نهی از مجادله و ستیز راجع به قرآن
شرح عبارت: عبارت «ولا نجادل في القرآن» «راجع به قرآن مجادله نمیکنیم»، احتمال دارد که منظورش این باشد که ما درباره قرآن چیزی نمیگوییم مثل آنچه که منحرفان و اهل کژی گفتهاند و به سبب آن اختلاف پیدا کردند، و به وسیله باطل مجادله کردند تا حق را با آن از بین ببرند، بلکه میگوییم: «قرآن کلام پروردگار جهانیان است که روح الأمین (جبرئیل) آن را فرو فرستاده است ...» تا آخر کلامش.
و احتمال دارد که منظورش این باشد که: ما راجع به قرائتهای ثابت مجادله نمیکنیم بلکه قرآن را به هر چه که ثابت و صحیح شده، میخوانیم. هر یک از این دو معنا، درست است و روایت زیر، معنای دومی را تأیید میکند، آنجا که از عبدالله بن مسعود س روایت است که گوید: از مردی شنیدم که آیهای خواند که از رسول خدا ج شنیدم که خلاف آن را قرائت مینمود، از این رو دستش را گرفتم و او را به پیش پیامبر بردم و جریان را برایش باز گفتم. در چهره پیامبر ج آثار ناخوشایندی از این کار مشاهده کردم، آن حضرت فرمود: «کلاکما محسن، ولا تختلفوا، فإنّ من کان قبلکم اختلفوا فهلکوا» «هر دوی شما نیک قرائت کردید. اختلاف و ستیزه نکنید، چون افراد پیش از شما اختلاف کردند در نتیجه نابود شدند». مسلم آن را روایت کرده است[٧١٥].
پیامبر ج از اختلافی نهی کرد که هر یک از اختلافکنندگان حقی را که طرف مقابل داشت، انکار کرد زیرا هر کدام از دو قاری قرائتش خوب بود و پیامبر ج علت نهی از اختلاف و ستیزه را چنین آورد که امتهای پیش از ما اختلاف و ستیزه کردند و به سبب آن هلاک و نابود شدند. به همین خاطر حذیفه س به عثمان س گفت: این امت را دریاب تا همانند اختلاف امتهای پیشین، در امر قرائت اختلاف پیدا نکنند[٧١٦]. پس عثمان امت را بر کلمه واحد جمع گردانید، و آنان از اجتماع و اتفاق بر گمراهی معصوماند. در این کارِ عثمان، ترک واجب یا انجامِ حرام نبود، چون قرائت قرآن بر هفت قرائت، جایز و رخصتی از جانب خداوند متعال است و واجب نیست، و به آنان اختیار داد که قرآن را با هر قرائتی که بر میگزینند، بخوانند.
همان طور که ترتیب سورهها نص واجبی بر آنان نبود، به همین خاطر مصحف عبدالله ترتیبی دارد غیر از ترتیب مصحف عثمانی و مصحف دیگران. اما ترتیب آیات سورهها، ترتیبی است که بر آنها نص آمده است. پس آنان آیهای را بر آیه دیگر مقدم ننمودند و آیات را پس و پیش نکردند. برخلاف سورهها که آنها را پس و پیش کردند. پس وقتی صحابه دیدند که اگر امت بر یک مصحف جمع نشوند، اختلاف پیدا میکنند و فرقه فرقه میشوند، از این رو صحابه امت را بر آن جمع کردند. این قول جمهور دانشمندان و قاریانِ سلف صالح است. ابن جریر[٧١٧] و دیگران این را گفتهاند.
برخی از علما میگویند: رخصت در قرائتهای هفتگانه در صدر اسلام بود، چون محافظت بر یک قرائت در ابتدا بر آنان کاری سخت و دشوار بود. پس وقتی زبانشان با قرائت عادت و انس گرفت و اتفاقشان بر یک قرائت بر آنان آسان بود، چون این کار برایشان سازگارتر است، از این رو بر یک قرائت اجماع نمودند.
