اقوال اهل نظر راجع به ممکن بودن دوام نوعِ امور حادث
خلاصه: آیا دوام نوع امور حادث در گذشته و آینده ممکن است یا خیر؟ یا فقط در آینده یا فقط در گذشته ممکن است؟
در این خصوص، اهل نظر از میان مسلمانان و غیرمسلمانان سه قول معروفی دارند. ضعیفترین قول این است که دوام نوع امور حادث در گذشته و آینده، ممکن نیست. این قول، رأی جهم بن صفوان و ابوهُذیل علاّف[١٥٩] میباشد.
قول دوم، این است که دوام نوع امور حادث در آینده ممکن است و در گذشته ممکن نیست. بیشتر متکلمان و موافقان آنها از میان فقها و دیگران این رأی را دارند.
قول سوم، این است که دوام نوع امور حادث در گذشته و آینده ممکن است. ائمه حدیث این رأی را دارند[١٦٠]. این مسأله از مسائل مهم و بزرگ است. و هیچ کس نگفته که دوام امور حادث در گذشته ممکن است و در آینده ممکن نیست.
بدون شک جمهور دانشمندان تمامی فرَق و مذاهب بر این باورند که هر چیز غیر از خدا، مخلوق است و پس از آنکه نبوده، به وجود آمده است. این قول قول پیامبران و پیروانشان از مسلمانان و یهود و نصارا و دیگران میباشد.
فطرتاً معلوم است که بودن مفعول همراه فاعلش- که همیشه همراهش باشد- ممتنع و محال است. و همان طور که تسلسل امور حادث در آینده مانع آن نیست که خداوند متعال آخر و پایانی است که پس از او چیزی نیست، به همان صورت تسلسل امور حادث در گذشته مانع آن نیست که خداوند متعال اول و آغازی است که پیش از او چیزی نبوده است؛ چون خدا پیوسته و همیشه هر آنچه بخواهد میکند و هرگاه بخواهد تکلم میکند؛ خداوند بلند مرتبه میفرماید: ﴿قَالَ كَذَٰلِكَ ٱللَّهُ يَفۡعَلُ مَا يَشَآءُ٤٠﴾[آل عمران: ٤٠] «گفت: چنین است که خدا هر چه میخواهد میکند». ﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ٢٥٣﴾[البقرة: ٢٥٣] «و لیکن خدا آنچه اراده کند انجام میدهد». ﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ١٥ فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ١٦﴾[البروج: ١٥-١٦] «صاحب ارجمند عرش، آنچه بخواهد میکند». ﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ﴾[لقمان: ٢٧] «و اگر هرچه درخت در زمین است قلم بود و دریا [مرکب و] هفت دریای دیگر به مدد آن میآمد، [تا کلمات خدا را بنویسند] کلمات خدا پایان نمیپذیرفت». ﴿قُل لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّي لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّي وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا١٠٩﴾[الكهف: ١٠٩] «بگو: اگر دریا برای [ثبت] کلمات پروردگارم مرکب میگشت، بیشک دریا تمام میشد پیش از آنکه کلمات پروردگارم تمام شود، هر چند دریای دیگری نیز کمک بیاوریم».
آنچه قطعی است، این است که فعل خدا کمال و ممکن الوجود است. در این صورت وقتی نوع امور حادث دائمی و همیشگی است، پس تقدم و پیشی خدا بر هر موجودی ممکن است به گونهای که در اجرای هستی چیزی نیست که به هیچ وجه مقارن و همراه خدا باشد.
دوام فعل هم جزو کمال است؛ زیرا وقتی فعل، صفت کمال است پس دوام فعل نیز، دوام کمال میباشد.
علما میگویند: تسلسل، لفظی مجمل است که نفی و اثبات آن در قرآن و سنت نیامده تا مراعات لفظ آن واجب باشد. و تسلسل به سه دسته تقسیم میشود:
١) تسلسل واجب ٢) تسلسل ممتنع ٣) تسلسل ممکن.
تسلسل ممتنع، مانند تسلسل در چیزهای مؤثر که ذاتاً محال و ممتنع است. یعنی چیزهایی که مؤثر هستند و هر یک تأثیرش را از چیز مؤثر قبلیاش گرفته باشد و پایانی نداشته باشند.
