شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

ثبوت خلیل بودن برای پیامبرِ ما

ثبوت خلیل بودن برای پیامبرِ ما

شرح عبارت: برای پیامبر  ج بالاترین مراتب محبت که خلیل بودن است، ثابت شده است؛ همچنان که از آن حضرت به صحت رسیده که فرمودند: «إنَّ اللهَ اتَّخَذَني خَليلًا کَما اتَّخذَ إبراهيمَ خَليلاً»[٢٥١] «همانا خدا مرا خلیل و دوست صمیمی خود قرار داد همان گونه که ابراهیم را خلیل و دوست صمیمی خود قرار داد». در جای دیگری فرمود: «ولو کُنتُ مُتَّخِذاً مِن أهلِ الأرضِ خَليلاً، لاتَّخذتُ أبَابکر خَليلاً، ولکِنَّ صَاحِبَکُم خَليلُ الرَّحمنِ»[٢٥٢] «اگر از میان اهل زمین خلیل و دوستی صمیمی اختیار می‌کردم، قطعاً ابوبکر را به عنوان خلیل و دوست صمیمی بر می‌گزیدم. اما رفیق شما خلیل و دوست صمیمی خدای رحمان است». این دو حدیث در کتاب‌های صحیح حدیثی آمده است و این دو حدیث گفته کسانی که می‌گویند: خلیل بودن برای ابراهیم و محبت و دوستی برای محمد است، پس ابراهیم، خلیل الله (دوست صمیمی خدا) و محمد حبیب الله (دوست خدا)است، را باطل می‌کند. همچنین در «صحیح» آمده که آن حضرت فرمودند: «انّي أبرأ إلی کُلّ خَليلٍ مِن خُلَّتِهِ»[٢٥٣] «من به هر خلیلی از خلیل بودنش اعلام بیزاری می‌کنم».

محبت برای غیر پیامبر هم ثابت شده است؛ خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ١٣٤[آل عمران: ١٣٤] «و خدا نیکوکاران را دوست دارد». ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ٧٦[آل عمران: ٧٦] «پس خدا پرهیزگاران را دوست دارد». ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ٢٢٢[البقرة: ٢٢٢] «همانا خدا توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد».

پس گفته کسانی که خلیل بودن را خاص ابراهیم و محبت و دوستی را خاص محمد  ج دانستند باطل شد؛ بلکه خلیل بودن خاص ابراهیم و محمد است و محبت عام است. و حدیث ابن عباس  ب که ترمذی روایتش کرده و در آن این عبارت آمده است: «إنَّ إبراهيمَ خليلُ الله، ألا وأنا حبيبُ اللهِ ولا فَخرَ»[٢٥٤] «همانا ابراهیم خلیل و دوست صمیمی خداست. آگاه باشید که من هم دوست خدا هستم و [در این] هیچ فخری نیست» ثابت نشده است[٢٥٥].

مراتب محبت:

محبت مراتبی دارد:

اوّل- علاقه؛ علاقه وابستگی قلب به محبوب است.

دوّم- اراده؛ اراده تمایل قلب به محبوب و طلب کردن وی است.

سوّم- صبابه (شوق زیاد، سوز)؛ عبارت است از سرازیر شدن قلب به سوی محبوب، به گونه‌ای که صاحبش نمی‌تواند آن را کنترل کند؛ همانند سرازیر شدن آب در زمین سرازیر.

چهارم- غرام (شیفتگی و دلدادگی)؛ عبارت است از حبّ و دوستی ملازم قلب. غریم (بدهکار) هم از آن آمده، چون بدهکاری ملازم اوست. از این جمله است آیه: ﴿إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا٦٥[الفرقان: ٦٥] «عذابش سخت و دائمی است».

پنجم-مودّت؛ یعنی محبت و دوستی خالص. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿سَيَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا٩٦[مريم: ٩٦] «به زودی خدای رحمان برای آنها محبت و دوستی خالص [در دل ها] قرار خواهد داد».

ششم- شغف (عشق سوزان)؛ عبارت است از رسیدن محبت به پرده دل.

