شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

ردّ بر معتزله راجع به نفی رؤیت خدا برای اهل بهشت

ردّ بر معتزله راجع به نفی رؤیت خدا برای اهل بهشت

راجع به استدلال معتزله به آیات ﴿قَالَ لَن تَرَىٰنِي[الأعراف: ١٤٣] «گفت: هرگز مرا نخواهی دید» و ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ[الأنعام: ١٠٣] «دیدگان، او را در نیابند» جهت اثبات نظر خود، باید گفت که این دو آیه دلیلی علیه خودشان است؛ چون:

آیه اوّل، برای اثبات رؤیت خدا از چند جهت بدان استدلال می‌شود:

اوّل- درباره کلیم الله و رسول گرامی خدا و داناترین مردمان به پروردگارش این گمان نمی‌رود که چیزی درخواست کند که برایش جایز نیست، بلکه این امر از نظر انسان‌ها از بزرگترین محالات است.

دوّم- خدا درخواست موسی را مورد انکار قرار نداد، ولی وقتی نوح  ÷ از پروردگارش درخواست نمود که پسرش را نجات دهد، درخواستش را مورد انکار قرار داد و فرمود: ﴿إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ٤٦[هود: ٤٦] «من به تو اندرز می‌دهم که مبادا از جاهلان باشی».

سوّم- خداوند متعال فرمود: ﴿لَن تَرَىٰنِي «هرگز مرا نخواهی دید» و نفرمود: من خودم را نشان نمی‌دهم، رؤیت من جایز نیست، یا قابل رؤیت نیستم. فرق میان این دو عبارت، آشکار است. مگر نمی‌بینی کسی که در آستینش، سنگی هست و کسی که گمان می‌کند که آن سنگ، غذاست و می‌گوید: مقداری از آن غذا به من بده. جواب درست این است که این چیز، خوردنی نیست. اما اگر غذا باشد، درست است که گفته شود: تو هرگز از آن غذا نخواهی خورد. این آیه نشان می‌دهد که خداوند متعال قابل رؤیت است، ولی حضرت موسی  ÷ در این دنیا توان رؤیت خدا را ندارد؛ زیرا بشر در این دنیا نیرو و توان رؤیت خدا را ندارد. دلیل چهارم این امر را بیشتر توضیح می‌دهد:

چهارم- خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿وَلَٰكِنِ ٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡجَبَلِ فَإِنِ ٱسۡتَقَرَّ مَكَانَهُۥ فَسَوۡفَ تَرَىٰنِيۚ[الأعراف: ١٤٣] «لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جایش برقرار ماند مرا خواهی دید». خداوند به موسی فهماند که کوه با وجود قدرت و صلابت و استحکامش، توان تجلی خدا را ندارد، حالا در خصوص بشری که از ضعف و ناتوانی آفریده شده، وضعیت چگونه باید باشد؟

پنجم- خداوند سبحان قادر است براینکه کوه را مستقر و ثابت گرداند و این امر ممکن است و رؤیت خدا را به استقرار آن معلّق نموده است. اگر رؤیت خدا محال بود، این همانند آن است که کسی بگوید:اگر کوه در جایش برقرار ماند، خواهم خورد و خواهم نوشید و خواهم خوابید. و همه اینها از نظر انسان‌ها یکسان است.

ششم- خداوند می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُۥ لِلۡجَبَلِ جَعَلَهُۥ دَكّٗا[الأعراف: ١٤٣] «همین که پروردگار او بر کوه تجّلی کرد، آن را متلاشی ساخت». وقتی جایز است که خداوند برای کوهی که بی جان است و پاداش و عقابی ندارد، تجلّی یابد، پس چگونه محال است که برای پیامبران و دوستانش در سرای احترام و کرامتش تجلی یابد؟ ولی خداوند متعال به موسی  ÷ فهماند که کوه وقتی در این دنیا برای رؤیت خدا، در جایش برقرار نمی‌ماند، پس بشر ضعیف‌تر از کوه است.

