ثبوت شفاعت پیامبر صلی الله علیه وسلم برای اهل کبائر از امتش
نوع هشتم- شفاعت پیامبر ج برای اهل کبائر از امتش است؛ کسانی که داخل دوزخ شدهاند پس به وسیله شفاعت پیامبر ج از آن بیرون آورده میشوند. احادیث وارده در این زمینه به حدّ تواتر رسیده و علم آن بر خوارج و معتزله پنهان مانده است. از این رو اینان با این نوع از شفاعت مخالفت ورزیدهاند به خاطر اینکه به صحت این احادیث جهل دارند و با کسانی که علم به این احادیث دارند، عناد و دشمنی دارند و بر بدعت خودشان پا بر جا هستند و استمرار دارند.
در این شفاعت، فرشتگان و پیامبران و مؤمنان نیز مشارکت دارند.
این شفاعت چهار بار از پیامبر ج تکرار میشود.
از جمله حدیث انس بن مالک س است که گوید: رسول خدا ج فرمودند «شفاعتي لأهلِ الکَبائرِ مِن أُمَّتي»[٤٧٥] «شفاعت من برای اهل گناهان کبیره از امت میباشد». امام احمد / آن را روایت کرده است.
بخاری / در کتاب «التوحید» روایت کرده که سلیمان بن حرب از حماد بن زید از معبد بن هلال عَنَزی[٤٧٦] روایت میکند که وی گوید: افرادی از اهل بصره با هم جمع شدیم و نزد انس بن مالک رفتیم و ثابت بُنانی را همراه خود بردیم تا راجع به حدیث شفاعت برای ما سؤال کند. دیدیم که انس در خانه خود است و مشغول خواندن نماز ضحی (نماز چاشتگاه) میباشد. از وی اجازه ورود خواستیم، به ما اجازه داد در حالی که بر بسترش نشسته بود. به ثابت گفتیم: پیش از حدیث شفاعت راجع به چیز دیگری از وی سؤال مکن [ثابت گفت: ای ابوحمزه! اینان برادران تو از اهل بصره هستند و آمدهاند تا راجع به حدیث شفاعت از تو بپرسند][٤٧٧]. انس بن مالک گفت: محمّد ج برای ما نقل کرد و فرمود «إذا کان يوم القيامة، ماج الناس بعضهم في بعض، فيأتون آدم، فيقولون: اشفع لنا إلی ربك، فيقول: لست لها، ولکن عليکم بإبراهيم؛ فإنه خليل الرحمن، فيأتون إبراهيم، فيقول: لست لها، ولکن عليکم بموسی؛ فإنه کليم الله، فيأتون موسی، فيقول: لست لها، ولکن عليکم بعيسی، فإنه روح الله وکلمته، فيأتون عيسی، فيقول: لست لها، ولکن عليکم بمحمّد، فيأتوني، فأقول: أنا لها، فأستأذن علی ربي، فيؤذن لي، و يلهمني محامد[٤٧٨] أحمده بها لا تحضرني الآن، فأحمده بتلك المحامد، وأخرُّ له ساجداً، فيقال: يا محمّد، ارفع رأسك، وقل يسمع لك، واشفع تشفع، وسل تعط، فأقول: يا رب، أمتي أمتي، فيقال: انطلق فأخرج من کان في قلبه مثقال ذرة أو خردلة من إيمان، فأنطلق فأفعل، ثم أعود فأحمده بتلك المحامد، ثم أخر له ساجداً، فيقال: يا محمّد، ارفع رأسك، وقل يسمع لك، واشفع تشفع، وسل تعط، فأقول: يا رب، أمتي أمتي، فيقال: انطلق فأخرج من کان في قلبه أدنی أدنی أدنی[٤٧٩] مثقال حبة خردل من إيمان، فأخرجه من النار، فأنطلق فأفعل» «وقتی روز قیامت میآید، مردم در بین یکدیگر داخل شده و آشفته و پریشان میشوند، پس پیش آدم میآیند و میگویند: پیش پروردگارت برای ما شفاعت کن. آدم میگوید: این کار، کار من نیست، پیش ابراهیم بروید، چون او دوست صمیمی خداوند رحمان است. آنان پیش ابراهیم میآیند [و از وی درخواست شفاعت میکنند]. ابراهیم هم میگوید: