وجوب برگرداندن مسائل اختلافی به خدا و پیامبر صلی الله علیه وسلم
همچنین مسائل اختلافی در اصول و فروع دین ـ وقتی به خدا و پیامبر ج برگردانده نشود ـ حق در آنها مشخص و روشن نمیشود بلکه اختلافکنندگان در این مسائل، برای نظر خود، دلیل و بصیرت ندارند. پس اگر خداوند بدانان رحم کرد، یکدیگر را تأیید میکنند و بر یکدیگر سرکشی نمیکنند همچنان که صحابه در زمان خلافت عمر و عثمان در برخی از مسائل اجتهادی با هم اختلاف نظر داشتند و همدیگر را تأیید میکردند و برای آرای همدیگر احترام میگذاشتند و هیچ کدام بر دیگری تجاوز نمیکردند و اگر به اختلافکنندگان رحم نشود، اختلاف مذموم و ناپسند میانشان روی میدهد، در نتیجه بر همدیگر سرکشی و تجاوز میکنند یا با قول، مانند تکفیر و فاسق دانستن طرف مقابل، و یا با فعل، مانند زندانی کردن و زدن و کشتن طرف مقابل. کسانی که علما را به خاطر مسأله خلق قرآن مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار میدادند، از این افراد بودند. اینان بدعت را به وجود آوردند و کسی را که در آن رأی مخالف آنان بوده، تکفیر کردند و منع حقوق او و عقوبت و مجازاتش را حلال دانستند.
پس مردمان هرگاه برخی از مطالبی که خداوند به پیامبرش رسانده، بر آنان پوشیده بماند، در این صورت یا عادل هستند یا ستمگر. افراد عادل کسانی هستند که به آثاری از پیامبران که به آنان رسیده، عمل میکنند و به دیگران ظلم نمیکنند. و افراد ستمگر کسانی هستند که به دیگران تجاوز میکنند و به آنان ظلم و ستم روا میدارند. اکثر اینان در حالی ظلم میکنند که خودشان میدانند که ظالم و ستمگر هستند، همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۗ﴾[آل عمران: ١٩]
«و اهل کتاب در آن اختلاف نکردند مگر پس از آنکه به حقّانیت آن پی بردند آن هم به خاطر حسد و رقابت میان خویش».
وگرنه اگر به عدالت و انصافی که میدانند، عمل میکردند همدیگر را تأیید داشتند و همدیگر را تحمل میکردند؛ همانند مقلدین ائمه علم، کسانی که از ته دل میدانستند که خودشان از معرفت حکم خدا و پیامبر ج در آن مسائل ناتواناند، از این رو ائمه خود را جانشینان پیامبر ج قرار میدادند و میگفتند: این نهایت چیزی است که بر آن قادر هستیم. پس فرد عادل از آنان به دیگری ظلم نمیکند و با گفته و عمل بر او تجاوز نمیکند مانند کسی که بدون حجت و برهان، قول مجتهد خود را صحیح بداند و مخالفانش را مذمت و سرزنش نماید با وجودی که معذور هستند.
اختلاف دو نوع است: اختلافی که به معنای تنوع افکار و آراء است و اختلافی که به معنای تضاد و تناقض آراء است:
افتراق و اختلاف در اصل، دو نوع است: اختلافی که به معنای تنوع افکار و آراء است و اختلافی که به معنای تضاد و تناقض میباشد.
اختلافی که به معنای تنوع افکار و آراء است، صورتهای متعددی دارد: برخی به گونهای هستند که هر کدام از دو قول یا دو فعل، حق و مشروع است، همانگونه که در قرائتهایی که صحابه ش در آنها اختلاف داشتند، و پیامبر ج فرمود: «کلاکما محسنٌ»[١٣٦٠] «هر دو، خوب قرائت نمودهاید».