گروهی از فقهاء و متکلمین بر این باورند که مصحف قرآن مشتمل بر قرائتهای هفتگانه است، چون جایز نیست که چیزی از قرائتهای هفتگانه اهمال شود[٧١٨]، در حالی که علما بر نقل مصحف عثمانی و ترک دیگر مصحفها اتفاق کردهاند. به پاسخ این مطلب اشاره شد و آن این بود که این کار جایز است نه واجب یا اینکه منسوخ شده است.
اما هر کس از ابن مسعود نقل کرده که او قرائت را به معنا جایز دانسته، به او دروغ نسبت داده، او فقط گفت: به قراء نگاه کردم دیدم که قرائتشان نزدیک به هم است و همانند این است که یکی از شما بگوید: «هلّم» (بشتاب) و «أقبل» (روی آور) و «تعال» (بیا)، پس آن گونه که به شما آموخته شده ـ یا آن گونه که گفته است ـ قرآن را بخوانید[٧١٩].
و خداوند متعال به ما دستور داده که با اهل کتاب به شیوه نیکوتر مجادله کنیم مگر کسانی که ظلم و ستم پیشه کردهاند، پس مناظره با اهل قبله چگونه باید باشد؟ چون اهل قبله به طور کلی بهتر از اهل کتاب هستند، پس جایز نیست که با کسانی از اهل قبله که ظلم و ستم پیشه نکردهاند جز به شیوه نیکوتر مناظره کرد، و هر گاه یکی از افراد اهل قبله به خطا رفت، پیش از آنکه حجت بر او اقامه شود، به او کافر گفته نمیشود؛ حجتی که پیامبر ج به کفر هر کس که آن را ترک کند، حکم کرد. و خداوند متعال از خطا و نسیانِ این امت صرفنظر کرده است[٧٢٠]. به همین خاطر سلف صالح اهل اهواء را نکوهش کرده و خاطرنشان ساختهاند که شمشیر آخرین مرحلهی برخورد با آنان میباشد. توضیح بیشتر در این خصوص هنگام شرح این گفته طحاوی: «معتقدیم که جماعت، حق و درست است و تفرقه، انحراف و عذاب» خواهد آمد.
گفته طحاوی: «و گواهی میدهیم که قرآن کلام پروردگار جهانیان است»، سخن در این باره ضمن شرح این گفته طحاوی: «و قرآن کلام خداست که بدون آنکه کیفیت قولی آن معلوم باشد، از خدا صادر شده است» گفته شد.
عبارت: «که روح الأمین آن را فرو فرستاد» منظور از روح الأمین، جبرئیل است. بدین خاطر روح نامیده شده که حامل وحی به سوی پیامبران از میان بشر است که در آن حیات قلبهاست. و او به راستی امین است؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥﴾[الشعراء: ١٩٣-١٩٥]
«روح الأمین آن را نازل کرده است، بر قلب تو، تا از بیمدهندگان باشی. به زبان عربی روشن».
در جای دیگر میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ٢١﴾[التكوير: ١٩-٢١]
«قطعاً این قرآن سخن فرستادهای ارجمند است (جبرئیل) نیرومندی که نزد خداوند عرش، منزلت والایی دارد، در آنجا فرمان روا و امین است».
این وصف جبرئیل بود برخلاف این آیه:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ٤٠ وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ﴾[الحاقة: ٤٠-٤١]
«این [قرآن] قطعاً گفتار فرستادهای بزرگوار است. و آن گفتار یک شاعر نیست».
چون فرستاده در اینجا منظور محمد ج است.
عبارت: «پس آن را به سرور فرستادگان آموخت»، تصریح کرده که جبرئیل این قرآن را به پیامبر ج آموخته است تا پندار قرامطه و دیگران را که معتقد بودند قرآن تصور آن در درون پیامبر از راه الهام بود، باطل سازد[٧٢١].
عبارت: «و قائل به خلق آن نیستیم و با جماعت مسلمانان مخالفت نمیکنیم»، هشداری است که هر کس قائل به خلق قرآن باشد، با جماعت مسلمانان مخالفت کرده است، چون سلف صالح این امت همگی متفقاند که قرآن کلام حقیقی خداست و مخلوق نیست. بلکه گفته: «و با جماعت مسلمانان مخالفت نمیکنیم» به طور مطلق است، یعنی ما با جماعت مسلمانان در تمامی آنچه که بر آن اتفاق و اجماع نمودهاند، مخالفت نمیکنیم؛ زیرا مخالفت با آنان، انحراف و گمراهی و بدعت است».
