جبریه و اساس اعتقادشان
جبریه، اساس اعتقادشان را از جهم بن صفوان گرفتهاند همان طور که قبلاً گفته شد. اینان معتقدند که فعل انسان به منزله طول و رنگ انسان است. اینان درست نقطه مقابل قدریه هستند که قدر را نفی میکنند. همانا قدریه از آن جهت که قدر را نفی میکنند به قدر منسوب شدهاند همان طور که مرجئه از آن جهت که به تعویق انداختن را نفی میکنند، مرجئه نامیده میشوند. اینان معتقدند که کسی برای فرمان خداوند به تعویق انداخته نمیشود یا خداوند آنان را عذاب میدهد و یا توبه آنان را قبول میکند. گاهی به جبریه، «قدریه» هم میگویند؛ زیرا آنان در اثبات قدر غلو و زیادهوری میکنند همان طوریکه کسانی که به چیزی از وعده و وعید به طور جزم معتقد نیستند، گاهی مرجئه نامیده میشوند. اینان در به تعویق انداختن هر کاری غلو و زیادهوری میکنند. پس به طور جزم قائل به پاداش کسی که توبه کرده، نیستند. همان طور که به طور جزم قائل به مجازات کسی که توبه نکرده، نیستند. و همان طور که در ارتباط با چیز یا کس معینی، به طور جزم معتقد نیستند. مرجئه نخست، تکلیف عثمان و علی را به تعویق میانداختند و به ایمان و کفر آنان گواهی نمیدادند.
در مذمت و نکوهش «قدریه» احادیثی در کتابهای سنن وارد شده است؛ از آن جمله حدیثی است که ابوداود در سنن خود از طریق روایت عبدالعزیز بن ابی حازم، از پدرش، از ابن عمر، از پیامبر ج روایت کرده که آن حضرت فرمودند: «القدرية مجوس هذه الأمة، إن مرضوا فلا تعودوهم، وإن ماتوا فلا تشهدوهم»[١٣٩٢] «قدریه مجوس این امت هستند. اگر بیمار شدند به عیادتشان نروید، و اگر مردند، در تشییع جنازهشان حضور نیابید». راجع به مذمت و نکوهش قدریه، احادیث زیاد دیگری روایت شدهاند که اهل حدیث درباره صحت مرفوع بودنشان سخن گفتهاند که صحیح آن است این احادیث موقوفاند. اما احادیث وارده راجع به نکوهش خوارج چنین نیست، چون در میان این احادیث ده حدیث فقط در «الصحیح» وجود دارند که بخاری سه حدیث آن و مسلم بقیه را روایت کرده است. مشابهت قدریه با مجوسیان، روشن است، بلکه عقیده قدریه بدتر از عقیده مجوسیان است، چون مجوسیان معتقد به وجود دو آفریدگار بودند ولی قدریه معتقد به وجود چندین آفریدگار هستند.
این بدعتهای ضد و نقیض فتنههای تفرقه افکن را میان امت اسلامی به وجود آوردند، همچنان که بخاری در صحیح خود از سعید بن مسیب[١٣٩٣] آورده که او گفت: فتنه نخست، یعنی کشته شدن حضرت عثمان[١٣٩٤] پیش آمد، پس احدی از اصحاب بدر را باقی نگذاشت. سپس فتنه حره[١٣٩٥] روی داد که احدی از اصحاب حدیبیه را باقی نگذاشت.
سپس فتنه سوم پیش آمد که این فتنه همچنان ادامه داشت و مرتفع نشد[١٣٩٦] در حالی که مردمان عقل و نیرو داشتند[١٣٩٧].
