حب و دوست داشتن اهل عدل، از کمال ایمان است
شرح عبارت: این امر از کمال ایمان و کمال عبودیت است، چون عبادت در بردارنده کمال و نهایت محبت و در بردارنده کمال و نهایت ذلت و فروتنی است. پس محبت فرستادگان و پیامبران خدا و بندگان باایمانش ناشی از محبت خداست هرچند محبتی که برای خداست، مستحق غیر خدا نیست. در واقع غیر خدا به خاطر خدا دوست داشته میشود و همراه خدا دوست داشته نمیشود. چون مُحبّ آنچه را که محبوبش دوست دارد، او هم دوست میدارد و آنچه را که محبوبش دوست ندارد او هم آن را دوست ندارد. کسی را که محبوبش به دوستیاش گرفته، او هم او را به دوستی میگیرد و کسی را که محبوبش دشمن میدارد، او هم آن فرد را دشمن میدارد. و مُحبّ به رضای محبوب، راضی و به خشم او، خشمگین میشود. محبوبش به هر چه امر کند، او هم بدان امر میکند و از هر چه نهی کند، او هم از آن نهی میکند. پس او در هر حال، موافق محبوب خود است.
خداوند متعال نیکوکاران و پرهیزکاران و توبهکنندگان و پاکشدگان را دوست دارد، ما هم اینان را دوست داریم.
خدا خیانتکاران و مفسدهجویان و مستکبرین را دوست ندارد، ما هم آنان را دوست نداریم و به خاطر موافقت با خداوند سبحان از آنان بدمان میآید.
در «صحیحین» از پیامبر ج روایت شده که آن حضرت فرمودند: «ثلاثٌ من کنّ فيه وجد حلاوة الإيمان: من کان الله ورسوله أحبّ إليه ممّا سواهما، ومن کان يحبّ المرء لا يحبه إلاّ لله، ومن کان يکره أن يرجع في الکفر بعد أن أنقذه الله منه، کما يکره أن يلقی في النّار»[٩٢٣] «سه چیز هست که در هر کس باشد، او شیرینی ایمان را احساس میکند: کسی که خدا و پیامبرش نزد او محبوبتر از هر چیز و هر کسی غیر از آن دو باشد. کسی که شخصی را دوست دارد و این دوست داشتن فقط به خاطر خداوند است. کسی که بدش میآید که به کفر برگردد پس از آنکه خداوند او را از آن نجات داده، همانطور که بدش میآید که به آتش دوزخ انداخته شود».
پس محبت کامل، مستلزم موافقت با محبوب در آنچه که او دوست دارد و آنچه که او دوست ندارد و از آن بدش میآید، میباشد. همچنین مستلزم موافقت با محبوب در ولایت و عداوت اوست. معلوم است که هر کس خداوند را دوست دارد، پس باید حتماً از دشمنان خدا بدش آید و حتماً باید جهاد و پیکار با دشمنان خدا که خداوند این جهاد و پیکار با آنان را دوست دارد، دوست بدارد؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ٤﴾[الصف: ٤]
«همانا خداوند کسانی را دوست دارد که در راه او صف در صف جهاد میکنند چنان که گویی بنیانی آهنیناند».
حب و بغض به تناسب خصال خیر و شرّی است که در انسانها وجود دارد، چون در انسان سبب ولایت و دوستی و سبب عداوت و دشمنی و سبب حبّ و بغض جمع میشود، پس چنین فردی از یک جنبه، محبوب و از جنبهای دیگر منفور و مبغوض است. حکم انسان نزد خدا نیز چنین است، چون خداوند گاهی چیزی را از یک جهت دوست دارد و همان چیز را از جهتی دیگر ناپسند میدارد، همچنان که پیامبر ج در آنچه از پروردگارش روایت میکند، میفرماید: «ما تردّدت في شیء أنا فاعله تردّدی عن قبض نفس عبدي المؤمن، يکره الموت، وأنا أکره مساءته، ولا بُدّ له منه»[٩٢٤] «در هیچ کاری که کردهام مثل قبض جان بنده باایمانم که مرگ را دوست ندارد، تردید نکردهام، چون من ناپسند میدارم آنچه را که او ناپسند میدارد. اما او به ناچار باید قبض روح شود».
خداوند بیان کرده که او در قبض روح بنده مؤمن تردید میکند، چون تردید تعارض دو اراده است، و خداوند سبحان دوست دارد آنچه را که بنده باایمانش دوست دارد و بدش میآید از آنچه که بنده باایمانش از آن بدش میآید. بنده مؤمن از مرگ بدش میآید و خدا هم از آن بدش میآید همانطور که فرموده: «وأنا أکره مساءته» «و من بدم میآید از آنچه که او از آن بدش میآید»، و از آن طرف خداوند سبحان مرگ او را مقرر و تقدیر نموده و خدا میخواهد این تقدیر تحقق یابد؛ از این رو آن را تردد نامیده است. سپس بیان کرده که ناچار باید مرگ او وقوع یابد، چون این کار منجر به چیزی میشود که از بنده باایمانش محبوبتر است[٩٢٥].