***
قوله: «ولا نکفر أحداً من أهل القبلة بذنب، ما لم يستحله، ولا نقول: لا يضرُّ مع الإيمان ذنب لمن عمله».
ترجمه: «و هیچ یک از اهل قبله را به خاطر ارتکاب گناهی که آن را حلال ندانسته، تکفیر نمیکنیم. البته نمیگوییم که همراه ایمان، ارتکاب گناه ضرری ندارد».
تکفیر مسلمان به خاطر ارتکاب گناهی که آن را حلال ندانستهاند، جایز نیست.
شرح عبارت: منظور از اهل قبله، کسانی است که ذکرشان رفت، آنجا که گفت: «ونُسمّی أهل قبلتنا مسلمين مؤمنين» «و اهل قبلهی خود را مسلمان و مؤمن مینامیم». طحاوی / با این سخن به مردود بودن اعتقاد خوارج که قائل به تکفیر مسلمانان به خاطر ارتکاب هر گناهی هستند، اشاره میکند.
بدان ـ خدا بر تو و بر ما رحم کند! ـ باب تکفیر و عدم تکفیر، بابی است که فتنه و محنت و اختلاف و تفرق در آن زیاد بوده و اهواء و آرای متنوعی در آن وجود داشته و ادله هر یک متعارض و متناقضاند. مردمان در آن، در جنس تکفیر صاحبان گفتهها و عقاید باطل و مخالف حقی که خداوند، پیامبرش را با آن مبعوث کرده، بر دو طرف و یک وسط میباشند؛ و این اختلاف از جنس اختلاف در تکفیر مرتکبان گناهان کبیره است.
عدهای میگویند: هیچ یک از اهل قبله را تکفیر نمیکنیم. یعنی تکفیر را به طور عام نفی میکنند با وجودی که میدانند که در میان اهل قبله انسانهای منافق وجود دارند؛ کسانی که از یهود و نصارا نسبت به قرآن و سنت و اجماع کافرترند. و در میان منافقین کسانی هستند که در حد توانشان برخی از کفر خویش را نسبت به قرآن و سنت و اجماع آشکار میکنند در حالی که به بر زبان آوردن شهادتین تظاهر میکنند.
به علاوه، میان مسلمانان هیچ اختلافی نیست که اگر کسی واجبات آشکار و متواتر و محرمات آشکار و متواتر و مانند آنها را انکار نماید، در این صورت از وی توبه خواسته میشود اگر توبه کرد چه خوب و اگر توبه نکرد، به عنوان کافر و مرتد کشته میشود. زمینه نفاق و ارتداد، بدعت و فسق و فجور است، همچنان که خلال[٧٢٢]در کتاب «السنة» با سند خویش به محمد بن سیرین[٧٢٣] نسبت داده که وی گوید: همانا کسانی که از همه مردم، سریعتر مرتد میشوند، اهل اهواء هستند، و او معتقد بود که این آیه درباره آنان نازل شده است:
﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦۚ﴾[الأنعام: ٦٨]
«و چون کسانی را ببینی که در آیات ما [به سوء نیت] پرگویی میکنند، از آنان روی برتاب تا به سخنی غیر از آن پردازند».
به همین خاطر بسیاری از ائمه امتناع میکردند که به طور مطلق بگویند: ما هیچ یک از اهل قبله را به خاطر ارتکاب گناهی تکفیر نمیکنیم. بلکه میگفتند: اهل قبله را به خاطر ارتکاب گناه تکفیر نمیکنیم آن گونه که خوارج این کار را میکنند. و میان نفی عام و نفی عموم فرق گذاشتهاند. آنان نفی عموم را به کار بردهاند تا عقیده خوارج که اهل قبله را به خاطر هر گناهی تکفیر میکردند، نقض نمایند.
