اتفاق نظر اهل سنت و جماعت مبنی بر اینکه کلام خدا، مخلوق نیست
خلاصه؛ اهل سنت همه شان از مذاهب چهار گانه و غیر آنان از دانشمندان گذشته و حال اتفاق نظر دارند بر اینکه قرآن، کلام خدا مخلوق نیست، اما پس از آن علمای متأخر اختلاف نظر دارند در اینکه آیا کلام خدا معنای واحد و قائم به ذات دارد، یا حروف و اصواتی است که خدا بدانها سخن گفته پس از آنکه متکلم به آنها نبود، یا خدا همواره متکلم است هر گاه و هر زمان به هر کیفیتی که بخواهد، و اینکه نوع کلام، قدیم است؟
گاهی برخی از معتزلیها اظهار میدارند که قرآن، مخلوق نیست، اما منظورشان این است که قرآن، ساختگی و افترا و دروغ نیست، بلکه حق و درست است. شکی نیست که این مطلب به اتفاق همه مسلمانان منتفی است و در این زمینه اختلافی نیست.
اختلاف میان اهل قبله در این است که آیا قرآن، مخلوق است که خدا آن را خلق نموده یا کلام خداست که بدان تکلم نموده و قائم به ذات خداست؟ و اهل سنت فقط از این جهت مورد سئوال قرار گرفتهاند. و گرنه اینکه قرآن دروغ و افترا و ساختگی است، مطلبی است که هیچ مسلمانی در بطلان آن شکی ندارد. بدون شک بزرگان معتزله و دیگران از اهل بدعت، اعتراف میکنند که اعتقادشان در توحید و صفات و قدر، از قرآن و سنت و از صحابه و تابعین نگرفتهاند بلکه گمان میکنند که این عقل است که در این زمینه آنان را راهنمایی میکند بلکه گمان میکنند از پیشوایان دینی شرائع را گرفتهاند.
اگر مردم بر فطرتهای سلیم و عقلهای سالمشان رها میشدند، هیچ نزاع و اختلافی با هم نمیداشتند، اما شیطان به برخی از مردمان، سخن غلط را القا نموده و به وسیله آن، میانشان تفرقه و جدایی میاندازد: ﴿وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ١٧٦﴾[البقرة: ١٧٦] «و آنان که درباره کتاب به اختلاف پرداختند، بی گمان در ستیزه دوری هستند».
آنچه که گفتار طحاوی / بر آن دلالت دارد، این است که: خداوند متعال همواره متکلم است هر زمان و به هر کیفیتی که بخواهد و نوع کلامش، قدیم است. همچنین ظاهر گفتار امام ابوحنیفه / در کتاب «الفقه الأکبر» چنین است، چون او میگوید: «و قرآن کلام خدا در مصحفها نوشته شده و در دلها حفظ شده و بر سر زبانها خوانده شده و بر پیامبر ج نازل شده است. الفاظ ما برای خواندن قرآن و نوشتن و خواندن آن توسط ما مخلوق است، ولی خود قرآن مخلوق نیست و آنچه خداوند در قرآن به نقل از موسی و دیگر پیامبران † و به نقل از فرعون و ابلیس آورده، همه آنها کلام خداوند و خبر دادن از آنان است. کلام خدا، مخلوق نیست ولی کلام موسی و دیگر مخلوقات مخلوق است و قرآن، کلام خداست نه کلام آنان. موسی ÷ کلام خداوند متعال را شنید. وقتی خدا با موسی سخن گفت، با کلامش که از صفات ازلی خداست[٢٩١] با موسی سخن گفت. و تمام صفات خدا، برخلاف صفات مخلوق است. خدا علم و قدرت دارد اما نه مثل علم و قدرت ما، میبیند ولی نه مثل رؤیت ما، سخن میگوید ولی نه مثل کلام ما»[٢٩٢].
عبارت: «وقتی خدا با موسی سخن گفت، با کلامش که از صفات اوست، سخن گفت»، از آن معلوم میشود که وقتی موسی آمد، خدا با او سخن گفت نه اینکه خدا همیشه و همواره از ازل تا ابد میگوید: ای موسی؛ همچنان که این امر از این آیه فهم میشود: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ﴾[الأعراف: ١٤٣] «وقتی موسی به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت». پس از آن فهم میشود که سخن کسانی همچون ابومنصور ماتریدی و دیگران از اصحاب ابوحنیفه که میگویند: کلام خدا معنای واحد و قائم به ذات است که شنیدن آن تصور نمیشود و خداوند، صوت را در هوا آفریده، مردود است.
عبارت «کلامیکه از صفات ازلی خداست»، ردی است بر کسانی که میگویند: صفت کلام برای خدا حادث شده پس از آنکه متکلم نبوده است.
