بیان منظور از گواه گرفتن بر بنی آدم
اما به گواه گرفتن بنی آدم بر خودشان، در دو حدیثی که بر ابن عباس و ابن عمرو[٥٠٩] ب موقوف است، آمده است. از اینجاست که برخی از دانشمندان گذشته و حال بر این باورند که منظور از این به گواه گرفتن، همانا سرشته شدن آنان بر توحید است همچنان که در حدیث ابوهریره س ذکر شد. و معنای عبارت ﴿شَهِدۡنَآ﴾ این است که بلی، گواهی دادیم که تو پروردگار ما هستی. این، گفته ابن عباس و ابیّ بن کعب[٥١٠] میباشد.
ابن عباس نیز میگوید: آنان را بر همدیگر به گواه گرفت. عدّهای گفتهاند که عبارت ﴿شَهِدۡنَآ﴾، گفته فرشتگان است. و بر عبارت ﴿بَلَىٰ﴾ وقف میشود. این قول مجاهد و ضحاک و سُدی[٥١١] است. سُدی نیز میگوید: این آیه، خبری است از جانب خداوند متعال درباره خودش و فرشتگان که آنان بر اقرار و اعتراف فرزندان آدم، گواه بودهاند. اما قول اوّل، اظهر است و اقوال دیگر، محتمل است و دلیلی ندارند و ظاهر آیه، قول اوّل را تأیید میکند.
بدان که برخی از مفسران همچون ثعلبی[٥١٢] و بغوی و دیگران فقط این گفته را بیان کردهاند که خدا از پشت آدم، فرزندانش را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت سپس آنان را به حالت اوّلی خودشان بازگرداند.
و برخی دیگر از مفسران همچون زمخشری و دیگران این را نگفتهاند، بلکه خاطرنشان ساختهاند که خداوند در این آیه، ادله ربوبیت و وحدانیت خود را پیش روی آنان قرار داده و خردها و بصیرتهایشان که خداوند در آنان ترکیب نموده، بدان گواهی دادند. و عده دیگری همچون واحدی[٥١٣] و رازی و قرطبی و دیگران هر دو قول را بیان کردهاند. لیکن رازی قول اوّل را به اهل سنت و قول دوّم را به معتزله نسبت داده است.
بدون شک آیه مذکور بر قول اوّل دلالت ندارد. منظورم این است که برگرفتن از پشت آدم باشد، بلکه در این آیه آمده که برگرفتن از پشت پسران آدم است. و تنها در برخی احادیث، برگرفتن از پشت آدم و گواه گرفتن بر آنان وجود دارد و در برخی دیگر از احادیث، برگرفتن از پشت آدم و مقرر شدن اینکه بعضی از فرزندان آدم به بهشت و بعضی دیگر به جهنم میروند؛ همچنان که در حدیث عمر س آمده است. و در بعضی دیگر از احادیث، برگرفتن از پشت آدم و نشان دادنِ آنان به آدم بدون مقرر شدن اینکه عدهای از آنان بهشتی و عدهای دیگر جهنمی اند و بدون گواه گرفتن بر آنان آمده است همان طور که در حدیث ابوهریره آمده است. و حدیثی که در آن گواه گرفتن بر آنان – به آن شیوهای که صاحبان قول اوّل میگویند – موقوف بر ابن عباس و ابن عمرو[٥١٤] است که اهل حدیث راجع به آن سخن گفتهاند که صاحبان «صحیح» کسی جز حاکم در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» آن را نیاوردهاند، و تساهل حاکم / معروف است.
و حدیثی که در آن مقرر شده که برخی از فرزندان آدم به بهشت و برخی به جهنم میروند، دلیلی برای قضیه قدر و تقدیر است. شواهد این حدیث، زیادند و میان اهل سنت در آن، اختلافی نیست و تنها قدریهی باطل اندیش و مبتدع در آن مخالفت نمودهاند.
راجع به قول اوّل باید گفت که میان اهل سنت از گذشته و حال، اختلاف نظر وجود دارد و اگر مجبور به اختصار نبودم، حتماً احادیث وارده در این زمینه و اقوالی که درباره این احادیث گفته شده و مطالب معقول، و دلالت عبارات آیه کریمه را به طور مفصل میآوردم.
قرطبی میگوید[٥١٥]: این آیه، مشکل و مبهم است و علماء در تأویل آن بحث کردهاند.
اینک ما بر اساس اطلاعاتی که به ما رسیده برخی از آن اقوال را بیان میکنیم. عدهای معتقدند که معنای آیه چنین است: خداوند از پشت پسران آدم، ذریه آدم را بیرون آورده است.
