شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

آنچه که از جانب خداوند مقرر کننده، مورد رضایت و پسند است و آنچه که مورد رضایت و پسند نیست و باید آن را زشت و ناپسند دانست

آنچه که از جانب خداوند مقرر کننده، مورد رضایت و پسند است و آنچه که مورد رضایت و پسند نیست و باید آن را زشت و ناپسند دانست

اگر گفته شود: وقتی کفر به قضا و تقدیر خداست و از طرفی به ما امر شده که به قضای خدا راضی شویم، پس چگونه آن را انکار کنیم و از آن بدمان آید؟

در جواب می‌گوییم: اولاً؛ ما به راضی بودن به آنچه که خدا مقرر و مقدّر می‌گرداند، امر نشده‌ایم. چنین چیزی در قرآن و سنت وارد نشده است، بلکه برخی از اموری که از جانب خداوند مقرر کننده است، مورد رضایت و پسند است و برخی از آنها مورد رضایت و پسند نیست و باید آن را زشت و ناپسند دانست همچنان که خود خداوند به قضای آن راضی نیست بلکه برخی از آنچه مقرر نموده، مورد پسندش نیست؛ همچنان که چیزهایی که مقرر شده‌اند، مورد نفرت و نکوهش است.

دوّماً؛ اینجا دو چیز است: یکی قضای خدا؛ که فعلی است قائم به ذات خدا، و دیگر امر قضا و مقرر شده؛ که آن کاری است انجام شده که از خداوند جداست. پس قضا همه اش، خیر و عدالت و حکمت است و همه‌اش مورد رضایت است و باید نسبت به آنها ابراز خشنودی کرد. و امر قضا و مقرر شده دو دسته‌اند: دسته‌ای مورد رضایت اند و دسته‌ای مورد رضایت نیستند.

سوّماً؛ قضا، دو جهت دارد:

١- تعلق و نسبت آن به خدا، که قضا از این جهت مورد رضایت است.

٢- تعلق و نسبت آن به بنده، که قضا از این جهت به دو دسته تقسیم می‌شود: دسته‌ای که مورد رضایت است و دسته‌ای مورد رضایت نیست.

مثال آن: قتل نفس. این عمل دو جهت دارد: از آن جهت که خداوند آن را مقدر و مقرر نموده وآن را اراده کرده است و این عمل کشتن را اجل و زمان معین مرگ مقتول و پایان عمرش قرار داده، بدان راضی هستیم و از آن جهت که از قاتل صادر شده و او آن را انجام داده و به اختیار خود بدان اقدام نموده و با این عمل خود از خداوند نافرمانی کرده، از آن بدمان می‌آید و بدان راضی نیستیم.

گفته طحاوی: «والتعمق والنظر في ذلك ذريعة الخذلان ... » تا آخر کلامش.

زیاد سخن گفتن در قدر، وسیله رسوائی است:

تعمق، به معنای زیاده روی در خواستن چیزی است. معنای عبارت این است: زیاده روی در طلب قدر و فرو رفتن در بحث راجع به آن، وسیله خواری می‌باشد. ذریعه، یعنی وسیله. «ذریعه و درجه و سلّم» در زبان عربی معانی نزدیک به هم دارند. همچنین «خذلان و حرمان و طغیان»، معنایشان نزدیک به هم است، اما خذلان متضاد نصر، حرمان متضاد ظفر و طغیان متضاد استقامت است.

گفته طحاوی: «فالحذر کلّ الحذر من ذلك، نظراً وفکراً ووسوسةً» «باید از تأمل و تفکر و وسوسه در مسئله قدر، به طور جدی اجتناب کرد».

از ابوهریره  س روایت است که گوید: افرادی از یاران پیامبر  ج نزد آن حضرت آمدند و از او پرسیدند: ما در درونمان چیزی را احساس می‌کنیم که هر یک از ما ابا می‌کند از اینکه آن را بر زبان آورد. پیامبر  ج فرمود: آیا آن را احساس کردید؟ [گفتند: آری][٥٤٧]. فرمود: «ذاك صريح الإيمان» «آن، صریح ایمان است». مسلم آن را روایت کرده است[٥٤٨].

پیامبر  ج با این فرموده‌اش: «ذاك صريح الإيمان» «آن، صریح ایمان است»، به ابا کردنشان از اینکه آن را بر زبان جاری سازند، اشاره فرموده است.

همچنین مسلم از عبدالله ابن مسعود  س روایت کرده که وی گوید: از رسول خدا  ج سؤال شد که وسوسه چیست؟ فرمود: «تلك محض الإيمان»[٥٤٩] «آن، ایمان محض است».

این حدیث، همان معنای حدیث ابوهریره را دارد، چون وسوسه نفس و ایستادگی در برابر وسوسه کننده، به منزله گفتگوی دو طرف است. پس ایستادگی در برابر وسوسه شیطان و ابا نمودن از اینکه بر سر زبان آورده شود، صریح ایمان و ایمان محض است.

