تکلیف به اندازۀ توانایی است
شرح عبارت: راجع به گفته: «خداوند متعال، بندگان را به کاری تکلیف نکرده مگر آنکه در حد توان آنان باشد»، خداوند متعال میفرماید:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾[البقرة: ٢٨٦]
«خدا هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکند».
در جای دیگری میفرماید:
﴿لَا نُكَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[الأنعام: ١٥٢]؛ [الأعراف: ٤٢]؛ [المؤمنون: ٦٢]
«ما هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکنیم».
از ابوالحسن اشعری روایت است که تکلیف به کاری که که در حد توان نیست، عقلاً جایز است[١١١٨]. سپس اصحاب او تردید نمودهاند که آیا تکلیف به کاری که در حد توان نیست، در شرع آمده یا خیر؟ کسانی که قائل به آمدن تکلیف مالایطاق در شرع هستند، به امر کردن ابولهب به ایمان، استدلال و استناد نمودهاند، چون خداوند متعال خبر داده که ابولهب ایمان نمیآورد و اینکه او به آتش شعلهور انداخته خواهد شد، پس او امر شده به اینکه ایمان بیاورد به چیزی که بدان ایمان نمیآورد. و این تکلیف به جمع میان دو ضد است، و این هم محال است.
در پاسخ به سؤال فوق میگوییم که تکلیف مالایطاق (تکلیفی به چیزی که در حد توان نیست) در شرع نیامده است و راجع به مثالی که در بالا ذکر شد باید گفت که ما قبول نمیکنیم که ابولهب امر شده به اینکه ایمان بیاورد به چیزی که بدان ایمان نمیآورد. و استطاعت و توانایی که ابولهب به کمک آن بر ایمان قادر است، حاصل بود، پس او از به دست آوردن ایمان ناتوان نبوده است. پس در واقع ابولهب به چیزی تکلیف نشده مگر آنکه توانایی آن را داشته است همان طور که در تفسیر استطاعت گفته شد و از این فرموده خداوند متعال به فرشتگان:
﴿أَنۢبُِٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ﴾[البقرة: ٣١]
«مرا از نامهای اینان خبر دهید».
با وجودی که آنان نسبت به آن علم نداشتند، و گفتهی خداوند به تصویرکنندگان در روز قیامت: «أحيوا ما خلقتم»[١١١٩] «آنچه را که درست کردهاید، زنده کنید» و امثال آن، تکلیف به آنچه که در حد توان نیست، لازم نمیآید، چون این امر تکلیفِ درخواست کاری که فاعل آن، پاداش میبیند و تارک آن، عقاب داده میشود، نیست بلکه این خطاب تعجیز است.
همچنین از دعای مؤمنان در آیه:
﴿رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ﴾[البقرة: ٢٨٦]
«بارالها! و آنچه که تاب آن را نداریم بر دوش ما مگذار».
تکلیف به کاری که در حد توان نیست لازم نمیآید، چون بر دوش گذاشتن چیزی که در حد توان نیست، تکلیف نیست بلکه جایز است خداوند کوهی را بر دوش او بگذارد که او تاب آن را ندارد در نتیجه بمیرد. ابن انباری در تفسیر آیه فوق گوید: یعنی چیزی که ادای آن بر ما سنگین است، بر دوش ما مگذار هر چند ما توانایی تحمل کاری که بدان مجبور شدهایم، را با مشقت داریم. او گوید: خداوند قوم عرب را به تناسب چیزی که درک میکنند، مورد خطاب قرار داده است، چون کسی از آنان به کسی که از او عصبانی میشد، میگفت: نمیتوانم به تو نگاه کنم در حالی که میتوانست به او نگاه کند، اما این کار برایش دشوار و سخت بود و حکمت نیست که خداوند، انسان را به حمل یک کوه تکلیف کند به گونهای که اگر آن کار بکند، پاداش میبیند و اگر از آن امتناع کند، مجازات میشود؛ همچنان که خداوند سبحان از طرف خودش خبر داده که او کسی را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکند.
برخی از علما میگویند: تکلیف چیزی که از نظر عرف و عادت محال است، جایز میباشد اما تکلیف چیزی که ذاتاً محال است، جایز نمیباشد، چون این چیز، وجود آن تصور نمیشود، در نتیجه امر کردن به آن معقول نیست، برخلاف آن یکی، که وجود آن تصور میشود، در نتیجه امر کردن به آن معقول است.
