استطاعت هم همراه فعل است و هم پیش از فعل
شرح عبارت: استطاعت و طاقت و قدرت و وسع، الفاظی نزدیک به هم هستند. تقسیم استطاعت به دو قسم[١٠٩٩] ـ همچنان که طحاوی / ذکر کرده ـ قول اکثر اهل سنت است، که قولی میانه و متعادل است. قدریه و معتزله میگویند: قدرت و توانایی فقط قبل از فعل است و در مقابل آنان گروهی از اهل سنت قرار دارند که معتقدند قدرت و توانایی فقط همراه فعل است.
قولی که اکثر اهل سنت بدان معتقدند، این است: بنده توانایی و قدرتی که مناط امر و نهی است و امر و نهی بدان رو میکند، دارد. این قدرت و توانایی گاهی قبل از فعل است و لازم نیست همراه فعل باشد. و توانایی و قدرتی که فعل با آن تحقق مییابد، حتماً باید همراه فعل باشد. چون جایز نیست فعل با قدرتی معدوم، به وجود آید.
اما توانایی و قدرتی که از جهت صحت و وسع و توان و سلامت ابزار و آلات است، پیش از افعال میباشد. این قدرت و توانایی در این آیه آمده است:
﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ[١١٠٠] ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ﴾[آل عمران: ٩٧]
«و حق خدا بر مردم است که قصد زیارت این خانه کنند، کسی که بتواند به آن راه یابد».
پس خداوند حج را بر فرد مستطیع و توانا واجب کرده است. پس اگر کسی توان نمیداشت جز کسی که حج کرده، در آن صورت حج فقط بر کسی که حج کرده، واجب میبود و کسی به خاطر ترک حج مورد عقاب قرار نمیگرفت! و این برخلاف چیزی است که در دین اسلام به طور ضروری و بدیهی معلوم شده است.
همچنین است این آیه:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾[التغابن: ١٦]
«تا آنجا که میتوانید، از خداوند بترسید».
خداوند در این آیه، تقوا را به تناسب استطاعت و توان انسان واجب کرده است. پس اگر کسی که تقوای خدا را نکرده، استطاعت و توان تقوا را نمیداشت، خداوند تقوا را واجب نمیکرد مگر بر کسی که تقوا پیشه کرده، و کسی را که تقوا نکرده مورد عقاب قرار نمیداد! فساد و بطلان این امر، معلوم و آشکار است.
همچنین است این آیه:
﴿فَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ فَإِطۡعَامُ سِتِّينَ مِسۡكِينٗاۚ﴾[المجادلة: ٤]
«و هر کس نتواند، شصت مستمند را اطعام کند».
مراد از آن، استطاعت اسباب و وسایل است.
همچنین است این آیهای که خداوند سبحان از زبان منافقان نقل میکند، آنجا که میفرماید:
﴿لَوِ ٱسۡتَطَعۡنَا لَخَرَجۡنَا مَعَكُمۡ﴾[التوبة: ٤٢]
خداوند گفتهی آنان را کذب خوانده است. اگر آنان استطاعتی را که حقیقت قدرت و توانایی فعل است، اراده میکردند به خاطر نفیشان از خود، دروغگو نبودند و چون خداوند آنان را تکذیب کرده، این نشان میدهد که منظور آنان از عدم استطاعت، بیماری یا کمبود مال است همچنان که خداوند متعال این امر را با این آیه تبیین نموده است، آنجا که میفرماید:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرۡضَىٰ﴾[التوبة: ٩١]
«بر ضعیفان و بیماران و ... اعتراضی نیست».
تا آنجا که میفرماید:
﴿۞إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَسۡتَٔۡذِنُونَكَ وَهُمۡ أَغۡنِيَآءُۚ﴾[التوبة: ٩٣]
«ایراد فقط بر کسانی است که توانگرند و از تو اجازه میخواهند [در جهاد شرکت نکنند]».
این فرموده خداوند متعال هم، به همین صورت است:
﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾[النساء: ٢٥]
«و هر که از شما توان مالی ندارد که با زنان آزاد مؤمن ازدواج کند».
که منظور از استطاعت، استطاعت اسباب و وسایل است. از دیگر نمونههای این نوع استطاعت که پیش از فعل است، گفتهی پیامبر ج به عمران بن حصین است: «صلّ قائماً، فإن لم تستطع فقاعداً، فإن لم تستطع فعلی جنبٍ»[١١٠١]: «ایستاده نماز بخوان، اگر ایستاده نتوانستی، نشسته نماز بخوان و اگر نشسته نتوانستی، بر پهلو نماز بخوان».
