معنای شهادت و مراتب آن
عبارات و اقوال سلف صالح راجع به کلمه «شَهِدَ» بر حکم، قضاوت، اِعلام، بیان و خبر دادن دَور میزند. همه این اقوال حقاند و منافاتی با هم ندارند، چون شهادت دربردارنده سخن و خبر شاهد، و دربردارنده اِعلام و بیان و خبردادن شاهد میباشد. پس شهادت چهار مرحله دارد:
اوّل- علم و شناخت واعتقاد به صحت و ثبوت چیزی است که مورد شهادت قرار گرفته است.
دوّم- بر زبان آوردن این علم و باور، هر چند آن را به اطلاع دیگران نرساند، بلکه در درون خود آن را یادآوری کند و آن را بر زبان بیاورد یا آن را بنویسد.
سوّم- چیزی را که دربارهاش شهادت میدهد، به اطلاع دیگران برساند و برایشان تبیین و روشن سازد.
چهارم- دیگران را به مضمون شهادتش ملزم کرده و آنها را بدان امر نماید.
پس شهادت خداوند متعال به وحدانیت خودش و قیام به قسط، دربردارنده هر چهار مرحلهی شهادت است: علم خداوند به آن، بر زبان آوردن آن، اِعلام آن و به اطلاع رساندن آن به مخلوقاتش، و ملزم نمودن و امر کردن مخلوقاتش به آن.
راجع به مرحله علم باید گفت که شهادت به طور بدیهی و ضروری دربردارنده آن است در غیر این صورت، شهادت دهنده، به چیزی شهادت میدهد که نسبت به آن علم ندارد. خداوند متعال میفرماید: ﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٨٦﴾[الزخرف: ٨٦] «مگر کسانی که به حق شهادت میدهند در حالی که میدانند». و پیامبر ج میفرماید: «عَلی مِثلِهَا فَاشهَد»[٩٦] «به مانند آن شهادت ده». که آن حضرت به خورشید اشاره کردند.
راجع به مرحله تکلم و خبر، خداوند متعال میفرمایند: ﴿وَجَعَلُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ ٱلَّذِينَ هُمۡ عِبَٰدُ ٱلرَّحۡمَٰنِ إِنَٰثًاۚ أَشَهِدُواْ خَلۡقَهُمۡۚ سَتُكۡتَبُ شَهَٰدَتُهُمۡ وَيُسَۡٔلُونَ١٩﴾[الزخرف: ١٩] «و فرشتگانی را که بندگان رحمانند، مؤنث پنداشتند. آیا در آفرینش آنها حضور داشتهاند؟ زودا که گواهی ایشان نوشته میشود و بازخواست شوند». خداوند، آن را از فرشتگان، به عنوان شهادت قرار داده هر چند لفظ شهادت را به زبان نیاورده و آن را نزد دیگران ادا نکرده باشند.
مرحله اعلام و خبردادن دو نوع است: ١) اِعلام با قول، ٢) اِعلام با فعل. این مرحله، کار هر اعلام کنندهی چیزی به دیگری است؛ گاهی با قول و گاهی با فعلش، چیزی را به دیگری اعلام میکند. از این رو کسی که خانهاش را در مسجد قرار داده و درش را باز نموده و راهش را آزاد نموده و به دیگران اجازه داخل شدن و نماز خواندن در آن داده، اعلام نموده که آن خانه، وقف است هر چند آن را به زبان نیاورده است.
به همین صورت هر کس یافت شود که به هر طریقی به دیگری نزدیک شود، به او و دیگران اعلام کرده که دوستش دارد هر چند آن را به زبان نیاورده است. عکس این قضیه هم صادق است.
همچنین شهادت پروردگار و اِعلام او، گاهی با قول و گاهی با فعلش است.
