شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

عرش و کرسی

عرش و کرسی

شرح عبارت: خداوند متعال این امر را در کتابش بیان فرموده است؛ می‌فرماید:

﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ١٥[البروج: ١٥]

«صاحب ارجمند عرش».

﴿رَفِيعُ ٱلدَّرَجَٰتِ ذُو ٱلۡعَرۡشِ[غافر: ١٥]

«[خدایی که] دارای منزلت‌های رفیع و صاحب عرش است».

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥[طه: ٥]

«خدای رحمان، بر عرش استوا یافت».

﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ[الأعراف: ٥٤]

«سپس بر عرش استوا یافت».

﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡكَرِيمِ١١٦[المؤمنون: ١١٦]

«هیچ معبودی جز او نیست، و او پروردگار عرش کریم است».

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ۩٢٦[النمل: ٢٦]

«خداوندی که هیچ معبودی جز او نیست، صاحب عرش بزرگ است».

﴿ٱلَّذِينَ يَحۡمِلُونَ ٱلۡعَرۡشَ وَمَنۡ حَوۡلَهُۥ يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَيُؤۡمِنُونَ بِهِۦ[غافر: ٧]

«فرشتگانی که حاملان عرش‌اند و آنها که پیرامون آنند، به ستایش پروردگارشان تسبیح می‌گویند و به او ایمان دارند».

﴿وَٱلۡمَلَكُ عَلَىٰٓ أَرۡجَآئِهَاۚ وَيَحۡمِلُ عَرۡشَ رَبِّكَ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ ثَمَٰنِيَةٞ١٧[الحاقة: ١٧]

«و عرش پروردگارت را آن روز هشت [فرشته] بر فرازشان حمل می‌کنند».

﴿وَتَرَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ حَآفِّينَ مِنۡ حَوۡلِ ٱلۡعَرۡشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡۚ[الزمر: ٧٥]

«و فرشتگان را می‌بینی که پیرامون عرش حلقه زنان به ستایش پروردگارشان تسبیح می‌گویند».

و در دعای «کرب» و سختی که در «صحیح» از پیامبر  ج روایت شده، آمده است: «لا إله إلا الله العظيم الحليم، لا إله إلا الله رب العرش العظيم، لا إله إلا الله رب السماوات ورب[٥٩١] الأرض ربّ العرش الکريم»[٥٩٢] «هیچ معبود برحقی جز خداوند عظیم و بردبار نیست، هیچ معبود برحقی جز خداوند پروردگار عرش بزرگ نیست، هیچ معبود برحقی جز خداوند پروردگار آسمان‌ها و پروردگار زمین و پروردگار عرش کریم نیست».

امام احمد در حدیث «اوعال» از عباس بن عبدالمطلب  س روایت کرده که وی گفت: رسول خدا  ج فرمود: «هل تدرون کم بين السماء والأرض؟ قال: قلنا: الله ورسوله أعلم، قال: بينهما مسيرة[٥٩٣] خمس مئة سنة ومن کل سماء إلی سماء مسيرة خمس مئة سنة، وکِثَف کل سماءٍ مسيرة خمس مئة سنة، وفوق السماء السابعة بحرٌ بين أسفله وأعلاوه کما بين السّماء والأرض، ثم فوق ذلك العرش بين أسفله وأعلاه کما بين السماء والأرض، والله فوق ذلك، ليس يخفی عليه من أعمال بني آدم شیء»[٥٩٤] «آیا می‌دانید که فاصله میان آسمان و زمین چقدر است؟ عباس گوید: گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. فرمود: فاصله میان آن دو به اندازه مسیر پانصد سال پیاده است. و فاصله هر آسمان تا آسمان دیگر به اندازه مسیر پانصد سال پیاده است. ضخامت هر آسمان به اندازه فاصله میان آسمان و زمین است. سپس بالای آن عرش قرار دارد که فاصله پایین تا بالای آن به اندازه فاصله میان آسمان و زمین است. خداوند بالای عرش است و چیزی از اعمال انسان‌ها از وی پنهان نمی‌ماند». ابوداود و ترمذی و ابن ماجه آن را روایت کرده‌اند.

ابوداود با سند خود که به رسول خدا  ج متصل کرده، در حدیث اَطِیط روایت نموده که آن حضرت فرمودند: «إن عرشه علی سماواته کهاکذا[٥٩٥] وقال بأصابعه، مثل القبة»[٥٩٦] «همانا عرش خدا بر آسمان‌هایش مانند این است. با انگشتانش اشاره کرد که مانند گنبد است».

در «صحیح بخاری» از رسول خدا  ج روایت شده که آن حضرت فرمودند: «إذا سألتم الله الجنة[٥٩٧] فسلوه الفردوس، فإنه أعلی الجنّة، وأوسط الجنة[٥٩٨]، وفوقه عرش الرحمن»[٥٩٩] «هر گاه بهشت را از خدا خواستید، فردوس را از وی بخواهید، چون فردوس بالاترین قسمت بهشت است و در وسط بهشت واقع شده است، و بر فراز آن عرش خدای رحمان قرار دارد». عبارت «وفوقه» هم به صورت منصوب بنا بر ظرف بودن و هم به صورت مرفوع بنا بر مبتدا بودن روایت شده است.