پس خوارج و شیعه در زمان فتنه نخست و قدریه و مرجئه در زمان فتنه دوم و جهمیه و امثال آنان پس از فتنه سوم به وجود آمدند. پس اینان کسانی شدند که دینشان را فرقه فرقه نمودند و خودشان گروههایی شدند که بدعت را با بدعت پاسخ میدادند. آن گروه راجع به علی، غلو و زیادهروی کردند و این گروه علی را تکفیر کردند. گروهی درباره وعید وتهدید غلو و زیادهروی نمودند تا جایی که- برخی از مؤمنان را در جهنم جاویدان نمودند- و گروهی دیگر درباره وعده و بشارت غلو و زیادهوری نمودند تا جایی که برخی از وعیدها و تهدیدات را نفی نمودند. منظورم مرجئه است. آن گروه راجع به تنزیه و تقدیس خدا غلو و زیادهروی نمودند تا جایی که صفات خدا را انکار کردند و این گروه راجع به اثبات صفات خدا غلو و زیادهروی نمودند تا جایی که گرفتار تشبیه شدند و ادله و مسائلی را ابتداع کردند که مشروع نبود و از امر مشروع رویگردان شدند، برخی از آنان برای اثبات عقیدهشان از کتابهای امتهای پیشین همچون یهود و نصارا و مجوس و ستاره پرستان کمک میگرفتند، چون آنان کتابهای این امتها را میخواندند در نتیجه گمراهیها و خرافات آنان وارد مباحث و دلایل اینان میشد و اینان هم گاهی لفظ آن را و گاهی معنای آن را تغییر میدادند در نتیجه حق را باطل میآمیختند و حقی را که پیامبرشان آورده بود، کتمان کردند. از این رو پراکنده و فرقه فرقه شدند و اختلاف پیشه کردند و آن وقت راجع به جسم و عرض و قائل بودن جسم برای خداوند به صورت نفی و اثبات سخن گفتند.
سبب گمراهی این گونه فرقهها، انحراف از راه راستی است که خداوند ما را به اتباع از آن امر کرده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ﴾[الأنعام: ١٥٣] «و همانا راه راست من همین است، پس از آن پیروی کنید و از راههای [متفرقه] پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده میسازد».
در جای دیگری میفرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ﴾[يوسف: ١٠٨] «بگو: این راه من است. من و پیروانم از روی بصیرت [مردم را] به سوی خدا دعوت میکنم».
در آیات فوق، لفظ «صراط» و «سبیل» را که همان راه خداست به صورت مفرد آورده، و لفظ «سبل» را که مخالف راه خداست، به صورت جمع آورده است.
ابن مسعود س گوید: رسول خدا ج برای ما خطی کشید و فرمود: «هذا[١٣٩٨] سبيل الله» «این، راه خداست». سپس خطهای دیگری را از سمت راست و چپ آن کشید و فرمود: «وهذه سبلٌ، علی کل سبيل شيطان يدعو إليه» «این راههای [متفرقه] است، بر سر هر راهی، شیطانی قرار دارد که دیگران را به طرف آن فرا میخواند». سپس این آیه را خواند: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ١٥٣﴾[الأنعام: ١٥٣][١٣٩٩] «و همانا راه راست من همین است، پس از آن پیروی کنید و از راههای [متفرقه] پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده میسازد. این است آنچه خدا شما را به آن سفارش کرد، باشد که پرهیزکار شوید».
از اینجا معلوم میشود که نیاز بنده به درخواست هدایت به سوی راه راست، بالاتر از هر نیازی است، و به همین خاطر خداوند متعال در نماز، خواندن سوره فاتحه در هر رکعت را مشروع نموده است، به خاطر نیازی که بنده به این دعای عظیم القدر که در بردارنده خواستههای بزرگ و نیک است، دارد. خداوند متعال ما را امر کرده که بگوئیم: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ٧﴾[الفاتحة: ٦-٧] «ما را به راه راست هدایت فرما، راه آنان که موهبتشان دادی، نه راه غضب شدگان و نه گمراهان». و از پیامبر ج ثابت شده که آن حضرت فرمودند: «اليهود مغضوبٌ عليهم، والنّصاری ضالُّون»[١٤٠٠] «یهودیان، غضب شدگان، و مسیحیان گمراهان هستند».
در روایت صحیح از پیامبر ج ثابت شده که آن حضرت فرمود: «لتتبعُنَّ سنن من کان قبلکم حذو القُذَّة بالقُذَّةِ حتی لو دخلوا حُجرَ ضَبٍّ لدخلتموه» «حتما از روشها و آداب پیشینیانتان قدم به قدم پیروی خواهید کرد تا جایی که اگر آنان، داخل سوراخ سوسماری شدند، شما هم داخل خواهید شد». صحابه عرض کردند: ای رسول خدا! منظورتان یهود و نصارا است؟ فرمود: «پس چه کسی؟»[١٤٠١].
