دلیل برای اثبات خلافت ابوبکر با نص، چندین حدیث است
از جمله حدیثی است که بخاری با سند خود از جبیربن مطعم س روایت کرده که او گفت: زنی پیش پیامبر ج آمده و آن حضرت به او امر کرد که بعداً پیش وی برگردد. زن گفت: اگر آمدم و تو را نیافتم، چه کار کنم؟
گویی منظور آن زن، این بوده که اگر پیامبر ج وفات یافت. آن حضرت فرمود: «إن لم تجديني فأتی أبابکرٍ»[١١٨٣]: «اگر مرا نیافتی، پیش ابوبکر برو». بخاری سیاق دیگر[١١٨٤] و احادیث دیگری را در این زمینه آورده است. و این نص بر امامت و خلافت ابوبکر صدیق س میباشد.
یکی دیگر از این موارد، روایت حذیفه بن یمان است که گفت: رسول خدا ج فرمود: «اقتدوا باللذين من بعدي، ابي بکر وعمر» «به دو نفری که پس از من میآیند، یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید». صاحبان سنن آن را روایت کردهاند[١١٨٥].
در «صحیحین» از عایشه ل و از پدرش روایت است که گفت: رسول خدا ج در روزی که در آن وفات یافت بر من وارد شد و فرمود: «ادعی لي أباكِ وأخاكِ، حتی أکتب لأبي بکرٍ کتاباً» «پدرت و برادرت را برایم صدا زن، تا نوشتهای را برای ابوبکر بنویسم». سپس فرمود: «يأبی الله والمسلمون إلاّ أبابکر» «خداوند و مسلمانان ابا دارند از اینکه کسی جز ابوبکر جانشین محمد ج باشد».
در روایتی آمده است: «فلا يطمع في هذا الأمر طامعٌ» «هیچ کس به قضیه خلافت و جانشینی پس از من، چشم طمع نداشته باشد».
در روایت دیگری آمده است: «ادعی لي عبدالرحمن بن ابي بکر، لأکتب لأبي بکر کتابًا لا يختلف عليه، ثم قال: معاذا الله أن يختلف المؤمنون في أبي بکر»[١١٨٦] «عبدالرحمن بن ابیبکر را برایم صدا زن تا نوشتهای را برای ابوبکر بنویسم که بر جانشینی او پس از من اختلاف نشود. سپس فرمود: پناه به خدا که مؤمنان درباره خلافت ابوبکر اختلاف ورزند».
احادیث مقدم کردن ابوبکر برای امامت نماز که مشهور و معروف است و آن حضرت میفرمود: «مروا أبابکر فليصل بالنّاس»[١١٨٧]: «به ابوبکر بگویید که برای مسلمانان نماز بخواند».
در این قضیه چندین بار به او مراجعه شد، آنگاه ابوبکر در مدت بیماری پیامبر ج برای مسلمانان نماز خواند.
در «صحیحین» از ابوهریره س روایت است که او گفت: از رسول خدا ج شنیدم که میگفت: «بينا أنا نائم رأيتني علی قليبٍ، عليها دلو، فنزعت منها ما شاء الله، ثمّ أخذها ابن ابي قحافه، فنزع منها ذنوباً أو ذنوبين، وفي نزعه ضعفٌ، والله يغفر له، ثم استحالت غرباً، فأخذها ابن الخطّاب[١١٨٨]، فلم أر عبقريّاً من النّاس يفری فريّهُ، حتی ضرب الناس بعطنٍ»[١١٨٩] «در حالی که خوابیده بودم، خودم را دیدم که بر سر چاهی هستم که در کنار آن دلو پر آبی وجود دارد از آن چاه تا خدا بخواهد آب برداشتم، سپس ابن ابی قحافه آن دلو را گرفت و یک دلو یا دو دلو از آب آن چاه برداشت. در برداشتن ابوبکر کمی ضعف بود و خداوند او را میبخشاید. سپس دلو به دلوی بزرگ تبدیل شد، آنگاه عمربن خطاب آن را به دست گرفت. پس هیچ بزرگی از مردمان ندیدهام که کار وی را کرده باشد، تا اینکه مردم آغل (حوضهای آب) شتران را زدند».