عده‌ای از متکلمین بر این باورند که عرش فلک‌گردی است که از تمامی جوانبش از هر جهت بر عالم احاطه دارد. برخی آن را فلک اطلس، و فلک نهم می‌نامند. این درست نیست، چون در شریعت ثابت شده که عرش ستونهایی دارد که فرشتگان آنها را حمل می‌کنند همچنان که پیامبر  ج می‌فرماید: «فإن الناس يصعقون، فأکون أول من يفیق، فإذا أنا بموسی آخذٌ بقائمة من قوائم العرش، فلاأدری أفاق قبلی أم جوزی بصعقة الطور»[٦٠٠] «همانا مردم بیهوش می‌شوند و من اولین کسی هستم که به هوش می‌آید. ناگهان می‌بینم که در کنار موسی هستم که ستونی از ستونهای عرش را در دست دارد. اما نمی‌دانم آیا پیش از من به هوش آمده یا به خاطر بیهوش شدن در بالای کوه طور دیگر بیهوش نشده است».

عرش در لغت، به تخت پادشاه‌گفته می‌شود همچنان که خداوند متعال راجع به بلقیس می‌فرماید:

﴿وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِيمٞ٢٣[النمل: ٢٣]

«او تخت بزرگی داشت».

عرش به معنای فلک نیست و عرب هم، از عرش، فلک را فهم نمی‌کند و قرآن با زبان قوم عرب نازل شده است. پس عرش تختی است که دارای ستونهایی است که فرشتگان آن را حمل می‌کنند، و به مانند گنبد بر روی عالم است. در واقع عرش سقف تمامی مخلوقات است. امیة بن ابی صلت[٦٠١] در این باره می‌سراید:

«مجِّدوا الله فهو للمجد أهل ربُّنا في السماء أمسی کبيراً.»

«خداوند را به مجد و عظمت یاد کنید و وی را تمجید نمایید چون او سزاوار تمجید است. پروردگار ما در آسمان، بزرگ است».

«بالبناء العالی الذّي بهر النّا وسوی فوق السماء سريرا».

«با بنای بلندی که مردم را خیره کرد و بالای آسمان، تختی را راست گردانیده است».

«شرجعاً لايناله بصر العين تُری حوله الملائك صورا[٦٠٢]».

«تخت بلندی که بینائی چشم به آن نمی‌رسد و پیرامون آن فرشتگان دیده می‌شوند که با نگاه کردن به علو و بلندی آن، گردن خود را کج نموده‌اند».

از جمله اشعار عبدالله بن رواحه  س که آن را برای زنش خواند موقعی که او را به نزدیکی با کنیزش متهم نمود، این است:

«شهدت بأن وعد الله حق وأن النّار مثوی الکافرينا».

«گواهی دادم که وعده خدا حق است، و دوزخ جایگاه کافران است».

«وأن العرش فوق الماء طافٍ وفوق العرش رب العالمينا».

«و گواهی دادم که عرش، بالای آب قرار گرفته و بالای عرش، پروردگار جهانیان است».

«وتحمله ملائکة شداد ملائکة الإله مسوّمينا».

«و فرشتگانی خشن و سخت‌گیر، فرشتگان نیکو خلقِ خدا آن را حمل می‌کنند».

ابن عبدالبر و دیگر ائمه آن را آورده‌اند[٦٠٣].

ابوداود از پیامبر  ج روایت کرده که آن حضرت فرمودند: «أذن لی أن أحدث عن ملك من ملائکة الله عزّ وجل من حملة العرش: إن مابين أذنيه[٦٠٤] إلی عاتقه مسيرة سبع مئة عام»[٦٠٥] «به من اجازه داده شده که راجع به فرشته‌ای از فرشتگان خدا از حاملان عرش برای شما صحبت کنم. فاصله میان گوش‌هایش تا شانه‌اش، به اندازه مسیر هفتصد سال است». ابن ابی حاتم آن را روایت کرده، و لفظ او چنین است:

اما هر کس کلام خدا را تغییر دهد و عرش را به معنای فرمانروایی قرار دهد، با این آیه چه کار می‌کند:

﴿وَيَحۡمِلُ عَرۡشَ رَبِّكَ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ ثَمَٰنِيَةٞ١٧[الحاقة: ١٧]

«آن روز هشت [فرشته] عرش پروردگارت را بر فرازشان حمل می‌کنند».

و با این آیه چه کار می‌کند که می‌فرماید:

﴿وَكَانَ عَرۡشُهُۥ عَلَى ٱلۡمَآءِ[هود: ٧]

«و عرش او بر آب بود».

آیا می‌گوید: آن روز هشت فرشته فرمانروایی او را حمل می‌کنند؟! و فرمانروایی او بر آب بود! و موسی ستونی از ستونهای فرمانروایی را به دست گرفته بود! آیا هیچ عاقلی که می‌داند چه می‌گوید، این را می‌گوید؟!

راجع به کرسی هم خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ[البقرة: ٢٥٥]

«تخت او آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته است».

