فهم معانیای که با لفظ از آن تعبیر میشود، به معرفت و شناخت عین آن معانی وابسته است
بدان که مخاطب، معانیای که با لفظ از آن تعبیر میشود، درک نمیکند مگر زمانی که عین آن معانی یا چیزی که با عین معانی تناسب دارد و میانشان در اصل معنا، قدر مشترک و شباهتی هست، بشناسد، و گرنه بدون این امر تفهیم مخاطبین امکان ندارد. مثلاً در آغاز آموزش معانی کلام همراه با آموزش تک تک الفاظ، این امر لازم است. مثلاً موقعی که زبان و بیان به یک کودک آموزش داده میشود، ابتدا تک تک الفاظ به او آموزش داده میشود و سپس معنای این الفاظ به وی آموزش داده میشود؛ مثلاً به او گفته میشود: شیر، نان، مادر، پدر، آسمان، زمین، خورشید، ماه وآب. سپس همراه تک تک این الفاظ، به معنای اینها اشاره میشود، در غیر این صورت کودک معنای لفظ و مراد گوینده لفظ را فهم نمیکند. هیچ یک از انسانها از آموزش شنیداری بینیاز نیست. چگونه بینیاز است در حالی که آدم، پدر بشریت اولین چیزی که خداوند متعال به او یاد داد، اصول ادله سمعی یعنی همه نامها بود. و با او سخن گفت و با خطاب وحی چیزهایی را به او یاد داد که عقل صرف به او یاد نداد.
پس دلالت لفظ بر معنا، به واسطه دلالت لفظ بر منظور و مراد متکلم میباشد. اراده و قصد و منظور متکلم هم در قلبش است. پس مراد و قصد متکلم در وهله اول به وسیله لفظ، فهم نمیشود اما معنا و مفهوم بدون لفظ فهم میشود تا اینکه معلوم شود که این معنایی است که از آن لفظ اراده شده و مدّنظر متکلم بوده است. وقتی مخاطب این را دانست، سپس برای بار دوم لفظ را شنید، آن وقت معنای اراده شده را بدون اشاره به آن میداند. هر چند الفاظ از جمله چیزهایی باشد که انسان در درون آنها را احساس میکند مانند گرسنگی و سیری، تشنگی و سیرابی، غم و شادی، باز انسان در آغاز معنای اینها را درک نمیکند تا اینکه خودش در درونش آنها را احساس کند وقتی آنها را در درون احساس کرد، این الفاظ به او آموزش داده و به وی فهمانده میشود که نام فلان حالت این است.
اشاره و فهماندن یک مطلب گاهی به گرسنگی یا تشنگی خود شخص است مثلاً وقتی او را گرسنه میبیند، به او میگوید: گرسنه شدی، تو گرسنهای. در این حال او لفظ را میشنود و معنا و منظور گوینده را درک میکند، و گاهی به وسیله قرائنی است که تعیین کننده مراد و منظور هستند؛ مانند نگاه مادر به کودک موقع گرسنگی کودک که کودک با نگاه مادر میفهمد که منظورش این است که او گرسنهاش است یا از دیگران شنیده که آنان با این نگاه، خواستهاند که گرسنگی کسی را یادآور شوند.
وقتی این مطلب دانسته شد، پس متکلم وقتی خواست معنایی را بیان کند، این معنا از دو حال خارج نیست: ١) یا از مواردی است که شنونده با احساس و مشاهده یا با عقلش آن را درک میکند. ٢) و یا این چنین نیست. اگر معنا از قسم اول باشد، در این صورت شنونده تنها به معرفت لغت نیاز دارد؛ یعنی معانی تک تک الفاظ و معانی ترکیب الفاظ را بداند. اگر پس از آن به وی گفته شد: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٧٨﴾[النحل: ٧٨] «و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید، و برای شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد تا شکرگزارید»، در این صورت مخاطب معنا و مفهوم اینها را که با احساسش درک نموده، فهم میکند.
و اگر معانیای که متکلم میخواهد به فردی آموزش دهد، اگر از مواردی نباشد که شنونده با احساس و مشاهده یا به وسیله عقل آن را درک کند و از مواردی است که با حواس باطن و ظاهر قابل درک نیست، در این صورت حتماً باید از طریق قیاس و تمثیل و تشابه و تناسبی که میان آن معانی و میان امور معقولی که شنونده آنها را مشاهده نموده، معانی مورد نظر به وی آموزش داده شود. که هر چه تمثیل و قیاس قویتر باشد، بیان، زیباتر و فهم، کاملتر است.
پیامبر ج وقتی چیزهایی را برای ما بیان میکرد که از پیش شناخته شده نبود و در زبان عربی لفظی نبود که بر عین آن چیزها دلالت کند، الفاظی را میآموزد که معانیشان با معانی آن چیزها تناسب داشت و نامهایی را برای آن معانی قرار میداد آن وقت میان آنها قدر مشترکی بود؛ مانند الفاظ الصلاة (نماز)، الزکاة (زکات)، الصوم (روزه)، الإیمان (ایمان) و الکفر (کفر).
همچنین وقتی آن حضرت حقایقی را که مربوط به ایمان به خدا و روز آخرت بود برای ما باز میگفت و مخاطبین از پیش آنها را نمیدانستند و الفاظی نبود که بر عین آن حقایق دلالت کند، آن حضرت الفاظی را میآورد که معانی شان با آن حقایق تناسب داشت و میان حقایقی غیبی و معانی شهودی که میدانستند قدر مشترک و تناسبی بود. و به همراه آن، اشاره و امثال آن را میآورد تا حقیقت اراده شده به وسیله آنها معلوم شود، درست مانند تعلیم و تربیت کودک، همچنان که ربیعه بن ابی عبدالرحمن[١١٣] میگوید: مردم در دامن دانشمندانشان همانند کودکان در دامن پدرانشان هستند.
[١١٣]- او ربیعه بن ابی عبدالرحمن فروخ، ابوعثمان مدنی عالم و فقیه مدینه است. به وی میگفتند: ربیعة الرأی، وی از انس و ابن مسیب کسب علم و دانش نمود. او حلقه فتوا داشت. مالک و دیگران از او کسب علم و دانش نمودهاند. ربیعه، عدهای از صحابه را دیده است. وی به سال ١٣٦هـ.ق در شهر هاشمیه (نام شهری است که سفاح در انبار بنا نمود) وفات یافت. مالک در روز وفاتش گفت: شیرینی فقه رفت. جماعت محدثان، روایت وی را آوردهاند؛ «سیر أعلام النبلاء»، ٦/٨٩.