به همین خاطر طحاوی / با عبارت «مادام که آن را حلال نداند» مقید کرده است. عبارت «مادام که آن را حلال نداند» اشاره به این مطلب است که منظورش از این نفی عام، برای هر گناهی، یعنی گناهان عملی نه علمی است، و در این اشکال و ایراد هست، چون شارع از مکلف در مسائل عملی به مجرد عمل بدون علم و در مسائل علمی به مجرد علم بدون عمل اکتفا نکرده است، و عمل تنها محدود به عمل جوارح نیست بلکه عمل قلب اصل و ریشه عمل جوارح است و اعمال جوارح تابع و پیرو اعمال قلب است. مگر اینکه «یستحله» به معنای یعتقده و مانند آن باشد.
عبارت: «و نمیگوییم که همراه ایمان، ارتکاب گناه ضرری ندارد». ... تا آخر کلامش، ردّی است بر مرجئه، چون آنان میگویند: همراه ایمان، گناه ضرری ندارد همان طور که همراه کفر، طاعت سودی ندارد. مرجئه و خوارج درست نقطه مقابل هم هستند؛ چون خوارج میگویند: مسلمان را به خاطر ارتکاب هر گناهی یا هر گناه کبیرهای تکفیر میکنیم و معتزله نیز میگویند: ایمان فرد به خاطر ارتکاب گناه کبیره از بین میرود، پس در این صورت چیزی از ایمانش باقی نمیماند. ولی خوارج میگویند: چنین فردی از دایره ایمان خارج میشود و داخل دایره کفر میگردد، و معتزله میگویند: از دایره ایمان خارج میشود ولی داخل دایره کفر نمیگردد و این منزلة بین منزلتین است. و با قائل شدنشان به خروج وی از دایره ایمان، جاودانه بودن در دوزخ را برایش واجب دانستهاند.
گروههایی از اهل کلام و فقه و حدیث، این رأی را در خصوص اعمال نمیگویند ولی در خصوص مسائل اعتقادی بدعی هر چند صاحب آن، تأویل و توجیهی برای خود داشته باشد، معتقد به آن هستند و میگویند: هر کس قائل به این رأی باشد، کافر میشود، و میان مجتهدی که به خطا رفته و غیرمجتهدی که به خطا رفته فرقی نمینهند یا قائل به کافربودن هر مبتدعی هستند. اشکالات و ایرادات زیادی بر این افراد در این اثبات عام وارد میشود، چون نصوص متواتر بر این مطلب دلالت دارند که هر کس در قلبش به اندازه مثقال ذرهای ایمان باشد، از دوزخ بیرون میآید. نصوص وعدی که اینان بدان استناد و استدلال مینمایند با نصوص وعیدی که آنان بدان استناد و استدلال مینمایند، متعارضاند.
سخن درباره وعید در جای خود به طور مفصل و مشروح آمده و برخی از آن در ضمن شرح این گفته طحاوی: «و اهل کبائر در صورتی که موحد از دنیا رفته باشند، در دوزخ تا ابد نمیمانند»، خواهد آمد.
منظور در اینجا این است که: بدعتها از این جنساند، چون فردی در ظاهر و باطن مؤمن است ولی تأویلی کرده و در آن به خطا رفته است حالا این فرد یا مجتهد است و یا افراطگرِ گناهکار. پس گفته نمیشود: همانا ایمانش به خاطر آن از بین میرود مگر اینکه دلیلی شرعی بر آن دلالت کند. بلکه این گفته از جنس عقیده خوارج و معتزله است. و نمیگوییم: کافر هم نمیشود، صد البته عدل و انصاف همان میانهروی است، و آن هم این است: اقوال باطل و مبتدع و حرامی که در بردارنده نفی چیزی است که پیامبر ج آن را اثبات نموده یا دربردارنده اثبات چیزی است که پیامبر ج آن را نفی نموده، یا دربردارنده امر به چیزی است که پیامبر ج از آن نهی کرده، و یا دربردارنده نهی از چیزی است که پیامبر ج به آن امر کرده است، سخن حق در این باره گفته میشود و وعیدی که نصوص بر آن دلالت نمودهاند برای او ثابت میشود و روشن میگردد که این اقوال کفر است و به گویندهشان، کافر گفته میشود. همچنان که وعید درباره ظلم در جانها و مالها ذکر میشود و همچنان که بسیاری از مشاهیر اهل سنت قائل به تکفیر کسانی هستند که قائل به خلق قرآناند و معتقدند که خداوند در آخرت دیده نمیشود، و نسبت به اشیاء و پدیدهها قبل از وقوعشان علم ندارد. از ابویوسف / نقل است که او گفت: مدتی با ابوحنیفه مناظره کردم تا جایی که به این اتفاق رسیدیم که هر کس قائل به خلق قرآن باشد، کافر است[٧٢٤].