قول، آن است که به پیامبرانش وحی نموده و در کتابهای آسمانی آورده است. و بیان و اعلامش با فعل آن گونه است که ابن کَیسان[٩٧] میگوید: خداوند با تدبیر شگفت خود و امور محکمش نزد آفریدههایش شهادت داده که: معبودی جز او نیست[٩٨]. شاعر میگوید:
و في کل شیء له آيةٌ
تدلُّ علی أنّه واحدٌ[٩٩]
«در هر چیزی برای او نشانهای است که نشان میدهد که او یکتاست».
از جمله دلایلی که نشان میدهد شهادت، با فعل هم میباشد، این آیه است: ﴿مَا كَانَ لِلۡمُشۡرِكِينَ أَن يَعۡمُرُواْ مَسَٰجِدَ[١٠٠] ٱللَّهِ شَٰهِدِينَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِم بِٱلۡكُفۡرِۚ﴾[التوبة: ١٧] «مشرکان که شاهد کفر خویشند حق ندارند مسجدهای خدا را آباد کنند».
پس این شهادت، مشرکان بر خودشان نسبت به کارهایی است که انجام دادهاند[١٠١].
منظور این است که خداوند متعال به چیزهایی شهادت میدهد که آیات خود را دال بر آنها قرار داده و دلالتشان تنها به وسیله آفرینش خداست.
مرحله امر به شهادت و ملزم نمودن دیگری به آن- هر چند صرف شهادت، مستلزم این امر نیست، اما شهادت در اینجا بر آن دلالت میکند و دربردارنده آن است- بدین صورت است که خداوند متعال به وحدانیت خود شهادت داده و بدان حکم و امر نموده و بندگانش را به آن ملزم نموده است؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾[الإسراء: ٢٣] «و پروردگار تو مقرر داشته که جز او را نپرستید». در جای دیگری میفرماید: ﴿۞وَقَالَ ٱللَّهُ لَا تَتَّخِذُوٓاْ إِلَٰهَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ﴾[النحل: ٥١] «و خدا فرمود: دو معبود برای خود نگیرید». همچنین میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ﴾[التوبة: ٣١][١٠٢] «به آنان امر نشده جز اینکه تنها یک معبود بپرستند». باز میفرماید: ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ﴾[الإسراء: ٣٩] «و با خدا معبود دیگری را قرار مده». در جای دیگری میفرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ﴾[القصص: ٨٨] «و با خداوند معبود دیگری مخوان». تمام قرآن، گواه بر این مطلب است.
دلیل مستلزم بودن شهادت خداوند متعال به این امر، این است که خدا وقتی شهادت داده که معبودی جز او نیست، خبر و بیان و اعلام و حکم نموده که غیر خدا، معبود نیست و الوهیت غیر خدا باطل است؛ از این رو غیر خداوند مستحق پرستش نیست همچنان که غیر خداوند صلاحیت الوهیت را ندارد. این مستلزم امر به این نکته است که تنها خداوند به عنوان معبود اتخاذ شود و مستلزم نهی از این نکته است که غیر خداوند به عنوان معبود اتخاذ نشود.
این چیزی است که مخاطب از این نفی و اثبات، آن را فهم میکند. همان طور که وقتی کسی را دیدی که از دیگری استفتا مینماید، یا او را به گواه و شاهد میگیرد، یا او را پزشک/ طبیب میداند در حالی که او اهلیت اینها را ندارد و آن کس، فردی را که اهلیت اینها را دارد، رها میکند، میگویی: او مفتی، یا شاهد، یا پزشک نیست؛ فلانی مفتی، یا شاهد، یا پزشک است. همانا این، امر و نهی از جانب توست.
به علاوه، آیات قرآن بر این نکته دلالت دارند که تنها خداوند یگانه، استحقاق و شایستگی پرستش را دارد. پس وقتی خداوند خبر داده که تنها او استحقاق پرستش را دارد، این خبر دادن دربردارنده امر کردن به بندگان و ملزم نمودن آنها به این است که کاری بکنند که پروردگار استحقاق آن را دارد، و همانا اقدام به آن، حق خالص خداوند بر بندگانش است.
