع سماوات»[٦٢٩] «همانا درباره آنان به حکم خداوند ملک از بالای هفت آسمان، حکم کردی». این حدیث، صحیح است، که اموی[٦٣٠] در مغازی خود آن را روایت کرده، و اصل آن در «صحیحین» است.

بخاری از زینب  ل روایت کرده که: «او بر همسران پیامبر  ج افتخار می‌کرد و می‌گفت: خانواده‌هایتان، شما را به ازدواج پیامبر در آورده‌اند. اما خداوند از بالای هفت آسمان مرا به ازدواج ایشان در آورد»[٦٣١].

از عمر  س روایت است: او از کنار پیرزنی عبور کرد، آن پیرزن او را وادار به توقف کرد. عمر همراه آن پیرزن ایستاد و با او حرف می‌زد. مردی گفت: ای امیر مؤمنان! مردم را به خاطر این پیرزن معطل کرده‌ای؟ عمر گفت: وای بر تو! آیا می‌دانی این پیرزن کیست؟ این زنی است که خداوند شکایت وی را از بالای هفت آسمان شنید. او همان خوله‌ای است که خداوند درباره‌اش این آیه را نازل فرمود:

﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ[المجادلة: ١]

«قطعاً خدا سخن زنی را که درباره شوهرش با تو مجادله می‌کرد و به خدا شکایت می‌نمود شنید».

دارمی آن را روایت کرده است[٦٣٢].

عکرمه از ابن عباس راجع به آیه: ﴿ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ[٦٣٣] روایت کرده که وی گفت: و نتوانست که بگوید و از بالایشان، چون دانسته که خداوند سبحان بالای آنهاست[٦٣٤].

هر کس احادیث پیامبر  ج و سخنان سلف را بشنود، راجع به اثبات فوق بودن خدا موارد بی‌شماری را می‌یابد.

بدون شک خداوند سبحان وقتی مخلوقات را آفرید، آنان را در ذات مقدس خود نیافرید. خداوند از آن برتر و منزه است. چون او یگانه و بی‌نیازی است که نزایده و زایده نشده است. پس واجب شد که خداوند مخلوقات را خارج از ذات خود آفریده است، و اگر خداوند سبحان به فوق بودن ذاتش متصف نمی‌بود ـ با وجودی که قائم به ذاتش است و با عالم آمیخته نشده است ـ قطعاً به ضد آن متصف می‌شد، چون دو چیز متقابل، حتماً یکی از آنها هست، و ضد فوق بودن، پایین بودن است، که این امر به طور مطلق مذموم و نکوهیده است، چون پایین بودن، محل استقرار ابلیس و پیروان و سربازانش است.

اگر گفته شود: قبول نمی‌کنیم که خداوند فوق بودن را می‌پذیرد تا از نفی آن، ثبوت ضدش لازم آید، در جواب گفته می‌شود: اگر خداوند علو و فوق بودن را نمی‌پذیرفت، حقیقتی قائم به ذاتش نمی‌داشت. چون وقتی شما اقرار کردید که خداوند ذاتی قائم به خود است و با عالم آمیخته نشده است و خداوند موجودی در خارج عالم است، وجود او تنها ذهنی صرف نیست، بلکه وجودش قطعاً در خارج ذهن هم هست، و همه عقلاء به ضرورت دانسته‌اند که هر چیزی که وجودش خارج از ذهن باشد، از دو حال خارج نیست: یا داخل عالم است و خارج آن. انکار این مطلب بدون شک انکار روش‌ترین و آشکارترین امور بدیهی و ضروری است. پس با هیچ دلیلی بر آن استدلال نمی‌شود مگر اینکه علم به جدا بودن خدا از عالم، روشن‌تر و آشکارتر و واضح‌تر از آن است. به علاوه، وقتی صفت علو و فوق بودن، صفت کمال است و در آن نقصی نیست و مستلزم نقص هم نیست و موجب حرام نیست و با کتاب و سنت و اجماع مخالفت ندارد، پس نفی حقیقت آن، عین باطل و محالی است که شریعت اصلاً آن را نمی‌آورد. پس چگونه است هر گاه اقرار به وجود خدا و تصدیق پیامبرانش و ایمان به قرآن و آنچه که پیامبرش آورده جز آن امکان‌پذیر نیست؟ پس چگونه است وقتی گواهی عقل‌های سالم و فطرت‌های پاک و نصوص وارده متنوع و محکم بر علو و بلندی خدا بر مخلوقاتش و اینکه خدای بالای بندگانش است ـ که این نصوص نزدیک به بیست نوع می‌باشد ـ بدان اضافه شود:[٦٣٥]

اول ـ تصریح به فوق بودن مقرون به حرف «من» که فوق بودن ذات را معین می‌کند، مانند این آیه:

﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ[النحل: ٥٠]

«از پروردگارشان که بالای آنهاست، می‌ترسند».