برخی گفته‌اند: کرسی همان عرش است، اما صحیح آن است که کرسی با عرش فرق دارد. این امر از ابن عباس  ب و دیگران نقل شده است. ابن ابی شیبه[٦٠٦] در کتاب «صفة العرش» و حاکم در مستدرک خود آن را روایت کرده‌اند و حاکم گوید: این روایت بنا بر شرط بخاری و مسلم است اما آن را روایت نکرده‌اند. از سعید بن جبیر[٦٠٧]از ابن عباس راجع به آیه ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ آمده که وی گوید: کرسی، جای دو پا است و عرش کسی جز خدا اندازه آن را نمی‌داند[٦٠٨]. و این روایت به طور مرفوع هم نقل شده است[٦٠٩] اما صحیح آن است که موقوف بر ابن عباس است.

سدی می‌گوید: آسمان‌ها و زمین در داخل کرسی‌اند و کرسی هم داخل عرش است[٦١٠].

ابن جریر گوید: ابوذر  س گفت: از رسول خدا  ج شنیدم که می‌فرمود: «ما الکرسي في العرش إلا کحلقة من حديد ألقيت بين ظهري فلاة من الأرض»[٦١١] «کرسی به نسبت عرش چیزی نیست جز مانند حلقه آهنی که در بیابان افتاده باشد».

بعضی گفته‌اند: کرسی خدا، علم خداست. این قول به ابن عباس نسبت داده شده[٦١٢]، اما آنچه از وی حفظ شده، قولی است که ابن ابی شیبه آن را از ابن عباس روایت کرده است همان طور که قبلاً به آن اشاره شده، و هرکس غیر این را بگوید، جز گمان صرف، دلیلی ندارد. و ظاهراً این قول از کلام مذموم نشأت گرفته همان طور که در خصوص عرش هم چیزی شبیه این قول گفته‌اند. همانا حقیقت مطلب آن گونه است که افراد زیادی از سلف صالح گفته‌اند که: کرسی میان عرش، همانند نردبان به سوی عرش است.

***

قوله: «وهو مستغن عن العرش ومادونه، محيط بکل شیء وفوقه، وقد أعجز عن الإحاطة خلقه».

ترجمه: «و خدا از عرش و غیرعرش بی‌نیاز است. بر هر چیزی احاطه دارد و بالای هر چیزی است. و مخلوقاتش از محیط بودن بر موجودات درمانده و ناتوان‌اند».

خداوند سبحان از عرش بی‌نیاز است، بر هر چیزی و آنچه که بر فراز آن است، احاطه دارد:

شرح عبارت: گفته‌‌‌ی: «و خدا از عرش و غیر عرش بی‌نیاز است» از این آیات گرفته شده است:

﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ٩٧[آل عمران: ٩٧]

«قطعاً خدا از جهانیان بی‌نیاز است».

﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ١٥[فاطر: ١٥]

«و خداست که بی‌نیاز و ستوده است».

طحاوی تنها بدین خاطر این سخن را در اینجا گفته که چون عرش و کرسی را ذکر کرد، پس از آن خاطرنشان ساخت که خداوند از عرش و غیرعرش بی‌نیاز است، تا بیان کند که آفرینش عرش توسط خدا و استوا یافتن بر آن به خاطر نیاز به آن نیست بلکه در آن حکمتی هست که اقتضای آن را کرده است، و بودن موجودی والا بر فراز موجودی پایین مستلزم آن نیست که موجود پایین داخل موجود والاست و در آن قرار گرفته است، همچنین مستلزم آن نیست که موجود بالا به موجود پایین نیاز دارد. به آسمان نگاه کن که چگونه بالای زمین هست و به زمین نیاز ندارد؟ پس خداوند متعال شأن عظیم‌تر و بزرگتری دارد از اینکه علو و بلنداش مستلزم نیاز به موجودات پایین خود باشد.

بلکه لوازم علو و بلندی خدا از خصایص و ویژگی‌های خداست. که این لوازم بدین صورت هستند که خداوند با قدرت خویش آنچه در پایین خود است حمل می‌کند و موجودات پایین او به خدا نیاز دارند اما خدا از آنها بی‌نیاز است و خدا به همه آنها احاطه دارد. پس خداوند بالای عرش است و در عین حال با قدرت و توان خویش موجودات پایین خود را حمل می‌کند، و از عرش بی‌نیاز است اما عرش به او نیاز دارد، بر عرش احاطه دارد اما عرش بر خدا احاطه ندارد، عرش را در اختیار گرفته اما عرش، خدا را در اختیار نگرفته است. این لوازم از مخلوق منتفی هستند و تنها خاص خالق می‌باشد.

نفی‌کنندگان علو و اهل تعطیل صفات خدا، اگر این تفصیل را می‌آوردند و بدان توجه می‌کردند، قطعاً به راه راست هدایت می‌شدند و می‌دانستند که عقل با دین سازگار است و هدایت می‌شدند، لیکن اینان از هدایت دور شده و از راه راست گمراه شدند. موضع‌گیری در خصوص صفات خدا از جمله استواء بر روی عرش چنان است که امام مالک در پاسخ سؤال کسی که درباره آیه ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ[٦١٣] پرسید که استواء چگونه است؟ فرمود: استواء معلوم است و کیفیت آن، مجهول. همین جواب از ام سلمه[٦١٤] به طور موقوف و مرفوع به پیامبر  ج روایت شده است[٦١٥].

