ایمان به نشانههای قیامت
شرح عبارت: از عوف بن مالک اشجعی روایت است که گوید: در غزوه تبوک نزد پیامبر ج آمدم، و آن حضرت در میان بنای گنبدی شکل از چرم بود و فرمود: «اعدد ستّاً بين يدي السّاعة: موتی، ثمّ فتح بيت المقدس، ثم موتانٌ[١٣١٢] [يأخذ] فيکم کقُعاص[١٣١٣] الغنم، ثم استفاضة[١٣١٤] المال حتی يعطی الرّجل مئة دينار فيظل ساخطاً، ثمّ فتنةٌ لا يبقی بيت من العرب إلاّ دخلته، ثمّ هدنةٌ تکون بينکم وبين بني الأصفر، فيغدرون، فيأتونکم تحت ثمانين غايةً، تحت کلّ غاية اثناعشر ألفاً» «شش چیز از نشانههای قیامت را بشمار: ١) مرگ من، ٢) فتح بیتالمقدس، ٣) مرگ همهگیر همانند طاعون در چهارپایان، ٤) فراوانی مال تا جایی که صد دینار به کسی داده میشود و او رنجیده خاطر و ناراحت میشود، ٥) فتنهای که هیچ خانهای از خانههای قوم عرب نمیماند مگر اینکه داخل آن میشود، ٦) سپس صلح و آتش بسی که میان شما و طایفه بنی اصفر میباشد، که آنان خیانت میکنند، پس زیر هشتاد هدف به شما حمله میکنند و زیر هر هدف، دوازه هزار نفر قرار دارند». به جای «غایة»، «رایة»[١٣١٥] هم روایت شده و هر دو به یک معنا هستند.[١٣١٦] بخاری[١٣١٧] و ابوداود و ابن ماجه و طبرانی آن را روایت کردهاند.
از حذیفه بن اسید روایت است که گوید: در حالی که ما با هم قیامت را یادآوری میکردیم، پیامبر ج از ما اطلاع حاصل کرد و فرمود: «ما تذکرون»[١٣١٨] «چه چیزی را به یاد میآورید؟» گفتند: قیامت را یاد میکنیم. فرمود: «إنّها لن تقوم حتی تُری[١٣١٩] عشر آياتٍ: الدّخان، والدّجّال، والدّابّة، وطلوع الشمس من مغربها، ونزول عيسی ابن مريم، ويأجوج ومأجوج، وثلاثة خسوف: خسفٌ بالمشرق، وخسفٌ بالمغرب، وخسفٌ بالجزيرة العرب، وآخر ذلك نارٌ تخرج من اليمن تطرد الناس إلی محشرهم» «قیامت هرگز برپا نمیشود تا اینکه ده نشانه دیده شود: دود، دجّال، جنبنده، طلوع خورشید از طرف مغرب، فرود آمدن عیسی بن مریم، یأجوج و مأجوج، و سه تا گرفتگی: یکی در طرف مشرق، یکی در طرف مغرب و یکی هم در جزیرة العرب، و آخرین نشانه، آتشی است که از یمن بیرون میآید و مردم را به سوی جایگاه حشرشان سوق میدهد». مسلم آن را روایت کرده است[١٣٢٠].
در «صحیحین» که لفظ از آنِ بخاری است، از ابن عمر ب روایت شده که وی گوید: نزد پیامبر ج، از دجال سخن به میان آمد، آن حضرت فرمود: «إنّ الله لا يخفی عليکم، وإنّ الله ليس بأعور، وأشار بيده إلی عينيه، وإنّ المسيح الدّجّال أعور عن اليمنی، کأنّ عينه عنبةٌ طافيةٌ»[١٣٢١] «همانا خداوند بر شما پوشیده نیست، و خداوند یک چشم نیست، و با دستش اشاره به دو چشمش کرد، و همانا مسیح دجّال چشم طرف راست را ندارد و یک چشم است، گویی یک دانه انگور فشار داده شده است».
از انس بن مالک س روایت است که گوید: رسول خدا ج فرمود: «ما من نبي إلاّ أنذر قومه الأعورَ الدّجّال، ألا إنّه أعور، وإنّ ربّکم ليس بأعور، ومکتوب بين عينيه كَ فَ رَ»[١٣٢٢] «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه قومش را از دجّال یک چشم ترسانده است. آگاه باشید که دجّال یک چشم است، و همانا پروردگارتان یک چشم نیست. و میان چشمان دجّال «ک ف ر» نوشته شده است». پیامبر ج در روایت دیگری آن را این گونه تفسیر کرده که یعنی «او کافر است».