گروهی از سلف صالح میگویند: هر یک از علمایی که منحرف شده است، به گونهای شباهتی با یهود دارد و هر یک از عابدان که منحرف شده است، به گونهای شباهتی با نصارا دارد. به همین خاطر میبینی که اکثر متکلمان منحرف از معتزله ومانند آنان، شباهتی بایهود دارند، تا جایی که علمای یهود، کتابهای بزرگان معتزله را میخوانند، و طریقه منهج آنان را طریقهای نیک میدانند و همچنین بزرگان معتزله به یهودیان تمایل دارند و آنان را بر نصارا ترجیح میدهند. و اکثر عابدان منحرف از اهل تصوف و مانند آنان، با نصارا شباهتهایی دارند، و به همین خاطر به نوعی از رهبانیت و حلول و اتحاد و مانند آنها تمایل دارند. بزرگان اینان کلام و اهل کلام را نکوهش میکنند و بزرگان اهل کلام از طریقه اینان عیب و ایراد میگیرند و راجع به مذمت سماع و وجد و بسیاری از زهد و عبادتهایی که اینان به وجود آوردهاند، کتابهایی تألیف میکنند[١٤٠٢].
[١٣٩٢]- تخریج آن گذشت.
[١٣٩٣]- او امام و دانشمند، ابومحمد سعید بن مسیب بن حزن قریشی مخزومی، دانشمند اهل مدینه و سرور تابعین در زمان خود بود. وی به سال ٩٤ هجری دار فانی را وداع گفت. شرح حالش در کتاب «السیر»، ج٤ شماره: ٨٨ آمده است.
[١٣٩٤]- در پاورقی نسخههای خطی (أ) و (ب) آمده است: قتل حضرت عثمان س در سال ٣٥ هجری بود.
[١٣٩٥]- در پاورقی نسخههای خطی (أ) و (ب) بر روی عبارت: «و المرجئة في الفتنة الثانیة» حاشیهای نوشته شده که نص آن، چنین است: این فتنه، حره بود که به سال ٦٣ هجری اتفاق افتاد.
[١٣٩٦]- در پاورقی نسخههای خطی (أ) و (ب) آمده است: علما میگویند: درست آن است که: اگر فتنه سوم رخ میداد، تا آخر امر این فتنه تمام نمیشد. حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری» بر سر گفته: «سپس فتنه سوم پیش آمد ودیگر تمام نشد» حاشیهای نوشته وگوید: در اصل نسخههای خطی نیز چنین است، و در روایت ابوخیثمه آمده است: «و اگر فتنه سوم پیش میآمد». دمیاطی این گفته را ترجیح داده، بر این اساس که یحیی بن سعید این گفته را پیش از روی دادن فتنه سوم گفته است، و فتنه سوم را به چیزی تفسیر نکرده آن گونه که دیگران آن را تفسیر کردهاند. داودی چنین پنداشته که منظور از فتنه سوم، فتنه ازارقه است. این رأی جای اشکال است، چون ظاهراً منظور یحیی بن سعید از فتنه، فتنهای است که در مدینه پیش آمده و منظورش دیگر فتنهها نیست. و فتنه ازارقه به دنبال مرگ یزید بن معاویه روی داد و بیشتر از بیست سال به طول انجامید. ابن تین آورده که مالک از یحیی بن سعید انصاری روایت کرده که میگوید: «نماز در مسجد پیامبر ج ترک نشد بجز در روز کشته شدن حضرت عمر و در روز حره». مالک گوید: و فتنه سوم را فراموش کرد. ابن عبدالحکم گوید: فتنه سوم، روز خروج ابوحمزه خارجی بود. گویند: این فتنه در زمان فرمانروایی مروان بن محمد بن مروان بن حکم به سال١٣٠ هجری و مدتی قبل از مرگ یحیی بن سعید بود. سپس دیدم که دارقطنی در کتاب «غرائب مالک» با اسنادی صحیح از یحیی بن سعید، مانند این اثر را روایت کرده، و در پایان آن میگوید: «و اگر فتنه سوم پیش میآمد، از بین نمیرفت در حالی که عقل و توان در میان مردمان بود». ابن ابی خیثمه آن را با لفظ: «و اگر پیش میآمد» روایت کرده، و این بخلاف امری است که در روایت این باب، به فتنه سوم جزم و یقین شده است. این تعارض را چنین میتوان جمع کرد که یحیی بن سعید، این را ابتدا گفته و سپس فتنه سوم که ذکر شده، پیش آمد در حالی که او زنده بود و آن وقتی گفتهای را اظهار کرد که لیث بن سعد از وی نقل کرد.