این، کار من نیست، پیش موسی بروید، چون او کلیم الله است. آنان پیش موسی میآیند [و از او در خواست شفاعت میکنند]. موسی هم میگوید: این، کار من نیست، پیش عیسی بروید، چون او روح و کلمه خداست. آنان پیش عیسی میآیند [و از او درخواست شفاعت میکنند]. عیسی هم میگوید: این، کار من نیست، پیش محمّد بروید. آنان پیش من میآیند [و از من درخواست شفاعت میکنند]. من میگویم: این، کار من است. آنگاه از پروردگارم اجازه میگیرم، به من اجازه داده میشود و خداوند کلمات و عبارات شکر و ستایش را به من الهام میکند تا با آن کلمات، خداوند را شکر و ستایش کنم. راجع به این کلمات اکنون حضور ذهن ندارم. آنگاه خداوند را با آن کلمات، شکر و ستایش میکنم و سجده کنان برای او فرو میافتم. پس گفته میشود: ای محمّد! سرت را بلند کن و بگو به حرفت گوش میشود و شفاعت کن، شفاعتت قبول میشود و بخواه، به تو داده میشود. میگویم: پروردگارا، امت من امت من! گفته میشود: برو هر کس را که به اندازه یک دانه جو از ایمان در دلش باشد [از آتش دوزخ] بیرون بیاور. من هم روانه میشوم و این کار را میکنم و سپس دوباره خداوند را با آن کلمات، شکر و ستایش میکنم سپس سجده کنان برای او فرو میافتم. پس گفته میشود: ای محمّد! سرت را بلند کن و بگو، به حرفت گوش میشود و شفاعت کن، شفاعتت قبول میشود و بخواه به تو داده میشود. آنگاه میگویم ای پروردگار من! امت من امت من! گفته میشود: برو هر کس که به اندازه ذره غباری یا به وزن یک خردل از ایمان در دلش باشد، [از آتش دوزخ] بیرون آور. من هم میروم و این کار را میکنم. سپس مجدداً بر میگردم و خداوند را با آن کلمات، شکر و ستایش میکنم و سپس سجده کنان برای وی فرو میافتم. گفته میشود: ای محمّد! سرت را بلند کن و بگو، به حرفت گوش میشود و شفاعت کن، شفاعتت قبول میشود و بخواه، به تو داده میشود. میگویم: ای پروردگار من! امتم امتم! خدا میفرماید: برو هر کس را که به اندازه کمترین دانه خردلی از ایمان در دلش هست، از آتش دوزخ بیرون آر. من هم میروم و این کار را میکنم». معبد بن هلال عَنَزی گوید: وقتی از نزد انس بیرون آمدیم، گفتیم: چه خوب است پیش حسن – که در منزل ابوخلیفه[٤٨٠] پناهنده شده- برویم [آن وقت عقل و خردش جور بود][٤٨١] و این حدیثی را که انس بن مالک برای ما نقل کرد، ما هم برایش نقل کنیم. پس نزد او آمدیم و به او سلام کردیم و او به ما اجازه ورود داد. به وی گفتیم: ای ابوسعید! از جانب برادرت، انس بن مالک پیش تو آمدهایم، و همانند حدیثی که راجع به شفاعت برای ما نقل کرد، تا به حال چیزی خوشایندتر ندیدهایم. او گفت: آن حدیث، کدام است؟ پس حدیث را برایش نقل کردیم. پس به اینجا آمدیم.[٤٨٢] او گفت: بقیه حدیث کدام است؟ گفتیم: بیشتر از این برای ما نقل نکرد. ابوسعید گفت: او بیست سال قبل، موقعی که عقل و خردش جمع و جور بود، بقیه حدیث را برای من نقل کرد. حالا نمیدانم آیا آن را فراموش کرده یا ترس این را داشته که مبادا به آن پشت گرم شوید؟ گفتیم: ای ابوسعید! آن را برای ما نقل کن. او خندید و گفت: انسان شتابزده آفریده شده است.