گذشته از این، الفاظ «حکم» و «قضاء» در جمله خبری استعمال میشوند و به جمله خبری، قضیه و حکم و اینکه در این جمله چنین حکم شده، گفته میشود. خداوند متعال میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّهُم مِّنۡ إِفۡكِهِمۡ لَيَقُولُونَ١٥١ وَلَدَ ٱللَّهُ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ١٥٢ أَصۡطَفَى ٱلۡبَنَاتِ عَلَى ٱلۡبَنِينَ١٥٣ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ١٥٤﴾[الصافات: ١٥١-١٥٤] «آگاه باش که اینان از دروغپردازیشان میگویند: خدا فرزند آورده است. در حالی که آنها قطعاً دروغگویند. آیا [خدا] دختران را بر پسران ترجیح داده است؟ شما را چه شده؟ چگونه داوری میکنید». میبینیم که خداوند این خبر دادن صرف راجع به احوال و اوضاع آنها را حُکم قرار داده است.
در جای دیگری میفرماید: ﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ٣٥ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ٣٦﴾[القلم: ٣٥-٣٦] «پس آیا ما مطیعان را چون بدکاران قرار میدهیم؟ شما را چه شده است؟ چگونه داوری میکنید». اما این حکمی است که الزام، همراهش نیست. و حکم به اینکه معبودی جز پروردگار نیست، دربردارنده الزام است.
اگر مراد از شهادت، تنها صرف شهادت میبود، بندگان نمیتوانستند بدان علم وآگاهی حاصل نمایند و از آن سودی نمیبرند و به وسیله آن بر آنان اقامه حجت نمیشد، بلکه تنها دربردارنده بیان شهادت به بندگان و آشنا کردن آنان با چیزی است که بدان شهادت دادهاند. همچنان که اگر بندهای شاهد ماجرایی باشد، آن را تبیین و ادا ننماید بلکه شهادتش را کتمان نماید، در این صورت احدی از آن شهادت سود نمیبرد و این شهادت نمیتواند حجت باشد و هیچ سودی در بر ندارد.
از آنجا که شهادت تنها با بیانش، سود دارد، از این رو خداوند متعال به سه طریق آن را به طور کامل بیان نموده است. این سه طریق عبارتند از: سمع، بصر و عقل.
سمع: باشنیدن آیات روشن الهی، میباشد. که از این طریق تمامی صفات کمال خدا همچون وحدانیت و دیگر صفات در نهایت روشنی، اثبات میشود. نه آن گونهای که جهمیه و موافقان ایشان از میان معتزله و تعطیل کنندگان برخی از صفات به گمان خود، احتمالاتی را ادعا میکنند که انسان را به حیرت و شگفتی وا میدارند و با بیان و روشنیای که خدا، قرآن و پیامبرش را بدان توصیف نموده، منافات دارد؛ چون خداوند متعال میفرمایند: ﴿حمٓ١ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ٢﴾[الزخرف: ١-٢] «حا، میم، سوگند به [این] کتاب روشنگر».
﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ١﴾[يوسف: ١] «الف، لام، را. اینها آیات کتاب روشنگر است». ﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ وَقُرۡءَانٖ مُّبِينٖ١﴾[الحجر: ١] «الف، لام، را. این آیات کتاب و قرآن روشنگر است». ﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ١٣٨﴾[آل عمران: ١٣٨] «این بیانی برای مردم، و هدایت و پندی برای پرهیزکاران است». ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ٩٢﴾[المائدة: ٩٢] «بدانید که پیامبر ما فقط عهدهدار ابلاغ روشن است». ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ٤٤﴾[النحل: ٤٤] «و این قرآن را به سوی تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده بیان کنی با این امید که بیندیشند».
همچنین سنت پیامبر ج آمده و دلالتها و رهنمودهای قرآن را تبیین یا تأکید نموده است. از این رو خداوند متعال ما را به رأی و ذوق و احساس فلانی در اصول دینمان نیازمند ننموده است.