یا مانند اختلاف در کیفیت نماز و اقامه و استفتاح و جای سجده سهو، تشهد، نماز خوف، تکبیرات عید و مانند آنها، که همه اینها مشروع و حقاند هرچند برخی از آنها، راجحتر یا بهترند.
سپس بسیاری از افراد امت اسلامی را میبینی که در این زمینه به خاطر جفت بودن یا فرد بودن عبارات اقامه و مانند آن به گونهای اختلاف دارند که موجب پیکار و جنگ با گروههایی از آنها شده است. این کار، عین حرام است. همچنین بسیاری از آنها را میبینی که به یکی از این آراء و اقوال تمایل دارند و از دیگر آراء روی میگردانند.
برخی دیگر از این نوع اختلافها به گونهای هستند که یکی از دو قول در معنای قول دیگری است اما با دو عبارت مختلف؛ همچنان که بسیاری از علما راجع به الفاظ حدود و آوردن ادله و به عبارت در آوردن مفاهیم و مانند آنها اختلاف دارند. سپس جهل یا ظلم است که باعث میشود یکی از دو قول، ستوده شود و قول دیگر نکوهش شود و گویندهاش مورد مذمت و نکوهش قرار گیرد.
اختلافی که به معنای تضاد و تناقض است، بدین صورت است که دو قول، متضاد و متناقض هستند و همدیگر را نفی میکنند. حالا این دو قول یا در اصول دین است و یا در فروع دین. البته این مطلب از نظر کسانی است که معتقدند، مصیب (کسی که قولش مطابق حق است) یکی است. شأن این یکی شدیدتر است، چون دو قول، همدیگر را نفی میکنند، اما بسیاری از اینان را میبینیم که گاهی ممکن است در قول باطلی که طرف مقابلش دارد، حق باشد یا همراه آن قول، دلیلی باشد که مقتضی مقداری حق باشد، پس آنان حق را با باطل رد میکنند تا جایی که اینان آن مقدار حق را هم باطل میکند. این امر برای اهل سنت بسیار اتفاق افتاده است. و اهل بدعت هم، وضعیتشان که معلوم است.
و هر که خدا برای او هدایت و نور داده است به دنبال استفاده از کتاب و سنت بوده و از نواهی خویش را دور نگه میدارد.
در اختلاف نوع اول که به معنای تنوع افکار و آراء است، مذمت و سرزنش در آن برای کسانی واقع شده که در این نوع اختلاف بر دیگری سرکشی میکنند در حالی که در قرآن آمده که هر کدام از دو گروه اختلافکننده، ستوده هستند، در صورتی که ظلم و ستم به وجود نیاید، همچنان که در این آیه آمده است:
﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[الحشر: ٥]
«هر نخلهای را که قطع کردید یا بر ریشههایش ایستاده وانهادید، همه به خواست خدا بود».
صحابه راجع به قطع درختان اختلاف نظر داشتند؛ عدهای آن را قطع نمودند و عدهای دیگر آن را رها کردند[١٣٦١].
یا مانند این آیه:
﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ يُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّيۡرَۚ وَكُنَّا فَٰعِلِينَ٧٩﴾[١٣٦٢][الأنبياء: ٧٨-٧٩]
«و داود و سلیمان را [یاد کن]، هنگامی که درباره آن کشتزار که گوسفندان قوم، شبانه در آن چریده بودند داوری میکردند و ما شاهد داوریشان بودیم. پس شیوه داوری را به سلیمان فهماندیم و هر یک را حکم و دانش عطا کردیم».
خداوند در این آیه، فهم را به سلیمان اختصاص داده، و هم داود و هم سلیمان را به حکم و علم، ستوده است.
یکی دیگر از نمونههای اختلاف در تنوع افکار و آراء این است که پیامبر ج در ماجرای یهودیان بنی قریظه، هم مسلمانانی که در وسط راه نماز عصر را در وقت خود خواندند و هم مسلمانانی که نماز عصر را تا موقع رسیدن به نزد یهودیان بنی قریظه به تأخیر انداختند را، تأیید کرد[١٣٦٣].