دوم ـ ذکر فوق بودن بدون ادات، مانند این آیه:

﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ[الأنعام: ١٨ و ٦١]

«و او بر بندگان خود غالب است».

سوم ـ تصریح به عروج به سوی او، مانند این فرموده خداوند متعال:

﴿تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَيۡهِ[المعارج: ٤]

«فرشتگان و روح به سوی او بالا می‌روند».

پیامبر  ج هم می‌فرماید: «فيعرج الذين باتوا فيکم فيسألهم»[٦٣٦] «پس کسانی در میان شما بودند بالا می‌روند و خداوند از آنان می‌پرسد».

چهارم ـ تصریح به بالا رفتن و صعود به سوی خدا، مانند این آیه:

﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ[فاطر: ١٠]

«سخنان پاکیزه به سوی او بالا می‌رود».

پنجم ـ تصریح به اینکه خداوند برخی از آفریده‌هایش را به سوی خود بلند می‌کند؛ مثلاً خداوند متعال می‌فرماید:

﴿بَل رَّفَعَهُ ٱللَّهُ إِلَيۡهِۚ[النساء: ١٥٨]

«بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد».

در جای دیگر می‌فرماید:

﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ[٦٣٧] وَرَافِعُكَ إِلَيَّ[آل عمران: ٥٥]

«من تو را برگرفته و به سوی خود بالا می‌برم».

ششم ـ تصریح به علو مطلق که بر تمامی مراتب علو و بلندی از لحاظ ذات و منزلت و شرف دلالت می‌کند، مانند این فرموده خداوند متعال:

﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ٢٥٥[البقرة: ٢٥٥]

«و او والای بزرگ است».

﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٢٣[سبأ: ٢٣]

«و او بلندمرتبه و بزرگ است».

﴿إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيمٞ٥١[الشورى: ٥١]

«همانا او والامقام حکیم است».

هفتم ـ تصریح به فرو فرستادن قرآن از جانب خدا، مانند آیات زیر:

﴿تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ١[الزمر: ١]

«فرو فرستادن [این] کتاب از جانب خدای شکست‌ناپذیر حکیم است».

﴿تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ٢[غافر: ٢]

«فرو فرستادن [این] کتاب از جانب خدای شکست‌ناپذیر دانا است».

﴿تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٢[فصلت: ٢]

«[این کتاب] فرو فرستاده از جانب [خدای] هستی‌بخش مهربان است».

﴿تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ٤٢[فصلت: ٤٢]

«فرو فرستاده از جانب [خدای] حکیم ستوده است».

﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِٱلۡحَقِّ[النحل: ١٠٢]

«بگو آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق نازل کرده».

﴿حمٓ١ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ٢ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةٖ مُّبَٰرَكَةٍۚ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ٣ فِيهَا يُفۡرَقُ كُلُّ أَمۡرٍ حَكِيمٍ٤ أَمۡرٗا مِّنۡ عِندِنَآۚ إِنَّا كُنَّا مُرۡسِلِينَ٥[٦٣٨][الدخان: ١-٥]

«حاء میم، سوگند به [این] کتاب روشنگر. همانا ما آن را در شبی مبارک نازل کردیم، که ما [همواره] بیم‌دهنده بوده‌ایم. در آن [شب] هر کار حکیمانه‌ای از هم جدا و تدبیر می‌گردد. امری از جانب ماست، همانا ما فرستنده [پیامبران] بوده‌ایم».

هشتم ـ تصریح به اینکه برخی از آفریده‌ها نزد خداوند است و برخی از آنها به نسبت برخی دیگر به خداوند نزدیک‌ترند؛ مثلاً خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ[الأعراف: ٢٠٦]

«به یقین، کسانی که نزد پروردگار تو [مقرب] هستند».

در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَلَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَمَنۡ عِندَهُۥ[الأنبياء: ١٩]

«و هر که در آسمان‌ها و زمین است از آنِ اوست، و کسانی که در محضر اویند».