این را فقط به این خاطر گفتم که من دنباله حدیث را برایتان نقل کنم. پیامبر ج میفرماید «ثم أعود الرابعة، فأحمده بتلك المحامد، ثم أخر له ساجداً، فيقال: يا محمّد، ارفع رأسك، قل يسمع لك، وسل تعطه، واشفع تشفع، فأقول: يا رب، ائذن لي فيمن قال: لا إله إلا الله، فيقول: وعزَّتي وجلالي وکبريائي وعظمتي، لأُخرجنَّ منها من قال: لا إله إلا الله»[٤٨٣] «سپس برای بار چهارم بر میگردم و او را با آن کلمات، شکر و ستایش میکنم، سپس سجده کنان برای وی فرو میافتم. آنگاه گفته میشود: ای محمّد! سرت را بلند کن، شفاعت کن، شفاعتت قبول میشود. میگویم: ای پروردگار من! به من اجازه بده تا راجع به کسانی که لا إله إلا الله میگویند، شفاعت کنم تا از آتش دوزخ بیرون آورده شوند. خداوند میفرماید: به عزت و جلال و کبریائی خودم قسم، قطعاً هر کس «لا إله إلا الله» گفته باشد، از آتش جهنم بیرون میآورم». مسلم هم، این را این چنین روایت کرده است. حافظ ابویعلی از عثمان س روایت کرده که رسول خدا ج فرمود «يشفع يوم القيامة ثلاثة: الأنبياء، ثم العلماء، ثم الشهداء»[٤٨٤] «در روز قیامت سه گروه شفاعت میکنند: پیامبران، سپس علماء و پس از آنان شهداء».
در «صحیح» از روایت ابوسعید س به طور مرفوع آمده که آن حضرت ج فرمودند «فيقول الله تعالی: شفعت الملائکة، وشفع النبیون، وشفع المؤمنون، ولم يبق إلّا أرحم الراحمين، فيقبض قبضة من النار، فيخرج منها قوماً لم يعملوا خيراً قطّ»[٤٨٥] «پس خداوند متعال میفرماید: فرشتگان شفاعت کردند و پیامبران هم شفاعت کردند و مؤمنان نیز شفاعت کردند و کسی نماند جز مهربانترین مهربانان. آنگاه او یک مشت از آتش را به دست میگیرد و جماعتی که هرگز خیری را انجام ندادهاند، از آتش دوزخ بیرون میآورد».
علماء در قبال شفاعت، سه قول دارند:
١- مشرکان و نصارا و مبتدعان غلات در میان مشایخ و دیگران، شفاعت کسانی را که در نزد خداوند دارای احترام و گرامیداشت میدانند همانند شفاعت معروف در دنیا قرار میدهند.
٢- معتزله و خوارج هم شفاعت پیامبرما ج و غیراو را در خصوص اهل گناهان کبیره انکار میکنند.
٣- اما اهل سنت و جماعت، شفاعت پیامبرمان ج و غیر او را در خصوص اهل گناهان کبیره قبول داشته و بدان باور دارند اما کسی شفاعت نمیکند تا اینکه خداوند اجازهاش دهد و حدود آن را مشخص نماید آن گونه که در حدیث صحیح، حدیث شفاعت آمده است «إنهم يأتون آدم، ثم نوحاً، ثم إبراهيم، ثم موسی، ثم عيسی، فيقول لهم عيسی ÷: اذهبوا إلی محمّد، فإنه عبد غفر الله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر، فيأتوني، فأذهب، فإذا رأيت ربّي، خررت له ساجداً، فأحمد ربّي بمحامد يفتحها علیَّ، لا أحسنها الآن، فيقول: أی محمّد، ارفع رأسك، وقل يسمع، واشفع تشفع، فأقول: ربّي أمتي، فَيحد لي حداً، فأدخلهم الجنة، ثم أنطلق فأسجد، فيحد لي حداً»[٤٨٦] «آنان پیش آدم، سپس نوح، پس از او ابراهیم، سپس موسی، و سپس عیسی میآیند [و درخواست شفاعت میکنند]. عیسی ÷ به آنان میگوید: پیش محمّد ج بروید، چون او بندهای است که خداوند گناهان گذشته و آیندهاش را بخشوده است. پس آنان نزد من میآیند. من هم میروم و وقتی پروردگارم را میبینم، سجده کنان برای وی فرو میافتم و با کلمات شکر و ستایشی که برای من گشوده او را شکر و ستایش میکنم که اکنون نمیتوانم آنها را بر زبان آورم. آنگاه خداوند میفرماید: ای محمّد! سرت را بلند کن و بگو، که به حرفت گوش میشود و شفاعت کن، که شفاعتت پذیرفته میشود. پس میگویم: پروردگارا، امتم! آنگاه برای من حدّی جهت شفاعت مشخص میشود و آنان را داخل بهشت میگردانم سپس میروم و سجده میکنم، پس برایم حدّی جهت شفاعت مشخص میشود». پیامبر ج این را سه بار ذکر کرد.
