خشم و خشنودی خدا
شرح عبارت: خداوند متعال میفرماید:
﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ﴾
«خدا از آنها خشنود است».
﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ ...﴾[الفتح: ١٨]
«به راستی خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت کردند، از آنها راضی شد...».
و راجع به خشم خدا در قرآن آمده است:
﴿لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيۡهِ﴾[المائدة: ٦٠]
«کسی که خدا او را لعنت کرده و بر او خشم گرفته».
﴿وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ ...﴾[النساء: ٩٣]
«و خدا بر او خشم گیرد و لعنتش کند ...».
﴿وَبَآءُو[١١٦٣] بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ﴾[البقرة: ٦١]
«به خشم خدا گرفتار آمدند» نمونههای آن، فراواناند.
مذهب سلف صالح[١١٦٤] و سایر ائمه و پیشوایان دینی، اثبات صفت خشم و خشنودی و دشمنی و دوستی و حب و بغض و دیگر صفاتی است که در قرآن و سنت آمدهاند و تأویلی را منع کردهاند که صفات را از حقایقشان که در شأن خداوند متعال است، دور میکند؛ همچنان که مانند آن را در صفات شنوایی و بینایی و کلام و سایر صفات میگویند همان طور که طحاوی قبلاً با این گفتهاش بدان اشاره نمود: «چون تأویل رؤیت خدا و تأویل هر صفتی که به ربوبیت خدا مربوط است، ترک تأویل و لزوم تسلیم است و دین و عقیده مسلمانان بر آن است».
به پاسخ امام مالک س راجع به صفت استواء بنگر که چگونه است. امام مالک گفت: استواء معلوم است و کیفیت آن، مجهول. این جواب از ام سلمه ل به طور موقوف بر او و مرفوع به پیامبر ج[١١٦٥] روایت شده است.
همچنین طحاوی / قبلاً گفت: «هر کس خود را از نفی صفات خدا و تشبیه صفات خدا به صفات مخلوقات، دور نگه ندارد، منحرف شده و به راه راست هدایت نشده است». بعداً این سخن طحاوی میآید: «اسلام میان افراط و کوتاهی، و میان تشبیه صفات خدا به صفات بندگان و تعطیل صفات خدا میباشد».
پس این گفته طحاوی: «نه همانند یکی از مخلوقات»، نفی تشبیه صفات خدا به صفات مخلوقات است. نباید گفت: همانا خشنودی اراده احسان و نیکی کردن، و خشم اراده انتقام است، چون این کار نفی صفت میباشد. و اهل سنت بر این نکته اتفاقنظر دارند که خدا به آنچه که دوست دارد و راضی است امر میکند هرچند آن را اراده نکند و مشیت او بدان تعلق نگیرد و از آنچه که دوست ندارد و از آن بدش میآید و آن را ناپسند میداند و از آن خشمگین میشود و بر کننده آن خشم میگیرد، نهی میکند هرچند آن را بخواهد و ارادهاش کند؛ چون از نظر اهل سنت گاهی خداوند چیزی را دوست دارد و بدان راضی است اما آن را اراده نمیکند و گاهی چیزی را دوست ندارد و از آن ناراضی است اما آن را اراده میکند.
به کسی که خشنودی را به اراده احسان و خشم را به اراده انتقام تأویل میکند، گفته میشود: چرا آن را تأویل کردی؟ حتماً در جواب میگوید: چون خشم، جوشیدن خون قلب و خشنودی میل و شهوت است، و این لایق خداوند نیست. پس به او گفته میشود: جوشیدن خون قلب در آدمی، چیزی است که از صفت خشم نشأت میگیرد، نه به این خاطر که آن خود خشم است. همچنین به او گفته میشود: اراده و مشیت در ما نیز چنین است، که به معنای تمایل موجود زنده به یک چیز یا به چیزی که با طبع او سازگار و مناسب است، چون موجود زنده از میان ما چیزی را اراده نمیکند مگر آنکه منفعتی را برایش جلب کند یا ضرری را از وی دور نماید. و او به آنچه که اراده کرده نیازمند است، با وجود آن رشد مییابد و با عدم آن نقص در او ایجاد میشود. پس معنایی که لفظ را به آن بردی همانند معنایی است که لفظ را از آن برگشت دادی و هر دو معنا برابرند. پس اگر این جایز باشد، آن معنا هم جایز است و اگر این یکی ناجایز باشد، آن یکی هم جایز نیست.