همچنین پیامبر ج راجع به این نوع از اختلاف میفرماید: «إذا اجتهد الحاکم، فأصاب، فله أجران، وإذا اجتهد فأخطأ، فله أجرٌ»[١٣٦٤] «هرگاه حاکم اجتهاد کرد و به حق اصابت نمود، دو اجر دارد و هرگاه اجتهاد کرد و خطا نمود، یک اجر دارد». و نمونههای دیگری از این قبیل.
اختلاف دوم ـ که همان تضاد و تناقض آراء است ـ تنها یک گروه راه حق را پیموده و مورد ستایش قرار میگیرند و گروه مقابل، نکوهش میشوند؛ همچنان که در این آیه آمده است:
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَلَٰكِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن كَفَرَۚ﴾[١٣٦٥][البقرة: ٢٥٣]
«و اگر خدا میخواست کسانی که بعد از این پیامبران بودند با وجود حجتها که برایشان آمده بود جنگ و ستیز نمیکردند، ولی آنها اختلاف پیشه کردند، پس برخی از آنها ایمان آوردند و برخی کافر شدند».
و مانند این آیه:
﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡۖ فَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ قُطِّعَتۡ لَهُمۡ ثِيَابٞ مِّن نَّارٖ يُصَبُّ مِن فَوۡقِ رُءُوسِهِمُ ٱلۡحَمِيمُ١٩﴾[١٣٦٦][الحج: ١٩]
«اینان (مؤمنان و کافران) دو خصماند که دربارهی پروردگارشان به خصومت برخاستهاند. پس کسانی که کافر شدند، جامههایی از آتش برایشان بریده شده است...».
اکثر اختلافی که به هواها و پیروی از تمایلات نفسانی و خونریزی و مباح شمردن اموال، و دشمنی و کینهتوزی بر میگردد، مربوط به اختلاف نوع اول میباشد، چون یکی از دو گروه مخالف، به حقی که طرف مقابل دارد اعتراف نمیکند و در آن راه عدالت و انصاف را پیشه نمیکند، بلکه بر حقی که دارد، چیزهای باطل را اضافه میکند و دیگری هم، همین کار را میکند. به همین خاطر خداوند، منشأ این اختلاف را در این آیه، ظلم و سرکشی دانسته است، آنجا که میفرماید:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۖ﴾[البقرة: ٢١٣]
«و در آن اختلاف نکردند مگر کسانی که به آنها، آن [کتاب] داده شده بود، آن هم بعد از رسیدن شواهد روشن، به خاطر افزونطلبی که میان آنها بود».
زیرا سرکشی، تجاوز از حد است. این مطلب در چندین جای قرآن ذکر شده تا برای این امت اندرزی باشد».
آنچه که نزدیک به این موضوع است، حدیثی است که بخاری و مسلم در «صحیحین» از ابوزناد، از اعرج، از ابوهریره س آوردهاند که رسول خدا ج فرمودند: «ذروني ما ترکتکم، فإنّما هلك من کان قبلکم بکثرة سؤالهم واختلافهم علی أنبيائهم، فإذا نهيتکم عن شیء فاجتنبوه، وإذا أمرتکم بأمر، فأتوا منه ما استطعتم»[١٣٦٧] «آنچه که شما را در آن (آزاد) گذاشتم بگیرید و مرا واگذارید، چون همانا امتهای پیش از شما به خاطر زیاد سؤال کردنشان و اختلافشان با پیامبرانشان، هلاک شدند. پس هرگاه شما را از چیزی نهی کردم، از آن چیز دوری کنید و هرگاه شما را به کاری امر کردم، آن کار را در حد توانتان انجام دهید».