این، طریقه صحابه  ش و تابعین بود. سپس بعد از آنان نسلی جانشین شدند که برگ‌های کاغذ را با آن وسوسه‌هایی که همه‌اش شک و شبهات بود، سیاه کردند، بلکه دل‌ها را سیاه کردند و به باطل مجادله کردند تا به وسیله آن حق را پایمال کنند. به همین خاطر طحاوی  / در نکوهش زیاد سخن گفتن درباره تحقیق و پژوهش در آن، مبالغه کرد. از عایشه  ل روایت است که وی گوید: رسول خدا  ج فرمودند: «إنّ أبغض الرّجال إلی الله الألدّ الخصم»[٥٥٠] «همانا منفورترین اشخاص نزد خداوند، لجوج‌ترین خصومت کننده است». امام احمد گوید: ابومعاویه، از داود بن ابی هند، از عمرو بن شعیب، از پدرش، از پدر بزرگش برای ما نقل کرد که وی گفت: روزی رسول خدا  ج بیرون رفت در حالی که مردم راجع به قدر صحبت می‌کردند. راوی گوید: گویی از خشم، دانه انار در چهره‌اش شکست (یعنی از شدت خشم، چهره‌اش سرخ شد). راوی گوید، آنگاه رسول خدا  ج فرمود: «ما لکم تضربون کتاب الله بعضه ببعض؟! بهذا هلك من کان قبلکم» «شما را چه شده که آیات قرآن را بر همدیگر می‌زنید؟ امت‌های پیش از شما به سبب چنین کاری نابود شدند». راوی گوید: هیچ گاه به مانند آنچه که نفسم به آن مجلس غبطه خورده که ای کاش آنجا حضور نداشتم، نفسم به مجلسی که رسول خدا در آن بوده و من در آن مجلس حضور نداشته‌ام، غبطه نخورده است[٥٥١]. همچنین ابن ماجه آن را روایت کرده است.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَٱسۡتَمۡتَعُواْ بِخَلَٰقِهِمۡ فَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِخَلَٰقِكُمۡ كَمَا ٱسۡتَمۡتَعَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُم بِخَلَٰقِهِمۡ وَخُضۡتُمۡ كَٱلَّذِي خَاضُوٓاْۚ[التوبة: ٦٩] «شما نیز بهره خویش گرفتید، همان طور که پیشینیان بهره گرفتند و شما بیهوده گفتید چنان که آنها بیهوده گفتند».

خلاق به معنای بهره و نصیب است؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ٢٠٠[البقرة: ٢٠٠] «او در آخرت بهره‌ای ندارد».

معنای آیه قبل این است: بهره تان را از دنیا گرفتید همان طور که پیشینیان شما بهره گرفتند و بیهوده گفتید چنان که آنها بیهوده گفتند.

[٥٤٧]- عبارتی که میان دو کروشه اضافه شده در اصل نسخه‌های خطی نیامده، اما در صحیح مسلم چنان آمده است.

[٥٤٨]- صحیح مسلم، مبحث «في الإيمان»، باب «بيان الوسوسة في الإيمان وما يقوله من وجدها»، شماره: ١٣٢. احمد در مسند خود، ج٢صفحات ٣٩٧،٤٤١،٤٥٦؛ ابوداود به شماره: ٥١١١؛ ابن حبان در صحیح خود، به شماره‌های: ١٤٥،١٤٦،١٤٨؛ نسائی در «الیوم واللیلة»، آن گونه که در «تحفة الأشراف»، ج٩ ص ٣٩٦ آمده؛ طیالسی در مسند خود؛ و ابن منده در الإیمان به شماره‌های: ٣٤٠،٣٤١،٣٤٢،٣٤٣،٣٤٤ آن را روایت کرده‌اند.

[٥٤٩]- صحیح مسلم، شماره: ١٣٣؛ طحاوی در «مشکل الآثار»، ج٢ص ٢٥١؛ بغوی به شماره: ٥٩؛ ابن حبان به شماره: ١٤٩؛ نسائی در «الیوم واللیلة» آن گونه که در «تحفة الأشراف»، ج٧ ص ١٠٧ آمده؛ و ابن منده در «الإیمان» به شماره: ٣٤٧ آن را آورده‌اند. در همین باب از عایشه روایت شده که وی گوید: صحابه شکایت وسوسه‌ای را که احساس می‌کردند به رسول خدا  ج بردند و گفتند: ما چیزی را احساس می‌کنیم که اگر هر یک از ما از آسمان فرو افتد برایش بهتر از این است که آن را بر زبان جاری سازد. پیامبر  ج فرمود: «ذلك محض الإيمان» «آن، ایمان محض است». احمد در مسند خود، ج٦ ص ١٠٦؛ و نسائی در «الیوم واللیلة» آن گونه که در «تحفة»، ج١١ ص٣٤٩ آمده است، آن را روایت کرده‌اند.

[٥٥٠]- تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٥٥١]- احمد در مسند خود، ج٢ صفحات ١٧٨،١٨١،١٨٥،١٩٥؛ ابن ماجه به شماره: ٨٥؛ لالکائی در «شرح أصول اعتقاد أهل السنة»، به شماره‌های: ١٨٠،١١١٨،١١١٩؛ بخاری در «أفعال العباد»، ص ٤٣؛ عبدالرزاق در«المصنف»، به شماره: ٢٠٣٦٧؛ و بغوی در «شرح السنة»، به شماره: ١٢١ آن را روایت کرده‌اند.