هفتم- خدا با موسی سخن گفت و او را ندا داد و با او حرف زد، کسی که سخن گفتن برایش جایز باشد و کلامش را بدون واسطه به مخاطبش بشنواند، پس رؤیتش به طریق اولی جایز است. به همین خاطر انکار رؤیت خدا تنها با انکار کلامش تحقق پیدا می‌کند. البته معتزله هر دو [رؤیت خدا و کلام خدا) را انکار می‌نمایند. ادعایشان مبنی بر اینکه، رؤیت را به وسیله «لن» برای ابد نفی کرده و این نشان دهنده نفی رؤیت خدا در آخرت است، این ادعا، باطل و بی‌اساس است؛ چون «لن» اگر با «ابدی بودن» هم مقید شود، بر دوام نفی در آخرت دلالت نمی‌کند چه برسد به اینکه اگر به صورت مطلق آورده شود. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَن يَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا[البقرة: ٩٥] «هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد». اما در جای دیگری می‌فرماید: ﴿وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَۖ[الزخرف: ٧٧] «و فریاد برآوردند: ای نگهبان دوزخ! پروردگارت ما را بمیراند!» چون اگر آوردن «لن» به طور مطلق برای ابدی بودن امری بود، محدود کردن فعل پس از آن جایز نبود در حالی که پس از «لن» فعل، محدود شده است؛ خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ يَأۡذَنَ لِيٓ أَبِيٓ[يوسف: ٨٠] «پس من هرگز از اینجا قدم بر نمی‌دارم تا پدرم به من اجازه دهد». پس ثابت شد که «لن» مقتضی نفی ابدی نیست.

شیخ جمال الدین بن مالک  / گوید:

ومَن رأی النَّفی ب «لَن» مُؤبَّدا
فقولَهُ اردُد وسِواهُ فَاعضُدا
[٣٣٨]

«هر کس معتقد است که نفی به وسیله «لن» برای ابد است، قولش را رد کن و به غیر آن بچسب».

آیه دوّم هم استدلال به آن برای اثبات رؤیت خدا در بهشت، بدین صورت است که خداوند متعال آن را در سیاق مدح آورده، و معلوم است که مدح تنها به وسیله صفات ثبوتی است وعدم محض، چون کمال نیست بنا براین به وسیله آن مدح نمی‌شود و پروردگار تنها زمانی به وسیله نفی مدح می‌شود که آن نفی، دربردارنده امری وجودی باشد؛ مانند مدح خدا به وسیله نفی چرت زدن و خواب، که در بردارنده کمال پایداری و پایندگی است؛ مانند نفی مرگ که دربردارنده کمال حیات است؛ مانند نفی سستی و ضعف و بی‌خبری که دربردارنده کمال قدرت است؛ نفی شرک و رفیق و فرزند و پشتیبان که دربردارنده کمال ربوبیت و الوهیت و چیرگی خداوند است؛ نفی خوردن و نوشیدن که در بردارنده کمال بی نیازی خداست؛ نفی شفاعت نزد او مگر به اجازه‌اش که دربردارنده کمال یکتایی و بی نیازی‌اش از مخلوقاتش است؛ نفی ظلم که دربردارنده عدل و علم و بی نیازی خداست؛ نفی فراموشی و پنهان شدن چیزی از علم خدا که دربردارنده کمال علم و احاطه اوست؛ نفی مثل و مانند که دربردارنده کمال ذات و صفات خداست.

به همین خاطر خداوند به وسیله عدم محضی که در بردارنده امری ثبوتی نیست، مدح نمی‌شود، چون امر معدوم در عدم با موصوف مشارکت می‌کند و موجودی کامل به چیزی که او و معدوم در آن مشارکت دارند، متصف نمی‌شود. بنابراین، معنای آیه چنین است: خداوند دیده می‌شود ولی درک نمی‌شود و بدان احاطه نمی‌شود. پس آیه ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ نشان دهنده کمال عظمت پروردگار و بزرگتر بودن او از هر چیزی است و نشان می‌دهد که خداوند به خاطر کمال عظمتش، همه جانبه درک نمی‌شود؛ چون «ادراک» عبارت است از احاطه بر چیزی. ادراک، فراتر از رؤیت است؛ همچنان که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ٦١ قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ٦٢[الشعراء: ٦١-٦٢] «و چون دو گروه همدیگر را دیدند و یاران موسی گفتند: قطعاً به ما خواهند رسید، گفت: چنین نیست». پس موسی  ÷ رؤیت را نفی نکرد، بلکه تنها ادراک را نفی کرد. هر کدام از رؤیت و ادراک همراه با دیگری و بدون آن، حاصل می‌شود.

پس خداوند متعال دیده می‌شود ولی درک نمی‌شود همان طور که نسبت به او علم حاصل می‌شود ولی محیط و همه جانبه نسبت به او حاصل نمی‌شود. این تعبیری است که صحابه و ائمه از این آیه کرده‌اند همان طور که گفته‌هایشان راجع به تفسیر این آیه قبلاً ذکر شد.

بلکه حتی این خورشید آفریده شده، بیننده آن نمی‌تواند آن را آن گونه که هست، درک نماید.

[٣٣٨]- این بیت در «الکافیة الشافیة» با شرح ابن مالک، ج٣ ص١٥١٥، انتشارات دانشگاه ام القری آمده است. روایت دوم در این خصوص این است «فقولَهُ اردُد وخلافَهُ اعضُدا» «قول او را رد کن و به خلاف آن بچسب».