اما دلیل ثبوت استطاعتی که حقیقت قدرت است، این است:
﴿مَا كَانُواْ يَسۡتَطِيعُونَ ٱلسَّمۡعَ وَمَا كَانُواْ يُبۡصِرُونَ٢٠﴾[هود: ٢٠]
«توان شنیدن [آیات حق را] نداشتند و نمیدیدند».
که منظور نفی قدرت است نه نفی اسباب و وسایل، چون اسباب و وسایل ثابت بودند. به امید خدا بعداً این مطلب در ضمن گفتهی طحاوی: «ولا يطيقون إلاّ ما کلّفهم» «و توان انجام فعلی را ندارند مگر آنچه که خداوند آنان را تکلیف نموده است» بیشتر توضیح داده میشود. آیات زیر نیز، چنین هستند:
گفتهی رفیقِ موسی:
﴿أَلَمۡ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا٧٥﴾[الكهف: ٧٥]
«آیا برای تو نگفتم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی؟».
منظور از آن، حقیقت قدرت و توان صبر و شکیبایی است نه قدرت اسباب و وسایل صبر، چون اسباب و وسایل صبر برای موسی وجود داشت. مگر نمیبینی که رفیق موسی به خاطر آن، موسی را مورد عتاب و سرزنش قرار داد؟ در حالی که کسی که اسباب و وسایل کاری را نداشته باشد مورد عتاب و سرزنش قرار نمیگیرد، و تنها کسی که کاری را انجام نداده در حالی که توان انجام کار را داشته و قدرت فعل را به سبب مشغول شدن به ضد آن فعل، ضایع گردانیده، مورد عتاب و سرزنش قرار میگیرد. کسانی که گفتهاند: قدرت و توانایی فقط هنگام فعل میباشد، میگویند: قدرت و توانایی برای دو چیز ضد هم و متناقض، صلاحیت ندارد، چون قدرت همراه فعل فقط صلاحیت آن فعل را دارد، و این قدرت مستلزم و ملازم آن فعل است و بدون آن تحقق نمییابد.
آنچه قدریه گفتهاند، براساس قول فاسدشان میباشد، که این قول فاسدشان، چنین است: خداوند به مؤمن و کافر، و نیکوکار و بدکار به طور یکسان قدرت و توان میدهد. اینان نمیگویند: خداوند مؤمن فرمانبردار را به یاری کردن مختص گردانیده که او به وسیله این یاری کردن، ایمان را به دست آورده است، بلکه معتقدند که این یکی خودش طاعت را ترجیح داده و آن یکی خودش معصیت را ترجیح داده است؛ درست همانند پدری که به هر یک از پسرانش شمشیری داده است، که این یکی با آن در راه خدا جهاد میکند و آن یکی با آن شمشیر راهزنی میکند.
این قول بنا به اتفاق اهل سنت و جماعت که اثباتکنندگان قدر خداوند هستند، باطل و بیاساس است، چون آنان اتفاق نظر دارند بر اینکه خداوند نعمتی دینی را به بنده مطیع و فرمانبردارش داده و آن را مختص وی گردانیده و این نعمت را به کافر نداده است، و خداوند بنده فرمانبردارش را بر طاعت و عبادت، یاری کرده ولی کافر را بدان یاری نکرده است؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ٧﴾[الحجرات: ٧]
«لیکن خدا ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهای شما آراست و انکار و نافرمانی و عصیان را منفور شما گردانید. آنها [که این ویژگی دارند] حقاً هدایتیافتگاناند».
قدریه میگویند: این محبوب کردن و آراستن ایمان در دلها، عام است و همه مخلوقات را در بر میگیرد، این به معنای بیان و اظهار دلائل و نشانههای حق است، اما آیه اقتضا میکند که این امر خاص مؤمن باشد، به همین خاطر خداوند میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ٧﴾[الحجرات: ٧]
«آنان [که این ویژگی دارند] هدایتیافتگاناند».
کفار هدایت یافته نیستند؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِۚ كَذَٰلِكَ يَجۡعَلُ ٱللَّهُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ١٢٥﴾[الأنعام: ١٢٥]
«پس هرکه را خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای اسلام بگشاید؛ و هر که را بخواهد در گمراهی وا نهد، سینهاش را تنگ و تنگتر گرداند؛ چنان که گویی در آسمان بالا میرود. بدینگونه خداوند بر کسانی که ایمان نمیآورند پلیدی مینهد».
امثال این آیه در قرآن زیاد است که بیان میدارد خداوند سبحان این یکی را گمراه کرده و آن یکی را هدایت نموده است؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن يُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيّٗا مُّرۡشِدٗا١٧﴾[الكهف: ١٧]
«هر که را خدا هدایت کند، او هدایت یافته است و هر که را گمراه کند هرگز برای او سرپرستی راهنما نخواهی یافت».
إن شاءالله این موضوع بعداً بیشتر توضیح داده خواهد شد[١١٠٢].