به همین خاطر میبینیم کسانی که با قرآن و سنت مخالفت کردهاند، آراء و نظرات مختلف و متضاد دارند. دین اسلام دینی کامل است و نیاز به رأی و اندیشه دیگران ندارد؛ خداوند میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾[المائدة: ٣] «امروز دین شما را برای شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما پسندیدم» و بنابراین نیازی به چیز دیگری خارج از قرآن و سنت جهت کامل گردانیدن دین اسلام، نیست.
شیخ ابوجعفر طحاوی / به همین نکته اشاره کرده آنجا که میگوید: «لا ندخل في ذلك متأولين بآرائنا، ولا متوهّمين بأهوائنا، فإنّه ما سلمَ في دينه إلا من سلَّمَ لله عزّ وجلّ ولرسولهِ ج»: «در این خصوص وارد تأویل و پیروی از هواهای نفسانی خود نمیشویم. به راستی کسی در دینش سالم نیست مگر اینکه تسلیم خدا و پیامبر ج شده باشد».
آیات و نشانههای موجود در هستی به گونهای هستند که تأمل و تدبر در آنها و استدلال به آنها، بر چیزی دلالت میکنند که آیات سمعی بر آنها دلالت دارند. و عقل این دو را با هم جمع میگرداند. پس به صحت و درستی آنچه که پیامبران آوردهاند، یقین دارد. بنابراین شهادت سمع و بصر و عقل و فطرت با هم متفق و سازگارند.
خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده مگر اینکه همراه او معجزهای مبنی بر صداقت و راستگویی اش وجود دارد:
خداوند متعال به خاطر کمال عدالت و رحمت و لطف و حکمت و اقامت حجتش، پیامبری را مبعوث نکرده مگر اینکه همراه او معجزهای مبنی بر صداقت و راستگوییاش وجود دارد؛ خداوند میفرماید: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾[الحديد: ٢٥] «به راستی ما پیامبران خود را با دلایل آشکار فرستادیم و با آنها کتاب و میزان [حق و باطل] نازل نمودیم تا مردم به عدل و انصاف برخیزند». در جای دیگری میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ[١٠٣] إِلَيۡهِمۡۖ فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ﴾[النحل: ٤٣-٤٤] «و پیش از تو نفرستادیم جز مردانی را که به ایشان وحی میکردیم، پس اگر نمیدانید از اهل ذکر (و آگاهان) بپرسید. [آنها را] با حجتها و کتابها [فرستادیم]».
همچنین میفرماید: ﴿قُلۡ قَدۡ جَآءَكُمۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِي بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَبِٱلَّذِي قُلۡتُمۡ﴾[آل عمران: ١٨٣] «بگو: پیش از من پیامبرانی با معجزهها و با آنچه گفتید به سوی شما آمدند...». در دنباله میفرماید: ﴿فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدۡ كُذِّبَ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِكَ جَآءُو بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُنِيرِ١٨٤﴾[آل عمران: ١٨٤] «پس اگر اینها تو را تکذیب کردند[غم مخور]، همانا پیامبرانی قبل از تو تکذیب شدند که معجزات و نوشتهها و کتابهای روشنگر آورده بودند». در جای دیگری میفرماید: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ وَٱلۡمِيزَانَۗ﴾[الشورى: ١٧] «خداست که کتاب و ترازو [ی اعمال و ایمان] را به حق نازل کرد».
حتی از میان آیات نازل شده در خصوص پیامبران، آیاتی که از همه وضوح کمتری دارند، آیاتی هستند که راجع به هود نازل شدهاند که قومش به او گفتند: ﴿يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةٖ﴾[هود: ٥٣] «ای هود! برای ما دلیل روشنی نیاوردهای». با این وجود، دلیل هود از روشنترین دلایل برای کسی است که خداوند توفیق تدبر و تأمل را به وی ارزانی داده باشد. هود هم به همین نکته اشاره کرده میفرماید: ﴿إِنِّيٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ٥٤ مِن دُونِهِۦۖ فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ٥٥ إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمۚ مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٥٦﴾[هود: ٥٤-٥٦] «من خدا را گواه میگیرم و [شما نیز] شاهد باشید که من از آنچه شریک او میکنید بیزارم از غیر او، پس همگی [درباره] من نیرنگ کنید سپس مهلتم ندهید. بیگمان، من بر خداوند که پروردگار من و شماست توکل کردم. هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه زمام هستیاش به دست اوست. به راستی پروردگار من بر راه راست است».