پس میان «من له» و «من عنده» فرق گذاشته که «من له» برای عموم مخلوقات است و «من عنده» مخصوص برخی از بندگان و مخلوقات خداوند است.

پیامبر  ج هم راجع به کتابی که خداوند متعال بر خود نوشته می‌فرماید: «أنه عنده فوق العرش»[٦٣٩] «آن نزد خدا بر فراز عرش است».

نهم ـ تصریح به اینکه خداوند متعال در آسمان است. این امر نزد مفسران اهل سنت براساس یکی از این دو رأی است: یا «فی» به معنای «علی» است، و یا منظور از آسمان، بلندی است. که در این امر اختلاف‌نظر ندارند و حمل آن بر چیز دیگری جایز نیست.

دهم ـ تصریح به استواء که همراه با ادات «علی» آمده و این استواء چون با ادات «علی» آمده به عرش اختصاص دارد؛ عرشی که بر بالای تمامی آفریده‌ها قرار دارد.

یازدهم ـ تصریح به بلندکردن دستان به سوی خداوند متعال، مانند این فرموده پیامبر  ج: «إن الله يستحی من عبده إذا رفع إليه يديه أن يردهما[٦٤٠] صفراً»[٦٤١] «همانا خداوند از بنده‌اش حیا دارد که دستش را موقعی که به سوی او بلند می‌کند، خالی بر گرداند». قائل شدن به اینکه علو و بلندی فقط قبله دعاست، به طور بدیهی و به وسیله فطرت باطل است، و این را هر دعاکننده‌ای از درون خود می‌داند همچنان که إن شاء الله بعداً می‌آید.

دوازهم ـ تصریح به پایین آمدن خداوند در هر شب به آسمان دنیا. نزول معقول نزد تمامی امت‌ها تنها از بالا به پائین است.

سیزدهم ـ اشاره حسی به خداوند به علو و بلندی است؛ همچنان که کسی نسبت به خدا و آنچه که برای خدا واجب، یا بر او ممتنع و محال است، از تمامی بشر عالم‌تر می‌باشد، به این اشاره کرده، در آن گردهمایی بزرگی که مانند آن برای احدی پیش نیامده، در آن روز بزرگ و در آن مکان بزرگ[٦٤٢]. پیامبر  ج به آنان گفت: «أنتم مسؤولون عني، فماذا أنتم قائلون؟» «از شما راجع به من سؤال خواهد شد، در جواب چه می‌گویید؟» گفتند: گواهی می‌دهیم که تو رسالتت را ابلاغ کردی و آن را به تمام و کمال ادا نمودی و بندگان خدا را نصیحت و خیرخواهی نمودی. آنگاه پیامبر  ج انگشت مبارکش را به سوی آسمان بلند کرد؛ انگشتش را به سوی کسی که بالای انگشتان و بالای همه چیز است، بلند کرد و فرمود: «اللّهم اشهد»[٦٤٣] «خدایا! گواه باش». گویی ما آن انگشت مبارک را در حالی که به سوی خدا بلند شده، و آن زبان مبارک را مشاهده می‌کنیم که او به کسی که انگشت را به سویش بلند کرده، می‌فرماید: «اللهم اشهد» «خدایا گواه باش». گواهی می‌دهیم که او پیام روشنگر را ابلاغ نمود و رسالت پروردگارش را بدان صورتی که امر شده به تمام و کمال ادا نمود و نهایت نصیحت و خیرخواهی را در حق امتش انجام داد. پس با وجود بیان و تبلیغ و توضیح پیامبر نیازی به موشکافی موشکافان و لاف‌زنی لاف‌زنان نیست. والحمد لله رب العالمین.

چهاردهم ـ تصریح به لفظ «أین» مانند فرموده عالم‌ترین مخلوقات نسبت به خدا و خیرخواه‌ترین انسان‌ها نسبت به امتش و فصیح‌ترین انسان‌ها از معنای صحیح، با لفظی که به هیچ وجه باطلی در آن راه ندارد، آنجا که می‌فرماید: «أين الله»[٦٤٤] «خدا کجاست؟». که این فرموده را در چندین جا اظهار داشته است.

پانزدهم ـ گواهی دادن پیامبر  ج به ایمانِ کسی که گفت: همانا پروردگارش در آسمان است.

