شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

عقیده اهل سنت و جماعت راجع به قضیه قدر

عقیده اهل سنت و جماعت راجع به قضیه قدر

اختلاف میان علما راجع به قضیه قدر، مشهور است. عقیده اهل سنت و جماعت در این خصوص این است که: هر چیزی به قضا و تقدیر خداست و خداوند متعال، آفریننده افعال بندگان است؛ می‌فرماید: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ٤٩[٥٢٩][القمر: ٤٩] «همانا ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم».

در جای دیگری می‌فرماید: ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا٢[الفرقان: ٢] «و هر چیزی را آفریده و حدّ و اندازه‌ای برای آن تدبیر نموده». خداوند سبحان کفر را برای کافر ارده کرده و آن را می‌خواهد اما بدان راضی و خشنود نیست وآن را دوست ندارد. پس از لحاظ تکوینی کفر را از کافر می‌خواهد و از لحاظ تشریعی آن را نمی‌پسندد و بدان راضی نیست.

قدریه و معتزله بااین باور مخالفت کرده و چنین می‌پندارند که خداوند، ایمان را از کافر خواسته، اما کافر کفر را خواسته است. آنان بدین خاطر به سوی این باور فرار کرده‌اند تا نگویند خدا کفر را از کافر خواسته و از آن طرف کافر را به خاطر کفرش عذاب می‌دهد. اما اینان با این کارشان به کسی می‌مانند که از ترس گرمای ظهر به آتش پناه می‌برد، چون آنان از چیزی گریخته‌اند و گرفتار چیز بدتری از آن شده‌اند؛ چون این باورشان مسلتزم این است که مشیت و خواست کافر بر مشیت و خواست خدا غلبه یافته؛ زیرا خداوند – بنا به گفته آنان- ایمان را از کافر خواسته و کافر، کفر را خواسته، پس مشیت و خواست کافر تحقق پیدا کرده و مشیت و خواست خدا تحقق پیدا نکرده است. این عقیده، قبیح‌ترین و زشت‌ترین عقیده است و این گفته‌ای است، که هیچ دلیل و اساسی ندارد بلکه مخالف دلیل است.

لالکائی[٥٣٠]، از طریق روایت بقیة، از اوزاعی، از علاء ابن حجاج، از محمدبن عبیدالمکی، از ابن عبّاس روایت کرده که: مردی پیش ما آمد و قدر را تکذیب می‌کرد. ابن عبّاس گفت: او را نزد من بیاورید. ابن عبّاس در آن روز نابینا بود. مسلمانان به او گفتند: با این مرد چه کار می‌کنی؟ گفت: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، اگر به او دسترسی پیدا کنم قطعاً بینی‌اش را با دندان می‌گیرم تا آن را قطع کنم و اگر گردنش به دستم برسد، گردنش را می‌زنم، چون از رسول خدا  ج شنیدم که می‌فرمود: «کأنّي بنساء بنی فهمٍ[٥٣١] يطفن بالخزرج، تصطكّ ألياتهنّ مشرکات، وهذا أوّل شرك في الإسلام، والّذي نفسي بيده لا ينتهي بهم سوء رأيهم حتّی يخرجوا الله من أن يقدّر الخير، کما أخرجوه من أن يقدّر الشّرّ»[٥٣٢] «گویی من در میان زنان بنی فهم هستم که خزرج را طواف می‌کنند و در حالی که مشرک هستند، سرین شان تکان می‌خورد. و این، اولین شرک در اسلام است. سوگند به کسی که جانم در دست اوست، عقیده و باور بدشان از آنان دست بردار نیست تا اینکه خدا را از این که خیر را تقدیر نماید، بیرون می‌آورند همان طور که او را از اینکه شرّ را تقدیر نماید، بیرون آوردند».

عبارت: «و این اولین شرک در اسلام است تا آخر عبارت»، از کلام ابن عبّاس است. این گفته موافق این کلام است که: قدر نظام توحید است، پس هر کس خدا را یگانه و یکتا بداند ولی قدر را انکار کند، این انکارش، توحیدش را هم نقض می‌کند.

عمر بن هیثم[٥٣٣] روایت کرده می‌گوید: سوار یک کشتی شدیم و بیرون رفتیم و در کشتی یک نفر قدری و یک نفر مجوسی همراه ما بود. شخص قدری به شخص مجوسی گفت: اسلام بیاور[٥٣٤]، فرد مجوسی گفت: زمانی اسلام می‌آورم که خدا بخواهد. قدری گفت: همانا خدا می‌خواهد ولی شیطان نمی‌خواهد. فرد مجوسی گفت: خدا اراده کرده و شیطان هم اراده کرده، پس آنچه شیطان اراده کرده، تحقق یافته است! این شیطان، چه قدر قوی است! در روایتی آمده که آن مجوسی گفت: پس من همراه قوی‌ترینشان هستم!!