در «الصحیح» روایت است که پیامبر ج روی منبر فرمود: «لو کنت متخذاً من أهل الأرض خليلاً، لاتخذت أبابکر خليلاً، لايبقينّ في المسجد خوخةٌ إلاّ سدّت، إلاّ خوخة أبي بکر»[١١٩٠] «اگر از میان مردمان روی زمین دوستی صمیمی را برای خود برمیگزیدم، قطعاً ابوبکر را به عنوان خلیل و دوست صمیمی انتخاب میکردم. همه روزنههای این مسجد بسته شوند، جز روزنه ابوبکر».
در «سنن ابوداود» و دیگر کتابهای حدیثی از طریق روایت اشعث، از حسن، از ابوبکره روایت است که پیامبر ج روزی فرمود: «من رأی منکم رؤيا؟» «چه کسی از شما خوابی را دیده است؟». مردی گفت: من در خواب دیدم که گویی ترازویی از آسمان فرود آمد، آنگاه تو و ابوبکر وزن شدید و تو بر ابوبکر برتری یافتی. سپس عمر و ابوبکر وزن شدند پس ابوبکر بر عمر برتری یافت. آنگاه عمر و عثمان وزن شدند، عمر بر عثمان برتری یافت. سپس ترازو بلند کرده شد. ناخوشایندی را در چهره پیامبر ج مشاهده کردم، پس آن حضرت فرمود: «خلافة نبوة، ثمّ يؤتی الله الملك من يشاء»[١١٩١] «[تا مدتی] جانشینی پیامبری است، پس از آن خداوند سلطنت را به هر که خواهد میدهد».
پس رسول خدا ج تبین نمود که خلافت این افراد، جانشینی پیامبری است، سپس بعد از آن، سلطنت میباشد.
در روایت مذکور نام علی س نیامده، چون مسلمانان در زمان او جمع نبودند بلکه پراکنده بودند و درباره او خلافت پیامبری یا سلطنت صورت منظمی ندارد[١١٩٢].
همچنین ابوداود از جابر س روایت کرده که او نقل میکرد که رسول خدا ج فرمود: «رأی[١١٩٣] الليلة رجلٌ صالحٌ أن أبابکر نيط برسول الله ونيط عمر بأبي بکر، ونيط عثمان بعمر» «امشب مرد صالحی در خواب دید که ابوبکر به رسول خدا ج وصل گردید و عمر به ابوبکر، و عثمان به عمر وصل گردید». جابر گوید: وقتی از نزد رسول خدا ج برخاستیم، گفتیم: اما آن مرد صالح، رسول خدا ج است و «منوط» هم وصل شدن آنان به همدیگر است. پس این سه کس صاحبان و والیان این دینی هستند که خداوند پیامبرش را با آن مبعوث نموده است[١١٩٤].
باز ابوداود از سمرة بن جندب روایت کرده که مردی گفت: ای رسول خدا! در خواب دیدم که گویی دلوی از آسمان پایین فرستاده شد. پس ابوبکر آمد و چوب میان آن را گرفت و اندکی از آن نوشید. سپس عمر آمد و چوب میان آن را گرفت و از آن نوشید تا سیر شد. سپس عثمان آمد و چوب میان آن را گرفت و از آن نوشید تا سیر شد. سپس علی آمد و چوب میان آن را گرفت، پس دلو از دست او کشیده شد و چیزی از آب آن بر روی او پاشیده شد»[١١٩٥].
از سعید بن جُمهان، از سفینه روایت است که او گفت: رسول خدا ج فرمود: «خلافة النّبوّة ثلاثون سنةً، ثمَّ يؤتی الله ملکه من يشاء أو الملك»[١١٩٦] «خلافت پیامبری سی سال است، پس از آن خداوند ملک خود یا سلطنت را به هر که خواهد میدهد».
کسانی که قائل به این هستند که پیامبر ج، ابوبکر را جانشین خود نکرده بلکه صحابه او را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، به خبر مأثور از عبدالله بن عمر، از عمر س استدلال کردهاند که عمر گفت: اگر کسی را جانشین خود کنم، پس کسی که بهتر از من است ـ منظورش ابوبکر بود ـ من را جانشین خود کرد و اگر کسی را جانشین خود نکنم، پس کسی که بهتر از من است ـ منظورش رسول الله ج بود ـ کسی را جانشین خود نکرد[١١٩٧].