همچنین این گفته که: بدون مرجّح ترجیح داده میشود؛ اگر گفته: «ترجیح داده میشود»، معنای زاید بر فعل داشته باشد، آن همان سبب مرجّح است، و اگر معنای زایدی نداشته باشد، وضعیت فاعل پیش از وجود فعل همانند وضعیت آن هنگام فعل است. سپس فعل تنها در یکی از دو حالت بدون مرجّح حاصل میشود، و این سرسختی و ستیزهجویی در مقابل عقل میباشد. پس وقتی اصل و اساس گفتهی قدریها این است که انجام دهنده و ترککننده طاعات و عبادات، هر دو از نظر یاری کردن و قدرت دادن یکسان و برابرند، بنا به اصلشان ممتنع و محال است که همراه فعل قدرت و توان مختص آن فعل باشد؛ زیرا قدرت و توانایی که مختص فعل است، ترککننده فعل این قدرت و توان را ندارد بلکه این قدرت و توان تنها برای انجامدهنده فعل میباشد، و قدرت و توان هم فقط از جانب خداوند متعال میباشد. قدریها وقتی دیدند که قدرت باید به ناچار پیش از انجام فعل باشد، گفتند: قدرت همراه فعل نیست؛ زیرا قدرت همان است که انجام فعل و ترک فعل به وسیله آن میباشد، و در هنگام وجود فعل، ترک فعل محال و ممتنع است؛ به همین خاطر گفتند: قدرت و توان فقط پیش از انجام فعل میباشد، و این به طور قطع باطل است؛ چون وجود یک چیز همراه با عدم برخی از شرایطش، ممتنع و محال است بلکه حتماً باید تمامی امور وجودی که فعل بر آن متوقف است هنگام وجود فعل، موجود باشد. پس نقیض گفتهشان حق و درست است و آن، این است که: حتماً باید همراه فعل، قدرت و توان جهت انجام آن باشد.
اما ثابتکنندگان در اینجا به دو گروه تقسیم شدهاند: گروهی میگویند، قدرت فقط همراه فعل است. چون برخی از آنان گمان کردهاند که قدرت یک نوع است و برای دو چیز ضد هم مناسب و صالح نیست و عده دیگری از آنان گمان کردهاند که قدرت، امری عارضی است و در دو زمان، باقی نمیماند؛ از این رو وجود قدرت پیش از فعل، محال است.
درست آن است که قدرت دو نوع است همچنان که ذکر شد: نوعی تصحیحکننده فعل است که فعل و ترک فعل با این نوع، ممکن است. این همان قدرتی است که امر و نهی بدان تعلق میگیرد. این نوع از قدرت هم برای شخص مطیع و فرمانبردار حاصل میشود و هم برای شخص گناهکار و نافرمان. این نوع از قدرت، پیش از فعل میباشد و تا زمان فعل باقی میماند حالا یا ذاتاً تا زمان فعل باقی میماند که قائلان به بقای اعراض چنین باوری دارند، و یا به وسیله تجدید شدن امثال آن، براساس گفتهی کسانی که معتقدند، امور عارضی در دو زمان باقی نمیماند. این نوع از قدرت گاهی برای دو چیز ضد هم مناسب و صالح است، و دستور خداوند مشروط به این نوع از قدرت و توان است؛ پس خداوند کسانی را که این قدرت و توان را ندارند، مکلف نمیکند. ضد این نوع از قدرت، عجز و ناتوانی است همچنان که گفته شد.
بر علاوه، استطاعت و توانایی شرط شده در شریعت، اخص استطاعت و تواناییای است که فعل در صورت عدم آن، ممتنع و محال است، چون استطاعت شرعی گاهی به گونهای است که فعل در صورت عدم آن، قابل تصور است هر چند فرد از انجام آن فعل، ناتوان نیست. چون شارع آن فعل را بر بندگانش آسان و میسر میسازد و سیر و آسانی را برای آنان میخواهد و سختی را برایشان نمیخواهد و خداوند هیچ حرج و سختی و فشاری را در دین بر بندگان قرار نداده است. و بیمار گاهی با وجود زیاد شدن بیماری و تأخیر بهبودیاش، توانایی انجام آن فعل را دارد، اما با این وجود این فرد از نظر دین، ناتوان است هر چند در حقیقت توانایی آن را دارد، چون در صورت انجام دادن فعل، ضرر برایش حاصل میشود. پس شارع در استطاعت شرعی تنها به ذات امکان فعل نگاه نمیکند بلکه به لوازم آن نگاه میکند. پس هرگاه فعل با وجود مفسده راجح، امکانپذیر باشد، این استطاعت، استطاعتی شرعی نیست همانند کسی که توانایی حج را دارد اما در عین حال ضرر و زیانی متوجه بدن یا مالش میشود. یا مانند شخص بیماری که ایستاده میتواند نماز بخواند اما در این صورت بیماریاش زیاد میشود. یا مانند فردی که میتواند دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد اما در این صورت از معیشت و مانند آن بریده میشود که شارع در این موارد و امثال آن به خاطر وجود مفسده راجح، چنین افرادی را ناتوان به حساب آورده است. پس وقتی شارع در امکان فعل، عدم مفسده و ضرر راجح را معتبر دانسته پس چگونه فردی را در صورت عجز و ناتوانی، مکلف مینماید؟!