اگر بگوید: ارادهای که وصف خداوند است با ارادهای که وصف بنده است، فرق دارد هرچند هر یک از آن دو اراده حقیقی دارند، در جواب به او گفته میشود: پس در این صورت بگو: خشم و خشنودیای که وصف خداوند است با خشم و خشنودی که وصف بنده است، فرق دارد هرچند هر یک از آن دو حقیقتی دارند. پس هرگاه این گفتهای را که درباره اراده میگوید ممکن است که درباره صفات هم گفته شود، تأویل متعین و واجب نمیشود بلکه ترک تأویل واجب است، چون تو از تناقض سالم میمانی و همچنین از تعطیل معنا و مفهوم اسماء و صفات خداوند متعال بدون هیچ دلیلی سالم میمانی؛ چون برگرداندن قرآن از ظاهر و حقیقتش بدون هیچ دلیلی، حرام است و آنچه که عقلش بدان رسیده نمیتواند دلیل برگرداندن قرآن از ظاهر و حقیقتش باشد، چون عقلها متفاوت و مختلفاند و هر کسی میگوید: همانا عقل او به چیزی رسیده برخلاف آنچه که عقل دیگری بدان رسیده است.
این سخن به هر کسی که صفتی از صفات خدا را نفی کند، گفته میشود چون مسما و مفهوم آن صفت در مخلوق ممتنع و ممنوع است، چون او باید به ناچار چیزی را برای خداوند متعال حتی در صفت وجود اثبات کند که مخالف آن چیزی باشد که تاکنون برایش شناخته شده و معروف بوده است، چون وجود انسان آنگونه است که لایق اوست و وجود آفریدگار آن گونه است که لایق اوست. وجود خداوند متعال، عدم را نمیپذیرد و عدم بر آن محال است ولی وجود مخلوق، عدم را میپذیرد و عدم بر آن محال نیست. آنچه که پروردگار، خودش را با آن نام نهاده و آفریدههایش را با آن نام نهاده است همچون زنده، دانا و توانا، یا آنچه که پروردگار نامی را برای برخی از صفاتش قرار داده، مانند خشم و خشنودی، و آنچه که نامی برای برخی از صفات بندگانش قرار داده است، ما با دلهایمان معانی این نامها در حق خداوند متعال را درک میکنیم و میدانیم که خداوند، حق و ثابت و موجود است و همچنین با دلهایمان معانی این نامها را در حق مخلوق درک میکنیم، و میان این دو معنا، قدر مشترکی را درک میکنیم، اما این قدر مشترک در خارج و در واقعیت، به عنوان چیزی مشترک یافت نمیشود، چون معنای مشترک کلی تنها در ذهنها به عنوان چیزی مشترک وجود دارد و در خارج وجود ندارد بلکه در خارج تنها چیز معین و مختصی وجود دارد. پس در هر یک از خالق و مخلوق، نامها و صفاتی که لایق هر کدام از آنهاست، ثابت میشود. بلکه اگر گفته شود: خشم مالک خزانهدار آتش جهنم و خشم دیگر فرشتگان، واجب نیست که این خشم مانند کیفیت خشم آدمیان باشد، چون فرشتگان از سرشتهای چهارگانه به وجود نیامدهاند تا خون دلشان به جوش آید همچنان که خون دل انسان موقع خشم وی به جوش میآید. پس خشم خدا به طریق اولی مانند خشم انسان نیست.
جهم و موافقانش تمامی صفاتی که خداوند، خودش را با آنها موصوف نموده، از جمله کلام و خشنودی و خشم و حب و بغض و تأسف خدا و مانند آنها را نفی کردهاند و میگویند: این صفات چیزهایی مخلوق و جدا از خداوند است، و خداوند در ذات خود به هیچ یک از این صفات، متصف نیست!!