یک نفر عرب بادیه نشین در کنار حلقه‌ای ایستاد که عمرو بن عبید[٥٣٥] در میان حلقه بود، عرب بادیه نشین گفت: ای جماعت! شترم دزدیده شده است، پس برایم از خدا دعا کنید که آن را برای من برگرداند. عمرو بن عبید گفت: خدایا! تو نخواستی که شتر این یک نفر دزدیده شود، اما دزدیده شد، پس آن را به او برگردان. آن اعرابی گفت: من نیازی به دعایت ندارم. عمرو بن عبید گفت: چرا؟ گفت: چون می‌ترسم- همان طور که خدا خواست که دزدیده نشود اما دزدیده شد- می‌ترسم که بخواهد آن را برگرداند، اما برگردانده نشود!!

مردی به ابوعصام قسطلانی[٥٣٦] گفت: نظرت چیست اگر خدا هدایت را از من منع کند و مرا گمراه گرداند سپس مرا عذاب دهد، آیا این انصاف و عدالت است؟ ابوعصام به او گفت: اگر هدایت چیزی باشد، برای خداست[٥٣٧]، پس خدا حق دارد آن را به هر کس که خواهد، بدهد و از هر کس که خواهد، منع کند.

اینک ادله آن از قرآن سنت بیان می‌شود.خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ شِئۡنَا لَأٓتَيۡنَا كُلَّ نَفۡسٍ هُدَىٰهَا وَلَٰكِنۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ مِنِّي لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ١٣[السجدة: ١٣] «و اگر می‌خواستیم، به هر کسی [از روی جبر] هدایتش را می‌دادیم، لیکن این سخن از جانب من حتمی شده است که به یقین جهنم را از همه جنیّان و آدمیان [که به اختیار خلاف می‌کنند] آکنده سازم».

﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَأٓمَنَ مَن فِي ٱلۡأَرۡضِ كُلُّهُمۡ جَمِيعًاۚ أَفَأَنتَ تُكۡرِهُ ٱلنَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ٩٩[يونس: ٩٩] «و اگر پروردگار تو می‌خواست، قطعاً کسانی که در زمین اند همه آنها یکسره [به اجبار] ایمان می‌آوردند. حال آیا تو مردم را مجبور می‌کنی که مؤمن شوند؟». ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٩[التكوير: ٢٩] «و شما نمی‌خواهید مگر آنکه خدا، پروردگار جهانیان بخواهد».

﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا٣٠[الإنسان: ٣٠] «[و این را] نمی‌خواهید مگر آنکه خدا بخواهد، قطعاً خدا دانای حکیم است». ﴿وَٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا صُمّٞ وَبُكۡمٞ فِي ٱلظُّلُمَٰتِۗ مَن يَشَإِ ٱللَّهُ يُضۡلِلۡهُ وَمَن يَشَأۡ يَجۡعَلۡهُ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٣٩[الأنعام: ٣٩] «خدا هر که را بخواهد بی راه می‌گذارد و هر که را بخواهد بر راه راست قرارش می‌دهد». ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِۚ[الأنعام: ١٢٥] «پس هر که را بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را برای اسلام می‌گشاید، و هر که را بخواهد در گمراهی وا نهد، سینه‌اش را تنگ و تنگ‌تر می‌گرداند؛ چنان که گویی در آسمان بالا می‌رود».

[٥٢٩]- امام مسلم در صحیح خود، به شماره: ٢٦٥٦ از طریق روایت ابوهریره آورده که ابوهریره گوید: مشرکان قریش نزد رسول خدا  ج آمدند و راجع به قدر با هم نزاع و اختلاف نظر داشتند، آنگاه این آیه نازل شد: ﴿يَوۡمَ يُسۡحَبُونَ فِي ٱلنَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ٤٨ إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ٤٩[القمر: ٤٨-٤٩] «روزی که درآتش بر صورت‌هایشان کشانده شوند، [و گفته شود:] درد لمس کردن لهیب آتش را بچشید. همانا ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم». ترمذی در سنن خود، به شماره: ٢١٥٧؛ ابن ماجه به شماره: ٨٣؛ احمد در مسند خود، ج٢ صفحات ٤٤٤و٤٧٦؛ ابن جریر، ج٢٧ص ١١٠؛ و بخاری در کتاب «خلق أفعال العباد»، ص١٩ آن را روایت کرده‌اند. این حدیث، شاهدی از روایت عمرو بن شعیب، از پدرش، از پدر بزرگش دارد که بخاری در «أفعال العباد» آن را آورده است.حافظ ابن کثیر در تفسیر خود، ج٧ ص ٤٥٧ گوید: ائمه سنت جهت اثبات قدر خدا به این آیه استدلال می‌کنند. یعنی خدا همه چیزها را قبل از به وجود آمدنشان، دانسته و قبل از پدید آمدنشان آنها را نوشته و تقدیر نموده است. اینان به وسیله این آیه و دیگر آیات مشابه و احادیثی که در این زمینه وارد شده‌اند، باور قدریه که در اواخر عصر صحابه پیدا شدند، را ردّ کرده‌اند. نگا: «فتح الباری»١١/٤٧٧-٤٧٨.