همچنین به روایتی که از عایشه ل نقل شده، استدلال کردهاند. که در این روایت آمده که از عایشه سؤال شد، اگر رسول خدا ج کسی را جانشین خود میکرد، چه کسی را برای این امر انتخاب میکرد؟[١١٩٨]
ظاهراً منظور این است که پیامبر ج با نوشتهای، کسی را جانشین خود نکرد و اگر چیزی را مینوشت، قطعاً آن را برای ابوبکر مینوشت بلکه پیامبر ج خواست آن را بنویسد و بعداً آن را رها کرد و فرمود: «يأبی الله والمسلمون إلاّ أبابکر»[١١٩٩] «خداوند و مسلمانان ابا میکنند از اینکه جز ابوبکر [کسی جانشین من شود]».
این کار پیامبر از صرف نوشتن رساتر بود، چون پیامبر ج مسلمانان را به تعیین ابوبکر به عنوان جانشین خود راهنمایی کرد و با گفتار و کردار خود به این کار ارشاد نمود. و در حالت رضایت کامل و ستایش از ابوبکر، به خلافت وی پس از پیامبر ج خبر داد و تصمیم گرفت که برای این امر نوشتهای بنویسد سپس دانست که مسلمانان بر خلافت ابوبکر پس از پیامبر ج اجماع میکنند، از این رو به این مطلب اکتفا نمود و چیزی را ننوشت. سپس در هنگام بیماریاش در روز پنجشنبه تصمیم به این کار نمود، سپس از آنجا که برای برخی از صحابه این شک به وجود آمد که: آیا این گفتهی پیامبر ج به خاطر بیماری است؟ یا اینکه گفتهای است که تبعیت از آن واجب است؟[١٢٠٠] از این رو نوشتن را رها کرد و بدین اکتفا نمود که دانست خداوند و مؤمنان، ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب میکنند.
پس اگر تعیین ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر ج از مواردی میبود که احتمال مشتبه شدن بر امت اسلامی بود، قطعاً پیامبر ج با بیانی که هرگونه عذر و بهانه را از بین میبرد، آن را بیان واظهار میکرد، اما چون با نشانهها و دلایل متعددی به آنان فهماند که ابوبکر به عنوان جانشین ایشان تعیین میشود و صحابه نیز این مطلب را فهمیدند، از این رو مقصود و مراد پیامبر ج حاصل شده است. به همین خاطر عمر س در خطبهای که در حضور مهاجران و انصار ایراد کرد، خطاب به ابوبکر گفت: تو بهترین ما و بزرگ ما و محبوبترین ما در نزد رسول خدا ج بودی[١٢٠١]، و کسی این گفته عمر را مورد انکار قرار نداد و هیچ یک از صحابه نگفت: غیر از ابوبکر از میان مهاجران، نسبت به خلافت از ابوبکر شایستهتر است و درباره خلافت او جز عدهای از انصاریها کسی اعلام نارضایتی و مخالفت نکرد. آن عده از انصار هم بدین خاطر اعلام نارضایتی و مخالفت نمودند چون این طمع و آرزو را داشتند که از میان انصار، امیر و خلیفهای باشد و از میان مهاجران نیز امیر و خلیفهای باشد. اما این آرزو و خواسته چیزی است که بطلان آن به وسیله نصوص متواتر از پیامبر ج ثابت و معلوم است.
سپس انصار همگی با ابوبکر بیعت کردند جز سعدبن عباده، چون او کسی بود که خواستار خلافت و سرپرستی امور مسلمانان بود. و هیچیک از صحابه هرگز نگفت: پیامبر ج غیر ابوبکر را؛ نه علی و نه عباس و نه کس دیگری را برای خلافت منصوب کرد آنگونه که اهل بدعت گفتهاند!