شانزدهم ـ خبردادن خداوند متعال از فرعون که او قصد بالا رفتن به آسمان را داشت تا از خدای موسی اطلاع یابد. او موسی را تکذیب نمود وقتی به او خبر داد که خداوند سبحان بالای آسمان‌هاست، پس فرعون گفت:

﴿يَٰهَٰمَٰنُ ٱبۡنِ لِي صَرۡحٗا لَّعَلِّيٓ أَبۡلُغُ ٱلۡأَسۡبَٰبَ٣٦ أَسۡبَٰبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ فَأَطَّلِعَ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّي لَأَظُنُّهُۥ كَٰذِبٗاۚ[غافر: ٣٦-٣٧]

«ای هامان! برای من بنای مرتفعی بساز، شاید من به آن راهها دست یابم؛ راههای آسمان‌ها، تا از خدای موسی اطلاعی حاصل کنم. همانا من او را سخت دروغ‌پرداز می‌پندارم».

پس هر کس از جهمیه علو و بلندی خدا را نفی کند، فرعونی است و هر کس آن را اثبات نماید، موسی و محمدی است.

هفدهم ـ خبردادن پیامبر  ج که او میان موسی  ÷ و میان پروردگارش در شب معراج به خاطر کم کردن نماز رفت و آمد کرد، که به سوی پروردگارش بالا می‌رفت و سپس به سوی موسی بازگشت و این کار را چندین بار انجام داد[٦٤٥].

هیجدهم ـ نصوص قرآن و سنت که بر رؤیت خداوند متعال برای اهل بهشت دلالت می‌کنند، و خبر دادن پیامبر  ج که بهشتیان پروردگارشان را عین دیدن خورشید و ماه در شب چهارده که آسمان صاف باشد، می‌بینند. آنان خدا را فقط از طرف بالایشان می‌بینند همچنان که پیامبر  ج می‌فرماید: «بينا أهل الجنة في نعيمهم، إذ سطح لهم نورٌ، فرفعوا رؤوسهم، فإذا الجبار جل جلاله قد أشرف عليهم من فوقهم، وقال: يا أهل الجنة، سلامٌ عليکم، ثم قرأ قوله تعالی: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ٥٨[يس: ٥٨] ثم يتواری عنهم، وتبقی رحمته وبرکته عليهم في ديارهم» «در حالی که بهشتیان در نعمت‌هایشان در بهشت به سر می‌‌برند، ناگهان نوری برایشان می‌درخشد، آنان سرشان را بلند می‌کنند می‌بینند که خداوند جبار ـ  أ ـ از بالایشان بر آنان اشراف یافته و می‌فرماید: ای اهل بهشت! سلام بر شما! سپس این آیه را خواند: ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ٥٨[يس: ٥٨] «[آنها را] سلامی است که سخنی از پروردگار مهربان است». سپس خداوند از آنان ناپدید می‌شود و رحمت و برکتش در دیارشان می‌ماند». امام احمد در «المسند» و دیگران از طریق روایت جابر  س آن را روایت کرده‌اند[٦٤٦].

انکار فوق بودن تحقق پیدا نمی‌‌کند مگر با انکار رؤیت خدا، به همین خاطر جهمیه هر دو را نفی کرده‌اند ولی اهل سنت هر دو را با هم تصدیق نموده و به هر دو اقرار نموده‌‌اند، و کسی که رؤیت خدا را اثبات نموده و علو و بلندی خدا را نفی نموده، دودل و مردد است نه به این طرف کاملاً پیوسته و نه به آن طرف. این انواع ادله اگر به طور مفصل آورده شوند و جزئیاتشان آورده شوند، به هزار دلیل می‌رسند. تأویل کننده باید جواب تمامی این ادله را بدهد! اما بعید است که بتواند جواب درست حتی بعضی از آنها را بدهد!

[٦١٨]- این حدیث، ضعیف است. تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٦١٩]- قبلاً گفته شد که این روایت از طریق مرسلی روایت شده است.

[٦٢٠]- در نسخه خطی (ج) آمده است: «يقوم بذات الله فيهم ...» این عبارت در نسخه خطی (ب) هم آمده است، اما در نسخه خطی (أ) هر دو روایت ذکر شده، و مؤلف راجع به روایت اول می‌گوید: این صحیح است.

[٦٢١]- دیوان حسان، ص ٤٠٣.

[٦٢٢]- مزی در «تهذیب الکمال» ٦/٢١؛ ذهبی در «سیر أعلام النبلاء» ٢/٥١٨-٥١٩؛ و ابوالفرج در «الأغانی» ٤/١٥١-١٥٢ آن را همراه ابیات فوق آورده‌اند. این روایت مرسل است همان‌طور که ذهبی می‌گوید: ابویحیی، همان زکریا  ÷ است و برادر أحقاف هم، هود  ÷ می‌باشد.