این از بزرگترین معجزات است که یک شخص، امتی عظیم را با چنین خطابی بدون هیچ ترس و واهمهای و در نهایت اطمینان و اعتماد به نفس مورد خطاب قرار میدهد و ابتدا خدا را گواه میگیرد که از دین و آیین و کیش آنان بیزار است سپس آنها را به صراحت به گواهی میگیرد که از آیین و خدایانشان که به آنها پشت بستهاند و به خاطر آنها دوستی یا دشمنی میکنند و خون و مالشان را در جهت نصرت و یاری آنان بذل مینمایند، بیزار است. سپس از روی حقیر شمردن و ناچیز دانستن آنان، گفتهاش را مؤکد میسازد و بیان میدارد که آنان همگی بر نیرنگ او جمع شوند و بر او خشم گیرند سپس مهلتش ندهند. آنگاه دعوتش را به زیبایی هر چه بیشتر بیان داشته و روشن نموده که زمام هستیشان به دست پروردگار ایشان است. خداوند، دوست و پشتیبان اوست و او را مورد نصرت و یاری قرار میدهد و همانا پروردگارش بر راه راست است. بنابراین هر کس به او توکل نماید و به او باور داشته باشد، شکست نمیخورد و دشمنانش بر او غلبه نمییابند.
پس کدام آیه و برهان بهتر ازآیات و براهین و ادله پیامبران است؟ و این آیات شهادتی از جانب خداوند متعال برای پیامبران است که در نهایت روشنی آن را برای بندگانش بیان نموده است.
یکی از نامهای خداوند متعال «مؤمن» است که بر اساس یکی از دو تفسیر، به معنای تصدیق کنندهای است که راستگویان را با آوردن دلایل و شواهدی بر صدق و راستیشان تصدیق مینماید؛ زیرا خداوند باید آیات آفاق و انفس را به بندگان نشان دهد تا بدین وسیله برایشان روشن شود که وحی و رسالتی که پیامبرانش ابلاغ نمودهاند حق است، خداوند متعال میفرماید: ﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ﴾[فصلت: ٥٣] «به زودی آیات قدرت خود را در اطراف [جهان] و در درونشان به آنها نشان میدهیم، تا برایشان روشن گردد که قرآن حق است». در این آیه ضمیر «أنّه» به قرآن بر میگردد، چون در آیه قبلی از قرآن نام برده شده آنجا که میفرماید: ﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ٥٣﴾[فصلت: ٥٣] «آیا کافی نیست که پروردگار تو بر همه چیز شاهد است؟» پس خداوند متعال با فرموده خود برای پیامبرش گواهی داده که آنچه آورده، حق است و وعده داده که آیات و نشانههای خود را به بندگان نشان دهد که این آیات و نشانهها هم گواهی دهند که آنچه پیامبر ج آورده، حق است. سپس چیزی را آورده که از تمام آنها عظیمتر و بزرگتر است وآن هم شهادت و گواهی خداوند متعال بر هر چیز است؛ زیرا یکی از نامهای او «شهید» است که چیزی از او پنهان و دور نمیماند، بلکه او بر هر چیزی آگاه و ناظر است و به جزئیات آن چیز آگاه است.
این استدلال به اسماء و صفات خداوند است که ابتدا به گفته و کلماتش استدلال مینماید و سپس با آوردن آیات و نشانههای آفاق و انفس، به افعال و آفریدههای خود استدلال مینماید.