ابن بطه با اسناد خود روایت کرده که عمربن عبدالعزیز، محمدبن زبیر حنظلی[١٢٠٢] را نزد حسن فرستاد و گفت: آیا پیامبر ج ابوبکر را به عنوان جانشین خود تعیین کرد؟ حسن گفت: آیا دوستت در این زمینه، شک و تردید دارد؟ آری، سوگند به خدایی که معبود بر حقی جز او نیست، پیامبر ج ابوبکر را جانشین خود کرد. قطعاً پرهیزکارتر و باتقواتر از آن است که بر خلافت سیطره و تسلط یابد و به زور خود را خلیفه کند.
[١١٨٣]- بخاری به شمارههای: ٣٦٥٩، ٧٢٢٠ و ٧٣٦٠؛ مسلم به شماره: ٢٣٨٦؛ احمد در «المسند»، ٤/٨٢ و ٨٣؛ طیالسی به شماره: ٩٤٤؛ ابن ابی عاصم به شماره: ١١٥١؛ و بغوی به شماره: ٣٨٦٨ آن را روایت کردهاند.
[١١٨٤]- به حدیث شماره: ٧٣٦٠ در صحیح بخاری نگاه کنید.
[١١٨٥]- ترمذی به شمارههای: ٣٦٦٢ و ٣٦٦٢؛ ابن ماجه به شماره: ٩٧؛ احمد در «المسند»، ٥/٣٨٢، ٣٨٥، ٣٩٩ و ٤٠٢؛ ابن ابی شیبه، ١٢/١١؛ حمیدی به شماره ٤٤٩؛ ابن ابی عاصم به شمارههای: ١١٤٨ و ١١٤٩؛ طحاوی در «مشکلالآثار»، ٢/٨٣-٨٤ و ٨٥؛ و ابونعیم در «الحلیة»، ٢/١٨٥ آن را روایت کردهاند. سند آن حسن است و حاکم در «المستدرک»، ٣/٧٥ آن را صحیح دانسته و ذهبی هم با آن موافقت کرده است. ابن حبان به شماره: ٢١٩٣ از طریق دیگری آن را صحیح دانسته است.
[١١٨٦]- مسلم به شماره: ٢٣٨٧؛ احمد در «المسند»، ٦/٤٧، ١٠٦ و ١٤٤؛ طیالسی به شماره: ١٥٠٨؛ ابن سعد، ٣/١٨٠؛ ابن ابی عاصم به شمارههای: ١١٥٦ و ١١٦٣؛ بغوی به شماره: ١٤١١؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٢/١٨٥؛ و بیهقی در «دلائل النبوة»، ٦/٣٤٣ آن را روایت کردهاند. بخاری نیز به شمارههای: ٥٦٦٦ و ٧٢١٧ آن را با این لفظ روایت کرده است: «هممت ـ أو أردت ـ أن أرسل إلی أبی بکر وابنه، فأعهد، أن يقول القائلون، أو يتمنی المتمنون، ثم قلت: يأبی الله ويدفع المؤمنون أو يدفع الله ويأبی المؤمنون» «قصد داشتم ـ یا خواستم ـ که کسی را دنبال ابوبکر و پسرش بفرستم، چون این ترسم را داشتم که کسانی [راجع به خلافت ابوبکر] چیزی بگویند یا آرزوی آن را داشته باشند. سپس گفتم: خداوند از این ابا میکند و مؤمنان این را نمیپذیرند یا خداوند این را نمیپذیرد و مؤمنان ابا میکنند [از اینکه کس دیگری به جز ابوبکر جانشین من شود]».