بعضی دیگر بر این باورند کاری که به خاطر عجز و ناتوانی از انجام آن در حد توان نیست، تکلیف آن جایز نیست ولی کاری که به خاطر مشغول بودن به ضد آن در حد توان نیست، تکلیف آن جایز است. این عده در معنا موافق سلف صالح و ائمه هستند، اما اینکه آنان معتقدند که کاری که انسان ترک میکند، به خاطر مشغول بودن به ضد آن در حد توانش نیست، این بدعتی در شرع و لغت است، چون مضمون آن این است که کاری که انسان انجام نمیدهد، در حد توانش نیست.
اینان پایبند این باور هستند، چون اظهار میدارند که: توانایی ـ که همان استطاعت و قدرت است ـ فقط همراه فعل میباشد! از این رو گفتهاند: هر کسی که کاری را انجام نداده، او توانایی آن کار را ندارد. و این با قرآن و سنت و اجماع سلف مخالفت دارد همانطور که با آنچه که اکثر عقلاء برآنند مخالفت دارد، همان طور که هنگام ذکر استطاعت، بدان اشاره شد.
اما تواناییای که حاصل نمیشود مگر همراه فعل، این نوع توانایی در تکلیف شرط نیست با وجودی که در حقیقت آنجا تنها اراده فعل وجود دارد. اینان به این فرموده خداوند استدلال کردهاند:
﴿مَا كَانُواْ يَسۡتَطِيعُونَ ٱلسَّمۡعَ﴾[هود: ٢٠]
«توان شنیدن [آیات حق را] نداشتند».
﴿إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾[الكهف: ٦٧، ٧٢ و ٧٥]
«تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی».
در این آیات اراده چیزی که آن را استطاعت نام نهادهاند و اینکه استطاعت فقط همراه فعل است، نیست چون خداوند کافران را به خاطر اینکه توان شنیدن آیات حق را نداشتند، نکوهش نموده است و اگر منظورش از استطاعت، استطاعت همراه فعل بود، قطعاً همه انسانها پیش از شنیدن آیات حق، توان شنیدن آن را نداشتند، در نتیجه اختصاص دادن کافران به نداشتن توان شنیدن آیات حق، بیمعنا بود ولی این کافران ـ به خاطر دوست نداشتن حق و سنگین بودن حق بر آنان، یا به خاطر حسادت بر صاحب حق، و یا به خاطر پیروی از هواهای نفسانی ـ توان شنیدن آیات حق را نداشتند و موسی ÷ هم توانایی شکیبایی همراه خضر را بدین خاطر نداشت که به نظر او آن کاری که خضر میکرد با ظاهر شرع مخالفت داشت، و موسی به حقیقت آن کار علم و آگاهی نداشت. این زبان قوم عرب و سایر امتهاست که هر کس دیگری را دوست نداشته باشد، میگویند: تو نمیتوانی به او نیکی کنی و هر کسی را که دوست داشته باشد، میگویند: او به خاطر شدت محبتی که برایش دارد نمیتواند او را مجازات کند نه به این خاطر که از مجازات نمودن او عاجز و ناتوان باشد؛ این گفته فقط به خاطر مبالغه گفته میشود. همچنان که میگویی: قطعاً او را میزنم تا اینکه بمیرد. که منظور از این گفته، زدن شدید است. و این چیز عذر نیست، چون اگر خداوند بندگان را امر نمیکرد مگر به کاری که برایشان آسان باشد، آن وقت آسمانها و زمین تباه میشدند؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَوِ ٱتَّبَعَ ٱلۡحَقُّ أَهۡوَآءَهُمۡ لَفَسَدَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ﴾[المؤمنون: ٧١]
«و اگر حق از هوسهای آنها پیروی میکرد، قطعاً آسمانها و زمین و هر که در آنهاست تباه میشد».