گفته طحاوی: «محیط بکل شیء وفوقه» و در برخی نسخه‌ها آمده است: «محیط بکل شیء فوقه»، که نسخه اول، صحیح است، به این معناست که خداوند متعال بر هر چیزی احاطه دارد و بالای هر چیزی است. معنای عبارت اخیر در نسخه دیگر این است که خداوند بر هر چیزی در بالای عرش احاطه دارد. این امر یا برخی از نسخه‌برداران از روی سهو آن را ساقط نموده‌اند سپس برخی از علما از همان نسخه، نسخه‌برداری کرده‌اند، و یا برخی از تحریف‌کنندگان گمراه به قصد تباهی و انکار صفت‌ فوق بودن، آن را ساقط کرده‌اند. وگرنه دلیل وجود دارد که عرش بالای مخلوقات است و هیچ مخلوقی بالای عرش نیست. پس در این حالت برای گفته: «بر هر چیزی که بالای عرش است احاطه دارد، معنایی باقی نمی‌ماند، چون بالای عرش مخلوقی نیست تا خداوند بر آن احاطه یابد. بنا براین حتماً باید «واو» قبل از کلمه «فوق» در عبارت مذکور باشد و آن وقت معنا بدین صورت است که خداوند سبحان بر هر چیزی احاطه دارد، و بالای هر چیزی است.

راجع به اینکه خداوند بر هر چیزی احاطه دارد، این آیات آمده است:

﴿وَٱللَّهُ مِن وَرَآئِهِم مُّحِيطُۢ٢٠[البروج: ٢٠]

«و خدا از هر سو به آنها احاطه دارد».

﴿أَلَآ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ٥٤[فصلت: ٥٤]

«آگاه باش که مسلماً او به همه چیز احاطه دارد».

﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطٗا١٢٦[النساء: ١٢٦]

«و هر چه در آسمان‌ها و زمین است از آنِ خداست و خدا به همه چیز احاطه دارد».

احاطه داشتن خدا بر مخلوقاتش به این معنا نیست که خدا همانند فلک است و مخلوقات داخل ذات مقدسش هستند. خداوند از این بسیار والا و منزه است. بلکه منظور تنها احاطه عظمت و گستردگی و علم و قدرت است. مخلوقات به نسبت عظمت خدا همانند یک دانه خردل است همچنان که از ابن عباس  ب روایت شده که گوید: آسمان‌های هفتگانه و هفت زمین و موجودات میان آنها و آنچه در بین آنها در دست خدای رحمان است چیزی نیستند جز همانند یک دانه خردل در دست هر یک از شما.

معلوم است که هر یک از ما وقتی یک دانه خردل در کنارش باشد، اگر خواست آن را می‌گیرد و بر آن احاطه دارد و اگر خواست آن را زیر خود قرار می‌دهد، و او در هر دو حال از این دانه خردل جداست و بر آن علو دارد و از تمامی جهات بالای آن است، پس نسبت به پروردگار عظیمی که هیچ وصفی بر او احاطه ندارد، چطور است؟ اگر خدا بخواهد همین امروز آسمان‌ها و زمین را می‌گیرد و با آنها کاری می‌کند درست مثل کاری که در روز قیامت با آنها می‌کند. پس چگونه با وجود این، عقل بعید می‌داند که خداوند سبحان به برخی از اجزای این عالم نزدیک می‌شود و او بالای عرش خود بر فراز آسمان‌هاست؟ یا چگونه عقل بعید می‌داند که خداوند هر کدام از مخلوقاتش را که بخواهد به خود نزدیک می‌گرداند؟ به راستی هر کس آن را نفی کند، قدر خدا را ندانسته و وی را نشناخته است. در حدیث مشهور ابورزین[٦١٦] که در خصوص رؤیت خداوند متعال، از پیامبر  ج روایت کرده آمده که ابورزین به پیامبر  ج گفت: چگونه او گنجایش ما را دارد ـ ای رسول خدا  ج ـ حال آن که او تنهاست و ما خیلی زیادیم؟ پیامبر  ج فرمود: «سأنبئك بمثل ذلك في آلاء الله: هذا القمر، آية من آيات الله، کلکم يراه مخلياً به، والله اکبر من ذلك»[٦١٧] «مانند آن را در نعمت‌های خدا به تو خبر خواهم داد. این ماه، نشانه‌ای از نشانه‌های خداست، هر یک از شما تنها او را می‌بینید، و خدا بزرگتر از آن است». وقتی معلوم شد که خدا از هر چیزی عظیم‌تر و بزرگ‌تر است»، این امر هر ابهام و اشکالی را از بین می‌برد و هر گمانی را باطل می‌کند.

[٥٩١]- این کلمه از نسخه خطی (ب) ساقط شده است.