[٦٢٣]- بخاری به شماره‌های: ٣١٩٤، ٧٤٠٣، ٧٤٢٢، ٧٤٥٣، ٧٥٥٣ و ٧٥٥٤؛ مسلم به شماره: ٢٧٥١؛ ابن ماجه به شماره: ٤٢٩٥؛ احمد در «المسند»، ج ٢، صفحات ٢٤٢، ٢٥٨، ٢٦٠، ٢٩٣، ٣٥٨، ٣٨١، ٣٩٧، ٤٣٣ و ٤٦٦؛ نسائی در «الکبری» آن گونه که در «التحفة»، ج ١٠، ص ٢٠١ آمده: ابونعیم در «أخبار أصبهان» ٢/٣٤٠؛ و بغوی در «شرح السنة» به شماره‌های: ٤١٧٧ و ٤١٧٨ آن را روایت کرده‌اند.

[٦٢٤]- عبارت «از جابر» از نسخه خطی (ب) ساقط شده است.

[٦٢٥]- این حدیث، ضعیف است و تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٦٢٦]- تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٦٢٧]- در نسخه‌های خطی (ب) و (د) ﴿ٱسۡطَٰعُوٓاْ آمده است. این قرائت شاذی است که تنها اعمش آن را قرائت نموده است. در کتاب «حجة القراءات» ص ٤٣٥ آمده است: حمزه آن را ﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ با تشدید «طاء» خوانده و منظورش، ﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ بوده، که «تاء» در «طاء» دغم شده است، و حجت او قراءت اعمش است که آن را ﴿فَمَا اسْتطَاعُوا با «تاء» خوانده، و دیگران ﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ با تخفیف طاء خوانده‌اند. اصل آن ﴿فَمَا اسْتطَاعُوا بوده که حرف «تاء» به خاطر کراهت ادغام و جمع میان دو حرفی که مخرجشان به هم نزدیک است، حذف شده است.

[٦٢٨]- حدیثی ضعیف است، و تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٦٢٩]- بخاری به شماره‌های: ٣٠٤٣، ٣٨٠٤، ٤١٢١ و ٦٢٦٣؛ مسلم به شماره: ١٧٦٨؛ احمد در «المسند»، ج ٣، ص ٢٢؛ نسائی در «الکبری» آن گونه که در «التحفة» ج ٣، ص ٣٢٧ آمده؛ طیالسی به شماره ٢٢٤٠؛ ابن ابی شیبه ١٤/٤٢٥؛ ابونعیم در «الحلیة» ٣/١٧؛ ابویعلی در مسند خود به شماره ١١٨٨؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره: ٥٣٢٣ آن را از طریق روایت سعد بن مالک بن سنان ابوسعید خدری بدون گفته: «من فوق سبع سماوات» روایت کرده‌اند. این عبارت اضافی را ابن سعد در «الطبقات» ٣/٤٢٦ روایت کرده و ذهبی در کتاب «العلو» ص ١٠٢ آن را آورده است، و مانند شارح آن را صحیح دانسته با وجودی که فقط محمد بن صلاح عمار آن را روایت کرده، چون کسی مثل او، روایت‌هایی را که فقط او روایت کرده، پذیرفته نمی‌شود همچنان که با مراجعه به شرح حالش در «التهذیب» ٩/٢٢٥-٢٢٦ این امر روشن می‌شود. سعدبن‌معاذ بن نعمان بن امری، القیس بن عبدالأشهل، سرور شهید و بزرگمرد، ابوعمرو انصاری اشهلی بدری، کسی است که به خاطر مرگش عرش لرزید. او در صحاح و سیره، مناقب و فضائل مشهور و زیادی دارد. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ١/٢٧٩-٢٩٧ آمده است.

[٦٣٠]- ابویحیی بن سعید بن ابان بن سعید بن عاص، امام و محدث، ثقه و شریف، ابوایوب قریشی اموی کوفی است. وی به سال ١٩٤ هجری درگذشت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ٩/١٣٩-١٤٠ آمده است.

