اختلاف نظر میان ابوحنیفه و سایر ائمه در مفهوم و معنای ایمان، اختلافی صوری و ظاهری است
اختلافی که میان ابوحنیفه و دیگر امامانِ اهل سنت بر سر معنای ایمان است، اختلافی صوری و ظاهری میباشد، چون اعمال جوارح لازمه و آثار ایمانِ قلب یا جزئی از آن است و همه اتفاق نظر دارند بر اینکه مرتکب گناه کبیره از دایره ایمان خارج نمیشود بلکه او در مشیت و خواست خداست، اگر خواست او را عذاب میدهد و اگر خواست از او گذشت مینماید. این اختلاف، اختلافی لفظی است و فساد اعتقاد بر آن مترتب نمیشود. قائلین به تکفیر تارک الصلاة[٧٦٨] به این اصل، ادله دیگری اضافه کردهاند، وگرنه پیامبر ج ایمان را از زناکار و دزد و شرابخوار و غارتگر نفی کرده، و بنا به اتفاق همه علما این امر موجب زوال اسم ایمان از این افراد به طور کلی نشده است[٧٦٩].
میان اهل سنت اختلافی نیست در اینکه خداوند متعال از بندگان، قول و عمل را خواسته است. منظور از قول، تصدیق با قلب و اقرار با زبان است. و این همان منظور علما هنگام گفتن این عبارت است که: ایمان، قول و عمل است اما این قول و عملی که از بندگان خواسته شده، آیا اسم ایمان شامل هر دو میشود یا نه ایمان تنها یکی از این دو میباشد و آن هم تنها قول است و عمل با ایمان فرق دارد و اسم ایمان شامل آن نمیشود، هر چند به صورت مجازی بر هر دو اطلاق میشود؟ این مطلب مورد اختلاف است.
همه اهل سنت و جماعت اتفاق نظر دارند بر اینکه اگر کسی با قلبش حقایق دین را تصدیق نماید و با زبان بدان اقرار کند ولی از عمل جوارح امتناع کند، او نافرمانی خدا و پیامبر ج را کرده و مستحق وعید است. اما در میان کسانی که میگویند: اعمال در مفهوم ایمان داخل نیستند، کسانی هستند که میگویند: ایمان یک چیز است، پس ایمان ما همانند ایمان ابوبکر صدیق و عمر فاروق ب میباشد بلکه میگویند: ایمان ما همانند ایمان پیامبران و فرستادگان و جبرئیل و میکائیل أ میباشد. این غلو و افراط است؛ چون کفر همراه ایمان، مثل کوری همراه بینایی است، و بدون شک افراد بینا در قوت و ضعف بینایی با هم فرق دارند؛ برخی روز کورند و در شب خوب میبینند و بعضی شب کورند و در روز خوب میبینند. برخی خط درشت را میبینند و خط ریز را نمیبینند مگر به وسیله عینک، برخی دوربیناند و برخی نزدیکبین. و عدهای از نزدیک، زیادتر از حالت عادی میبینند و برخی برعکس.
به همین خاطر، طحاوی / گفته است: «و اهل ایمان در اصل ایمان، برابرند». با این کلام اشاره به این مطلب مینماید که تساوی و برابری میان مؤمنان در اصل ایمان است و از آن تساوی و برابری از جهتی لازم نمیآید. بلکه تفاوت نور «لا إله إلا الله» در قلوب افراد را جز خداوند متعال کسی نمیتواند برشمارد. در میان مردم افرادی هستند که نور این کلمه در قلبشان همانند خورشید است و افرادی هستند که نور آن در قلبشان مثل ستاره درخشان میباشد و دیگری همانند شعله عظیم است، آن یکی مثل چراغ نورانی و دیگری همانند چراغ کم نور میباشد. به همین خاطر در روز قیامت، انوار بر اثر ایمانِ مؤمنان به تناسب نور ایمان و توحید از لحاظ عمل و عمل که در قلبهایشان وجود دارند بر همین مقدار در حضور خودشان میدرخشند، و هر چه نور این کلمه زیاد باشد، به تناسب قوت و شدتش، شبهات و شهوات را میسوزاند به گونهای که چه بسا به حالتی برسد که با هیچ شهوت و شبهه و گناهی برخورد نمیکند مگر اینکه آن را میسوزاند. این حال و وضعیت انسان راستگو در توحیدش میباشد. پس آسمانِ ایمانش در برابر ربوده شدن از هر دزدی حراست شده است. هر کس این را بداند، معنای این فرموده پیامبر ج را میداند که میفرماید: «إن الله حرّم علی النار من قال لا إله إلا الله يبتغي بذلك وجه الله تعالی»[٧٧٠] «همانا خداوند متعال گوینده لا إله إلا الله را که با آن، رضایت و خوشنودی پروردگار را میطلبد، بر آتش جهنم حرام کرده است». و معنای این فرموده را میداند: «لا يدخل النار من قال لا إله إلا الله»[٧٧١] «هر کس لا إله إلا الله بگوید، داخل جهنم نمیشود». و دیگر احادیث از این نوع که بر بسیاری از علما اشکال و ابهام وارد کرده و علما دچار سردرگمی شدهاند. حتی عدهای گمان کردهاند که این احادیث، منسوخ شدهاند، و عدهای گمان کردهاند که این احادیث قبل از ورود اوامر و نواهی بودهاند[٧٧٢]. عدهای لفظ «آتش جهنم» موجود در این احادیث را بر دوزخ مشرکان و کفار حمل کردهاند و بعضی از علما آن را به داخل شدن در جهنم برای ابد و همیشه تأویل کردهاند و ...