پس دستور پیامبر ج به مسلمانان مبنی بر دست نگه داشتن از آنچه بدان امر نشدهاند، بدین علت بوده که سبب هلاک و نابودی امتهای پیشین، فقط زیاد سؤال کردنشان و سپس اختلاف با پیامبران به وسیله معصیت بوده است.
[١٣٦٠]- قستی از حدیثی صحیح است، که تخریج آن گذشت.
[١٣٦١]- در صحیح بخاری به شماره: ٤٨٨٤؛ و صحیح مسلم به شماره: ١٧٤٦ از طریق لیث، از نافع، از ابن عمر ب روایت شده که رسول خدا ج درختان خرمای یهودیان بنی نضیر را سوزاند و آنها را قطع کرد، آنگاه این آیه نازل شد: ﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِيُخۡزِيَ ٱلۡفَٰسِقِينَ٥﴾[الحشر: ٥] «هر نخلهای را که قطع کردید یا بر ریشههایش ایستاده وا نهادید، همه به خواست خدا بود و تا فاسقان را خوار کند». «لینة» همه درختان خرما به جز برنی (خرمایی است نیکو) و خرمای پر و فشرده میباشد. زجاج گوید: مردم مدینه به تمامی درختان خرما به جز برنی و خرمای پر و فشرده، «الوان» میگویند. اصل «لینة»، «لونة» است که «واو» به خاطر مکسور بودن حرف ماقبلش به «یاء» تبدیل شده است.
[١٣٦٢]- در «تفسیر طبری»، ١٧/٣٨ از طریق محاربی، از اشعث، از ابواسحاق، از مرة، از ابن مسعود روایت شده که وی راجع به تفسیر آیه ﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ﴾ گوید: بستانی بود که خوشههایش روئیده بود و گوسفندان قوم آن را تباه کرده بود. ابن مسعود گوید: آنگاه داود به پرداخت خسارت به صاحب بستان داوری کرد، و سلیمان گفت: ای پیامبر خدا! حکم در این باره، غیر از این است. داود گفت: آن حکم، چیست؟ سلیمان گفت: بستان به صاحب گوسفندان داده میشود و او از آن مواظبت کند تا اینکه به حالت اولیه خود بر میگردد و مانند قبل روئیده میشود، و گوسفندان به صاحب بستان داده میشود و او از آنها بهره میبرد، تا اینکه وقتی بستان به حالت اولیه خود بر میگردد، آن وقت بستان و گوسفندان هر کدام به صاحبش برگردانده میشود. خداوند نیز در این باره فرمود: ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ﴾ «پس شیوه داوری را به سلیمان فهماندیم». «نفشت» یعنی در شب چرید. میگویند: «نفشت الغنم بالليل» «گوسفندان در شب چرید». «وسرحت وسربت بالنهار» «و در روز چرید». قتاده گوید: «نفش» در شب است و «همل» در روز. ابن سکیت میگوید: «نفش» آن است که گوسفندان در شب بدون چوپان پراکنده میشوند و میچرند. نگا: «زادالمسیر»، ٥/٣٧١.
[١٣٦٣]- بخاری به شمارههای: ٩٤٦ و ٤١١٩؛ مسلم به شماره: ١٧٧٠؛ و بغوی به شماره: ٣٧٩٨ از طریق روایت ابن عمر آن را روایت کردهاند.
