شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

دروغ فالگیر و پیشگو

دروغ فالگیر و پیشگو

امام احمد در مسند خود، از ابوهریره روایت کرده که پیامبر  ج فرمودند: «من أتی عرّافاً أو کاهناً، فصدّقه بما يقول، فقد کفر بما أنزل علی محمد»[١٣٢٩]: «هر کس پیش پیشگو یا فالگیر برود و گفته آنان را تصدیق کند، قطعاً به آنچه که بر محمد  ج نازل شده، کفر ورزیده است».

«منجّم»[١٣٣٠] (ستاره‌شناس) نزد برخی از علما داخل اسم «عرّاف» می‌شود و از نظر برخی دیگر از علما، همان معنای «عرّاف» (پیشگو) را دارد. وقتی حال و وضعیت سؤال‌کننده این است، پس حال و وضعیت سؤال شونده چگونه باید باشد؟

در «صحیحین» و «مسند امام احمد» از عایشه روایت است که گوید: افرادی راجع به کاهنان و فالگیران از رسول خدا  ج پرسیدند، آن حضرت در پاسخ فرمود: «ليسوا بشیء» «چیزی نیستند». آنان گفتند: ای رسول خدا! اینان گاهگاهی چیزی می‌گویند که درست از آب در می‌آید؟ رسول خدا  ج فرمود: «تلك الکلمة من الحقّ يخطفها الجنّيّ فيقرقرها[١٣٣١] في أذن وليه، فيخلطون معها[١٣٣٢] [أکثر من] مائة کذبةٍ»[١٣٣٣] «آن یک کلمه درست، فرد جنی آن را می‌رباید و آن را به گوش دوستش (یعنی کاهن و پیشگو) القا می‌کند و آنان هم آن یک کلمه حق را با بیشتر از صد دروغ آمیخته و قاطی می‌کنند».

در «الصحیح»، از پیامبر  ج روایت شده که ایشان فرمودند: «ثمن الکلب خبيثٌ، ومهر البغيّ خبيثٌ، وحلوان الکاهن خبيثٌ»[١٣٣٤] «بهای سگ، پلید است و مهریه‌ای که از زن به زور و ستم ستانده شده، پلید است، و شیرینی [سخنان] کاهن و فالگیر، پلید است».

آنچه که ستاره‌شناس و صاحب تیرهایی که از آنها طلب روزی می‌شود، مانند چوبی که «ا ب ج د» روی آن نوشته شده، و زننده ریگ‌ها و خطی که میان شن‌ها کشیده می‌شود و آنچه که اینان می‌دهند، و در این معنا داخل می‌شود و حرام است. و علمای زیادی همچون بغوی و قاضی عیاض و دیگران اجماع بر تحریم آن را نقل کرده‌اند.

در «صحیحین» از زیدبن خالد روایت است گوید: رسول خدا  ج در حدیبیه موقع غروب برای ما خطبه خواند و فرمود: «أتدرون ماذا قال ربّکم الليلة؟» «آیا می‌دانید که پروردگارتان امشب چه فرمود؟» گفتیم: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. خدا فرمود: «أصبح من عبادي مؤمن بي وکافر بي، فمن قال: مطرنا بفضل الله ورحمته، فذلك مؤمن بي، کافر بالکوکب، ومن قال: مطرنا بنوء کذا وکذا، فذلك کافرٌ بي، مؤمنٌ بالکوکب»[١٣٣٥] «از میان بندگانم، کسی به من مؤمن شد و کسی به من کافر. کسی که می‌گوید: به لطف و فضل و رحمت خدا، برای ما باران می‌بارد، او نسبت به من مؤمن است و نسبت به ستاره کافر و کسی که می‌گوید: به وسیله فلان ستاره برای ما باران می‌بارد، او نسبت به من کافر است و نسبت به ستاره، مؤمن».

در «صحیح مسلم» و «مسند امام احمد» از ابومالک اشعری روایت است که پیامبر  ج فرمودند: «أربع في أمّتي من أمر الجاهلية، لا يترکونهنّ: الفخر في الأحساب، والطّعن في الأنساب، والإستسقاء بالأنواء، والنّياحة»[١٣٣٦]: «چهار خصلت در میان امت من، از کارهای جاهلیت است که آنها را ترک نمی‌کنند. این چهار خصلت عبارتند از: ١) فخر در جاه و مقام و خویشاوندی ٢) طعنه و رخنه گرفتن در نسب ٣) طلب روزی با ستاره‌ها ٤) نوحه‌سرایی».