[٥٩٢]- بخاری به شماره‌های: ٦٣٤٥، ٦٣٤٦، ٧٤٢٦ و ٧٤٣١؛ مسلم به شماره: ٢٧٣٠؛ ترمذی به شماره ٣٤٥٣؛ احمد در «المسند»، ج ١ صفحات ٢٢٨، ٢٤٥، ٢٥٩، ٢٦٨، ٢٨٠، ٣٣٩ و ٣٥٦؛ ابن ابی شیبه در «المصنف»، ج ١٠، ص ١٩٦؛ ابن ماجه به شماره: ٣٨٨٣؛ بخاری در «الأدب المفرد»، به شماره‌های: ٧٠٠ و ٧٠٢؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره‌های: ١٢٧٥٠ و ١٠٧٧٢ از طریق روایت ابن عباس  ب آن را آورده‌اند. در همین باب ابن السنی در کتاب «عمل الیوم و اللیلة» به شماره: ٣٤٣ از طریق علی  س روایتی را نقل کرده است.

[٥٩٣]- این کلمه از نسخ خطی (ب) افتاده است.

[٥٩٤]- احمد در «المسند»، ج ١، صفحات ٢٠٦ و ٢٠٧؛ ابوداود به شماره: ٤٧٢٣ در مبحث «في السنة»، باب «في الجهمية» ترمذی به شماره: ٣٣٢٠ در مبحث «في التفسير»، باب «و من سورة الحاقة»؛ ابن ماجه به شماره: ١٩٣ در مبحث «في المقدمة»، باب «فیما أنکرت الجهمیة»؛ عثمان دارمی در سنن خود، صص ٩٠ و ٩١؛ بیهقی در «الأسماء و الصفات»، ص ٣٩٩؛ و حاکم در «المستدرک»، ج ٢، صص ٥٠٠-٥٠١ از طریق روایت عبدالله بن عمیرة، از احنف بن قیس، از عباس بن عبدالمطلب آن را روایت کرده‌اند. عبدالله بن عمیرة ناشناخته است و کسی او را ثقه ندانسته جز ابن حبان بنا به عادت خود که راویان ناشناخته را ثقه می‌داند. بخاری درباره‌اش می‌گوید: شنیدن او از احنف معلوم نشده است. ابن عربی در «عارضة» خود می‌گوید: روایت «اوعال» تلفیقی از اسرائیلیات است.

[٥٩٥]- در اصل نسخه‌های خطی چنین آمده است و در «سنن ابوداود»، «لهکذا» آمده است.

[٥٩٦]- ابوداود به شماره: ٤٧٢٦؛ ابن خزیمه در «التوحید» صص ١٠٣-١٠٤؛ دارمی در «الرد علی الجهیمة» ص ٢٤؛ بیهقی در «الأسماء و الصفات» صص ٤١٧-٤١٨؛ طبرانی به شماره: ١٥٤٧؛ بغوی در «شرح السنة»، به شماره: ٩٢؛ ابن ابی عاصم به شماره‌های: ٥٧٥ و ٥٧٦؛ و آجری در «الشریعة» ص ٢٩٣ از طریق ابن اسحاق، از یعقوب بن عتبة، از جبیر بن محمد بن جبیر، از پدرش و او از پدربزرگش آن را روایت کرده‌اند. این سند به خاطر عنعنه ابن اسحاق و به خاطر مجهول بودن جبیر بن محمد ضعیف است. جز ابن حبان کسی جبیر بن محمد را ثقه ندانسته است. حافظ ابن عساکر قسمتی از کتابش را «بیان وجوه التخلیط في حدیث الأطیط» نام نهاده است.

[٥٩٧]- این لفظ در صحیح بخاری نیامده است.

[٥٩٨]- در اصل نسخه‌های خطی چنین آمده است، و لفظ بخاری این است: «فإنه أوسط الجنة، وأعلی الجنة».

[٥٩٩]- قسمتی از حدیثی است که بخاری به شماره: ٧٤٢٣؛ و احمد در «المسند»، ج ٢، ص ٣٣٥ از طریق روایت ابوهریره آن را نقل کرده‌اند.

[٦٠٠]- متفق علیه. تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٦٠١]- او امیه بن عبدالله بن ابی صلت بن ابی ربیعه بن عوف ثقفی، شاعر زمان جاهلیت، حکیمی از اهل طائف بود. ابن سلّام در طبقاتش می‌گوید: از جمله شعرای طائف، امیه بن ابی صلت بود. او از همه‌شان در شعر مهارت بیشتری داشت. شگفتی‌های زیادی از او سر می‌زد. در شعرش از آفرینش آسمان‌ها و زمین، نام می‌برد و فرشتگان را در شعرش می‌آورد که هیچ یک از شعرا، نامی از آنها نمی‌بردند. او تمایل به اهل کتاب داشت. ابن قتیبه گوید: او در شعرش داستان‌های پیامبران را نقل می‌کرد و الفاظ و عبارات زیادی را می‌آورد که برای عرب ناشناخته بود و آن را از کتاب‌های پیشینیان می‌گرفت. همچنین احادیث اهل کتاب را می‌آورد. سپس چیزی را از آن نقل کرد و آنگاه گفت: این چیزها منکرند و علمای ما شعرش را در زبان عربی حجت نمی‌دانند. وقتی بعثت پیامبر  ج و ماجرای او به امیه بن ابی صلت رسید، از روی حسادت به پیامبر  ج کفر ورزید و وقتی پیامبر  ج شعرش را دید، فرمود: زبانش ایمان آورده و قلبش کفر ورزیده است. به «الشعر و الشعراء» ص ٤٥٩، چاپ دارالمعارف، تحقیق احمد محمد شاکر؛ «الأغانی» ٤/١٢٠-١٣٣؛ «طبقات فحول الشعراء»، ١/٢٦٢-٢٦٧؛ «صحیح مسلم» به شماره: ٢٢٥٥؛ «تهذیب ابن عساکر»، ٣/١١٨-١٣١؛ و «خزانة الأدب»، ١/١١٩-١٢٢ مراجعه کنید.