ابن کلاب و موافقانش با اینان مخالفت نموده و میگویند: خداوند به چیزی که به مشیت و قدرت او تعلق دارد، اصلاً متصف نمیشود بلکه تمامی این امور صفات لازمِ ذات او و قدیمی و ازلی هستند. پس خداوند این چنین نیست که در زمانی راضی باشد و در زمانی راضی نباشد و این چنین نیست که در زمانی خشمگین شود و در زمانی خشمگین نباشد؛ همچنان که در حدیث شفاعت آمده است: «إنّ ربّي قد غضب اليوم غضباً لم يغضب قبله مثله، ولن يغضب بعده مثله»[١١٦٦] «همانا پروردگارم امروز خشمگین شده به گونهای که پیش از آن، چنان خشمگین نشده و پس از آن، هرگز چنان خشمگین نخواهد شد».
در «صحیحین» از ابوسعید خدری س از پیامبر ج روایت است که آن حضرت فرمودند: «إنّ الله تعالی يقول لأهل الجنة: يا أهل الجنة، فيقولون: لبيك ربنا وسعديك والخير في يديك، فيقول: هل رضيتم؟ فيقولون: وما لنا لا نرضی يا ربّ؟ وقد أعطيتنا ما لم تعط أحداً من خلقك، فيقول: ألا أعطيکم أفضل من ذلك؟ فيقولون يا ربّ، وأي شیء أفضل من ذلك؟ فيقول: أحلّ لکم رضواني، فلا أسخط عليکم بعده أبداً»[١١٦٧] «همانا خداوند متعال به بهشتیان میگوید: ای بهشتیان! آنان میگویند: گوش به فرمانیم و در خدمتیم ای پروردگار ما! و خیر به دست توست. آنگاه خداوند میفرماید: آیا راضی هستید؟ میگویند: چرا راضی نیستیم ای پروردگار ما؟ در حالی که چیزی به ما دادهای که به هیچ یک از مخلوقات ندادهای. پروردگار میفرماید: آیا بهتر از آن را به شما ندهم؟ اهل بهشت میگویند: ای پروردگار! چه چیزی بهتر از این همه نعمتهاست؟ خداوند میفرماید: رضوان و خشنودی خود را برای شما میدهم و پس از این هرگز از شما خشمگین و ناراحت نمیشوم».
به این حدیث استدلال میشود که خداوند رضایت و خشنودی خود را در زمانی اعطا میکند و در زمان دیگری چنین نیست، و خداوند گاهی خشنودی خود را حلال میکند و سپس خشمگین میشود، همانطور که خشمگین میشود و سپس خشنود میشود. اما این بهشتیان، خداوند رضوان و خشنودی را برایشان داده که خشم به دنبال آن نیست و پس از آن دیگر بر آنان خشم نمیگیرد.
اینان میگویند: خدا هر زمان که بخواهد سخن نمیگوید و هر زمان بخواهد نمیخندد و هرگاه بخواهد خشمگین نمیشود و هرگاه بخواهد خشنود نمیشود، بلکه اینان یا خشنودی و خشم و دوستی و دشمنی را همان اراده قرار میدهند و یا آنها را صفاتی دیگر قرار میدهند. بنا به هر دو تقدیر، هیچ یک از این صفات به مشیت و قدرت خداوند تعلق ندارند، چون اگر به آن تعلق داشت، آن وقت این صفات، حادث میبودند. پس ابن کلاب و موافقانش با این اصل، صفات فعلی ذاتی را نفی کردهاند، همانطور که جهم و موافقانش با این گفتهشان: امور عارضی برای خداوند پیش نمیآید، صفات را به طور مطلق نفی کردهاند.
در جواب هر دو گروه گفته میشود، کارهایی که خدا به خواست و اراده خود هر موقع که بخواهد انجام میدهد، افعال نام دارد نه حوادث، همچنان که اوصافی که خداوند خودش را به آنها متصف نموده، صفات نام دارد نه اعراض. قبلاً به این مطلب اشاره شد. ولی طحاوی / سخن درباره صفات و قدر و دیگر مسائل را به طور مختصر در یک جا جمع و جور نکرده بلکه در جاهای متعددی و به طور پراکنده از آن سخن گفته است، و ترتیب در ذکر آنها را رعایت نکرده است.