نصوص وارده از پیامبر  ج و یاران آن حضرت و سایر ائمه راجع به نهی از آن، بیشتر از آن است که ذکر آنها در اینجا بگنجد.

فن ستاره‌شناسی ـ که مضمون آن تأثیر در زندگی انسان و حالات انسانی است[١٣٣٧]، و به معنای استدلال بر حوادث و رویدادهای زمینی از طریق احوال و اوضاع فلکی یا آمیخته‌ای میان نیروی فلکی و حرکت‌های زمینی است ـ بنا به قرآن و سنت، کاری حرام است و بلکه بر زبان تمامی پیامبران، حرام است؛ خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا يُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَيۡثُ أَتَىٰ٦٩[طه: ٦٩]

«و جادوگر هر جا درآید رستگار نمی‌شود».

در جای دیگری می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ[النساء: ٥١]

«آیا کسانی را که از کتاب بهره‌ای یافته‌اند ندیدی که به هر بت و طغیانگری می‌گروند».

عمربن خطاب  س و دیگران می‌گویند: «جبت» به معنای سحر و جادو است.

در «صحیح بخاری» از عایشه  ل روایت شده که او گفت: ابوبکر خدمتکاری داشت که از کسب و کار خود می‌خورد. روزی چیزی را آورد و ابوبکر از آن خورد. خدمتکار به او گفت: می‌دانی این از چیست؟ ابوبکر گفت: آن چیست؟ خدمتکار گفت: من در زمان جاهلیت برای کسی پیشگویی می‌کردم و در حقیقت کهانت[١٣٣٨] و پیشگویی و جادو را خوب بلد نبودم فقط او را فریب دادم. آن فرد مرا دید و چیزی را در مقابل آن به من داد. پس این همان چیز است که از آن خوردی. ابوبکر دستش را داخل دهانش کرد و هر چیزی که در شکمش بود، بالا آورد[١٣٣٩].

بر حاکم و هر انسان توانایی واجب است که در راه از بین بردن این ستاره‌شناسان و کاهنان و جادوگران و کسانی که بر شن و ریگ می‌زنند و قرعه می‌گیرند، و منع کردن آنان از نشستن در معابر و جاده‌ها و کوچه‌ها یا رفتن به خانه‌های مردم جهت این کار، از هیچ کوششی دریغ نورزند. کسی که تحریم این کارها را می‌داند و برای از بین بردن آن تلاش نمی‌کند در حالی که قدرت و توان آن را دارد، همین فرموده خداوند برایش بس است که می‌فرماید:

﴿كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ٧٩[المائدة: ٧٩]

«آنان یکدیگر را از اعمال زشتی که مرتکب می‌شدند باز نمی‌داشتند، به راستی آنچه می‌کردند بد بود».

این ملعون‌ها سخنان گناه آلود گفته و بنا به اجماع مسلمانان مال حرام را می‌خورند. و در «السنن» بنا به روایت ابوبکر صدیق از پیامبر  ج به ثبوت رسیده که آن حضرت فرمودند: «إنّ النّاس إذا رأوا المنکر، فلم يغيروه أوشك أن يعمّهم الله بعقاب منه»[١٣٤٠] «همانا مردمانی که کار ناپسند را می‌بینند و آن را تغییر نمی‌دهند، این احتمال وجود دارد که خداوند، عقاب و عذاب خویش را شامل حالشان گرداند».

این افرادی که این کارهای خارج از قرآن و سنت را انجام می‌دهند، چند نوع‌اند:

نوعی از آنها، اهل دروغ و نیرنگ و فریب هستند. کسانی که، یکی‌شان اطاعت جن از او را اظهار می‌کند یا ادعای چیزهای عجیب و غریب می‌کند. مانند شیخ‌های فریب‌کار و فقیران دروغگو و اهل طریقت‌های مکار. این افراد مستحق عقوبت و مجازات‌های سنگینی هستند تا آنان را از دروغ و نیرنگ باز دارد. چه بسا برخی از این افراد، استحقاق کشته شدن را داشته باشند، مانند کسانی که با این چرند و پرندها ادعای نبوت می‌کنند یا خواستار تغییر چیزی از شریعت هستند و مانند آن.