تسلسل واجب آن است که عقل و شرع بر آن دلالت کنند. مانند دوام افعال خداوند متعال تا ابد. و اینکه هر وقت نعمتی برای بهشتیان تمام شود، نعمت دیگری را برایشان به وجود میآورد و نعمتهای او هرگز تمام نمیشوند.
همچنین تسلسل در افعال خدا از جانب ازل، تسلسل واجب است. یعنی هر فعل خدا، مسبوق به فعل دیگری است. این نوع تسلسل در کلام خداوند هم واجب است، چون او هر وقت بخواهد پیوسته متکلم است و صفت کلام در وقت خاصی برای خدا حادث نشده است. همچنین افعال خداوند که لازمه حیاتش هستند، تسلسل آنها واجب است؛ زیرا هر زندهای کنندهکار است، و فرق میان زنده و مرده در انجام کار است؛ زنده کار را انجام میدهد ولی مرده هیچ کاری از دستش بر نمیآید. به همین خاطر برخی از سلف صالح گفتهاند: زنده، کنندهکار است. و عثمان بن سعید[١٦١] میگوید: هر زندهای، کنندهکار است و پروردگار ما هرگز در زمانی از زمانها از صفات کمالش همچون کلام و اراده و فعل، معطل و بیکار نبوده است.
تسلسل ممکن، تسلسل در آفریدههای خدا میباشد؛ زیرا خدا همیشه زنده و قادر و اراده کننده و متکلم- که اینها لازمههای ذات پروردگار است- بوده و هست. پس به سبب وجوب این صفات برای خدا، فعل برای خدا ممکن است. و اگر کاری بکند، این صفت فعل کاملتر از آن است که کاری نکند. از این لازم نمیآید که خلق و آفرینش همیشه همراه خداست، چون خداوند سبحان بر هر مخلوقی از مخلوقاتش تقدم دارد و هیچ مخلوقی قبل از خدا نبوده است. پس هر مخلوقی، اول و آغازی دارد ولی آفریدگار اول و آغازی ندارد. پس تنها خدا خالق است و هر چیز غیر از خدا مخلوق است و پس از آنکه نبوده، به وجود آمده است.
علما گفتهاند: هر قولی غیر از این، صریح عقل آن را رد میکند و به بطلان آن حکم مینماید. و هر کس اعتراف کند که خداوند همیشه قادر بر فعل (انجام کار) بوده و هست، یکی از این دو چیز را باید قبول کند: یا بگوید: فعل همیشه ممکن بوده، یا بگوید: فعل همیشه واقع بوده است، وگرنه سخنانش تناقض آشکاری با هم دارند؛ چون گمان کرده که پروردگار همیشه قادر بر فعل (انجام کار) است و فعل هم ذاتاً محال و ممتنع است، اگر خداوند اراده آن را بکند وجود آن ممکن نیست، بلکه فرض کردن اراده خدا در نزدش محال است در حالی که برای او مقدور است. این سخنانی است که همدیگر را نقض میکنند.
منظور آن است که آنچه شرع و عقل بر آن دلالت دارد، این است که غیرخدا حادث است و پس از آنکه نبوده به وجود آمده است.
اما اینکه خداوند متعال ابتدا فعلی نداشته و بعداً فعل از او صورت گرفته، این امر در شرع و عقل دلیلی نیست که آن را اثبات نماید، بلکه هم شرع و هم عقل، بر ضدّ آن دلالت دارند.
ابوالمعالی[١٦٢] در «ارشاد خود»[١٦٣] و دیگر اهل نظر بر تسلسل در گذشته ایراد وارد کرده و علت آن را چنین ذکر کردهاند که اگر تو بگویی: درهمی را به تو نمیدهم مگر اینکه بعد از آن درهمی را به تو میدهم، این ممکن است. اما اگر بگویی: درهمی را به تو نمیدهم تا اینکه قبل ازآن درهمی را به تو بدهم، این محال و ممتنع است.