[١١٨٧]- قسمتی از حدیثی است که بخاری به شمارههای: ٦٦٤، ٦٧٩، ٧١٢، ٧١٣، ٧١٦، ٣٣٨٣ و ٧٣٠٣؛ دارمی، ١/٣٩؛ احمد در «المسند»، ٦/٩٦، ١٥٩، ٢٠٢، ٢١٠ و ٢٢٤، و در «فضائل الصحابة»، به شمارههای: ٨٨ و ٥٨٩؛ مالک در «الموطأ»، ١/١٧٠-١٧١؛ ترمذی به شماره: ٣٦٧٢؛ نسائی، ٢/٩٩-١٠٠، و در «الکبری» آن گونه که در «التحفة»، ١١/٣٩٢ و ١٢/١٩٤ آمده؛ ابن ماجه به شماره: ١٢٣٢؛ بغوی به شماره ٨٥٣؛ ابن ابی عاصم به شماره: ١١٦٧؛ ابن سعد، ٣/٧٩ و ١٧٩-١٨٠؛ و بیهقی، ٣/٨١ از طریق روایت عایشه ل آن را آوردهاند. همچنین بخاری به شمارههای: ٦٧٨ و ٣٣٨٠؛ مسلم به شماره: ٤٢٠؛ احمد در «المسند»، ٤/٤١٢-٤١٣؛ ابن ابی عاصم به شماره: ١١٦٤؛ ابن سعد، ٣/١٧٨؛ احمد در «فضائل الصحابة»، به شمارههای: ١٤٠ و ٥٨٢ از طریق روایت ابوموسی اشعری آن را روایت کردهاند. بخاری به شماره: ٦٨٢؛ و نسائی در «الکبری»، آنگونه که در «التحفة»، ٥/٣٤١ آمده از طریق روایت ابن عمر آن را آوردهاند. احمد در «المسند»، ١/٢٠٩، و در «فضائل الصحابة»، به شمارههای: ٧٩ و ٨٠ آن را از طریق روایت عباس، روایت کرده و ابن حبان به شماره: ٢١٧٤ آن را صحیح دانسته است.
[١١٨٨]- این روایت بخاری در دو جا از صحیح خود به شمارههای: ٣٦٦٤ و ٧٠٢١؛ و روایت مسلم به شماره: ٢٣٩٢ میباشد. لفظ این روایت در برخی از قسمتهایش این است: «ثم أخذها عمر، فاستحالت غرباً» «سپس عمر آن دلو را برداشت و دلو به دلوی بزرگ تبدیل شد». و لفظ برخی از قمستهای این روایت از حدیث ابن عمر این است: «ثم أخذها ابن الخطاب من يد أبي بکر، فاستحالت في يده غرباً» «سپس ابن خطاب آن دلو را از دست ابوبکر گرفت و در دستش به دلوی بزرگ تبدیل شد».
[١١٨٩]- بخاری به شمارههای: ٣٦٦٤، ٧٠٢١، ٧٠٢٢ و ٧٤٧٥؛ مسلم به شماره: ٢٣٩٢؛ احمد در «المسند»، ٢/٣٦٨ و ٤٥٠؛ ابن ابی شیبه، ١٢/٢١-٢٢؛ بغوی به شمارههای: ٣٨٨١، ٣٨٨٢ و ٣٨٨٣؛ و بیهقی در «دلائل النبوة»، ٦/٣٤٤ همهاش از طریق روایت ابوهریره آن را آوردهاند. بخاری به شمارههای ٣٦٣٣، ٣٦٧٦ و ٣٦٨٢، ٧٠١٩ و ٧٠٢٠؛ مسلم به شماره: ٢٣٩٣؛ ترمذی به شماره ٢٢٨٩؛ احمد در «المسند»، ٢/٢٧، ٢٨، ٣٩، ٨٩، ١٠٤ و ١٠٧؛ و ابن ابی شیبه، ١٢/٢١ از طریق روایت ابن عمر آن را روایت کردهاند. شافعی در کتاب «الأم» میگوید: عبارت: «در برداشتن ابوبکر کمی ضعف بود»، یعنی مدت خلافت او کوتاه بود و زود وفات یافت و جنگ با اهل رده، او را از فتوحات و گسترشی که عمر در طول مدت خلافتش به آن رسیده بود، او را به خود مشغول کرد.
[١١٩٠]- تخریج آن گذشت.
[١١٩١]- ابوداود به شمارههای: ٤٦٣٤ و ٤٦٣٥؛ ترمذی به شماره: ٢٢٨٧؛ احمد در «المسند»، ٥/٤٤ و ٥٠؛ ابن ابی عاصم به شماره: ١١٣٥؛ ابن ابی شیبه، ١٢/١٨؛ حاکم در «المستدرک»، ٣/٧٠-٧١؛ و بیهقی در «دلائل النبوة»، ٦/٣٤٨ از طریق روایت ابوبکره آن را آوردهاند. این حدیث به جز عبارت «خلافة نبوة ثم يؤتی الله الملك من يشاء» صحیح است، چون این عبارت را تنها علی بن زیدبن جدعان روایت کرده، و او ضعیف است. اما روایت سفینه که بعداً میآید شاهدی برای این عبارت است، در نتیجه این عبارت هم به وسیله روایت سفینه صحیح میباشد.