پیامبر ج این امر را این گونه قرار نداده که تنها به مجرد قول زبان حاصل شود، چون این امر به طور بدیهی و ضروری از دین اسلام معلوم و آشکار است؛ زیرا منافقان هم آن را با زبانهایشان میگفتند در حالی که در پستترین جای دوزخ زیر منکران و جاحدان قرار دارند. چون به راستی اعمال تنها به شکلها و تعداد آن ملاک ارزش قرار نمیگیرد بلکه به سبب آنچه که در قلبهاست، ملاک ارزش قرار میگیرد.
به حدیث «بطاقه» (کاغذ رقعی کوچک) که در یک کفه ترازو گذاشته میشود و در مقابل آن نود و نه کتابچه ثبتی در کفه دیگر قرار دارد که هر کتابچه ثبتی به اندازه برد چشم میباشد غور کن. پس کاغذ رقعی کوچک سنگین میشود و کتابچههای ثبتی سبک میشوند و صاحب آن عذاب نمیبیند[٧٧٣].
معلوم است که هر موحدی مانند این کاغذ رقعی کوچک را دارد و بسیاری از آنان به جهنم میروند و به حقایق ایمانی که اگر به قلب قاتل صد نفر برسد، بیندیش[٧٧٤]. حقایق ایمانی که باعث میشود او در حال سکرات مرگ داخل درونش شود.
و به ایمانی که به قلب انسان سرکش (زناکار) در موقع جان کندن برخورد میکند، بیندیش؛ آنگاه که موزه خویش را کشیده و سگی را آب میدهد، و گناهان او بخشوده میشود[٧٧٥].
عقل نیز این چنین است، چون او قابل فزونی و زیادبودن است و اهل آن در اصل عقل، برابرند. در این برابر و مساویاند که همگی عاقلاند و دیوانه نیستند، اما در عین حال بعضی نسبت به بعضی دیگر عاقلترند.
ایجاب و تحریم هم، چنین است. چون هر کدام از اینها درجاتی دارند. این قول، صحیح است هر چند برخی از علما آن را تنها در عقل و وجوب منحصر کردهاند.
[٧٦٨]- به «شرح السنة» اثر بغوی، ٢/١٧٩-١٨٠؛ و «المغنی» اثر ابن قدامه، ٢/٤٤٢-٤٤٧ مراجعه کنید.
[٧٦٩]- در «فیض الباری»، ١/٥٣-٥٤ آمده است: درباره اینکه عمل، جزئی از ایمان است یا نه، چهار مذهب وجود دارد: خوارج و معتزله معتقدند که عمل جزء ایمان است. پس کسی که عمل را ترک میکند، به نظر آنان، از دایره ایمان خارج میشود. سپس در مطلب دیگری اختلاف نظر دارند: خوارج، این فرد را از ایمان خارج میکنند و او را داخل کفر مینمایند اما معتزله او را داخل کفر نمینمایند و قائل به منزلت بین المنزلتین هستند. مذهب سوم، مذهب مرجئه است. اینان بر این باورند که نیازی به عمل نیست و مدار و معیار نجات، فقط تصدیق است. پس گروه اول (یعنی خوارج و معتزله) و مرجئه دقیقاً نقطه مقابل هم هستند. مذهب چهارم، مذهب اهل سنت و جماعت میباشد. این مذهب، مذهبی میانه و متعادل است. اینان میگویند: اعمال حتماً لازمه و آثار ایمان قلب است ولی تارک عمل، فاسق است نه کافر. پس اهل سنت و جماعت همانند خوارج و معتزله سختگیر نیستند و همانند مرجئه هم سهلگیر نیستند. سپس اهل سنت و جماعت به دو گروه تقسیم میشوند: اکثر محدثین بر این باورند که ایمان مرکب از اعمال است، و امام ابوحنیفه و اکثر فقهاء و متکلمین معتقدند که اعمال داخل ایمان نیست در عین حال همهشان اتفاق نظر دارند در اینکه کسی که فاقد تصدیق باشد، کافر است و کسی که فاقد عمل باشد، فاسق است. پس اختلاف اینان تنها در تعبیر و لفظ هست و اختلاف حقیقی و چندان مهم نیست؛ نگا: «فتاوی شیخ الإسلام»، ٧/٢٩٧. فیض الباری ٧/ ٢٩٧.
