خلاصه
تمامی روایاتی که از پیامبر ج نقل شده که آن حضرت خواستار خلافت غیر ابوبکر بود، اصلاً هیچ کدام به عنوان حجتی دینی و شرعی ذکر نشدهاند و در هیچ روایتی نیامده که غیرابوبکر از ابوبکر برتر است، یا نسبت به خلافت شایستهتر است، و کسی که چنان اظهار میدارد که روایتی در این زمینه آمده است، باید بداند که این امر فقط از حب قبیله و قومش نشأت گرفته و از حس نژادگرایی و تعصب برخاسته است. در واقع صحابه فضل و برتری ابوبکر س و محبت رسول خدا ج نسبت به وی را میدانستند؛ در «صحیحین» از عمروبن عاص آمده است که او گوید: رسول خدا ج، ابوبکر را به عنوان فرمانده لشکر ذات السلاسل فرستاد. پس من نزد پیامبر ج آمدم و گفت: چه کسی در نزد تو محبوبتر است؟ فرمود: «عایشه» گفتم: از میان مردان چه کسی؟ فرمود: «أبوها» «پدر عایشه». گفتم: پس چه کسی؟ فرمود: «عمر». و مردان دیگری را نام برد[١٢٠٣].
همچنین در «صحیحین» از ابودرداء روایت است که گفت: نزد پیامبر ج نشسته بودم، ناگهان ابوبکر آمد در حالی که گوشه لباسش را گرفته بود تا جایی که زانوهایش آشکار شده بود. آنگاه پیامبر ج فرمود: «أما صاحبکم، فقد غامر» «اما دوست شما خشمگین شده است». پس ابوبکر سلام کرد و گفت: میان من و پسر خطاب اختلافی روی داد و من به سوی او حمله کردم سپس پشیمان شدم و از وی خواستم که مرا ببخشد. اما از این کار خودداری کرد و اینک به پیش تو آمدهام. پیامبر ج فرمود: «يغفر الله لك يا أبابکر» «خداوند تو را میبخشد ای ابوبکر! سه بار این جمله را تکرار نمود. سپس عمر پشیمان شد و به منزل ابوبکر آمد و سؤال کرد: آیا او آنجاست؟[١٢٠٤] گفتند: نه، پس نزد پیامبر ج آمد و بر او سلام کرد. رنگ و روی پیامبر ج از خشم دگرگون شد تا اینکه ابوبکر دلش به حال عمر سوخت. پس ابوبکر بر روی زانوهایش نشست و گفت: ای رسول خدا! به خدا قسم! من بودم که ظلم کردم. دوبار این جمله را تکرار کرد. آنگاه پیامبر ج فرمود: «إن الله بعثني إليکم، فقلتم: کذبت، وقال أبوبکر: صدقت، وواساني بنفسه وماله، فهل أنتم تارکوا لي صاحبي؟» «همانا خداوند، مرا به سوی شما فرستاد و شما گفتید که دروغ میگویی، ولی ابوبکر گفت: راست میگویی. و او با جان و مالش با من همدردی نمود. پس آیا رفیقم را برای من رها میکنید و دست از سر او برمیدارید؟» دو بار این جمله را تکرار فرمود. ابوبکر پس از آن ماجرا دیگر مورد اذیت و آزار قرار نگرفت[١٢٠٥].
ذکر فضائل ابوبکر در این مختصر نمیگنجد.
همچنین در «صحیحین» از عایشه ل روایت است که رسول خدا ج وفات یافت و ابوبکر در «سنح[١٢٠٦]» بود. ـ عایشه حدیث را بیان کرد ـ تا آنجا که گفت: انصاریها در سقیفه بنی ساعده همگی اتفاقنظر داشتند که سعدبن عباده را به عنوان جانشین پیامبر ج انتخاب کنند و گفتند: از میان ما یک امیر و از میان شما مهاجرین، یک امیر انتخاب شود. پس ابوبکر و عمربن خطاب و ابوعبیده بن جراح پیش انصاریها رفتند. عمر جلو رفت تا سخن بگوید. ابوبکر او را ساکت نمود و عمر میگفت: به خدا قسم، از این کار قصدی نداشتم جز اینکه سخنانی را در درون خود آماده کردم که به نظرم جالب و خوشایند بود و ترسیدم که ابوبکر آن سخنان را به حاضرین نرساند. سپس ابوبکر سخن گفت و به مانند بلیغترین مردمان حرف زد.[١٢٠٧] قسمتی از سخنانش این بود: «نحن الأمراء، وأنتم الوزراء» «ما امیر و شما وزیر هستید». حباب بن منذر گفت: نه به خدا، این کار را نمیکنیم. از ما یک امیر و از شما هم یک امیر باشد. ابوبکر گفت: «نه، ولی ما امیر و شما وزیر هستید. آنان بهترین و بزرگترین افراد عرب هستند، پس با عمر یا ابوعبیده بن جراح بیعت کنید. عمر گفت: بلکه با تو بیعت میکنیم، چون تو بزرگ و سرور ما و بهترین ما و محبوبترین ما در نزد رسول خدا ج هستی. آنگاه عمر دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد. مسلمانان نیز با ابوبکر بیعت نمودند. کسی گفت: سعد[١٢٠٨] را کشتید. عمر گفت: خدا او را بکشد![١٢٠٩].
سنح، باغی معروف از باغهای مدینه است.
***
قوله: «ثمّ لعمر بن الخطّاب س».
ترجمه: «سپس خلافت را برای عمر س اثبات میکنیم».
[١٢٠٣]- تخریج آن قبلاً آورده شد.
[١٢٠٤]- در صحیح بخاری آمده است: «آیا ابوبکر آنجاست؟».
[١٢٠٥]- بخاری به شمارههای: ٣٦٦١ و ٤٦٤٠ آن را روایت کرده است. مسلم آن را نیاورده است. طحاوی نیز در «مشکل الآثار»، ٢/٢٨٨ آن را روایت کرده است. مسلم آن را نیاورده است. طحاوی نیز در «مشکلالآثار»، ٢/٢٨٨ آن را روایت کرده است. ابن ابیعاصم به شماره: ١٢٢٣ آن را به طور مختصر روایت نموده است.
[١٢٠٦]- «سنح» ـ با ضمه «سین» و سکون «نون»، البته ضمه آن نیز جایز است ـ محلهای در اطراف مدینه است که فاصله آن تا منزل پیامبر ج یک مایل بود و منزل ابوبکر صدیق در آنجا بود.
[١٢٠٧]- در روایت ابن عباس آمده که او گفت: عمر گفت: به خدا، هیچ کلمهای را که در دلم آماده کردم و برایم جالب و خوشایند بود، فرو نگذاشت مگر اینکه آن را بر زبان آورد. یا مانند آن را و یا بهتر از آن را اظهار داشت تا اینکه ساکت شد. نگا: «سیرة ابن هشام»، ٤/٣٠٩-٣١٠.
[١٢٠٨]- در صحیح بخاری، «سعدبن عباده» آمده است.
[١٢٠٩]- بخاری به شماره: ٣٦٦٨ آن را روایت کرده است. این روایت را در صحیح مسلم نیافتیم.