اما این استطاعت ـ با وجود بقای آن تا زمان فعل ـ برای وجود و تحقق فعل، کافی نیست؛ چون اگر کافی میبود، ترککننده فعل همچون انجامدهنده فعل بود. بلکه باید به ناچار همراه این استطاعت، امر کمکی دیگری ایجاد شود، مثلاً انجامدهنده فعل را ارادهکننده آن قرار داد، چون فعل تحقق پیدا نمیکند مگر در صورت قدرت و اراده فاعل و اراده جازم و قطعی در استطاعت همراه اراده، داخل است برخلاف امر شرط شده در تکلیف، چون اراده در آن به شرط گرفته نشده است؛ چون خداوند متعال کسی را که اراده کاری ندارد به آن کار امر میکند، اما کسی را که در صورت اراده کاری از آن ناتوان باشد، به آن کار امر نمیکند. امر و دستور انسانها به همدیگر نیز چنین است، چون انسان برده خود را به کاری که برده آن را نمیخواهد امر میکند، اما به کاری که برده از آن ناتوان است، امر نمیکند. هرگاه اراده جازم و قدرت و توانایی کامل با هم جمع شوند، وجود فعل لازم میآید. «تکليف ما لايطاق» (تکلیف به چیزی که در حد توان نیست) بر همین مطلب بنا میشود، چون کسی که میگوید: قدرت فقط همراه فعل میباشد، میگوید: هر کافر و فاسقی به کاری که در حد توانش نیست، مکلف شده، و کاری که در حد توان نیست، به دو چیز تفسیر شده است:
١) کاری که به خاطر عجز و ناتوانی از انجام آن، در حد توان نیست. این نوع، خداوند احدی را به آن مکلف نکرده است.
کاری که به خاطر مشغول شدن به ضد آن، در حد توان نیست. این نوع، تکلیف در آن روی داده است، همانطور که در امر و دستور انسانها به یکدیگر نیز چنین است؛ چون انسانها میان این دو امر فرق میگذارند. پس صاحب برده، برده نابینایش را به نقطهگذاری کردن نوشتههای کتاب امر نمیکند، اما او را که تشنه است، امر میکند که بنشیند. فرق میان این دو امر به طور بدیهی و ضروری معلوم است[١١٠٣].
***
قوله: «وافعال العباد خلق الله وکسب من العباد».
ترجمه: «افعال بندگان، خلق خدا و کسب بندگان میباشد».
[١٠٩٩]- نگا: «مجموع الفتاوی»، ٨/١٢٩-١٣١ و ٣٧١-٣٧٦ و ٤٧٩-٤٨٠؛ و «درء تعارض العقل و النقل»، ١/٦٠-٦٣.
[١١٠٠]- در اصل نسخههای خطی، «حجّ» با فتحه «حاء» آمده است. این قرائت ابوعمرو و اکثر قاریان است، حمزه و کسائی و حفص از عاصم «حج» با کسره «حاء» قرائت کردهاند. این دو لغت هستند که «حجّ» با فتحه «حاء» لغت اهل حجاز و بنیاسد است و «حجّ» با کسره «حاء» لغت اهل نجد است. نگا: «حجة القراءات»، ص ١٧٠، «زادالمسیر».
[١١٠١]- در اصل نسخههای خطی، «فعلی الجنب» آمده است. بخاری به شماره: ١١١٧؛ ابوداود به شماره: ٩٥٢؛ ترمذی به شماره: ٣٧٢؛ ابن ماجه به شماره: ١٢٢٣؛ احمد در مسند خود، ٤/٤٢٦؛ ابن جارود به شماره ٢٣١؛ دارقطنی، ١/٣٨٠؛ بغوی به شماره: ٩٨٣؛ خطیب بغدادی در تاریخش، ٦/٢٤؛ ابن خزیمه به شماره: ٩٧٩ آن را روایت کردهاند.
[١١٠٢]- نگا: «درء تعارض العقل و النقل»، ١/٢٦-٣١.
[١١٠٣]- نگا: «مجموعالفتاوی»، ٨/٢٩٠-٣٠٢ و ٤٦٨-٤٧٤.