خلاصه، تمام دلایلی که معتزله بدان استدلال میکنند و دلالت میکنند بر اینکه کلام خدا متعلق به مشیت و قدرت خداست و خدا هر زمان که بخواهد سخن میگوید و او در اوقات متعددی که بخواهد سخن میگوید، حقی است که پذیرش آن واجب است. و آنچه دیگران میگویند: کلام خدا قائم به ذات خدا و صفت خداست و صفت هم تنها به وسیله موصوف موجودیت پیدا میکند، این حقی است که پذیرش آن و قائل شدن به آن واجب است. بنابراین پذیرش قول درست هر کدام از دو طایفه و کنار زدن قول هر کدام از آنها که شرع و عقل آن را رد میکند، واجب است[٢٩٣].
پس اگر به ما بگویند: این امر مستلزم آن است که امور حادث قائم به ذات خدا باشد، در جواب میگوییم: این سخن، سخن مجملی است. و کدام یک از ائمه و پیشوایان پیش از شما منکر قائم بودن امور حادث به ذات خدا به این معنا بوده است؟ در حالی که نصوص قرآن و سنت و نصوص ائمه و عقل صریح دربردارنده آن است.
بدون شک فرستادگانی که مردم را مورد خطاب قرار داده و به آن خبر دادهاند که خدا فرمود و ندا سر داد و میفرماید، به آنان نفهماندند که اینها مخلوقات و امور حادثی است که از خدا جدایند، بلکه چیزی که به آنان فهماندند، این بود که: خود خداوند است که سخن گفت، و کلام هم قائم به خداست نه به غیر خدا و همانا خداست که کلام را میگوید و بدان سخن میگوید همچنان که عایشه ل در ماجرای افک گفت: «ولشأني في نَفسیِ کانَ أحقَرَ من أن يتکلَّم اللهُ فيَّ بِوَحیٍ يُتلی»[٢٩٤] «شأن من به گمانم حقیرتر از آن بود که خداوند راجع به من از طریق وحی که تلاوت میشود، سخن گوید». اگر مراد از همه آنها خلاف مفهومش بود، بیان و توضیح آن واجب میبود چون به تأخیر انداختن بیان و توضیح یک مطلب از وقت نیاز، جایز نیست.
در هیچ زبان و عقلی گوینده و متکلمی یافت نمیشود که سخن و کلامش قائم به او نباشد بلکه قائم به غیر او باشد. و اگر بپندارند که آنان از ترس تشبیه نمودن خدا به مخلوقات از اثبات صفت کلام برای خدا فرار نمودهاند، در این صورت صفتی غیر از آن را اثبات نمیکنند؛ چون اگر آنان بگویند: خدا علم دارد اما نه مانند علم ما، ما هم میگوییم: خدا کلام دارد اما نه مانند کلام ما و به همین صورت سایر صفات.
آیا عقل میپذیرد که قادری باشد که قدرت به او قائم نباشد و یا زندهای باشد که حیات قائم به او نباشد؟ پیامبر ج فرموده است: «أعوذ بکلماتِ الله التّامّات الّتي لا يجاوزُهُنَّ برٌّ ولا فاجرٌ»[٢٩٥]: «پناه میبرم به کلمات کامل خدا که هیچ نیکوکار و بدکاری از آنها تجاوز نمیکنند». آیا هیچ عاقلی میگوید: پیامبر ج به مخلوق پناه برده است. بلکه این فرموده همانند آن فرمودهاش است که میفرماید: «أعوذُ برضاكَ من سخطك، وأعوذ بمعافاتك من عقوبتك»[٢٩٦] «پناه میبرم به خوشنودیت از خشمت و پناه میبرم به گذشتت از عقوبت و مجازاتت». و مانند این حدیث است: «أعوذ بعزّة الله وقُدرتِهِ من شرّ ما أجدُ وأُحاذرُ»[٢٩٧] «پناه میبرم به عزت و قدرت خدا از شر آنچه مییابم و بدان توجه دارم». و مانند این حدیث است: «وأعوذُ بَعظمتِكَ أن نُغتالَ من تَحتِنا»[٢٩٨] «و پناه میبرم به عظمت تو از اینکه از زیرمان فریب بخوریم». همه اینها از صفات خداوند متعال است. این مطالب در جاهای خود به طور مفصل و مشروح مورد بحث قرار گرفته و در اینجا فقط اشارهای به اینها شده است. بسیاری از علمای متأخر حنفی بر این باورند که کلام خدا معنای واحدی است، و تعدد و تکثر و جزءجزء شدن و قسمت قسمت شدن در دلالتها حاصل میشود نه در مدلول ها. و این عبارت و الفاظ، مخلوق اند و بدین خاطر «کلام خدا» نامیده شدهاند که این عبارت و الفاظ بر آن دلالت دارند و کلام خدا به وسیله آنها ادا میشوند. پس اگر کلام خدا به زبان عربی آورده شود، قرآن است و اگر به زبان عبری آورده شود، تورات است. بنابراین عبارات و الفاظ مختلف هستند نه کلام. اینان میگویند: این عبارات و الفاظ به طریق مجاز، کلام خدا نامیده میشوند.