بخاری و دیگران از ابوهریره س روایت کردهاند که او گفت: رسول خدا ج فرمود: «والّذي نفسي بيده ليوشکنّ أن ينزل فيکم ابن مريم حکماً عدلاً، فيکسر الصّليب، ويقتل الخنزير، ويضع الجزية، ويفيض المال حتی لا يقبله أحدٌ، حتّی تکون السّجدة خيراً من الدنيا وما فيها» «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، هر آن احتمال دارد که پسر مریم (عیسی) به عنوان داوری عادل به میان شما فرود آید، و آن وقت صلیب را میشکند و خوک را میکشد و جزیه را وضع میکند و مال زیاد میشود تا جایی که احدی آن را نمیپذیرد. این وضعیت به گونهای است که یک سجده از دنیا و آنچه در دنیاست، بهتر است». سپس ابوهریره میگوید: و اگر خواستید این آیه را بخوانید:
﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا لَيُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا١٥٩﴾[النساء: ١٥٩]
«و هیچ کس از اهل کتاب نیست مگر آنکه پیش از مرگش حتماً به او [عیسی] ایمان میآورد و روز قیامت بر آنان گواه خواهد بود».
احادیث دجّال، و فرود آمدن عیسی بن مریم از آسمان و کشتن دجال به دست او، و خروج یأجوج و مأجوج در زمان عیسی و پس از کشتن دجّال، که در نتیجه خداوند همهشان را در یک شب به برکت دعای عیسی ÷ علیه آنان، از بین میبرد، زیادند که تفصیل و شرح آن در این مختصر نمیگنجد[١٣٢٣].
راجع به بیرون آمدن دابه و طلوع خورشید از سمت مغرب، خداوند متعال میفرماید:
﴿۞وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُكَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ كَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا لَا يُوقِنُونَ٨٢﴾[١٣٢٤][النمل: ٨٢]
«و چون وعده عذاب بر ایشان واقع شود، جنبندهای را از زمین برای ایشان بیرون میآوریم که با آنها تکلم میکند [و میگوید][: مردم [چنان که باید] به آیات ما یقین نمیآوردند».
در جای دیگری خداوند سبحان میفرماید:
﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ يَأۡتِيَ رَبُّكَ أَوۡ يَأۡتِيَ بَعۡضُ ءَايَٰتِ رَبِّكَۗ يَوۡمَ يَأۡتِي بَعۡضُ ءَايَٰتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗاۗ قُلِ ٱنتَظِرُوٓاْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ١٥٨﴾[الأنعام: ١٥٨]
«آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید، یا پارهای از آیات (معجزات) پروردگار تو ظاهر گردد؟ [اما] روزی که برخی آیات پروردگارت بیاید، برای کسی که قبلاً ایمان نیاورده و یا در ایمان خویش عمل خیری فراهم نکرده باشد، ایمان آوردنش سودی ندارد. بگو: منتظر باشید، ما نیز منتظریم».
بخاری در ضمن تفسیر آیه مذکور از ابوهریره روایت کرده که او گفت: رسول خدا ج فرمود: «لا تقوم الساعة حتی تطلع الشمس من مغربها، فإذا رآها الناس آمن من عليها، فذلك حين لاينفع نفساً إيمانها لم تکن آمنت من قبل»[١٣٢٥] «قیامت برپا نمیشود تا اینکه خورشید از سمت مغرب طلوع کند. وقتی مردم آن را میبینند تمامی کسانی که بر روی زمین هستند، ایمان میآورند اما کسی که قبلاً ایمان نیاورده، آن موقع ایمان آوردنش سودی ندارد».
مسلم از عبدالله بن عمرو، روایت کرده که او گوید: حدیثی را از رسول خدا ج حفظ کردهام که هرگز فراموشش نمیکنم: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمود: «إنّ أول الآيات خروجاً طلوع الشمس من مغربها، وخروج الدّابة علی الناس ضحیً، وأيّها[١٣٢٦] ما کانت قبل صاحبتها فالأخری علی إثرها قريباً»[١٣٢٧] «همانا اولین نشانههای [قیامت که روی میدهند] طلوع خورشید از سمت مغرب، و بیرون آمدن جنبنده به هنگام چاشت برای مردم میباشد. هر کدام یک از این دو نشانه که پیش از دیگری روی میدهد، دیگری به زودی به دنبال آن روی میدهد».
یعنی اولین نشانههایی که عادی و مأنوس نیست هرچند دجّال و فرود آمدن عیسی ÷ از آسمان، و بیرون آمدن یأجوج و مأجوج پیش از آن بودهاند، چون این نشانهها به دلیل آنکه بشر هستند، و مشاهده امثال آنها مأنوس است، به همین خاطر عادی و مأنوس هستند، اما بیرون آمدن جنبنده (دابه) به شکلی عجیب و غریب، غیرعادی و نامأنوس است. گذشته از این، سخن گفتن آن با مردم و نشانهگذاری آنان با ایمان یا کفر، کاملاً امری غیرعادی است. این نشانه، نخستین نشانههای زمینی است همچنان که طلوع خورشید از سمت مغرب که برخلاف عادت و معمول خود است، نخستین نشانههای آسمانی میباشد.