[٧٧٠]- قسمتی از حدیثی طولانی است که بخاری به شمارههای: ٤٢٥، ١١٨٦، ٥٤٠١، ٦٤٢٣ و ٦٩٣٨؛ و مسلم به شماره: ٣٣، و ١/٤٥٥ (٣٣)؛ و احمد در «المسند»، ٤/٤٤ و ٥/٤٤٩ از طریق روایت عتبان بن مالک انصاری آن را آوردهاند.
[٧٧١]- در «صحیح مسلم» به شماره: ٢٩ از طریق روایت عباده به طور مرفوع آمده است: «من شهد أن لا إله إلا الله، وأن محمداً رسول الله، حرم الله عليه النار» «هر کس گواهی دهد که معبود بر حقی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست، خداوند دوزخ را بر وی حرام میگرداند». و در صحیح بخاری به شماره: ١٢٨، و صحیح مسلم به شماره: ٣٢ از طریق روایت انس آمده است که رسول خدا ج به معاذ که در پشت پیامبر ج بر روی سواری بود، فرمود: «ما من عبد يشهد أن لا إله إلا الله، وأن محمداً عبده ورسوله إلا حرّمه الله علی النار» «هیچ بندهای نیست که گواهی میدهد که معبود برحقی جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده خداست مگر اینکه خداوند او را بر آتش جهنم حرام میگرداند». در صحیح مسلم به شماره ٩١ از طریق روایت ابن مسعود آمده است: «لايدخل النار أحد في قلبه مثقال حبة خردل من إيمان» «کسی که در قلبش به اندازه دانه جوی از ایمان باشد، داخل دوزخ نمیگردد». این احادیث به حالت اطلاقشان، مورد استناد و عمل قرار نمیگیرد زیرا ادله قرآن و سنت فراواناند که گروهی از مؤمنان گناهکار، در دوزخ عذاب میبینند و سپس با شفاعت پیامبر ج از دوزخ بیرون میآیند. علماء این را بدین صورت تأویل کردهاند که این زمانی است که همراه اعمال صالح باشد، یا اینکه فرد در حالی که از گناهان توبه کرده است این کلمه را بر سر زبان آورده و سپس بر این حالت میمیرد. یا این روایت به صورت غالب برای افراد صدق میکند، چون غالباً انسان موحد طاعت و عبادت را انجام میدهد و از گناه دوری میکند. یا منظور از حرام گردانیدن او بر آتش جهنم، حرام گردانیدنِ جاودانه و همیشگی بودن او در آتش جهنم میباشد.
[٧٧٢]- از جمله اینان، زهری و ثوری و دیگران میباشد. حافظ ابن رجب در «تحقیق کلمة الإخلاص» میگوید: این خیلی بعید است؛ زیرا بسیاری از این احادیث در مدینه پس از نزول آیات مربوط به فرائض و حدود وارد شدهاند و برخی از آنها در غزوه تبوک وارد شدهاند که این غزوه در اواخر حیات پیامبر ج بود. سپس گفت: ممکن است منظور آنان از نسخ، بیان و توضیح باشد، چون سلف زیاد نسخ را بر آن اطلاق میکردند و منظورشان این بود که آیات فرائض و حدود، به وسیله آنها روشن شده که دخول به بهشت و نجات از دوزخ بر انجام دادن فرائض و دوری از امور حرام متوقف است، پس آن نصوص، منسوخ شدند، یعنی کاملاً تبیین و تفسیر داده شدند و نصوص فرائض و حدود، ناسخاند یعنی معنی آن نصوص را تفسیر میکنند و آنها را کاملاً توضیح میدهند. و گفت: آن نصوص مطلق در احادیث دیگری مقید آمدهاند، پس در برخی از این احادیث آمده است: «من قال لا إله إلا الله مخلصاً» «هر کس لا إله إلا الله را به اخلاص بگوید». و در برخی به جای «مخلصاً»، «متیقناً»، در بعضی، «يصدق قلبه لسانه»، در برخی، «يقولها من قلبه»، و در بعضی دیگر «قد ذل بها لسانه، واطمأن بها قلبه» آن را راحت بر زبان بیاورد و قلبش بدان آرام و مطمئن شود» آمده است. همه اینها اشاره به عمل قلب و تحقق آن به مفهوم شهادتین است. تحقق قلب به لا إله إلا الله، این است که در قلب غیر از محبت و امید و ترس و توکل و استعانت و خضوع و توبه و درخواست خدا چیزی دیگری نباشد و تحقق قلب به معنای «وأن محمداً رسول الله» این است که خدا را به غیر از آنچه که خداوند بر زبان پیامبرش محمد ج تشریع کرده، پرستش نکند.
[٧٧٣]- حدیثی صحیح است. تخریج آن قبلاً گذشت.
[٧٧٤]- به حدیث آن در صحیح بخاری، شماره: ٣٤٧٠؛ و صحیح مسلم، شماره: ٢٧٦٦ مراجعه کنید.
[٧٧٥]- بخاری به شماره: ٣٤٦٧؛ و مسلم به شماره: ٢٢٤٥ از طریق روایت ابوهریره آن را آوردهاند.