بهترین و زیباترین ترتیب برای اصول دین، ترتیب پاسخ پیامبر ج به جبرئیل ÷ است موقعی که درباره ایمان از آن حضرت پرسید، ایشان در جواب فرمودند: «أن تؤمن بالله وملائکته وکتبه ورسله واليوم الآخر والقدر»[١١٦٨]: «اینکه به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران خدا و روز آخرت و قدر ایمان داشته باشی». پیامبر ج ابتدا درباره توحید و صفات و متعلقات آن سخن گفت، سپس درباره فرشتگان و آنگاه درباره کتابهای آسمانی و سپس به ترتیب درباره دیگر مسائل تا آخر سخن گفت.
***
قوله: «ونحبّ أصحاب رسول الله، ولا نفرط في حبّ أحدٍ منهم، ولا نتبرّاً من أحد منهم. ونبغض من يبغضهم، وبغير الخير يذکرهم. ولا نذکرهم إلاّ بخير. وحبّهم دينٌ وايمانٌ واحسانٌ. وبغضهم کفرٌ ونفاقٌ وطغيانٌ».
ترجمه: «یاران رسول خدا ج را دوست داریم و در حب و دوستی هیچ یک از آنها راه افراط و زیادهروی را نمیپیماییم و از هیچ یک از آنان بیزاری نمیجوییم. دشمن کسانی هستیم که دشمن صحابه هستند و از آنان نفرت دارند و آنان را به نیکی یاد نمیکنند. و ما صحابه و یاران پیامبر ج را جز به نیکی یاد نمیکنیم. حب ودوستی صحابه، دین و ایمان و احسان است و بغض و دشمنی آنان، کفر و نفاق و سرکشی میباشد».
شرح عبارت: طحاوی / با این گفتارش به ردّ بر رافضیها و ناصبیها اشاره میکند. خداوند و پیامبرش، صحابه را مورد ستایش و تمجید قرار داده و خداوند از صحابه راضی و خشنود شده و وعده نیکو را به آنان داده است[١١٦٩].
[١١٦٣]- ابوجعفر طبری، ٢/١٣٨ میگوید: منظور از آیه: ﴿وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ﴾ این است که: برگشتند. و کلمه «باؤوا» گفته نمیشود مگر آنکه موصول باشد و پس از آن خیر یا شر بیاید. مثلاً گفته میشود: «باء فلان بذنبه، يبوء به بوءاً وبواءً» «فلانی گرفتار گناه خود شد، گرفتار آن میشود ...». همچنین آیه: ﴿إِنِّيٓ أُرِيدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِي وَإِثۡمِكَ﴾[المائدة: ٢٩]. یعنی من میخواهم تو بار گناه من و گناه خودت را بر دوش کشی و من این کار را نکنم. معنای آیه: ﴿وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ﴾ این است: آنان برگشتند در حالی که خشم خدا بر دوش داشتند و خشم و غضب از جانب خدا گرفتار آنان شد و خشم و عذاب خدا، بر آنان واجب گردید. نگا: «جامعالبیان»، ١/١٨٨-١٨٩.
[١١٦٤]- نگا: «درء تعارض العقل و النقل»، ٣/٣٨٠-٣٨٥.
[١١٦٥]- مرفوع بودن این روایت به پیامبر ج صحت ندارد. و سخن درباره آن گفته شد. به صفحه ٣٧٣ مراجعه کنید.
[١١٦٦]- قسمتی از حدیث طولانی شفاعت است، که تخریج آن آورده شد.
[١١٦٧]- بخاری به شمارههای: ٦٥٤٩ و ٧٥١٨؛ مسلم به شماره: ٢٨٢٩؛ ترمذی به شماره: ٢٥٥٨؛ احمد در «المسند»، ٣/٨٨؛ نسائی در «الکبری» آنگونه که در «التحفة»، ٣/٤٠٥ آمده؛ بغوی به شماره: ٤٣٩٤؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٨، ١٨٤؛ و ابن منده در «الإیمان» به شماره: ٨١٩ آن را روایت کردهاند.
[١١٦٨]- تخریج آن قبلاً ذکر شد.
[١١٦٩]- نگا: «مجموعالفتاوی»، ٣/١٥٢-١٥٣، ١٥٧، ٣٠٥، ٤٠٥-٤٠٩، و ٤/٣٩٨-٤٥٢، ٤٥٣-٤٦٥ و ١١/٢٢٢، و ٣٥/٥٨-٦٤.