هفتم- عشق؛ عبارت است از دوستی خیلی زیاد که از آن بر صاحبش ترس می‌رود، اما خداوند متعال به آن موصوف نمی‌شود و بنده هم در محبت پروردگارش بدان موصوف نمی‌شود هر چند برخی از علما عشق را به طور مطلق به کار می‌برند. راجع به سبب منع، اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضی گفته‌اند: علت آن عدم توقیف است و برخی دیگر، غیر از آن را گفته‌اند. شاید دلیل منع به کار بردن عشق برای خدا یا بندگان خدا، این باشد که عشق محبتی است همراه شهوت[٢٥٦].

هشتم- تَتیُّم[٢٥٧] به معنای بندگی و اسارت است.

نهم- بندگی[٢٥٨].

دهم- خلة؛ عبارت است از محبتی که روح و قلب مُحِبّ را سوراخ کرده است.

بعضی از علما راجع به مراتب محبت، ترتیب‌های دیگری را ذکر کرده‌اند. اما این ترتیب، ترتیب خوبی است و خوبی آن با تأمل در معانی‌اش معلوم می‌شود.

بدان که متصف بودن خدا به محبت و خلة آن گونه است که شایسته جلال و عظمت و شکوه خداوند متعال است همچون دیگر صفات خدا. و خداوند بر حسب نصوصی که وارد شده از میان انواع درجات محبت، به اراده و ودّ و محبت و خلة متصف است.

راجع به تعریف محبت، اقول مختلفی در حدود سی قول اظهار شده است. اما واقعیت این است که نمی‌توان تعریفی برای محبت آورد که از آن واضح‌تر باشد. چون تعاریف چیزی به آن نمی‌افزایند جز خفاء. و این چیزهای واضح نیازی به تعریف ندارند مثل آب، هوا، خاک، گرسنگی، سیری و امثال آنها که نیازی به تعریف ندارند[٢٥٩].

***

قوله: «وکُلُّ دعوة نبوة بعده، فغیٌّ وهوی».

ترجمه: «هر ادعای نبوتی پس از پیامبر  ج، گمراهی و (پیروی از) هوای نفسانی است».

[٢٥١]- مسلم در مبحث «في المساجد»، باب «النهی عن بناء المساجد علی القبور» به شماره: ٥٣٢ از طریق روایت جندب آن را آورده است. در این روایت جندب گوید: از پیامبر  ج پنج روز پیش از وفاتش شنیدم که می‌فرمود: «إنّی أبرأ إلی الله أن يکونَ لي منکم خليلٌ، فإن الله تعالی قد اتخذنی خليلاً کما اتخذ إبراهيمَ خليلاً، ولو کنت متخذاً من أُمتي خليلاً، لا تخذت أبابکر خليلاً، ألا وإن من کان قبلکم کانوا يتخدونَ قبور أنبيائهم وصالحيهم مساجد، ألا فلا تتخذوا القبور مساجد إنی أنهاکم عن دلكَ» «من به سوی خدا اعلام بیزاری می‌کنم از اینکه از میان شما خلیل و دوستی صمیمی داشته باشم، چون خداوند متعال مرا خلیل و دوست صمیمی خود قرار داد همان گونه که ابراهیم را خلیل و دوست صمیمی خود قرار داد. و اگر من از میان امتم، خلیل و دوستی صمیمی اختیار می‌کردم، قطعاً ابوبکر را خلیل و دوست صمیمی خود بر می‌گزیدم.هان آگاه باشید که امت‌های پیش از شما، قبر پیامبران و صالحانشان را به عنوان مسجد قرار دادند. هان آگاه باشید قبرها را مسجد قرار ندهید، چون من شما را از آن نهی می‌کنم». این حدیث در «المعجم الکبیر» اثر طبرانی به شماره: ١٦٨٦ وجود دارد.