اینان میگویند: آیه ﴿وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ﴾ [مخلوقاتش] را به سوی توحید و یگانگی خدا راهنمایی نموده است، چون هر انسان بالغی به طور ضروری و بدیهی میداند که تنها یک پروردگار را دارد. ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ﴾ یعنی: قرطبی گوید: این عبارت به منزله شهادت گرفتن بر آنان و اقرار و اعتراف از آنان میباشد؛ همان طور که خداوند متعال درباره آسمانها و زمین میفرماید: ﴿قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ١١﴾[فصلت: ١١] «گفتند: فرمانبردارانه آمدیم». قفال چنین نظری را دارد و در این رابطه به تفصیل صحبت نموده است[٥١٦].
بعضی گفتهاند: خداوند سبحان ارواح را قبل از اجساد بیرون آورد، و معرفت و شناخت را در ارواح قرار داد که به وسیله آن آنچه را که به آنها خطاب شده، میدانستند.
سپس قرطبی بعد از آن، احادیث وارده در این زمینه را بیان کرد.
قویترین دلیلی که صحت قول اوّل را تأیید میکند، حدیث انس است که در «صحیحین» آمده است. در این حدیث آمده «قد أردت منك ما هو أهون من ذلك، قد أخذت عليك في ظهر آدم أن لا تشرك بي شيئاً، فأبيت إلا أن تشرك بي»[٥١٧] «از تو کمتر از آن را خواستم. در پشت آدم از تو پیمان مؤکد گرفتم که چیزی را شریک من قرار ندهی، اما تو سرپیچی کردی و برای من شریک قائل شدی». اما از طریق دیگری روایت شده است که: «قد سألتك أقل من ذلك وأيسر فلم تفعل، فيردُّ إلی النّار» «کمتر و آسانتر از آن را از تو خواستم اما تو آن را نکردی. آنگاه به دوزخ بازگردانده میشود». و در آن «في ظهر آدم» (در پشت آدم) نیامده است. و در روایت اوّل بیرون آوردن ذریت آدم از پشت آدم به آن کیفیتی که صاحبان قول اوّل اظهار داشتهاند، نیامده است.
بلکه قول اوّل در بردارنده دو چیز عجیب و شگفت انگیز است:
اوّل- اینکه مردم آن وقت سخن میگویند و به ایمان اقرار مینمایند. و اینکه بدین صورت در روز قیامت حجت علیه آنان اقامه میشود.
دوّم- اینکه آیه مذکور بر آن دلالت دارد. در حالی که این آیه به خاطر چندین دلیل بر آن دلالت ندارد[٥١٨]:
١- خداوند فرموده است: ﴿مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ﴾ «از پسران آدم» و نفرموده «از آدم».
٢- خداوند فرموده است: ﴿مِن ظُهُورِهِمۡ﴾ «از پشتهایشان» و نفرموده «از پشت آدم» و این بدل بعض یا بدل اشتمال است. واین، زیباتر و نیکوتر است.
٣- در آیه آمده: ﴿ذُرِّيَّتَهُمۡ﴾ «فرزندان آنان» و نفرموده: «فرزندان او».
٤- خدا میفرماید: ﴿وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ﴾ «آنان را بر خودشان گواه گرفت». و حتماً باید شاهد، آنچه را که بدان گواهی داده به یاد آورد و او شهادت و گواهی خود را تنها پس از رفتن از این دنیا بیان میکند همان طور که به این مطلب اشاره میشود و پیش از رفتن به این دنیا، شهادت و گواهی خود را بیان میکند. شهادت پیش از آن را یاد آور نمیشود.
٥- خداوند سبحان خبر داده که حکمت این به گواه گرفتن، اقامه حجت بر آنان است تا در روز قیامت نگویند: ﴿إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِينَ١٧٢﴾ «ما از این غافل بودیم». و حجت تنها به وسیله پیامبران و فطرتی که بر آن سرشته شدهاند، اقامه میشود؛ همان طور که خداوند متعال میفرماید: ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ﴾[النساء: ١٦٥] «پیامبرانی که مژده رسان و هشدار دهنده بودند، تا مردم را پس از [فرستادن] پیامبران، در مقابل خدا دستاویزی نباشد [و حجت تمام شود]».
٦- یادآوری این مطلب به آنان تا در روز قیامت نگویند: ﴿إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِينَ١٧٢﴾[الأعراف: ١٧٢]. «ما از آن غافل بودیم». و معلوم است که آنان از بیرون آوردنشان از پشت آدم و به گواه گرفتنشان در آن وقت، غافل بودند و کسی از آنان، آن را به یاد نمیآورد.
٧- خداوند متعال میفرماید: ﴿أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَكَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ﴾[الأعراف: ١٧٣] «یا بگویید: همانا پدران ما پیش از این شرک آوردهاند و ما نسلی بعد از ایشان بودیم». خداوند در این پیمان گرفتن و به گواه گرفتن دو حکمت را بیان داشته است: اینکه ادعای غفلت و بی خبری نکنند، یا ادعای تقلید نکنند، چون، غافل، شعور و درکی ندارد و مقلد هم، تابع و پیرو دیگری است. و این دو حکمت تحقق پیدا نمیکند مگر زمانی که از جانب پیامبران و یا از راه فطرت، حجت اقامه شود.