[٤٧٥]- این حدیث با طرق شواهدش، صحیح میباشد. ابوداود به شماره: ٤٧٣٩؛ ترمذی به شماره: ٢٤٣٥؛ احمد در مسند خود، ج٣ص٢١٣؛ طیالسی به شماره: ٢٠٢٦؛ ابونعیم در «الحلیة»، ج٧ص٢٦١؛ وطبرانی در «المعجم الصغیر»، ج١ص١٦٠ از طریق روایت انس آن را آوردهاند، و ابن حبان به شماره: ٢٥٩٦؛ و حاکم در «المستدرک»، ج١ ص٦٩ آن را صحیح دانستهاند. و ترمذی به شماره: ٢٤٣٦؛ ابن ماجه به شماره:٤٣١٠؛ طیالسی به شماره: ١٦٦٩؛ و ابونعیم در«الحلیة»، ج٣صص ٢٠٠،٢٠١ از طریق روایت جابر بن عبدالله آن را آوردهاند، و حاکم در«المستدرک»، ج١ص ٦٩ آن را صحیح دانسته است. طبرانی هم به شماره ١١٤٥٤ از طریق روایت ابن عباس آن را آورده، و خطیب بغدادی در تاریخ خود، ج٨ص١١ از طریق روایت ابن عمر آن را آورده است.
[٤٧٦]- منسوب به عنزه حی از ربیعه است. و در نسخههای خطی (أ)، (ج)و (د) به «غزی» تغییر یافته است.
[٤٧٧]- آنچه میان دو کروشه اضافه شده، از حدیث صحیح است و در اصل نسخههای خطی نیامده است.
[٤٧٨]- در نسخه خطی (ب)، «محامداً» آمده که اشتباه است.
[٤٧٩]- در نسخههای خطی (ج)و (د)، «أدنی أدنی» آمده و این روایت همه محدثان بجز کشمیهنی است که بخاری آن را آورده، اما کشمیهنی «أدنی» سوّم را بدان افزوده همان طور که در نسخههای خطی (أ) و (ب) هم چنین آمده است.
[٤٨٠]- او حجاج بن عتاب عبدی بصری، پدر عمر بن ابی خلیفه است. بخاری در تاریخ خود، ج٢ص٣٧٧؛ ابواحمد در «الکنی»؛ و دولابی، ج١ص ١٦٥ از او نام بردهاند. از یحیی بن معین راجع به او سؤال شد، در جواب گفت: او انسانی مشهور است همچنان که در «الجرح والتعدیل»، ج٣ ص١٥٩ آمده است. ابوسعید / از ترس حجاج بن یوسف ثقفی پناهنده شده بود.
[٤٨١]- این عبارت اضافی که در داخل کروشه است، در اصل نسخههای خطی نیامده، اما در صحیح بخاری آمده است، و اشاره به این است که به سن پیری که گمان میرود در حافظه و عقل انسان تغییر بوجود بیاید نرسیده بود.
[٤٨٢]- در صحیح بخاری آمده است «پس به اینجا منتهی شدیم».
[٤٨٣]- بخاری به شماره: ٧٥١٠؛ مسلم به شمارههای: ١٩٣،٣٢٦؛ ابن ماجه به شماره: ٤٣١٢؛ و احمد در مسند خود، ج٣ صفحات ١١٦،٢٤٤،٢٤٧،٢٤٨ آن را روایت کردهاند.
[٤٨٤]- همچنین ابن ماجه به شماره: ٤٣١٣؛ و عقیلی در«الضعفاء»، ج٣ ص٣٦٧ آن را روایت کردهاند. در سند آن، نزد هر سه راوی (یعنی ابویعلی، ابن ماجه و عقیلی) عنبسة بن عبدالرحمن هست که بخاری دربارهاش میگوید: علماءاو را ترک کردهاند، یعنی حدیثش متروک است. ابوحاتم گوید: او حدیث را وضع میکرد و شیخ او در این روایت، علاق بن ابی مسلم است که ناشناخته میباشد. همچنین بزار به شماره: ٣٤٧١ از طریق عنبسه بن عبدالرحمن، با اسناد ابن ماجه آن را روایت کرده فقط با این تفاوت که به جای «العلماء»، «المؤذنون» گفته است. این حدیث در مسند کبیر ابویعلی است همانگونه که بوصیری در «الزوائد»، برگه ٢٧٣ میگوید و این حدیث در نسخه چاپ شده نیست.
[٤٨٥]- قسمتی از حدیثی طولانی است که مسلم به شماره: (١٨٣) (٣٠٢)؛ و احمد در مسند خود، ج٣ص٩٤ آن را روایت کردهاند.
[٤٨٦]- قسمتی از حدیث طولانی شفاعت است که تخریج آن قبلاً ذکر شد.