[١١٩٢]- روایت سفینه که بعداً میآید، این مطلبی را که شارح از حدیث فهم کرده، ردّ میکند؛ چون در حدیث سفینه آمده است: «خلافة النبوة ثلاثون سنة» «خلافت پیامبری سی سال است»، چون خلافت ابوبکر دو سال، خلافت عمر، ده سال، خلافت عثمان، دوازده سال، و خلافت علی شش سال به طول انجامید، پس در مجموع سی سال میشود. پس علی س همراه آن سه نفر دیگر زیر خلافت پیامبری قرار میگیرد. خداوند از آنان و تمامی صحابه راضی باد! نگا: «دلائل النبوة»، ٦/٣٤١-٣٤٢.
[١١٩٣]- در سنن ابوداود، «أری» آمده است.
[١١٩٤]- ابوداود به شماره: ٤٦٣٦؛ ابن ابی عاصم به شماره: ١١٣٤؛ احمد در «المسند»، ٣/٣٥٥؛ و حاکم در «المستدرک»، ٣/٧١-٧٢ آن را روایت کردهاند. و حاکم و ذهبی این روایت را صحیح دانستهاند با وجودی که عمروبن أبان، راوی حدیث از جابر کسی است که جز ابن حبان در صحیح خود، ٧/٢١٦ او را ثقه ندانسته است. ابن حبان گوید: عمروبن ابان از جابر روایت کرده، اما نمیدانم آیا از او شنیده یا خیر. ابوداود به دنبال آن میگوید: یونس و شعیب آن را روایت کردهاند و نامی از عمروبن ابان نبردهاند. خطابی در «معالم السنن»، ٤/٣٠٥-٣٠٦ گوید: «نيط» یعنی آویزان شد. «نوط» به معنای آویزان کردن است.
[١١٩٥]- ابوداود به شماره: ٤٦٣٧؛ احمد در «المسند»، ٥/٢١؛ ابن ابی عاصم به شماره: ١١٤١؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر»، به شماره: ٦٩٦٥ آن را روایت کردهاند. در سند آن، عبدالرحمن جرمی هست که غیر از ابن حبان کسی او را ثقه ندانسته است و جز فرزندش، اشعث کسی از او حدیث را نقل نکرده است. عبارت: «دلّی من السماء» منظورش این است که از آسمان فرستاده شود. گفته میشود: «أدليت الدلو» «دلو را پایین فرستادم» وقتی این جمله را میگویند که دلو را پایین بفرستی. و موقعی که آن را بکشی، گفته میشود: «دلوتها» «آن را بالا کشیدم». «عراقی»، چوبهایی است که در وسط دلو قرار گرفتهاند، سپس در لبه دلو محکم بسته میشود و طناب را به آن آویزان میکنند. مفرد آن، «عرقوة» است. نگا: «معالم السنن»، ٤/٣٠٦. عبارت «فانتشطت منه»، یعنی از او کشیده شد.
[١١٩٦]- ابوداود به شمارههای: ٤٦٤٦ و ٤٦٤٧؛ طحاوی در «مشکلالآثار»، ٤/٣١٣؛ احمد در «المسند»، ٥/٢٢٠-٢٢١، و در «فضائل الصحابة»، به شمارههای: ٧٨٩، ٧٩٠ و ١٠٢٧؛ ابن ابی عاصم در «السنة»، ٢/٥٦٢؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، به شمارههای: ١٣، ١٣٦ و ٦٤٤٢؛ طیالسی به شماره ١١٠٧؛ بیهقی در «دلائل النبوة»، ٦/٣٤١؛ و نسائی در «فضائل الصحابة»، به شماره: ٥٢ از چندین طریق از سعید آن را روایت کردهاند. سند آن حسن است و ترمذی به شماره: ٢٢٢٦ آن را حسن دانسته است، و ابن حبان به شمارههای: ١٥٣٤ و ١٥٣٥، و حاکم در «المستدرک»، ٣/٧١ و ١٤٥ آن را صحیح دانستهاند و ذهبی هم آن را تأیید کرده است. این حدیث شاهدی از طریق روایت ابوبکره ثقفی دارد. در سند آن، ابن جدعان قرار دارد که ضعیف است، و اندکی قبل به آن اشاره شد. این حدیث شاهد دیگری از طریق روایت جابربن عبدالله دارد که واحدی در تفسیر خود، «الوسیط»، ٣/١٢٦/٢ آن را روایت کرده است. در سند این روایت، یک نفر وجود دارد که شناخته نشده است. در کل حدیث فوق به وسیله این دو شاهد، صحیح میباشد. ترمذی و دیگران این عبارت را افزودهاند: سفینه گفت: «خلافت ابوبکر س را دو سال، خلافت عمر س را ده سال، خلافت عثمان س را دوازده سال، و خلافت علی س را شش سال بشمار».