[٦٣١]- بخاری به شماره: ٧٤٢٠؛ ترمذی: ٣٢١٣؛ و نسائی در «الکبری» ٦/٨٠ آن گونه که در «التحفة» ١/٢٩٧ آمده از طریق روایت انس آن را آورده‌اند. زینب، همان زینب بنت جحش بن رثاب دختر عمه پیامبر  ج بود، سپس خداوند متعال با نص صریح قرآن بدون وجود ولی و شاهد، او را به ازدواج پیامبر  ج در آورد. زینب از لحاظ دین و ورع و بخشش و کارهای پسندیده از زنان بزرگ بود. احادیث و روایت‌های وی در کتاب‌های ششگانه حدیثی موجود است. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ٢/٢١١-٢١٨ آمده است.

[٦٣٢]- دارمی در «الرد علی الجهمیه» ص ٢٦ از طریق ابویزید مدنی، از عمر آن را روایت کرده است. ذهبی در کتاب «العلو» ص ١١٣ می‌گوید: این اسناد، خوب است ولی در آن انقطاع وجود دارد، چون ابویزید عمر را ندیده است. خوله، همان خوله ـ و بنا به گفته‌ای خویله ـ دختر ثعلبه بن اصرم، زن اوس بن صامت برادر عباده بن صامت است. خوله زنی بود که درباره او و شوهرش این آیه نازل شد: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ[المجادلة: ١] «قطعاً خدا سخن زنی را که درباره شوهرش با تو مجادله می‌کرد و به خدا شکایت می‌نمود شنید». به «اسد الغابة» ٧/٩١-٩٣؛ و «الإصابة»٤/٢٨٢-٢٨٣ مراجعه کنید.

[٦٣٣]- اعراف: ١٧. «آن گاه از پیش روی و پشت سرشان و از طرف راست و چپشان به سراغ آنها می‌آیم».

[٦٣٤]- ابن جریر در تفسیر خود به شماره: ١٤٣٨٢ آن را روایت کرده، و در سند آن، حفص بن عمر عدنی هست که ضعیف می‌باشد، و استاد او در این روایت ـ یعنی حکم بن ابان ـ صادق است اما اشتباهاتی دارد. این روایت در «شرح السنة» اثر لالکائی، ٣/٣٩٧ از طریق حکم بن ابان، از ابن عباس موجود است. طبرانی به شماره: ١٤٣٧٢ از قتاده راجع به آیه ﴿لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ روایت کرده که یعنی: از پیش روی‌شان به سراغ آنها آمده و به آنان خبر داده که روز قیامت و بهشت و دوزخ وجود ندارد. ﴿عَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ یعنی از جانب نیکی‌هایشان که آنان را از نیکی‌ها دور می‌کند ﴿وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ یعنی گناهان و بدی‌ها را برایشان آراسته و آنان را به سوی آن فرا می‌خواند و آنان را به انجام آنها امر کرده است. ای ابن آدم، شیطان از هر جهتی به سراغ تو آمده فقط از بالای تو به سراغت نیامده و نتوانسته که میان تو و میان رحمت خدا حایل شود.

[٦٣٥]- به «مختصر الصواعق المرسلة»، ٢/٢٠٥-٢١٧ مراجعه کنید.

[٦٣٦]- قسمتی از حدیثی است که بخاری به شماره‌های: ٥٥٥، ٣٢٢٣، ٧٤٢٩ و ٧٤٨٩؛ مسلم به شماره: ٦٣٢؛ نسائی در «الکبری»، ١/٢٤٠ و ٢٤١؛ مالک در «الموطأ»، ١/١٧٠؛ احمد در مسند خود، ٢/٢٥٧، ٣١٢ و ٤٨٦ از طریق روایت ابوهریره آن را آورده‌اند. لفظ کامل حدیث این است: «یتعاقبون فیکم ملائکة بالليل وملائکة بالنهار، ويجتمعون في صلاة العصر وصلاة الفجر، ثم يعرج الذين باتو فيکم فيسألهم ـ وهو أعلم بهم ـ کيف ترکتم عبادی؟ فيقولون: ترکناهم وهم يصلون، وأتيناهم وهم يصلون» «فرشتگانی در شب و فرشتگانی در روز شما را تعقیب می‌کنند و در نماز عصر و نماز صبح جمع می‌شوند. سپس کسانی که در میان شما بوده‌اند، بالا می‌روند و خداوند از آنان می‌پرسد: ـ در حالی که خداوند به حال بندگان آگاه‌تر است ـ بندگانم را چگونه ترک کردید؟ در جواب می‌گویند: آنان را در حالی ترک کردیم که نماز می‌خواندند و در حالی نزد آنان رفتیم که نماز می‌خواندند». این حدیث در صحیح ابن خزیمه به شماره‌های: ٣٢١ و ٣٢٢؛ صحیح ابن حبان به شماره‌های: ١٧٢٨ و ١٧٢٩؛ و شرح السنة اثر بغوی به شماره: ٣٨٠ آمده است.