[٦٠٢]- دیوان أمیة، صص ٣٩٩-٤٠٠.

[٦٠٣]- ابوعمر بن عبدالبر در شرح حال عبدالله بن رواحه در کتاب «الاستیعاب»، ٢/٢٨٧ می‌گوید: «داستان او با زنش موقعی که با کنیز مشهورش نزدیکی کرد، از طرق صحیحی آن را روایت کرده‌ایم فقط ذهبی در کتاب «العلو» ص ١٠٦ می‌گوید: این داستان از طریق مرسل روایت شده است. سپس داستان را ذکر کرد. ابیات فوق در کتاب‌های «الرد علی الجهمیة» ص ٢٧؛ «أمالی الیزیدی» ص ١٠٢؛ «جمع الجواهر» اثر قیروانی، ص ٣١؛ «سیر أعلام النبلاء»، ١/٢٣٨؛ «تاریخ دمشق» اثر ابن عساکر، صفحات ٣٤٠ و ٣٤٢؛ و «تهذیب ابن عساکر»، ٧/٣٩٥ آمده است.

[٦٠٤]- در اصل نسخه‌های خطی، همین است، و لفظ ابوداود چنین است: «مابین شحمة أذنه»: «فاصله میان نرمه گوش».

[٦٠٥]- ابوداود به شماره ٤٧٢٧؛ خطیب در تاریخ خود، ١٠/١٩٥؛ و بیهقی در «الأسماء و الصفات»، ص ٣٩٨ از طریق روایت جابر بن عبدالله آن را آورده‌اند، و اسناد آن، صحیح است.

[٦٠٦]- او ابوبکر عبدالله بن محمد بن قاضی ابوشیبه، ابراهیم بن عثمان بن خُواستی، امام و بزرگمرد و سرور حافظان، عبسی و برده آزاد شده آنان، اهل کوفه، صاحب «المسند» و «المصنف» و التفسیر» می‌باشد. وی به سال ٢٣٥ هجری وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ١١، شماره: ٤٤ آمده است.

[٦٠٧]- او امام و حافظ و قاری، مفسر شهید، ابومحمد سعید بن جبیر اسدی والبی برده آزاد شده آنان، اهل کوفه، یکی از علمایان برجسته می‌باشد. به سال ٩٥ هجری وفات یافت. وی شرح حال جالبی در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ٤، شماره: ١١٦ دارد.

[٦٠٨]- این مطلب در کتاب «صفة العرش»، ورقه ١١٤؛ و مستدرک حاکم ٢/٢٨٢ از طریق ابوعاصم ضحاک بن مخلد روایت شده که ضحاک گوید: سفیان از عمار دهنی، از مسلم بطین، از سعید بن جبیر از ابن عباس برای ما نقل کرد. طبری به شماره: ٥٧٩٢؛ طبرانی به شماره: ١٢٤٠٤؛ و دارقطنی در «أحادیث النزول» ص ٤٩ از چندین طریق از ابوعاصم ... تا آخر سند آن را روایت کرده‌اند، و حاکم بنا به شرط بخاری و مسلم آن را صحیح دانسته و ذهبی هم آن را تأیید کرده است. هیثمی هم در «مجمع الزوائد»، ج ٦، ص ٣٢٣ از طبرانی آن را روایت کرده و گوید: راویان آن، راویان صحیح‌اند.

[٦٠٩]- شجاع بن مخلد فلاس ابوالفضل بغوی در مرفوع دانستن آن به خطا رفته است. وی راوی ثقه و از رجال «التهذیب» می‌باشد. حافظ ابن کثیر در تفسیر خود ١/٤٥٧ پس از آنکه آن را از طریق شجاع بن مخلد آورده، می‌گوید: ابوعاصم از سفیان، از عمار دهنی، از مسلم بطین، از سعید بن جبیر، از ابن عباس به ما خبر داده که ابن عباس گوید: از پیامبر  ج راجع به آیه ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ سؤال شد، ایشان در جواب فرمودند: کرسی خدا، جای پاهای خداست ... تا آخر روایت. حافظ ابوبکر بن مردویه از طریق شجاع بن مخلد فلاس این حدیث را آورده است اما این اشتباه است، و وکیع در تفسیر خود آن را روایت کرده که: سفیان از عمار دهنی، از مسلم بطین، از سعید بن جبیر، از ابن عباس برای ما نقل کرد که ابن عباس گفت: کرسی جای پاهاست ... ابن منده هم در کتاب «الردعلی الجهمیه» صص ٤٤-٤٥ آن را از طریق شجاع بن مخلد روایت کرده و گوید: همچنین شجاع بن مخلد در تفسیر به طور مرفوع آن را از پیامبر  ج روایت کرده است. اسحاق بن سیار هم قول ابن عباس را از ابوعاصم نقل کرده است. همچنین اصحاب ثوری آن را از ابن عباس نقل کرده‌اند. همچنین این روایت به طور موقوف از عمار دهنی روایت شده است، و ابوبکر هذلی و دیگران آن را از سعید بن جبیر روایت کرده‌اند. دارقطنی در «کتاب النزول» ص ٤٩ پس از آنکه آن را از طریق احمد بن منصور رمادی از ابوعاصم روایت کرده، می‌گوید: شجاع این روایت را به پیامبر  ج مرفوع کرده و رمادی آن را مرفوع نکرده است.