[١١٩٧]- بخاری به شماره: ٧٢١٨؛ احمد در «المسند»، ١/٤٣؛ ترمذی به شماره: ٢٢٢٥ آن را روایت کردهاند. همچنین احمد در «المسند»، ١/٤٧؛ مسلم به شماره: ١٨٢٣؛ و ابوداود به شماره: ٢٩٣٩ آن را روایت کردهاند و این عبارت را بدان افزودهاند: «عبدالله بن عمر گفت: به خدا قسم، عمر رسول خدا ج و ابوبکر را ذکر کرد، پس دانستم که کسی همتای رسول خدا ج نیست، و او کسی را جانشین خود نکرد». لفظ این عبارت از آنِ احمد است.
[١١٩٨]- مسلم به شماره: ٢٣٨٥ از طریق ابن ابی ملکیه آن را روایت کرده که او گفت: از عایشه موقعی که از وی سؤال شد رسول خدا ج اگر کسی را جانشین خود میکرد، چه کسی را برای این کار انتخاب میکرد؟ شنیدم که در جواب گفت: ابوبکر. پس به عایشه گفته شد: پس از ابوبکر چه کسی؟ گفت: عمر. سپس به او گفته شد: پس از عمر چه کسی؟ گفت: ابوعبیده بن جراح. نگا: «المسند»، ٦/٦٣؛ «طبقات ابن سعد»، ٣/١٨١؛ «الکنی» اثر دولابی، ٢/٣٩؛ و «فضائلالصحابة» اثر احمدبن حنبل، به شمارههای: ٢٠٣، ٢٠٤ و ١٢٨٦.
[١١٩٩]- تخریج آن اندکی قبل ذکر شد.
[١٢٠٠]- بخاری به شماره ٧٣٦٦؛ و مسلم به شماره (١٦٣٧)(٢٢) از طریق معمر، از زهری، از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه، از ابن عباس روایت کردهاند که او گفت: وقتی پیامبر ج در حال جان کندن بود و در خانهاش افرادی از جمله عمربن خطاب بود، پیامبر ج فرمود: «هلم (وفي رواية: إيتوني بکتاب) أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده» «بیا (و در روایتی آمده است: کاغذی را برایم بیاورید) تا مطلبی را برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نمیشوید». عمر گفت: درد و ناراحتی بر پیامبر غلبه کرده و نزد شما قرآن است، پس کتاب خدا برای ما کافی است. آنگاه حاضرین با هم اختلاف پیدا کردند و جر و بحث نمودند. برخی از آنان میگفتند: نزدیک بیایید تا رسول خدا مطلبی را برای شما بنویسید که پس از آن هرگز گمراه نمیشوید و عدهای از آنان گفته عمر را بر زبان میآورند. وقتی اختلاف و درگیریشان نزد پیامبر زیاد شد، آن حضرت فرمود: «قوموا عنّي» «از کنار من برخیزید و بیرون روید». عبیدالله گفت: ابن عباس میگفت: به راستی مصیبت بزرگی بود که به خاطر اختلاف و نزاعشان نگذاشتند رسول خدا ج آن مطلبی که مورد نظرش بود برایشان بنویسد. همچنین بخاری به شمارههای: ١١٤، ٣٠٥٣، ٣١٦٨، ٤٤٣١، ٤٤٣٢، ٥٦٦٩ و ٧٣٦٦ آن را روایت کرده است. در برخی از این روایت و در روایت مسلم آمده است. این واقع در روز پنجشنبه بود. قرطبی بنا به آنچه حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «الفتح»، ١/٢٠٨-٢٠٩ از او نقل میکند، میگوید: حق آن است که فرد مأمور زود به امتثال امر مبادرت ورزد، اما برای عمر و گروهی از صحابه چنین ظاهر شد که این امر برای وجوب نیست و بلکه امر ارشاد و راهنمایی برای کاری بهتر و اصلح است. از این رو به خاطر ناراحتی