[٦٣٧]- مفسران در معنای «توفی» در این آیه دو قول دارند: قول اول ـ بلندکردن به سوی آسمان. قول دوم ـ به معنای مرگ است. بنا به قول اول، نظم کلام مستقیم و راست است و تقدیم و تأخیری در آن روی نمی‌دهد، و معنای ﴿مُتَوَفِّيكَ این است: تو را از زمین به تمامی بر می‌گیرم بدون آنکه یهود کمترین دسترسی به تو داشته باشند. از «توفی» آمده، که به معنای گرفتن چیزی به تمام و کمال است. این قول حسن و ابن جریح و ابن قتیبه ﴿فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ[المائدة: ١١٧] «پس چون مرا برگرفتی، تو خود مراقب آنان بودی». یعنی وقتی مرا به آسمان بلند کردی بدون آنکه مرا بمیرانی، چون یهود بعد از بلندشدن عیسی، کسی دیگر را به اشتباه به جای او دار زدند نه پس از مرگ او. و بنا به قول دوم، در آیه تقدیم و تأخیر روی می‌دهد که تقدیر آن، چنین است. من تو را به سوی خود بلند می‌کنم و تو را از کافران پاک می‌کنم و بعد از آن تو را می‌میرانم. این قول فراء و زجاج در میان متأخرین است. به «غریب القرآن» ص ٣٤٦؛ «معانی القرآن» اثر فراء ١/٢١٩؛ طبری ٦/٤٥٥-٤٦٢؛ «زاد المسیر» ١/٣٩٦ ـ ٣٩٧؛ و «تفسیر ابن کثیر» ٢/٣٨-٣٩ مراجعه کنید. در کتاب «فوائد في مشکل القرآن» اثر عز بن عبدالسلام ص ١٠٥ آمده است: اجماع منعقد است بر اینکه خداوند او را به حالت مرده به سوی آسمان بلند نکرد بلکه همه علما اجماع کرده‌اند بر اینکه او را به حالت زنده به سوی آسمان بلند کرد.

[٦٣٨]- حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه می‌گوید: خداوند متعال راجع به قرآن عظیم چنین خبر می‌دهد که آن را در شبی مبارک ـ که همان شب قدر است ـ نازل کرده، همان طور که می‌فرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ١[القدر: ١] «همانا ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم». شب قدر هم در ماه رمضان است. همچنان که خدا می‌فرماید: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ ...[البقرة: ١٨٥] «ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل شده است ...». هر کس بگوید: شب قدر، در نیمه ماه شعبان است: آن گونه که از عکرمه روایت شده ـ به خطا رفته است، چون نص قرآن بیان می‌دارد که در ماه رمضان است، و حدیثی که عبدالله بن صالح، از لیث، از عقیل، از زهری روایت کرده که وی گوید: عثمان بن محمد بن مغیره بن اخنس به من خبر داده که رسول خدا  ج فرمودند: «تقطع الآجال من شعبان إلی شعبان حتی إن الرجل لينکح ويولد له وقد أخرج اسمه في الموتی» «مدت‌های معین مرگ از این شعبان تا شعبان آینده مقرر شده‌‌اند تا جایی که کسی نکاح می‌کند و فرزندی از او به دنیا می‌آید و حال آن که نامش در لیست مردگان است». این حدیث مرسل است و مانند این حدیث با نصوص صریح نمی‌توان معارضه کند. آیه ﴿فِيهَا يُفۡرَقُ كُلُّ أَمۡرٍ حَكِيمٍ٤ یعنی: در شب قدر تمام امور مربوط به آن سال از قبیل زمان‌های مرگ، رزق و روزی‌ها و دیگر چیزها از لوح محفوظ جدا و تدبیر می‌گردد. همین قول از ابن عمر، مجاهد، ابومالک، ضحاک و افراد زیادی از سلف صالح روایت شده است. گویم: روایت عثمان بن محمد بن مغیره را طبری در «جامع البیان» ٢٥/١٠٩؛ و بغوی در «معالم التنزیل» ٤/١٤٨-١٤٩ آن را روایت کرده‌اند و سیوطی در «الدر المنثور»، ٧/٤٠١ آن را به بیهقی در «شعب الإیمان» نسبت داده است. لازم به ذکر است که نسائی درباره عثمان بن محمد می‌گوید: او آن چنان قوی نیست.