***
قوله: «ونقول: الله أعلم فيما اشتبه علينا علمه»
ترجمه: «میگوییم: خداوند نسبت به آنچه که علم آن بر ما مشتبه شده، داناتر است».
هر چیزی که علم آن بر ما مشتبه گردد، آن را به خدا واگذار میکنیم
شرح عبارت: قبلاً سخن طحاوی / آورده شد که هیچ کس در دینش سالم نیست مگر کسی که تسلیم خدا و پیامبر ج شده، و علم آنچه را که بر او مشتبه شده به عالم آن، واگذار کند.
هر کس بدون علم و آگاهی سخن گوید، از هوای نفس خویش پیروی کرده، و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ﴾[القصص: ٥٠]
«و کیست گمراهتر از آن که به غیر از هدایت خدا از هوای نفس خود پیروی کند؟»
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيۡطَٰنٖ مَّرِيدٖ[٩٢٦]٣ كُتِبَ عَلَيۡهِ أَنَّهُۥ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُۥ يُضِلُّهُۥ وَيَهۡدِيهِ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ٤﴾[الحج: ٣-٤]
«و برخی از مردم درباره خدا بدون هیچ دانشی مجادله میکنند و از هر شیطان سرکشی پیروی مینمایند. بر وی (شیطان) مقرر شده که هر کس او را به دوستی بگیرد، بیتردید او را گمراه کند و به عذاب آتش بکشاند».
همچنین میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بِغَيۡرِ سُلۡطَٰنٍ أَتَىٰهُمۡۖ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ وَعِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ٣٥﴾[غافر: ٣٥]
«کسانی که درباره آیات خدا بیآنکه حجتی برایشان آمده باشد، مجادله میکنند، مایه دشمنی بزرگی در پیشگاه خدا و نزد مؤمنان است. این گونه خدا بر دل هر متکبر زورگویی مهر مینهد».
در جای دیگر میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٣﴾[الأعراف: ٣٣]
«بگو: پروردگار من تنها زشتکاری را، چه آشکار و چه پنهان، و گناهکاری و زیادهخواهی به ناحق را حرام کرده و اینکه چیزی را شریک خدا قرار دهید که دلیلی درباره آن نازل نکرده است و یا چیزی را که نمیدانید به خدا نسبت دهید».
خداوند، پیامبرش را امر کرده که علم آنچه را که نمیداند به خدا برگرداند؛ میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثُواْۖ لَهُۥ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾[الكهف: ٢٦]
«بگو: خدا به مدتی که درنگ کردند، آگاهتر است. غیب آسمانها و زمین ویژه اوست».
در جای دیگری میفرماید:
﴿قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾[الكهف: ٢٢]
«بگو: پروردگارم به تعداد آنها آگاهتر است».
و پیامبر ج که راجع به کودکان مشرکان از وی سؤال شد، فرمود: «الله أعلم بما کانوا عاملين»[٩٢٧] «خدا نسبت به آنچه که میکردند، آگاهتر است».
و عمر س گفت: رأی و نظر را در دین متهم کنید. اگر مرا در روز ابوجندل میدیدی، متوجه میشدی که من دستور رسول خدا ج را به رأی خود ردّ میکردم، پس در این کار اجتهاد میکردم و از هیچ تلاشی دریغ نمیکردم و این کار در روز ابوجندل بود و آنها در حال نوشتن پیماننامه بودند. پیامبر ج فرمود بنویس: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». ابو جندل گفت: بنویس «باسمك اللهم» «به نام تو پروردگارا!». پس رسول خدا ج راضی شد و این را نوشت اما این را نپذیرفتم و از آن امتناع ورزیدم. آنگاه رسول خدا ج فرمود: «يا عمر، تراني قد رضيت وتأبی»[٩٢٨] «ای عمر! مرا میبینی که راضیام اما تو راضی نیستی و امتناع میورزی»؟!
همچنین عمر س گفت: سنت، آن است که خدا و پیامبرش آن را پایهریزی کرده باشند و به عنوان روش و سنت قرار داده باشند. خطای رأی را سنتی برای امت اسلام قلمداد نکنید[٩٢٩].