علما، احادیثٍ نشانههای قیامت را جداگانه در تألیفاتی مشهور آوردهاند که تفصیل و شرح آن در این مختصر نمیگنجد.
***
قوله: «ولا نصدّق کاهناً ولا عرّافاً، ولا من يدّعی شيئاً يخالف الکتاب والسنّة وإجماع الأمّة».
ترجمه: «هیچ فالگیر و پیشگویی را تصدیق نمیکنیم. همچنین کسی را که ادعای چیزی میکند که مخالف قرآن و سنت و اجماع امت اسلامی است، تصدیق نمیکنیم».
شرح عبارت: مسلم و امام احمد از صفیه بنت أبی عبید، از برخی از همسران پیامبر ج، از آن حضرت ج روایت کردهاند که ایشان فرمودند: «من أتی عرّافاً فسأله عن شیء، لم تقبل له صلاته أربعين ليلةً»[١٣٢٨]: «هر کس نزد فالگیر و پیشگویی برود و راجع به چیزی از او سؤال کند، نماز چهل شبانه روزش پذیرفته نمیشود».
[١٣١٢]- «موتان»، با ضمه «میم» و سکون «واو»؛ قزاز گوید: به معنای مرگ است. دیگران بر این باورند که «موتان»، مرگی است که زیاد واقع میشود و همهگیر است. این کلمه اگر با ضمه «میم» باشد، لغت تمیم است و دیگران آن را با «فتحه» میآورند. به انسان کودن و ابله، «موتان القلب» گفته میشود. ابن جوزی گوید: برخی از محدثان به اشتباه، «موتان» با فتحه «میم» و «واو» میآورند. چون این کلمه (یعنی موتان) نام زمینی است که با کشت و اصلاح، زنده نمیشود. نگا: «غریب الحدیث»، ٤/٨٦، اثر ابوعبید؛ و «الفائق»، ٣/٥٣.
[١٣١٣]- «قُعاص»، با ضمه «قاف»؛ دردی است که چهارپایان را میگیرد و این درد از بین نمیرود تا اینکه چهارپایان میمیرند. «إقعاص»، در قتل هم از آن آمده است. میگویند: «رمیت الصید، فأقعصته» هرگاه آن را در جا بکشی. نگا: «غریب الحدیث»، ٤/٨٦.
[١٣١٤]- در اصل نسخههای خطی به «استقامة» تغییر یافته است.
[١٣١٥]- نزد ابوداود به شماره: ٤٢٩٢ از طریق روایت ذی مِخبَر. ابن جوزی گوید: برخی از محدثان «غابة» روایت کردهاند؛ «عمدة القاری»، ١٥/١٠٠.
[١٣١٦]- جوالیقی گوید: «غایة» و «رایة» یکی هستند.
[١٣١٧]- به شماره: ٣١٧٦ از طریق حمیدی، که وی گوید: و لیدبن مسلم برای ما نقل کرد و گفت: عبدالله بن علاء بن زبر برای ما نقل کرد و گفت: از بسر بن عبیدالله شنیدم که او از ابوادریس شنید که گفت: از عوف بن مالک شنیدم ... راویان آن، همگی اهل شام هستند جز حمیدی، استاد بخاری، چون او اهل مکه است. ابن ماجه به شماره: ٤٠٤٢ از طریق عبدالرحمن بن ابراهیم، از ولیدبن مسلم ـ آن را روایت کرده است. طبرانی در «المعجمالکبیر»، ج ١٨، ص ٤٠ به شماره ٧٠ از طریق دحیم، از ولیدبن مسلم ... آن را روایت کرده فقط او میان عبدالله بن علاء و میان بسربن عبیدالله، زیدبن واقد را به سند آن افزوده است. پس او در اتصال اسانید اضافه شده، که حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «الفتح»، ٦/٢٧٧ آن را گوشزد نموده است. همچنین ابوداود به شماره: ٤٢٩٣ از طریق مؤمّل بن فضل به طور مختصر، و ابن ماجه به شماره ٤٠٩٥ از طریق عبدالرحمن بن ابراهیم، از ولیدبن مسلم آن را روایت کردهاند. احمد در «المسند»، ٦/٢٥؛ و طبرانی به شماره: ٧٢ از دو طریق از صفوان به طور طولانی آن را روایت کردهاند که در این روایت صفوان گوید: عبدالرحمن بن جبیر بن نفیر، از پدرش، از عوف بن مالک برای ما نقل کرد و در آخر روایت، این عبارت را افزوده است: «فسطاط مسلمین در آن روز در سرزمینی به نام «الغوطة» در شهری به نام «دمشق» میباشد». این حدیث طرق دیگری دارد که طبرانی به شمارههای: ٩٨، ١١٩، ١٢٢ و ١٥٠ آن را روایت کرده است.