[٥٣٠]- او امام و حافظ، ابوالقاسم هبة الله بن حسین بن منصور طبری لالکائی، متوفای سال ٤١٨ هـ.ق می‌باشد. شرح حالش در کتاب «سیرأعلام النبلاء»، ج١٧ ص ٤١٩ آمده است.

[٥٣١]- در اصل نسخه‌های خطی و بنا به روایت لالکائی چنین آمده است. ولی در «المسند» و «المطالب العالیة»، به جای «فَهم»، «فَهر» آمده است.

[٥٣٢]- این روایت در شرح اصول اعتقاد اهل اصل سنت، ج ٤ ص ٦٢٥ آمده است. و اسناد آن به خاطر عنعنه بقیة ضعیف است. و علاء بن حجاج هم ناشناخته است و کسی او را ثقه ندانسته، و امام ذهبی ضعیف دانستن او را از ازدی نقل کرده است. محمد بن عبید هم کسی است که جز ابن حبان کسی او را ثقه ندانسته است و ابوحاتم درباره‌اش می‌گوید: حدیث او، ضعیف است. احمد در مسند خود، ج١ ص ٣٢٩ از طریق ابومغیره از اوزاعی، از برخی از برادرانش، از محمد بن عبید مکی، از عبدالله بن عبّاس آن را روایت کرده است. همچنین آن را از طریق ابومغیره، از اوزاعی، روایت کرده که وی گوید: علاء بن حجاج، از محمد بن عبید مکی، از ابن عبّاس برای ما نقل کرد. و آجری در کتاب «الشریعة» ص٢٣٨ از طریق بقیة آن را روایت کرده که وی گوید: اوزاعی از علاءبن حجاج، از محمد بن عبید مکی، از ابن عبّاس برای ما نقل کرد. ابن حجر عسقلانی در کتاب «المطالب العالیة» به شماره: ٢٩٣٦ آن را آورده و آن را به اسحاق بن راهویه نسبت داده است.

[٥٣٣]- در سه اصل نسخه خطی (أ، ب و ج)چنین آمده است. امادر نسخه خطی(د)، عمرو بن هیثم آمده و برای ما راجح نشد که کدام یک درست است. در کتاب «التقریب» آمده است: عمرو بن هیثم ناشناخته‌ای از طبقه‌ی هشتم است. همچنین در آن آمده است: عمرو بن هیثم بن قطن قطعی بصری، ثقه است. شاید دومی، در اینجا مراد باشد.

[٥٣٤]- عبارت «أسلِم» (اسلام بیاور) از نسخه خطی(ب) افتاده است.

[٥٣٥]- او عمرو بن عبید، زاهد و عبادتگذار و قدری، بزرگ معتزله و مرد نحست آنان، ابوعثمان بصری است. ابن علیة درباره‌اش می‌گوید: اولین کسی که در میان معتزله سخن گفت و عقاید خود را اظهار داشت، واصل بن عطاء بود. پس عمرو بن عبید هم همراه او به معتزله گروید و از او خوشش آمد و خواهرش را به نکاح او درآورد. عمرو بن عبید به سال ١٤٤ هـ.ق از دنیا رفت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج٦ص١٠٤ آمده است. این نقل را لالکائی در «السنة»،٤ /٧٤٠؛ و ابن بطة در«الإبانة»٢/٣٨٦ آورده‌اند.

[٥٣٦]- این ابوعصام قسطلانی برای ما معلوم نشد و به شرح حالش دسترسی پیدا نکردیم. این سحنان در مناظره عبدالجبّار همدانی و ابواسحاق اسفراینی وجود دارد که سبکی در طبقات خو،٤/٢٦١-٢٦٢ آن را ذکر کرده است.

[٥٣٧]- نگا: «مجموع الفتاوی»، ٨/٤٧٥-٤٨٠؛ و «مدارج السالکین»، ١/٢٥٣-٢٥٤ .