ابوبکر صدیق س میگوید: کدامین زمین مرا جای میدهد و کدامین آسمان بر سر من سایه میکند اگر در آیهای از کتاب خدا، به رأی خودم یا به چیزی که نمیدانم، چیزی بگویم[٩٣٠].
حسن بن علی حلوانی[٩٣١] گفته که عارم برای ما نقل کرد و گفت: حمادبن زید، از سعیدبن ابی صدقه از ابن سیرین برای ما نقل کرد که ابن سیرین گفت: هیچ کس به نسبت ابوبکر هیبت و ترس نسبت به آنچه نمیدانست نداشت و پس از ابوبکر هیچ کس از عمر هیبت و ترس بیشتری نسبت به آنچه نمیدانست، نداشت. ابوبکر وقتی، مسألهای برایش پیش میآمد و اصل و دلیلی برای آن در قرآن و اثری در سنت برای آن نمییافت، به رأی خویش اجتهاد میکرد، سپس میگفت: این رأی من است، اگر درست بود، از جانب خداست و اگر خطا بود، از خودم است و نسبت به آن از خداوند طلب آمرزش مینمایم.
***
قوله: «ونری المسح علی الخفّين، في السّفر والحضر، کما جاء في الأثر».
ترجمه: «و ما قائل به مسح بر موزهها در سفر و حضر هستیم همانطور که در سنت آمده است».
[٩٢٣]- بخاری به شمارههای: ١٦، ٢١، ٦٠٤١ و ٦٩٤١؛ مسلم به شماره: ٤٣؛ ابن ماجه به شماره: ٤٠٣٣؛ ترمذی به شماره: ٢٦٢٦؛ نسائی، ٨/٩٤ و ٩٦؛ احمد در «المسند»، ٣/١٠٣، ١٧٢، ١٧٤، ٢٣٠، ٢٤٨، ٢٧٥ و ٢٨٨؛ طیالسی به شماره: ١٩٥٩؛ ابن منده در «الإیمان»، به شمارههای: ٢٨١، ٢٨٢ و ٢٨٣؛ بغوی به شماره: ٢١؛ خطیب بغدادی در تاریخ خود، ٢/١٩٩؛ و ابونعیم در «الحلیة»، ١/٢٧ و ٢/٨٨ از طریق روایت انس بن مالک آن را روایت کردهاند.
[٩٢٤]- تخریج آن قبلاً ذکر شد. در حدیث، عبارت «ولابدّ له منه» نیست.
[٩٢٥]- به «الفتاوی»، ١٨/١٢٩-١٣٥؛ «جامعالعلوم و الحکم»، صص ٣٤٨-٣٤٩؛ و «فتح الباری»، ١١/٣٤٥-٣٤٦ مراجعه کنید.
[٩٢٦]- زجاج گوید: مرید به معنای مارد است، و او کسی است که از اطاعت خارج شده است. معنایش این است که او در شر و بدی سرکشی نموده است. گفته میشود: «مرد الرجل يمرد مردوداً» وقتی سرکشی مینماید و از اطاعت خارج میشود. اصل آن در لغت، از نرم گردیدن یک چیز آمده است. به انسانی که چهرهاش بی مو باشد، «أمرد» گفته میشود. همچنین به درختی که برگهای آن افتاده، «شجرة مرداء»، و به صخرة نرم، «صخرة مرداء» گفته میشود. نگا: زادالمسیر، ٢/٢٠٣-٢٠٤.
[٩٢٧]- بخاری به شمارههای: ١٣٨٤، ٦٥٩٩ و ٦٦٠٠؛ مسلم به شماره: ٢٦٥٩؛ نسائی، ٢/٥٨؛ احمد در «المسند»، ٢٦٦، ٣٩٣، ٤٧١ و ٥١٨؛ حمیدی به شمارههای: ١١١ و ١١١٣؛ طیالسی به شماره: ٢٣٨٢؛ خطیب بغدادی در تاریخ خود، ٩/٣٤١؛ و بغوی به شماره: ٨٣ از طریق روایت ابوهریره آن را آوردهاند. بخاری به شمارههای: ١٣٨٣ و ٦٥٩٧؛ مسلم به شماره: ٢٢٦٠؛ ابوداود به شماره: ٤٧١١؛ نسائی، ٢/٥٩؛ طیالسی به شماره: ٢٦٢٤؛ و طبرانی در «المعجمالکبیر»، به شماره: ١٢٤٤٨ از طریق روایت ابن عباس آن را روایت کردهاند.