[٩٦]- حاکم در المستدرک، ج٤، ص٩٨؛ بیهقی ج١٠، ص١٥٦؛ ابونعیم در «الحلیة»، ج٤، ص١٨؛ ابن عدی در «الکامل»، ج٦ ص٢٢١٣؛ و عقیلی در «الضعفاء»، ج٤ ص٧٠ آن را از طریق روایت ابن عباس، آوردهاند که مردی راجع به شهادت از پیامبر ج سؤال نمود، آن حضرت فرمودند: «هل تری الشمس»: «آیا خورشید را میبینی؟» آن مرد گفت: آری. پیامبر ج فرمود: «علی مِثلِها فَاشهد أو دع»: «به مانند آن شهادت ده یا ترک کن». در سند آن، محمد بن سلیمان مسمولی وجود دارد که نسائی و ابوحاتم و ابن عدی و حمیدی او را ضعیف دانسته، و حاکم او را صحیح دانسته اما در این امر اشتباه کرده، همچنان که حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «بلوغ المرام» به آن اشاره کرده است.
[٩٧]- او، ابوالحسن محمد بن احمد بن کیسان بغدادی نحوی، صاحب تألیفاتی در نحو و غریب و معانی قرآن است. ابوبکر بن مجاهد او را مورد تجلیل قرار داده میگوید: او از دو استاد یعنی «ثعلب» و «مبرد» در علم نحو، آگاهتر و عالمتر است. وی در ذیالقعده سال ٢٩٩هـ.ق وفات یافت؛ «معجم الأدباء»، ١٧/١٣٧-١٤١؛ «تاریخ بغداد»، ١/٣٣٥؛ «شذرات الذهب»، ٢/٢٣٢؛ «نزهة الألباء»، صص٣٠١-٣٠٢ و«الوافی بالوفیات»، ٢/٣١-٣٢.
[٩٨]- ابن جوزی، این گفته را از ابن کیسان در «زادالمسیر»، ج١، ص٣٦٢ آورده است.
[٩٩]- نویسنده کتاب «الوفیات» در ج٧ ص١٣٨ این شعر را به ابونواس نسبت داده، اما ابوالفرج در کتاب «أغانی» خود، ج٤، ص٣٥ این بیت شعر را همراه سه بیت دیگر به ابوالعتاهیه اسماعیل بن قاسم نسبت داده است. این سه بیت شعر عبارتند از:
ألا إننا کُلُّنا بائدٌ
و أیُّ بني آدمَ خالدُ
«آگاه باش که همه ما رفتنی هستیم و کدام بنی آدم ماندگار است».
و بدؤهم کانَ مِن رَبِّهم
و کُلٌّ إلی رَبِّه عائدٌ
«سرآغازشان از جانب پروردگارشان است و هر یک به سوی پروردگارش بر میگردد».
فَیا عجبً یُعصی الإ
لهُ أم کَیفَ یجحَدهُ الجاحِدُ
«جای بسی تعجب است چگونه پروردگار نافرمانی میشود یا چگونه کسی او را انکار مینماید».
و في کُلّ شیءٍ له آیةٌ
تدُلُّ علی أنه واحِدٌ
«در هر چیزی برای او نشانهای است که نشان میدهد او یکتاست».
به دیوانش در صفحه ٦٢ مراجعه کنید.
[١٠٠]- در اصل نسخه خطی «مسجد» بوده که بنا به قرائت ابوعمرو و ابن کثیر است. و دیگر قُراء «مساجِدَ اللهِ» قرائت نمودهاند. نگا: «حجة القراءات»، ص٣١٦.
[١٠١]- نگا: «مدارج السالکین»، ٣/٤٥٣.
[١٠٢]- در پاورقی نسخه (أ) و (ب) به نقل از نسخه مؤلف مطلبی آمده که نشان میدهد آیهای که بدان استناد شده، این آیه است: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[البينة: ٥] «و آنها دستور نداشتند جز اینکه خدای یگانه را مخلصانه بپرستند».
[١٠٣]- در اصل نسخه خطی، «یُوحی» به ضم یاء که فاعلش معلوم نیست، آمده است. که این قرائت اکثر قراء بجز حفص میباشد. حفص، «نُوحی» با نون و کسر «حاء» قرائت نموده است؛ نگا: «حجة القراءات»، ص٣٩٠.