این گفتاری فاسد و باطل است چون لازمهاش این است که آیه: ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ﴾[الإسراء: ٣٢] «نزدیک زنا نشوید» معنای این آیه میباشد: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾[البقرة: ٤٣] «و نماز را بر پای دارید» و معنای آیة الکرسی همان معنای آیه دَین است و معنای سوره اخلاص همان معنای ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١﴾[المسد: ١] «بریده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او» میباشد. انسان هر چه در این قول تأمل نماید، فساد و بطلانش برایش آشکار میگردد و میداند این قول، مخالف کلام سلف صالح میباشد[٢٩٩].
در حقیقت تورات و انجیل و زبور و قرآن از کلام حقیقی خداوند هستند و کلام خدا هم نامتناهی است و پایانی ندارند چون خدا همیشه و همواره و هر گاه به هر کیفیتی که بخواهد، به هر چه بخواهد سخن میگوید؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿قُل لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّي لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّي وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا١٠٩﴾[الكهف: ١٠٩] «بگو اگر دریا برای [ثبت] کلمات پروردگارم مرکب میگشت، بی شک دریا تمام میشد پیش از آنکه کلمات پروردگارم تمام شود، هر چند دریای دیگری نیز کمک بیاوریم». در جای دیگری میفرماید: ﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٢٧﴾[لقمان: ٢٧] «و اگر هر چه درخت در زمین است قلم بود و دریا [مرکب و] هفت دریای دیگر به مدد آن میآمد، [تا کلمات خدا را بنویسند] کلمات خدا پایان نمیپذیرفت، قطعاً خداست که شکست ناپذیر حکیم است». و اگر آنچه در مصحف است، تعبیری از کلام خدا بود و خود کلام خدا نبود، لمس آن بر شخص جُنُب و بی وضو حرام نمیبود. و اگر آنچه قاری میخواند کلام خدا نبود، قرائت قرآن بر شخص جُنُب حرام نمیبود.
[٢٩١]- در کتاب «الفقه الأکبر»، ص٤٨ آمده است: کلامی که صفت ازلی خداست.
[٢٩٢]- «شرح الفقه الأکبر»، ص٥٠.
[٢٩٣]- از عبارت «وقتی خدا با موسی سخن گفت ...» تا اینجا، شیخ علی قاری در کتاب «شرح الفقه الأکبر» ص ٤٨ نقل کرده و کلامش را با عبارت «شارح عقیده طحاوی گفت» شروع کرده است.
[٢٩٤]- قسمتی از ماجرای طولانی افک است، که بخاری به شمارههای: ٢٦٦١،٤١٤١و٤٧٥٠ در مبحث «في تفسير سورة النور» باب «قوله تعالی: «إن الذين جاؤوا بالإفك عصبة منکم» مسلم به شماره:٢٧٧٠ در مبحث «في التوبة»، باب «في حديث الإفك، وقبول توبة القاذف» واحمد در مسند خود، ج٦ص١٩٧ از طریق روایت عایشه آن را آوردهاند. و ابوداود به شماره: ٤٧٣٥ این قسمت از حدیث را روایت کرده است.
[٢٩٥]- احمد در مسند خود، ج٣ص٤١٩؛ و ابن السنی در «عمل الیوم واللیلة» به شماره: ٦٤٢ از طریق روایت عبدالرحمان بن خنبش س آن را آوردهاند. دنباله حدیث این است: «من شر ما خلق وذرأ وبرأ، ومن شر ما ينزل من السماء، ومن شر ما يعرج فيها، ومن شر ما ذرأ في الأرض، ومن شر ما يخرج منها، ومن شر فتن الليل والنهار، ومن شر کُلِّ طارقٍ إلاّ طارقاً يطرُقُ به خير يا رحمن» «از شر آنچه آفریده و به وجود آورده، و از شر آنچه از آسمان فرود آورده و از شر آنچه به آسمان بالا میبرد، و از شر آنچه در زمین تخم افشانده واز آن بیرون میآورد و از شر فتنههای شب و روز، و از شر هر روندهای مگر روندهای که به خیر میرود ای خداوند رحمان، به تو پناه میبرم». اسناد این روایت، صحیح است.
[٢٩٦]- مسلم به شماره: ٤٨٦؛ ابوداود به شماره: ٨٧٩؛ ترمذی به شماره: ٣٤٩١؛ مالک در «الموطأ» ج١ص٢١٤؛ وابن ماجه به شماره: ٣٨٤١ آن را روایت کردهاند. تخریج این حدیث قبلاً ذکر شده است.
[٢٩٧]- مسلم آن را روایت کرده است. تخریج آن قبلاً آورده شد.
[٢٩٨]- حدیثی صحیح است. تخریج آن قبلاً ذکر شد.
[٢٩٩]- از عبارت: پیامبر ج فرموده است: «أعوذ بکلمات الله التّامّات» تا اینجا را علی قاری در کتاب «شرح الفقه الأکبر» صص ٤٨-٤٩ نقل کرده است.