نوعی دیگر، در این کارها به وسیله انواع سحر و جادو، از روی جدی و حقیقت سخن می‌گویند. جمهور علما، کشتن جادوگر را واجب می‌دانند. همچنان که این رأی، مذهب ابوحنیفه و مالک و احمد می‌باشد. همچنین این رأی از صحابه همچون عمر و ابن عمر و عثمان و دیگران  ش روایت شده است. سپس اینان اختلاف نظر دارند در اینکه آیا از جادوگر درخواست توبه می‌شود یا خیر؟ آیا او به خاطر جادو کافر می‌شود؟ یا به خاطر برپایی فساد و تباهی در زمین کشته می‌شود؟ عده‌ای معتقدند که اگر این جادوگر کسی را از طریق جادو کشت، وی کشته می‌شود و اگر چنین نبود، مجازات می‌شود ولی کشته نمی‌شود؛ البته در صورتی که قول و عملش، کفر نباشد. این قول از شافعی نقل شده، و یکی از اقوال مذهب احمد می‌باشد[١٣٤١].

[١٣٢٩]- تخریج آن گذشت.

[١٣٣٠]- نگا: «مجموع‌الفتاوی»، ٣٥/١٩٣-١٩٥.

[١٣٣١]- «یقرقرها» به معنای «یردّدها» می‌باشد، یعنی آن را تکرار می‌کند. و این لفظ «یردّدها» در روایت بخاری آمده است. همچنین بخاری و مسلم و دیگران آن را با لفظ «فیقّرها» با فتحه «یاء» و «قاف» و تشدید «راء» روایت کرده‌اند که به معنای «یصبها» (آن را می‌ریزد) می‌باشد. می‌گویی: «قررت علی رأسه دلواً»، وقتی آب را روی سرش بریزی، این جمله گفته می‌شود. گویی آن فرد جنی، آن یک کلمه حق را در گوش کاهن و پیشگو ریخته است. قرطبی می‌گوید: درست است که گفته شود: معنایش این است که آن یک کلمه حق را با صدایی در گوشش القا کرده است. وقتی پرنده صدایی از خودش در می‌آورد، می‌گویند: «قرّ الطائر» «پرنده از خودش صدا در آورد».

[١٣٣٢]- در صحیح مسلم، «فيها» آمده است.

[١٣٣٣]- بخاری به شماره‌های: ٣٢١٠، ٥٧٦٢، ٦٢١٣ و ٧٥٦١ آن را روایت کرده، و به شماره: ٣٢٨٨ آن را در تعلیقش آورده است. همچنین مسلم به شماره: ٢٢٢٨، بخاری در «الأدب المفرد»، به شماره: ٨٨٢؛ طحاوی در «مشکل‌الآثار»، ٣/١١٤-١١٥؛ و بغوی به شماره: ٣٢٥٨ آن را روایت کرده‌اند.

[١٣٣٤]- مسلم به شماره (١٥٦٨)(٤١) از طریق روایت رافع بن خدیج آن را با این لفظ روایت کرده است: «ثمن الکلب خبيثٌ، ومهر البغی خبيثٌ، وکسب الحجام خبيثٌ» «بهای سگ، پلید است و مهریه‌ای که به زن داده نشده و از وی ستم شده، پلید است و درآمد حجامت، پلید است». بخاری به شماره‌های: ٢٢٣٧، ٢٢٨٢، ٥٣٤٦ و ٥٧٦١؛ مسلم به شماره: ١٥٦٧؛ مالک در «الموطأ»، ٢/٦٥٦؛ احمد در «المسند»، ٤/١١٨-١١٩ و ١٢٠؛ شافعی به شماره: ١٢٢٤؛ ابوداود به شماره: ٣٤٢٨؛ ترمذی به شماره: ١٢٧٦؛ نسائی، ٧/٣٠٩؛ ابن ماجه به شماره: ٢١٥٩؛ ابن جارود به شماره: ٥٨١؛ بغوی به شماره: ٢٠٣٧؛ طحاوی در «شرح معانی الآثار»، ٤/٥١ از طریق روایت ابومسعود انصاری آورده‌اند که رسول خدا  ج از بهای سگ و مهریه‌ای که به زن داده نشده و به وی ظلم شده، و شیرینی [سخنان] کاهن نهی فرموده است.