[٩٢٨]- طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره: ٨٢؛ و ابن حزم در «الإحکام في أصول الأحکام»، ٦/٤٦ از طریق علی بن عبدالعزیز آن را روایت کردهاند که علیبن عبدالعزیز گوید: یونس بن عبیدالله عمیری برای ما نقل کرد و گفت: مبارک بن فضاله، از عبیدالله بن عمر، از نافع، از ابن عمر، از عمر برای ما این فرموده را نقل کرد: «ای مردم! رأی و اظهارنظر در دین را متهم کنید. همانا خودم را دیدم که در روز ابوجندل، با رأی اجتهاد خودم دستور رسول خدا ج را رد کردم. به خدا من در راه حق از هیچ تلاش و کوششی دریغ نورزیدم. در آن روز میان رسول خدا ج و اهل مکه پیماننامه بود. پیامبر ج فرمود: «بنویسید: بسم الله الرحمن الرحیم». اهل مکه گفتند: میبینی که ما تو را در آنچه میگویی تصدیق کردهایم، اما تو «باسمك اللهم» مینویسی. رسول خدا ج به این راضی شد و من امتناع کردم تا اینکه رسول خدا ج به من گفت: «ترانی أرضی، وتأبی أنت؟» «میبینی که من راضیام ولی تو امتناع میکنی و ناراضی هستی؟». آنگاه عمر گفت: من هم راضی شدم. راویان این حدیث، ثقهاند به جز مبارک بن فضاله که مدلّس است و روایت را به صورت «عنعن» آورده است. هیثمی در «المجمع» ١/١٧٩ آن را آورده و گوید: ابویعلی آن را روایت کرده و راویانش ثقهاند هرچند مبارک بن فضاله در میان آنان هست. همچنین بزار به شماره: ١٨١٣ از طریق محمدبن مثنی، از یحیی بن سعید، از عبیدالله آن را روایت کرده که عبیدالله گوید: نافع از ابن عمر به من خبر داد که او گفت: «رأی و اظهارنظر در دین را متهم کنید ...» بزار گوید، گویم: او ماجرای حدیبیه را نقل کرد تا آنجا که گفت: رسول خدا ج میان خود و اهل مکه پیماننامهای نوشت و فرمود: «بنویس بسمالله الرحمن الرحیم». آنان گفتند: اگر آن را میدیدیم تو را تصدیق میکردیم، اما بنویس «باسمك اللهم». عمر گوید: پس رسول خدا ج راضی شد و من خودداری کردم، تا جایی که پیامبر ج به من گفت: «يا عمر، ترانی قد رضيت، وتأبی أنت» «ای عمر! میبینی که من راضیام ولی تو امتناع و خودداری میکنی»! عمر گفت: پس من راضی شدم. هیثمی گوید، گویم: این حدیث به صورت طولانی در «الصحیح» به شمارههای: ٢٧٣١ و ٢٧٣٢ وجود دارد و در آن، عبارت «يا عمر ترانی قد رضيت وتأبی أنت» ندیدم. نگا: «فتح الباری»، ٥/٣٤٥-٣٤٦؛ و مسلم به شماره: ١٧٨٤. بخاری در صحیح خود به شماره: ٤١٨٩؛ و مسلم به شماره: (١٧٨٥) (٩٥) از طریق ابووائل روایت کردهاند که ابووائل گفت: وقتی سهل بن حنیف از صفین آمد، ما پیش او رفتیم تا از او خبر و اطلاع جنگ را دریافت کنیم، او گفت: رأی و اظهار نظر را متهم کنید، چون خودم را در روز ابوجندل دیدم و اگر میتوانستم دستور پیامبر ج را ردّ کنم این کار را میکردم.
[٩٢٩]- ابن عبدالبر، ٢/١٣٦ آن را از طریق ابن وهب، از ابن لهیعه از عبیدالله بن جعفر از عمر آن را روایت کرده است.
[٩٣٠]- طبرانی به شمارههای: ٧٨ و ٧٩ از دو طریق از ابومعمر عبدالله بن سخبرة ازدی آن را روایت کرده که ابومعمر گفت: ابوبکر گفت... گفتهاش را ذکر کرد. ابومعمر تابعی ثقه است فقط روایتش از ابوبکر، مرسل میباشد. همچنین ابوعبید قاسم بن سلام از طریق ابراهیم تیمی آن را روایت کرده که ابوبکر گفت... این روایت از این طریق نیز منقطع است، و تخریج آن از پیش گذشت.
[٩٣١]- او امام و حافظ و راستگو، ابومحمد حسن بن علی بن محمد، هذلی ریحانی، خلال، همسایه مکه است. وی به سال ٢٤٢ هجری وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ١١/٣٩٨ آمده است. عارم، همانا حافظ ثقه و ثابت دل، محمدبن فضل سدوسی میباشد. دیگر راویان سند ثقهاند فقط این روایت، منقطع میباشد، چون ابن سیرین، ابوبکر و عمر را ندیده است.