و درد و سختیای که پیامبر این فرموده خداوند را به سمع نظر آنان رسانده بود، آنجا که میفرماید: ﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ﴾[الأنعام: ٣٨] «ما در این کتاب از [توضیح] چیزی فروگذار نکردهایم». در جای دیگری میفرماید: ﴿تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ﴾[النحل: ٨٩] «[این کتاب را که] بیانگر همه چیز است ...». به همین خاطر عمر گفت: کتاب خدا برای ما بس است. در اینجا نکات دیگری آشکار میشود و آن، این است که بهتر آن بود که پیامبر ج چیزی را بنویسد که امتثال امرش در آن باشد و در بردارندة توضیح بیشتری است. و اینکه پیامبر ج به آنان امر کرد که از کنارش برخیزند و بیرون روند، نشان میدهد که امر نخستش برای وجوب نبوده بلکه امر ارشادی بود. به همین خاطر پیامبر ج پس از آن ماجرا چند روزی در حال حیات بود و دوباره به آنان دستور این کار را نداد، و اگر آن امر واجب بود، پیامبر ج صرفاً به خاطر اختلاف آنان، امرش را رها نمیکرد، چون او تبلیغ حق را به خاطر مخالفت کسی رها نکرده است. و صحابه در برخی اوامر که آن حضرت از روی جزم و عزم امر نمیکرد، امر او را امتثال نمیکردند اما وقتی به آن جزم و عزم مینمود، آن وقت امرش را امتثال میکردند. حافظ ابن حجر عسقلانی گوید: راجع به منظور از «نوشته» در حدیث فوق اختلافنظر شده است. برخی میگویند: پیامبر ج خواست که مطلبی را بنویسد که احکامی را به صورت نص در آن باشد تا اختلاف را رفع کند. عدهای میگویند: بلکه پیامبر ج خواست که اسامی خلفای پس از خود را بنویسد تا میانشان اختلاف رخ ندهد. سفیان بن عیینه گوید: آنچه این گفته اخیر را تأیید میکند، این است که پیامبر ج در اوایل بیماریاش که نزد عایشه بود فرمود: «ادعی لی أباك وأخاك حتی اکتب کتاباً، فإني أخاف أن يتمنی متمنٍ، و يقول قائل، ويأبی الله والمؤمنون إلا أبابکر» «پدرت و برادرات را برایم صدا کن تا مطلبی را بنویسم، چون میترسم که کسی آرزو کند و بگوید [من برای خلافت استحقاق بیشتری دارم]، در حالی که خدا و مؤمنان ابا میکنند که غیر از ابوبکر کسی جانشین من باشد». مسلم به شماره: ٢٣٨٧ آن را روایت کرده است و بخاری معنای آن را روایت نموده است. و با وجود آن پیامبر ج آن مطلب را ننوشت. اما قول اول اظهر است، چون عمر گفت: کتاب خدا برای ما بس است. البته قول اول، قول دوم را هم شامل میشود، چون آنچه که در قول دوم آمده، برخی از مدلول قول اول است.
[١٢٠١]- این مطلب در صحیح بخاری است و شارح به زودی آن را میآورد.
[١٢٠٢]- ابن معین و نسائی او را ضعیف دانستهاند. ابوحاتم دربارهاش میگوید: او قوی نیست و حدیثش منکر است. بخاری نیز میگوید: او منکر الحدیث است. ابن عدی میگوید: او اهل بصره است و در کوفه به دنیا آمده است و احادیث کمی روایت میکرد ولی احادیثی که روایت میکند، غریب است. شرح حالش در کتاب «تهذیب التهذیب»، ٩/١٦٧ آمده است.