گفتار طحاوی: «ولا يطيقون إلاّ ما کلّفهم به» تا آخر کلامش، یعنی: بندگان توانایی کاری را ندارند مگر اینکه خداوند آنان را بر آن کار قادر و توانا ساخته است. این توانایی همان توانایی است که جزو توفیق خدا محسوب میشود و جزو توانایی از جهت سلامتی و وسع و توانایی و سلامت ابزار و وسایل نیست. عبارت «لا حول ولا قوّة إلا بالله» دلیلی بر اثبات قدر است و طحاوی این عبارت را پس از ذکر آن، تفسیر نموده است. ولی در سخن او اشکالی وجود دارد، چون تکلیف به معنای توانایی استعمال نمیشود و تنها به معنای امر و نهی استعمال میشود، و او گفته است: «خداوند، بندگان را تکلیف نکرده مگر آنکه در حد توان آنان است، و بندگان کاری در حد توانشان نیست مگر اینکه خداوند، آنان را بدان تکلیف کرده است». ظاهراً این جمله به یک معنا بر میگردد، و این درست نیست، چون بندگان بیشتر از آنچه که خداوند، آنان را بدان تکلیف کرده است، در حدّ توانشان است، اما خداوند سبحان آسانی و تخفیف را برای بندگانش میخواهد، همچنان که میفرماید:
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾[البقرة: ١٨٥]
«خدا برای شما آسانی میخواهد و سختی نمیخواهد».
در جای دیگری میفرماید:
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ﴾[النساء: ٢٨]
«خدا میخواهد بر شما آسان گیرد».
همچنین میفرماید:
﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ﴾[الحج: ٧٨]
«و بر شما در این دین هیچ دشواری قرار نداد».
و اگر خداوند بر آنچه ما را بدان تکلیف نموده، میافزود قطعاً توان آن را داشتیم، ولی خداوند بر ما فضل و منت نهاده و به ما رحم کرده و بر ما آسان گرفته است و بر ما در این دین هیچ دشواری قرار نداده است[١١٢٠]. پس در عبارت طحاوی نوعی اشکال هست، در آن تأمل و دقت کن.
[١١١٨]- نگا: «درء تعارض العقل و النقل»، ١/٦٠-٦٥؛ و «مجموعالفتاوی»، ٣/٣١٨-٣٢٦.
[١١١٩]- بخاری به شمارههای: ٥٩٥١ و ٧٥٥٨ از طریق روایت ابن عمر آن را آورده که رسول خدا ج فرمود: «إن الذين يصنعون هذه الصور يعذبون يوم القيامة، يقال لهم: أحيوا ما خلقتم» «همانا کسانی که این تصویرها را میسازند در روز قیامت عذاب میبینند و به آنان گفته میشود: آنچه را که درست کردهاید، زنده کنید». مسلم به شماره: ٢١٠٨؛ نسائی، ٨/٢١٥، و در «الکبری» آن گونه که در «التحفة»، ٦/٦٦ آمده؛ و احمد در «المسند»، ٢/٤، ٢٠/٢٦، ٥٥ و ١٤١ آن را روایت کردهاند. در همین باب بخاری به شمارههای: ٢١٠٥، ٣٢٢٤، ٥١٨١، ٥٩٥٧، ٥٩٦١ و ٧٥٥٧؛ مسلم به شماره: (٢١٠٧)(٩٦)؛ مالک در «الموطأ»، ٢/٩٦٧؛ احمد در «المسند»، ٦/٧٠، ٨٠، ١٠١، ١٢٦، ١٣٩، ١٤١، ٢٢٣ و ٢٤٦؛ ابن ماجه به شماره: ٢١٥١؛ طیالسی به شماره ١٤٢٥؛ و نسائی، ٨/٢١٥-٢١٦ روایتی را از عایشه ل آوردهاند.
[١١٢٠]- در نسخههای خطی (أ)، (ج)، (د) پاورقی نسخه خطی (ب) پس از این، عبارتی آمده که نص آن، چنین است: «در پاسخ به این اشکال گفتهای که قبلاً ذکر شد، آورده میشود و آن، این است که: منظور از توانایی، توانایی است که جزو توفیق خدا است نه توانایی که از جهت وسع و سلامتی ابزار و وسایل است ولی فقط در نسخه خطی (أ) بالای کلمه «ویجاب» (جواب داه میشود) علامت «لا» و بالای کلمه «لکن» (ولی)، علامت «إلی» قرار داده شده است. این علامت، نشانه آن است که عبارت میان «لا» و «إلی» اضافی است و جزو کلام اصلی مؤلف نیست.