[٦٣٩]- تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٦٤٠]- در نسخه خطی (ب)، «يردهما» آمده است.

[٦٤١]- احمد در مسند خود، ٥/٤٣٨؛ ابن ابی شیبه در «المصنف»، ١٠/٣٤٠؛ خطیب در تاریخ خود، ٣/٢٣٥-٢٣٦ و ٨/٣١٧؛ بغوی به شماره: ٣٨٥؛ ابوداود به شماره: ١٤٨٨؛ ترمذی به شماره: ٣٥٥١؛ و ابن ماجه به شماره: ٣٨٦٥ آن را از طریق روایت سلمان آورده‌اند. ابن حبان به شماره‌های: ٢٣٩٩ و ٢٤٠٠؛ و حاکم در المستدرک ١/٤٩٧ آن را صحیح دانسته‌اند و حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «الفتح» ١١/١٢١ آن را حسن دانسته است. روایت انس که عبدالرزاق در «المصنف» به شماره: ١٩٦٤٨؛ و بغوی به شماره: ١٣٨٦ آن را روایت کرده‌اند، شاهدی برای آن است. در سند آن، ابان بن ابی عباس هست که ضعیف می‌باشد، و دیگر روایانش ثقه‌اند. پس این روایت به کمک روایت قبلی، حسن است. حاکم در «المستدرک»، ١/٤٩٧-٤٩٨ آن را از طریق عامر بن یساف، از حفص بن عمر بن عبدالله انصاری، از انس روایت کرده، و اسناد آن را صحیح دانسته است. ذهبی در دنباله آن می‌گوید: عامر، دارای روایت‌های منکری است.

[٦٤٢]- از عبارت: «که مانند آن برای احدی پیش نیامده ...» تا اینجا از نسخه خطی (ب) ساقط شده است.

[٦٤٣]- قسمتی از حدیث طولانی جابر در خصوص حجة الوداع پیامبر  ج است که مسلم به شماره: ١٢١٨؛ ابوداود به شماره: ١٩٠٥؛ ابن ماجه به شماره: ٣٠٧٤؛ دارمی در سنن خود، ج ٢ صفحات ٤٥-٤٩؛ ابن جارود به شماره: ٤٦٩؛ بیهقی در «السنن الکبری»، ج ٥، ص ٨؛ و ابن خزیمه در صحیح خود، به شماره: ٢٨٠٩ آن را روایت کرده‌اند.

[٦٤٤]- مسلم در مبحث «في المساجد و موضع الصلاة فيها»، باب «تحريم الکلام في الصلاة و نسخ ما کان من إباحته»، به شماره: ٥٣٧؛ ابوداود در مبحث «في الصلاة»، باب «تشمیت العاطس في الصلاة»، به شماره: ٩٣٠؛ نسائی در «الکبری»، در مبحث «في الصلاة»، باب «الکلام في الصلاة» ج ٣ صفحات ١٤-١٩؛ احمد در مسند خود، ج ٥، صص ٤٤٧ و ٤٤٨؛ ابن ابی شیبه ١١/١٩-٢٠؛ طیالسی به شماره: ١١٠٥؛ ابن ابی عاصم به شماره: ٤٨٩؛ بیهقی در «الأسماءوالصفات»، ص ٤٢٢، و در سنن خود، ٧/٣٨٧؛ دارمی در «الرد علی الجهمیة»، صص ٢١ و ٢٢؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر»، ج ١٩، شماره‌های: ٩٣٧ و ٩٣٨ از طریق روایت معاویه بن حکم سلمی آن را روایت کرده‌اند که پیامبر  ج به کنیزی گفت: «أين الله» «خدا کجاست؟» جاریه گفت: در آسمان است. پیامبر  ج فرمود: «من أنا؟»: «من کیستم؟» جاریه گفت: تو فرستاده خدا هستی. پیامبر  ج فرمود: «أعتقها فإنها مؤمنة» «او را آزاد کن، چون او مؤمن است».

[٦٤٥]- متفق علیه، تخریج آن قبلاً آورده شد.

[٦٤٦]- سند آن به خاطر ضعف ابوعاصم عبادانی، ضعیف است. شیخ او در این روایت، فضل بن عیسی بن ابان رقاشی است. این روایت در «مسند احمد» نیست، و تخریج آن قبلاً ذکر شد.