[٧١٥]- بخاری به شمارههای: ٢٤١٠، ٣٤٧٦ و ٥٠٦٢؛ احمد در «المسند»، ١/٣٩٣، ٤١٢ و ٤٥٦ آن را روایت کردهاند. این حدیث در صحیح مسلم نیست آن گونه که شارح پنداشته است. نسائی هم در «الکبری» آن گونه که در «التحفة»، ج ٧، ص ١٥٢ آمده، آن را روایت کرده است.
[٧١٦]- بخاری در صحیح خود به شماره: ٤٩٨٧ از طریق موسی بن اسماعیل، از ابراهیم بن سعد، از ابن شهاب آن را روایت کرده که انس بن مالک برای او نقل کرد که حذیفه بن یمان پیش عثمان آمد ـ او در آن وقت در فتح ارمنستان و آذربایجان همراه با اهل عراق با اهل شام مبارزه میکرد ـ آنگاه حذیفه اختلاف مردمان را در امر قرائت به وحشت انداخت و به عثمان گفت: ای امیر مؤمنان! به دادِ این امت برس پیش از آنکه راجع به قرآن همانند یهودیان و مسیحیان اختلاف پیدا کنند. آنگاه عثمان کسی را نزد حفصه فرستاد که تمامی صحیفه را برای من ارسال کن تا همه آن را در یک مصحف نسخهبرداری کنیم سپس آنها را به تو بر میگردانیم. حفصه هم آن صحیفهها را برای عثمان فرستاد. آنگاه عثمان به زید بن ثابت و عبدالله بن زبیر و سعید بن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام دستور داد که همه مصحفها را در یک مصحف نسخهبرداری کنند آنان هم این کار را کردند. عثمان به سه فرد قریشی گفت: هر گاه شما و زید بن ثابت در چیزی اختلاف نظر داشتید، آن را به زبان قریش بنویسید، چون قرآن به زبان آنان نازل شده است. آنان این کار را کردند تا اینکه همه صحیفهها را در مصاحف نسخهبرداری کردند. سپس عثمان صحیفهها را به حفصه برگرداند. عثمان مصحفی را از آنچه نسخهبرداری کرده بودند به هر منطقهای فرستاد و دستور داد که تمامی صحیفهها و مصحفهای قرآنی دیگر سوزانده شوند.
[٧١٧]- به «جامع البیان»، ١/٥٦-٥٩ مراجعه کنید.
[٧١٨]- در «فتح الباری»، ٩/٢٩-٣٠ به نقل از ابوشامه آمده است: علمای گذشته راجع به قرائتهای هفتگانه که قرآن با آن نازل شده، اختلافنظر داشتهاند که آیا این قرائتها در مصحفی که امروزه در اختیار مردم است، جمعآوری شده یا در این مصحف تنها یک قرائت هست؟ باقلانی به حالت اول (یعنی جمع شدن تمامی قرائتها در مصحفی که امروزه در اختیار مردم است) گرایش داشته، و طبری و جماعتی از علما به حالت دوم (یعنی بودن یک قرائت در مصحفی که امروزه در اختیار مردم است)، تصریح نمودهاند. و به این قول تکیه و عمل میشود.
[٧١٩]- طبری در «جامع البیان» به شماره: ٤٨؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره: ٨٦٨ از سه طریق از اعمش، از شقیق روایت کردهاند که شقیق گفت: عبدالله گفت که من به قرائت گوش دادهام و دیدم که آنان نزدیک به هم هستند، پس آن گونه که به شما آموخته شده، قرائت کنید، از موشکافی پرهیز کنید، چون این مانند گفتار یکی از شماست: بشتاب و بیا. اسناد آن صحیح است.