[١٣٣٥]- بخاری به شماره‌های: ٨٤٦، ١٠٣٨، ٤١٤٧ و ٧٥٠٣؛ مسلم به شماره: ٧١؛ ابوداود به شماره: ٣٩٠٦؛ نسائی، ٣/١٦٤-١٦٥؛ مالک، ١/١٩٢؛ احمد در «المسند»، ٤/١١٧؛ بیهقی، ٣/٣٥٧-٣٥٨؛ طبرانی به شماره‌های: ٥٢١٣، ٥٢١٤، ٥٢١٥ و ٥٢١٦؛ حمیدی به شماره: ٨١٣؛ عبدالرزاق به شماره ٢١٠٠٣؛ و ابن حبان به شماره: ١٨٨ آن را روایت کرده‌اند. بغوی در «شرح السنة»، ٤/٤٢٠ می‌گوید: عرب‌ها در زمان جاهلیت می‌گفتند: هرگاه ستاره و شبنمی ‌پایین افتد، حتماً باران می‌بارد؛ از این رو در آن صورت هر بارانی را به ستاره نسبت می‌دادند و می‌گفتند: به وسیله فلان ستاره برای ما باران بارید. این سرزنش به نسبت کسانی است که باران را از فعل ستاره می‌دانند، اما کسی که می‌گوید: به وسیله فلان ستاره برای ما باران بارید و منظورش این باشد که خداوند متعال با لطف و فضل خود در این وقت برای ما باران نازل کرد، این جایز است.

[١٣٣٦]- مسلم به شماره ٩٣٤؛ احمد در «المسند»، ٥/٣٤٢-٣٤٣؛ عبدالرزاق به شماره ٦٦٨٦؛ ابویعلی به شماره: ١٥٧٧؛ حاکم در «المستدرک»، ١/٣٨٣؛ و بیهقی، ٤/٦٣ آن را روایت کرده‌اند. لفظ حدیث نزد همه این راویان، «والاستسقاء بالنجوم» می‌باشد جز عبدالرزاق که آن را با لفظ «بالأنواء» روایت کرده که شارح همین را انتخاب کرده است.

[١٣٣٧]- در نظر عقل سلیم، گمان برخی از مردم مبنی بر اینکه ستارگان در به دست دادن احوالی درونی همچون زیرکی و ابلهی، خوشبختی و بدبختی، خوش‌اخلاقی و بداخلاقی، بی‌نیازی و نیازمندی، غم و شادی، و لذت و درد تأثیر دارند، درست به نظر نمی‌رسد. علامه ابن قیم، جهل و نادانی و گمراهی قائلان این گمان و دور بودنشان از هدایت و تعالیم اسلام در کتاب بزرگش، «مفتاح دارالسعادة»، ٢/١٢٦-٢٤٢ به تفصیل بیان کرده است. واقعیت‌ها نشان داده که ادعاهای اینان دروغ از آب درآمده و دروغ اینها بیشتر از مواردی است که تصدیق شده‌اند، چون آنان فقط به اتفاق و تصادف و گمان و وهم تکیه می‌کنند، و اینها هم بهره‌ای از حق ندارند.

[١٣٣٨]- «کِهانة» با کسره «کاف»، به معنای خبر دادن از غیب از راه غیرشرعی می‌باشد. کهانت و پیشگویی در زمان جاهلیت به ویژه قبل از بعثت پیامبر  ج زیاد بود. برخی از مردم زمان جاهلیت گمان می‌کردند که آنان جن را دیده‌اند و خبرهایی به آنان داده است، و برخی از آنان ادعا می‌کردند که آنان این چیزها را با فهم و درکی که به وی داده شده، می‌دانند.

[١٣٣٩]- بخاری به شماره: ٣٨٤٣ در مبحث «مناقب الأنصار»، باب «أیام الجاهلیة» آن را روایت کرده است.

[١٣٤٠]- احمد در «المسند»، ١/٢، ٥، ٧ و ٩؛ ترمذی به شماره‌های: ٢١٦٨ و ٣٠٥٧؛ ابوداود به شماره: ٤٣٣٨؛ ابن ماجه به شماره: ٤٠٠٥؛ نسائی در «الکبری» آن‌گونه که در «التحفة»، ٥/٣٠٣ آمده؛ طحاوی در «مشکل‌الآثار»، ٢/٦٢، ٦٣ و ٦٤؛ ابویعلی در مسند خود، به شماره‌های: ١٢٨، ١٢٩، ١٣٠، ١٣١ و ١٣٢؛ حمیدی به شماره: ٣؛ مروزی در «مسند أبی بکر»، به شماره‌های: ٨٦، ٨٧، ٨٨ و ٨٩؛ و بغوی به شماره ٤١٥٣ از چندین طریق از اسماعیل بن ابی‌خالد، از قیس بن ابی حازم آن را روایت کرده‌اند که او از ابوبکر صدیق شنیده است ... اسناد آن، صحیح است، و ترمذی و ابن حبان به شماره: ١٨٣٧ و دیگران آن را صحیح دانسته‌اند.

[١٣٤١]- نگا: «مجموع‌الفتاوی»، ٢٨/٣٤٦ و ٢٩/٣٨٤.