[١٣١٨]- در صحیح مسلم «ما تذاکرون»، آمده است.
[١٣١٩]- در صحیح مسلم، «حتی ترون قبلها» (تا اینکه پیش از آن را ببینید)آمده است.
[١٣٢٠]- صحیح مسلم، شماره: ٢٩٠١. همچنین احمد در «المسند»، ٤/٦؛ ابوداود به شماره: ٤٣١١؛ ابن ماجه به شماره: ٤٠٥٥؛ ترمذی به شماره: ٢١٨٣؛ نسائی در «الکبری» آن گونه که در «التحفة»، ٣/٢٠ آمده؛ طیالسی به شماره: ١٠٦٧؛ ابن ابی شیبه، ١٥/١٣٠-١٣١؛ طبرانی به شمارههای: ٣٠٢٨، ٣٠٢٩ و ٣٠٣٤؛ و بغوی به شماره: ٤٢٥٠ آن را روایت کردهاند.
[١٣٢١]- بخاری به شمارههای: ٣٤٣٩، ٣٤٤١، ٥٩٠٢، ٦٩٩٩، ٧٠٢٦ و ٧١٢٨؛ مسلم به شماره: ١٦٩ و ٤/٢٢٤٧؛ ابوداود به شماره: ٤٧٥٧؛ ترمذی به شمارههای: ٢٢٣٥ و ٢٢٤١؛ احمد در «المسند»، ٢/٣٧ و ١٣١؛ ابن ابی شیبه، ١٥/١٢٨؛ و بغوی به شمارههای: ٤٢٥٥ و ٤٢٥٦ آن را روایت کردهاند.
[١٣٢٢]- بخاری به شمارههای: ٧١٣١ و ٧٤٠٨؛ مسلم به شماره: ٢٩٣٣؛ ترمذی به شماره: ٢٢٤٥؛ ابوداود به شماره: ٤٣١٦؛ و طیالسی به شماره: ١٩٦٣ آن را روایت کردهاند.
[١٣٢٣]- بخاری به شمارههای: ٢٢٢٢، ٢٤٧٦، ٣٤٤٨ و ٣٤٤٩؛ مسلم به شماره: ١٥٥؛ ترمذی به شماره: ٢٢٣٣؛ ابن ماجه به شماره: ٤٠٨٧؛ احمد در «المسند»، ٢/٢٤٠، ٢٧٢، ٢٩٠، ٣٩٤، ٤٠٦، ٤١١، ٤٨٢، ٤٩٤ و ٥٣٨؛ و طیالسی به شماره: ٢٢٩٧ آن را روایت کردهاند.
[١٣٢٤]- نگا: «تفسیر القرآن العظیم»، ٦/٢٢٠-٢٢٤؛ «النهایة»، ١/١٩٠؛ و «روح المعانی»، ٢٠/٢٤-٢٥.
[١٣٢٥]- بخاری به شمارههای: ٤٦٣٥، ٤٦٣٦ و ٦٥٠٦؛ مسلم به شماره: ١٥٧؛ ابوداود به شماره: ٤٣١٢؛ ابن ماجه به شماره: ٤٠٦٨؛ نسائی در «الکبری» آنگونه که در «التحفة»، ١٠/٤٤٢ آمده؛ و بغوی به شماره: ٤٢٤٣ آن را روایت کردهاند.
[١٣٢٦]- در اصل نسخههای خطی، «فأيتها» آمده، و آنچه که در بالا ذکر شده، براساس صحیح مسلم میباشد.
[١٣٢٧]- مسلم به شماره: ٢٩٤١؛ ابوداود به شماره: ٤٣١٠؛ ابن ماجه به شماره: ٤٠٦٩؛ طیالسی به شماره: ٢٢٤٨؛ احمد در «المسند»، ٢/٢٠١؛ و بغوی به شماره: ٤٢٩١ آن را روایت کردهاند.
[١٣٢٨]- احمد در «المسند»، ٤/٦٨ و ٥/٣٨٠؛ مسلم به شماره: ٢٢٣٠؛ ابونعیم در «الحلیة»، ١٠/٤٠٦-٤٠٧، و در «أخبار أصبهان»، ٢/٢٣٦ آن را روایت کردهاند.