این تمثیل و مقایسه، صحیح نیست بلکه مقایسه صحیح آن است که بگویی: درهمی را به تو ندادهام مگر اینکه قبل از آن درهمی را به تو دادهام؛ یعنی فعل ماضی را قبل از فعل ماضی قرار دهی همان طور که در مثال قبلی، فعل مضارع را پس از فعل مضارع قرار دادی.
اما اگر کسی بگوید: درهمی را به تو نمیدهم تا اینکه قبل از آن درهمی را به تو بدهم، این نفی برای آینده است تا اینکه در آینده حاصل شود و قبل از آن هم دادن درهم صورت گرفته باشد. در اینجا آینده را نفی کرده تا اینکه آینده به وجود آید. این امر، ممتنع و محال است. گذشته را نفی نکرده تا اینکه قبل از آن گذشتهای باشد، چون این امر ممکن است. و دادن چیزی در آینده، ابتدا و آغازش از دهنده است. و آینده آن است که آغاز و پایانی دارد و چیزی که پایانی ندارد قبل از آن نیست، چون بینهایت در متناهی ممتنع است[١٦٤].
***
قوله: «لَيسَ مُنذُ خَلَقَ الخَلقَ استفَادَ اسمَ «الخَالِق» ولا بإحداثِهِ البَرِيّة استفادَ اسمَ البارِي».
ترجمه: «خداوند از زمانی که آفرینش و هستی را به وجود آورده از اسم «خالق» و با به وجود آوردن مخلوقات از اسم «باری» استفاده ننموده است».
[١٥٩]-او ابوهذیل محمد بن ابی هذیل علاف، شیخ و بزرگ معتزلیهای کوفه و بصره است. او از بزرگترین دانشمندان معتزله و صاحب مقالاتی در مذهب و مجالس و مناظرههای آنان است. او – بنا به نقل ابن خلکان- در جدل و آوردن حجت و برهان قوی و ماهر بوده و ادله و براهین را زیاد به کار میبرد. سلاطین سه گانه عباسی، مأمون و معتصم و واثق احترام زیادی برایش قائل بودند. و وزیر ابن ابی داود از شاگردان وی بود. وی به سال ٢٢٥ یا ٢٢٦هـ. ق وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج١٠ صص٥٤٢-٥٤٣ آمده است.
[١٦٠]- این قول، قول درستی است که قرآن و سنت و اجماع سلف صالح آن را تأیید میکند.
[١٦١]- او امام و علامه و حافظ و ناقد، ابوسعید عثمان بن سعید دارمی سیستانی، صاحب مسند بزرگ و تألیفات متعددی است. کمی قبل از سال ٢٠٠هـ. ق ولادت یافت. او به دنبال حدیث سراسر جهان را پیموده و علی بن مدینی و یحیی بن معین و احمد بن حنبل و دیگران را ملاقات نموده و علم حدیث را از آنان یاد گرفته است. او بر اهل زمانش برتری یافته و انسانی ناطق بود و در مناظره بصیرت و آگاهی خاصی داشت و افراد زیادی از وی حدیث را روایت نمودهاند. وی به سال ٢٨٠هـ ق وفات یافت. شرح حالش در «سیر أعلام النبلاء»، ج١٣ صص٣١٩-٣٢٦ آمده است.
[١٦٢]- او عبدالملک بن عبدالله بن یوسف بن محمد جوینی نیشابوری شافعی مذهب معروف به امام الحرمین یکی از امامان و پیشوایان برجسته است که همگی بر امامت و پیشوایی وی و کثرت تألیفات و تبحر و مهارتش در اصول و فروع دین اتفاق نظر دارند. وی به سال ٤٧٨هـ.ق وفات یافت. او در کتاب «العقیدة النظامیة»- که از آخرین تألیفاتش است- صفحه ٢٣ به صراحت اظهار میدارد که در صفات خدا، مذهب و منهج سلف صالح را دارد. آنچه را که خداوند متعال برای خودش اثبات نموده یا پیامبرش برای او اثبات نموده، بدون تشبیه و تعطیل آن را اثبات میکند. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ج١٨ ص٤٦٨ آمده است.
[١٦٣]- صفحات ٢٦ و ٢٧.
[١٦٤]- نگا: «درءتعارض العقل والنقل»، ٩/١٧٧-١٩٠.