[١٣٩٧]- بخاری آن را به دنبال حدیث شماره: ٤٠٢٤ آورده ومیگوید: لیث از یحیی بن سعید، از سعید بن مسیب... آن را نقل کرده... حافظ ابن حجر عسقلانی میگوید: این اثر از طریق لیث برای من ثابت نشده است. ابونعیم در کتاب «المستخرج» از طریق احمد بن حنبل از یحیی بن سعید قطان، از یحیی بن سعید انصاری، مانند آن را به طور موصول روایت کرده است.
[١٣٩٨]- در نسخه خطی (ب)، «هذه» آمده است.
[١٣٩٩]- دارمی در سنن خود، ١/٦٧؛ احمد در «المسند» ١/٤٣٥ و ٤٦٥؛ و طبری به شماره: ١٤١٦٨ آن را روایت کردهاند. سند آن حسن است و حاکم در «المستدرک» ٢/٣١٨ آن را صحیح دانسته و ذهبی هم آن را تأیید کرده است.
[١٤٠٠]- قسمتی از حدیثی طولانی است که ترمذی به شمارههای: ٢٩٥٤ و ٢٩٥٥؛ احمد در «المسند» ٤/٣٧٨؛ و طیالسی به شماره: ١٠٤٠ از طریق روایت عدی بن حاتم آن را روایت کردهاند، که سند آن حسن است و ابن حبان به شمارههای: ١٧١٥ و ٢٢٧٩ آن را صحیح دانستهاند.
[١٤٠١]- بخاری به شمارههای: ٣٤٥٦ و ٧٣٢٠؛ مسلم به شماره: ٢٦٦٩؛ احمد در «المسند»، ٣/٨٤، ٨٩ و ٩٤؛ طیالسی به شماره ٢١٧٨؛ ابن ابی عاصم به شماره: ٧٤؛ و بغوی به شماره: ٤١٩٦ از طریق روایت ابوسعید خدری آن را با این لفظ روایت کردهاند: «لتتبعنَّ سنن من کان قبلکم شبراً بشبر، وذراعاً بذراع حتی لو دخلوا حجر ضب لتبعتموهم...» «قطعاً از سنتها و روشهای پیشینیانتان وجب به وجب و دست به دست پیروی خواهید کرد تا جایی که اگر آنان داخل سوراخ سوسماری شوند، از ایشان پیروی خواهید کرد...». همچنین ابن ماجه به شماره ٣٩٩٤؛ احمد در «المسند» ٢/٣٢٧، ٤٥٠، ٥١١ و ٥٢٧ ابن ابی عاصم به شماره ٧٢؛ و حاکم در «المستدرک» ١/٣٧ آن را از طریق روایت ابوهریره با این لفظ روایت کردهاند: «لتتبعنّ سنن من کان قبلکم باعاً بباع وذراعاً بذراع، وشبراً بشبر حتی لو دخلوا حجر ضب لدخلتم فيه...» «قطعاً از سنتها و روشهای پیشینیانتان دست به دست و وجب به وجب پیروی خواهید کرد تا جایی که اگر آنان داخل سوراخ سوسماری شوند، شما هم داخل آن خواهید شد...» حاکم در «المستدرک» ١/٣٧ این روایت را بنا بر شرط مسلم صحیح دانسته و ذهبی هم آن را تائید کرده است. همچنین بخاری به شماره: ٧٣١٩ از طریق روایت ابوهریره آن را با این لفظ آورده است: «لا تقوم الساعة حتی تأخذ أمتي بأخذ القرون قبلها شبراً بشبر وذراعاً بذراعٍ ...» «قیامت برپا نمیشود تا اینکه امت من از روشهای پیشینیانشان وجب به وجب و دست به دست پیروی نکنند...». همچنین احمد در مسند خود، ٤/١٢٥ از طریق روایت شداد بن اوس آن را با این لفظ روایت کرده است: «ليحملن شرار هذه الأمة علی سنن الذين خلقوا من قبلهم أهل الکتاب حذو القذة بالقذة» «انسانهای بدِ امت من، سنتها و روشهای کسانی که پیش از آنان آفریده شدهاند، یعنی اهل کتاب را گام به گام حمل میکنند».
[١٤٠٢]- نگا: «بدائع الفوائد»، ٢/٣٢.