[٦١٠]- طبری در تفسیر خود به شماره: ٥٧٩٠ آن را از موسی بن هارون، از عمرو بن حماد قناد، از اسباط بن نصر همدانی ـ که بسیار اشتباه می‌کند ـ ... روایت کرده، و سیوطی در کتاب «الدر المنثور»، ج ٢، ص ١٨ آن را آورده و آن را به ابن ابی حاتم هم نسبت داده است.

[٦١١]- این روایت، ضعیف است که ابن جریر در تفسیرش به شماره: ٥٧٩٤ از طریق یونس آن را روایت کرده و گوید: ابن وهب به ما خبر داد و گفت: ابن زید گفت که پدرم برایم نقل کرد و گفت: ابوذر گفت که از رسول خدا  ج شنیدم که می‌فرمود: «ما الکرسی إلا کحلقة من حديد ألقيت بين ظهری فلاةٍ من الأرض» «کرسی به نسبت عرش چیزی نیست جز به مانند حلقه آهنی که در بیابانی افتاده باشد». این سند، خیلی ضعیف است. ابن زید همان عبدالرحمن بن زید بن اسلم عدوی است که علی بن مدینی او را بسیار ضعیف دانسته و ابن خزیمه درباره‌اش می‌گوید: او از کسانی نیست که اهل علم به خاطر حافظه بدش به حدیثش استدلال کنند. او مردی است که کارش عبادت و ریاضت است و در زمینه حدیث مهارتی ندارد. ابوزید هم از ابوذر نشنیده است، و شیخ ناصرالدین آلبانی در صحیح خود به شماره: ١٠٩ به خطا رفته و گمان کرده که ابن زید، همان عمر بن محمد بن زید بن عبدالله بن عمر بن خطاب است که ثقه و مورد اعتماد است. بیهقی در «الأسماءوالصفات»، صص ٤٠٤-٤٠٥ از طریق حسن بن عرفة عبدی، از یحیی بن سعید سعدی، از ابن جریج، از عطاء، از عبید بن عمیر لیثی، از ابوذر آن را روایت کرده است. یحیی بن سعید سعدی، عقیلی در «الضعفاء» ٤/٤٠٤ درباره‌اش می‌گوید: از روایتش پیروی نمی‌شود و ابن حبان در «المجرمین» ٣/١٢٩ گوید: او روایت‌های مقلوب و نااستوار را روایت می‌کند و در صورتی که حدیثی تنها او روایت کرده باشد، به روایتش استدلال نمی‌شود. ابن جریج هم اهل تدلیس است و عنعن را در روایتش به کار برده است. به علاوه، بیهقی در کتاب مذکور از طریق حسن بن سفیان بن عامر، از ابراهیم بن هشام بن یحیی بن یحیی غسانی آن را روایت کرده که وی گوید: پدرم از پدربزرگم، از ابوادریس خولانی، از ابوذر برای ما نقل کرد ... و روایت را ذکر نمود. این سند، معیوب است. چون ابراهیم بن هشام بن یحیی کسی است که ابوحاتم و ابوزرعه وی را دروغگو دانسته‌اند آن گونه که در «المیزان»، ١/٧٢-٧٣ آمده است. محمد بن ابی شیبه در کتاب «العرش» ١١٤/١ آن را از طریق دیگری از ابوذر روایت کرده، و در سند آن، راوی ضعیف و راوی ناشناخته وجود دارد. ابن مردویه هم آن را روایت کرده همان طور که ابن کثیر از طریق دیگری نیز آن را آورده، و در سند آن، یک راوی ناشناخته و دو راوی ضعیف وجود دارند.

