منزه دانستن پروردگار و اوصاف او آن گونه که خود را به صورت نفی و اثبات توصیف نموده است
شرح عبارت: طحاوی / به منزه دانستن پروردگار و اوصاف او آن گونه که خود را به صورت نفی و اثبات توصیف نموده، اشاره میکند. این سخن طحاوی برگرفته از مفهوم سوره اخلاص است؛ عبارت «موصوف بصفات الوحدانية»، برگرفته از آیه ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾ «بگو: او خدای یگانه یکتاست» میباشد و عبارت «منعوت بنعوت الفردانية» برگرفته از این فرموده خداوند متعال است: ﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ٣﴾ «خدایی که همه، نیاز بدو برند. نزاده و زاده نشده است». و عبارت «ليس في معناه أحد من البرية» برگرفته از این آیه است: ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ٤﴾[الإخلاص] «و هیچ کس همتا و همگون او نیست». همچنین این گفتار طحاوی، تأکید کننده آنچه راجع به اثبات صفات خدا و نفی تشبیه صفات خدا به صفات مخلوق گفته شد، میباشد. وصف و نعت، مترادف اند. بعضی میگویند: این دو معنای نزدیک به هم دارند؛ وصف برای ذات است و نعت برای فعل. همچنین است وحدانیت و فردانیت، که عدهای میگویند: با هم مترادف اند و بنا به اعتقاد بعضی معنای نزدیک به هم دارند که وحدانیت برای ذات است و فردانیت برای فعل. عده دیگری معتقدند که وحدانیت برای ذات است و فردانیت برای صفات. پس خداوند متعال در ذات خود، یگانه و در صفاتش یکتا است. این سخن درست است و کسی در آن اختلافی ندارد. اما در لفظ نوعی تکرار هست. طحاوی / مانند این تکرار را در جاهای متعددی از عقیده آورده است. و این تکرار بیشتر به خطبهها و دعاها میخورد تا به عقاید و در واقع سجع گویی در خطبهها شایستهتر است. مثلاً (ليس کمثله شيء) در خصوص منزه دانستن خداوند، کاملتر از گفته طحاوی: «ليس في معناه أحد من البرية» است.
***
قوله «وتعالی عن الحدود والغايات، والأرکان والأعضاء والأدوات، لاتحويه الجهات الست کسائر المبتدعات».
ترجمه «خداوند از حدود و نهایتها و ارکان و اعضا و ادوات، برتر است. جهات ششگانه که برای سایر پدیده هاست، او را شامل نمیشود».
شرح عبارت: در اینجا قبل از شرح عبارت طحاوی / مقدمهای را میآورم[٤٠٢]. و آن اینکه علما در خصوص اطلاق چنین الفاظی سه قول دارند:
عدهای آن را نفی میکنند. عده دیگری آن را اثبات و گروهی قائل به تفصیلاند، که این دسته اخیر، پیروان سلف صالحاند. اینان به طور مطلق آن را نفی یا اثبات نمیکنند مگر زمانی که مطلبی، روشن و تبیین شود که این الفاظ به وسیله آن، اثبات شوند که در این صورت، این الفاظ ثابتند. یا این الفاظ به وسیله آن نفی شوند که در این صورت، این الفاظ منفی هستند؛ زیرا در اصطلاح متأخرین، در این الفاظ همچون دیگر الفاظ اصطلاحی اجمال و ابهام وجود دارد. پس همه علما، این الفاظ را در خود معنای لغویشان استعمال نمیکنند. به همین خاطر نفی کنندگان صفات خدا، این الفاظ را حق و ناحق نفی میکنند و راجع به اثبات کنندگان این الفاظ چیزی را میآورند که قائل به آن نبودهاند و برخی از اثبات کنندگان این الفاظ معنای باطل را در آن وارد میکنند که مخالف گفته سلف صالح و مدلول قرآن و سنت میباشند و در قرآن و سنت در خصوص نفی و اثبات آنها نصی وارد نشده است و ما حق نداریم که به صورت نفی و اثبات خداوند متعال را به چیزی توصیف کنیم که خودش را به آن توصیف ننموده و پیامبر ج، او را به آن توصیف ننموده است؛ چون ما تنها پیرو هستیم نه مبتدع.
پس واجب است که در این موضوع، یعنی موضوع صفات خوب نگاه شود، هر صفتی که خدا و پیامبر ج، آن را اثبات کردهاند ما هم آن را اثبات میکنیم و هر صفتی که خداوند و پیامبر ج، آن را نفی کردهاند، ما هم آن را نفی میکنیم. و الفاظی که در نصوص قرآن و سنت آمده، در اثبات و نفی بدان چنگ زده میشود؛ پس الفاظ و معانی که خدا و پیامبر ج آنها را اثبات کردهاند ما هم اثبات میکنیم و الفاظ و معانی که خدا و پیامبر ج آنها را نفی کردهاند ما هم نفی میکنیم.
[٤٠٢]- نگا «درء تعارض العقل و النقل»، ٤/١٣٨-١٤٩.