[٧٢٠]- ابن ماجه به شماره: ٢٠٤٥ از طریق ولید بن مسلم روایت کرده که او گوید: اوزاعی از عطاء، از ابن عباس از پیامبر ج برای ما نقل کرد که آن حضرت فرمودند: «إن الله وضع عن أمتي الخطأ والنسيان وما استکرهوا عليه» «همانا خدا خطا و فراموشی و آنچه بر آن اجبار شود از امت من برداشته است». بوصیری در «مصباح الزجاجة» ورقه ١٣١ میگوید: این اسناد در صورتی که از انقطاع سالم بماند، صحیح است اما ظاهراً منقطع است. مزی در «الأطراف» میگوید: بشر بن بکر تنیسی از اوزاعی، از عطاء، از عبید بن عمیر، از ابن عباس آن را روایت کرده و بعید نیست که افتادن راوی کار ولید بن مسلم باشد، چون او تدلیس میکرد. روایت بشر بن بکر تنیسی، متصل است که بیهقی در سنن خود، ٧/٣٥٦؛ طبرانی در «المعجم الصغیر»، ١/٢٧٠؛ دارقطنی، ٤/١٧٠-١٧١؛ و طحاوی در «شرح معانی الآثار»، ٢/٥٦ آن را روایت کردهاند و ابن حبان به شماره: ١٤٩٨ و حاکم در «المستدرک» ٢/١٩٨ آن را صحیح دانستهاند و ذهبی هم با آن موافقت کرده است.
[٧٢١]- به «درء تعارض العقل و النقل»، ١٠-٢٠٤-٢٠٦ مراجعه کنید.
[٧٢٢]- او امام و علامه و حافظ و فقیه، شیخ و عالم حنبلیها، ابوبکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید بغدادی، خلال است. وی به سال ٣١٠ هجری وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ١٤/٢٩٧ آمده است.
[٧٢٣]- او امام و شیخ الاسلام ابوبکر انصاری، برده آزاد شده انس بن مالک میباشد. حدیثش در صحاح و سنن و مسانید موجود است، او ـ بر اساس آنچه که طبری وی را توصیف کرده ـ انسانی فقیه و عالم و وارع و ادیب بود. احادیث زیادی را روایت کرده و به شهادت اهل فضل انسانی صادق و راستگو بود. او حجت بود. به سال ١١٠ هجری درگذشت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ٤/٦٠٦-٦٢٢ آمده است.
[٧٢٤]- امام ذهبی در «العلو» ص ١٤٠ از طریق ابن ابی حاتم آن را روایت کرده که وی گوید: احمد بن محمد بن مسلم از علی بن حسن کراعی برای ما نقل کرد که او گفت: ابویوسف گفت: شش ماه با ابوحنیفه مناظره کردم و نهایتاً به این اتفاق رسیدیم که هر کس بگوید، قرآن مخلوق است، کافر میباشد. بیهقی در «الأسماء و الصفات» ص ٢٥١ از طریق عبدالله بن احمد بن عبدالرحمن بن عبدالله دشتکی، از پدرش روایت کرده که او گفت: از ابویوسف قاضی شنیدم که میگفت: یک سال تمام با ابوحنیفه صحبت کردم که آیا قرآن مخلوق است یا نه؟ نهایتاً به این اتفاق رسیدیم که هر کس بگوید: «قرآن مخلوق است، کافر میباشد». بیهقی میگوید: راویان این روایت همگی ثقهاند. همچنین بیقهی از طریق محمد بن ایوب رازی روایت کرده که او گفت: از محمد بن سابق شنیدم که میگفت: از ابویوسف سؤال کردم و گفتم: آیا ابوحنیفه قائل به خلق قرآن بود؟ گفت: معاذ الله، نه او این اعتقاد را داشت و نه من. آنگاه گفتم: آیا او عقیده جهم در این زمینه را داشت؟ ابویوسف گفت: معاذ الله نه او عقیده جهم در این زمینه را داشت و نه من. بیهقی میگوید: راویان آن ثقهاند.