[٦١٢]- طبری در تفسیر خود به شماره‌های: ٥٧٨٧ و ٥٧٨٨ از دو طریق از مطرف، از جعفر بن ابی‌مغیره، از سعید بن جبیر، از ابن عباس آن را روایت کرده که ابن عباس راجع به آیه ﴿وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ گفت: کرسی خدا علم خداست. در طریق دوم این عبارت را افزوده است: مگر نمی‌بینی که خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ «نگهداری آسمان‌ها و زمین او را درمانده نمی‌کند». این سند صحیح است. مطرف، همان ابن طریف کوفی حارثی است که انسانی ثقه است و جماعت محدثان از او حدیث را روایت کرده‌اند. و جعفر بن أبی مغیره هم از جمعی روایت کرده و جمعی از او روایت کرده‌اند. ابن حبان او را در «الثقات» نام برده و ثقه دانستن او را از امام احمد نقل کرده است. همچنین ابن شاهین او را ثقه دانسته و امام ذهبی در «تاریخ الإسلام» درباره‌اش می‌گوید: او انسانی راستگوست. ابن منده در «الرد علی الجهمیه» ص٤٥ درباره‌اش می‌گوید: او چندان راوی قوی نیست. شرح حالش در کتاب «تهذیب الکمال»، ج٥، شماره ٩٥٨ آمده است. امام ابوجعفر،٥/٤٠١-٤٠٢ می‌گوید: آنچه بر صحت آن دلالت دارد، ظاهر قرآن می‌باشد. پس گفته ابن عباس که جعفر بن أبی مغیره از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده، این است که کرسی خدا علم خداست، و این هم به خاطر دلالت این آیه است که می‌فرماید: ﴿وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ «نگهداری آسمان‌ها و زمین او را درمانده نمی‌کند». ظاهراً همین گفته ابن عباس درست به نظر می‌رسد، چون خداوند در این آیه خبر داده که حفظ آنچه که خداوند مربوط به آسمان‌ها و زمین بدان علم داشته و بدان احاطه یافته برای خدا دشوار نیست، همچنان که از فرشتگان خبر داده که آنان در دعایشان گفتند: ﴿رَبَّنَا وَسِعۡتَ كُلَّ شَيۡءٖ رَّحۡمَةٗ وَعِلۡمٗا[غافر: ٧] «پروردگارا! رحمت و دانش تو شامل همه چیز شده است». پس خداوند متعال در این آیه خبر داده که علم و دانش او شامل همه چیز شده است. آیه: ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ نیز به همین صورت است. تازه کرسی در اصل به معنای علم است. از همین جاست که به صحیفه‌ای که در آن علم مکتوب هست، می‌گویند: «کراسة» (کتابچه). و قول شاعر در صفت شکاری از همین گرفته شده آنجا که می‌گوید: حتی اذا ما احتازها تکرساً «تا جایی که از روی علم آن را در چنگ گرفت». و از همین که به علماء می‌گویند: «الکراسی، (عالمان)، چون آنان کسانی‌اند که مورد اعتمادند. همان طور که به علماء «أوتاد الأرض» (میخ‌های زمین) گفته می‌شود، یعنی به وسیله علماست که زمین آباد می‌شود.

[٦١٣]- اعراف: ٥٤ «سپس بر عرش استیلا یافت».

[٦١٤]- او هند دختر ابوامیه بن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن یقظه بن مره مخزومیة، بنت عم خالد بن ولید، از زنان نخست مهاجر است. او قبل از پیامبر  ج نزد برادر رضاعی‌اش ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی بود. ابوسلمه مردی صالح بود. پیامبر  ج در سال چهارم هجری با وی ازدواج کرد. ام سلمه از شریف‌ترین و خردمندترین زنان بود، او آخرین زن از مادران مؤمنان بود که به سال ٥٩ هجری وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ٢/٢٠٢-٢١٠ آمده است.

[٦١٥]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در «الفتاوی» ٥/٣٦٥ می‌گوید: این جواب از ام سلمه  ل به طور موقوف و مرفوع روایت شده است، اما اسنادش قابل اعتماد نیست. گویم: لالکائی در «شرح السنة» ٣/٣٩٧ گفته ام سلمه را روایت کرده، و در سند آن، محمد بن اشرس سلمی هست که در حدیث، متهم است و علمای زیادی او را ترک کرده‌اند و به حدیثش استدلال نمی‌کنند. لالکائی ٣/٣٩٨؛ بیهقی در «الأسماء و الصفات»، ص ٤٠٨؛ و ابن حجر در «الفتح الباری» ١٣/٤٠٦ گفته مالک را روایت کرده‌اند.

[٦١٦]- عقیلی: او همراه و یار رسول خدا  ج بوده و از مردم طائف بود که پیامبر  ج را یاری کردند. او لقیط بن عمر بن صبرة بن عبدالله بن منتفق است؟، و گفته می‌شود لقیط بن صبره، بخاری و ابن ابی حاتم و دیگران این چنین او را نام برده‌اند. برخی می‌گویند: آنان دو نفرند، و لقیط بن عامر با لقیط بن صبره فرق دارد. حافظ مزی در آن دچار تناقض‌گویی شده و صاحب «تحفة الأشراف»، ٨/٣٣١-٣٣٢ به یقین می‌گوید که آنان دو نفرند. در «تهذیب الکمال» ورقه ٥٧٦ آمده که لقیط بن عامر و لقیط بن صبره، یک نفر است. حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «الإصابة»، ٣/٣١١ ترجیح داده که آنان دو نفرند.

[٦١٧]- ابوداود به شماره: ٤٧٣١ در مبحث «السنة»، باب «في الرؤیة»؛ ابن ماجه به شماره: ١٨٠ در مبحث «المقدمه»؛ احمد در مسند خود، ٤/١١ و ١٢؛ طیالسی به شماره ١٠٩٤ آن را روایت کرده‌اند، و اسناد آن به خاطر ناشناخته بودن وکیع بن عدس یا حدس ـ یکی از راویان حدیث ـ ضعیف است.