[٢٥٢]- این حدیث در «المصنف» اثر ابن ابی شیبه، ج١١ص ٤٧٣ با همین لفظ وجود دارد. و مسلم به شماره: ٢٣٨٣؛ و ترمذی به شماره: ٣٦٥٦ از طریق روایت ابن مسعود آن را با این لفظ روایت کرده‌اند: «ولوکُنتُ مُتَّخِذاً مِن أهلِ الأرضِ خَليلاً، لاتَّخذتُ ابَن أبي قحافة خَليلاً، ولکِنَّ صَاحِبَکُم خَليلُ الله» «اگر از میان مردمان روی زمین خلیل و دوست صمیمی اختیار می‌کردم، قطعاً پسر ابوقحافه را به عنوان خلیل و دوست صمیمی بر می‌گزیدم؛ امّا رفیق شما خلیل و دوست صمیمی خداست». ابن ماجه به شماره: ٩٣؛ احمد در مسند خود، ج١ صفحات٤٠٩،٣٨٩،٣٧٧ و ٤٣٣؛ بغوی به شماره: ٣٨٦٧؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره‌های ١٠١٠٧،١٠١٠٦و١٠٤٥٧ آن را روایت کرده‌اند. در همین باب بخاری به شماره ٣٦٥٦ روایتی را از ابن عباس با این لفظ آورده است: «ولوکُنتُ مُتَّخِذاً مِن أمتي خَليلاً لاتَّخذتُ أبَابکرٍ، ولکِنَّ أخي وصاحبي» «اگر من از میان امتم خلیل و دوست صمیمی اختیار می‌کردم، قطعاً ابوبکر را به عنوان خلیل و دوست صمیمی خود بر می‌گزیدم؛ اما او برادر و رفیق من است». در روایتی دیگر آمده است: «ولکن أخوة الإسلام أفضل» «...اما برادری دینی برتر است». همچنین بخاری به شماره ٣٦٥٤؛ و مسلم به شماره ٢٣٨٢ روایتی را از ابوسعید خدری با این لفظ آورده‌اند: «ولو کنت متخذاً خليلاً غير ربّی، لاتخذت أبابکر خليلاً، ولکنّ أخوة الإسلام ومودته» «اگر من غیر از پروردگارم کسی را به عنوان خلیل و دوست صمیمی خود اختیار می‌کردم، قطعاً ابوبکر را خلیل و دوست صمیمی خود اختیار می‌کردم، اما [رابطه ما] برادری و دوستی دینی است».

[٢٥٣]- به حاشیه شماره ٢ صفحه قبل مراجعه کنید.

[٢٥٤]- قسمتی از حدیثی طولانی است که ترمذی به شماره ٣٦٢٠؛ و دارمی در سنن خود، ج١ ص٢٦ از طریق روایت ابن عباس آن را روایت کرده‌اند. در سند این حدیث، زمعه بن صالح و سلمه بن وهرام وجود دارند که هر دو ضعیف اند. به همین خاطر ترمذی گفته است: این حدیث غریب است.

[٢٥٥]- نگا: «روضة المحبین» صفحات ٤٧-٤٩.

[٢٥٦]- نگا: «روضةالمحبین»، ص٢٧.

[٢٥٧]- در صحاح جوهری آمده است: وتیم الله، یعنی بنده خدا. اصل آن از این گفته عرب آمده است: «تیَّمه الحُبُّ»: «دوستی او را بنده خود کرده است». هر گاه کسی خود را بنده و ذلیل کسی بکند، او «متیَّم» است.

[٢٥٨]- ابن قیم در کتاب«روضة المحبین» ص٥٢ می‌گوید: تعبد، نهایت حب و ذلت است. گفته می‌شود: «عبده الحب»، یعنی حب و دوستی او را ذلیل و خوار کرد. همچنین است مُحبّ که حب و دوستی او را ذلیل و خوار کرده است. این مرتبه برای احدی غیر از خداوند متعال نیست. و خداوند سبحان کسی را که در عبادتش شرک ورزیده، نمی‌بخشد و هر گناه دیگری غیر از شرک را برای هر کس بخواهد می‌بخشد. پس محبت عبودیت، بزرگترین انواع محبت است که حق خالص خدا بر بندگانش است.

[٢٥٩]- نگا: «روضة المحبین»، صفحات ١٩-٢٢.