[١٣٦٤]- بخاری به شماره: ٧٣٥٣؛ مسلم به شماره: ١٧١٦؛ ابن ماجه به شماره: ٢٣١٤؛ نسائی در «الکبری» آنگونه که در «التحفة»، ٨/١٥٨ آمده؛ احمد در «المسند»، ٤/١٩٨، ٢٠٤ و ٢٠٥؛ طحاوی در «مشکلالآثار»، ١/٣٢٦؛ خطیب بغدادی در تاریخ خود، ٤/٢٣٥-٢٣٦؛ بغوی به شماره: ٢٥٠٩؛ و شافعی در «الرسالة»، ص ٤٩٤، و در «المسند»، ٢/١٣٩ آن را از طریق روایت عمروبن عاص آوردهاند. همچنین بخاری به شماره: ٧٣٥٢؛ مسلم به شماره: ١٧١٦؛ ترمذی به شماره: ١٣٢٦؛ نسائی، ٨/٢٢٣-٢٢٤؛ احمد در «المسند»، ٤/٢٠٤-٢٠٥؛ ابوداود به شماره: ٣٥٧٤؛ و ابن ماجه به شماره: ٢٣١٤ از طریق روایت ابوهریره آن را روایت کردهاند. ابن عبدالحکم در کتاب «فتوح مصر»، صص ٢٢٧-٢٢٨ از طریق روایت عمروبن عاص و ابوهریره آن را آوردهاست.
[١٣٦٥]- ابوجعفر طبری / در کتاب «جامعالبیان»، ٥/٣٨٠ در ضمن تفسیر این آیه میگوید: منظور خدا از آن آیه، این است که اگر خدا میخواست کسانی که بعد از این پیامبران بودند با هم جنگ و ستیز نمیکردند. پیامبرانی که خداوند آنان را توصیف کرده به اینکه برخی را بر برخی دیگر برتری داده و درجات برخی از آنها را بلند گردانیده است و آیاتی به سوی آنان آمده که در آنها سرزنش و نکوهش برای کسانی است که خداوند هدایتشان کرده و آنان را توفیق داده، اما با این وجود، با همدیگر جنگ و ستیز کردند، آنجا که میفرماید: ﴿مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ﴾ «پس از آنکه حجتها برایشان آمد». یعنی پس از آنکه آیات خداوند برایشان آمد که حق را برایشان روشن نمود و راه راست را برایشان آشکار نمود، ولی اینان پس از پیامبران اختلاف پیشه کردند و خداوند متعال که نخواست آنان جنگ و ستیز کنند، اما پس از آنکه حجت و برهان از جانب پروردگارشان مبنی بر تحریم جنگ و ستیز با همدیگر و اختلاف و پس از ثبوت حجت علیه آنان مبنی بر وحدانیت خدا و رسالت پیامبرانش و وحی کتابهای آسمانی، برایشان آمد، با همدیگر جنگ و ستیز کردند و برخی از آنها نسبت به خدا و آیات خدا کافر شدند و برخی بدان ایمان آوردند. پس خداوند متعال خبر داد که آنان پس از علمشان نسبت به اقامه حجت علیه آنان مبنی بر اینکه بر خطا هستند و این را به طور عمدی جهت کفر به خدا و آیات خدا انجام دادند، مرتکب کفر و گناهان شدند.
[١٣٦٦]- در صحیح بخاری به شماره: ٤٧٤٣، و صحیح مسلم به شماره: ٣٠٣٣ از طریق روایت ابومجلز، از قیسن بن عباد، از ابوذر به ثبوت رسیده که او سوگند یاد کرد که آیه: ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡۖ﴾ «درباره حمزه و دو رفیقش، و عتبه و دو رفیقش در روز بدر که یکدیگر را به مبارزه طلبیدند، نازل شد. لفظ بخاری در ضمن تفسیر آیه است. پس بخاری گوید: حجاج بن منهال برای ما نقل کرد و گفت: معتمر بن سلیمان برای ما نقل کرد و گفت: از پدرم شنیدم که گفت: ابومجلز از قیس بن عباد، از علی بن ابیطالب س برای ما نقل کرد که او گفت: من نخستین کسی هستم که در روز قیامت در پیشگاه خدای رحمان جهت خصومت میایستم. قیس گوید: آیه ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡۖ﴾، ابوذر گوید: آن کسانی که در روز بدر برای مبارزه تن به تن به میدان رفتند، عبارتند از: علی، حمزه، عبیدة، شیبه بن ربیعه، عتبه بن ربیعه و ولیدبن عتبه. سعیدبن ابی عروبه از قتاده راجع به آیه: ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡۖ﴾ روایت کرده که او گوید: مسلمانان و اهل کتاب با هم نزاع داشتند، اهل کتاب گفتند: پیامبر ما پیش از پیامبر شما بوده است و کتاب ما پیش از کتاب شما بوده است، پس ما نسبت به شما به خداوند نزدیکتر و اولیتر هستیم، و مسلمانان گفتند: کتاب ما بر تمامی کتابهای آسمانی حکم میکند و پیامبر ما، خاتم پیامبران است، پس ما نسبت به شما به خداوند نزدیکتر و اولیتر هستیم و خداوند، اسلام را بر مخالفانش پیروز کرد. آنگاه این آیه نازل شد: ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِي رَبِّهِمۡۖ﴾، عوفی از ابن عباس نیز، همین گفته را روایت کرده است. حسن و عطاء و مجاهد گویند: این آیه راجع به تمامی مؤمنان و کفار نازل شده است. ابن جریر هم آن را اختیار کرده و گوید: این رأی با آنچه از علی و ابوذر روایت شده، مخالفتی ندارد، چون کسانی که در روز جنگ با هم مبارزه کردند، دو گروه مؤمنان و کفار بودند، فقط وقتی یک آیه درباره سبب خاصی نازل شد، هیچ منعی نیست که درباره نظیر آن سبب، عام باشد. نگا: «جامعالبیان»، ١٧/١٩-١٠٠؛ «زادالمسیر»، ٥/٤١٦-٠٤١٧؛ «تفسیر ابن کثیر»، ٥/٤٠١-٤٠٢؛ و «فتحالباری»، ٨/٤٤٤.
[١٣٦٧]- بخاری به شماره: ٧٢٨٨؛ مسلم، ٤/١٨٣١ به شماره: ١٣١؛ و احمد در «المسند»، ٢/٢٥٨ آن را روایت کردهاند. همچنین احمد در مسند خود، ٢/٢٤٧، ٣١٣، ٤٢٨، ٤٥٦-٤٥٧، ٤٦٧، ٤٨٢، ٤٩٥، ٥٠٨ و ٥١٧؛ ترمذی به شماره: ٢٦٧٩؛ نسائی، ٥/١١٠-١١١؛ بغوی به شمارههای: ٩٨ و ٩٩؛ ابن ماجه به شماره ٢؛ مسلم به شماره: ١٣٣٧؛ طبرانی به شماره: ١٢٨٠٥؛ دارقطنی، ٢/٢٨١؛ و بیهقی، ٤/٣٢٥-٣٢٦ آن را از طرق دیگری از ابوهریره روایت کردهاند. مسلم سبب ورود این حدیث را از طریق روایت محمدبن زیاد آورده که از ابوهریره روایت کرده که رسول خدا ج برای ما خطبه خواند و فرمود: «أيها الناس، قد فرض الله عليکم الحج فحجّوا» «ای مردم! خداوند حج را بر شما فرض گردانیده، پس حج را به جای آورید». مردی گفت: هر سال حج را به جای آوریم ای رسول خدا؟ پیامبر ج ساکت شد تا اینکه مرد، آن گفته را سه بار تکرار کرد. آنگاه رسول خدا ج فرمود: «لو قلت نعم، لوجبت، ولما استطعتم، ثم قال: ذروني ما ترکتکم ...» «اگر میگفتم: آری، حج هر ساله بر شما واجب میشد و شما نمیتوانستید آن را هر سال انجام بدهید. سپس فرمود: آنچه را برای شما جا گذاشتم، بگیرید و مرا واگذارید...». دارقطنی، ٢/٢٨٢ به طور مختصر آن را روایت کرده و بدان افزوده است که: آنگاه این آیه نازل شد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾[المائدة: ١٠١] «ای مؤمنان از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما فاش گردد موجب اندوهتان شود».