٨- خداوند متعال میفرماید: ﴿أَفَتُهۡلِكُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ١٧٣﴾[الأعراف: ١٧٣] «آیا ما را به سبب کاری که باطل اندیشان کردهاند، مجازات میکنی؟» یعنی اگر خداوند آنان را به خاطر انکار و نافرمانی و شرکشان عذاب میداد، قطعاً آن را میگفتند. اما خداوند سبحان آنها را فقط به خاطر مخالفت و سرپیچی از پیامبران خدا و تکذیب آنان، مجازات میکند. [پس اگر آنان را به خاطر تقلید از پدرانشان در شرکشان بدون آنکه به وسیله پیامبران بر آنان اقامه حجت شود، مجازات میکرد، آن وقت آنان را به سبب کاری که باطل اندیشان کردهاند، یا آنان را با وجود غفلتشان از شناخت بطلانِ مسیر و آیینی که بر آن هستند، مجازات کرده است] در حالی که خداوند سبحان خبر داده که مناطق و شهر را نابود نمیگرداند در حالی که مردم آن غافل و بی خبرند و آنان را تنها پس از انذار و ترساندن به وسیله فرستادن پیامبران، نابود میگرداند.
٩- خداوند بلند مرتبه هر فردی را بر خودش به گواه گرفته که خدا، پروردگار و آفریدگار اوست و با این [ به گواه گرفتن] در چندین جا از کتابش بر او حجت آورده است؛ ماننداین آیه: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ﴾[٥١٩][لقمان: ٢٥] «و اگر از آنها بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلماً خواهند گفت: خدا».
پس این حجتی که خداوند با مضمون آن، آنان را بر خودشان به گواه گرفته و پیامبران خدا با این گفته شان: ﴿أَفِي ٱللَّهِ شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾[إبراهيم: ١٠] «مگر درباره خدا- پدیدآورنده آسمانها و زمین- شکی هست؟!»، آن حجت را بدانان یادآوری نمودهاند.
١٠- خداوند این آیه را نشانهای قرار داده، و دلالت آن واضح و روشن و مستلزم مدلولش است [به گونهای که مدلول، خلاف آن نیست]. و شأن آیات خداوند متعال، این گونه است، [چون آیات پروردگار، ادلهای معین بر مطلوبی معیّن هستند و مستلزم علم به مطلوب میباشند]؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ وَلَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ١٧٤﴾[الأعراف: ١٧٤] «و این گونه، آیات را [ به روشنی] شرح میدهیم، باشد که [به راه حق] بازگردند». و این امر تنها به وسیله فطرتی که خداوند، مردمان را بر آن سرشته است که در خلقت خدا تغییری نیست، امکان پذیر است. چون هیچ مولودی نیست مگر آنکه بر فطرت [پاک و سالم] متولد میشود و هیچ مولودی بر غیر این فطرت به دنیا نمیآید. این امری قطعی و مقرر از جانب خداست، که تبدیل و تغییر و دگرگونی به آن راه نمییابد. قبلاً به این مطلب اشاره شد.
ابن عطیه[٥٢٠] و دیگران به این نکته پی بردهاند اما از مخالفت با ظاهر آن احادیثی که در آنها تصریح شده به اینکه خداوند آنان را بیرون میآورد و بر خودشان به گواه میگیرد سپس آنان را به حالت نخست شان باز میگرداند، ترسیدهاند. همچنین شیخ ابومنصور ماتریدی در کتاب «شرح التأویلات» این دو قول را نقل کرده و قول دوّم را ترجیح داده و در رابطه با آن سخن گفته و بدان تمایل داشته است.
[٥٠٩]- در اصل نسخههای خطی، «ابن عمر» آمده که تحریف شده است. راجع به حدیث ابن عباس قبلاً سخن گفته شد. و در خصوص حدیث ابن عمرو باید گفت که طبری در تفسیرش، به شمارههای: ١٥٣٥٤،١٥٣٥٥،١٥٣٥٦ از سه طریق آن را روایت کرده است: طریق اوّل، مرفوع است و دو طریق دیگر، موقوف بر عبدالله بن عمرو میباشد. طبری راجع به حدیثی که طریق آن مرفوع است، میگوید: آن را صحیح نمیدانم؛ زیرا راویان ثقهای که به حفظ و محکم کاری شان تکیه میشود، این حدیث را از ثوری نقل کردهاند وآن را بر عبدالله بن عمرو موقوف دانسته وآن را مرفوع ندانستهاند. و ابن کثیر در تفسیر خود، ج ٢ص ٢٦٢ آن را آورده و مرفوع بودن آن را ضعیف دانسته و بیان کرده که موقوف بودن آن، صحیحتر است.
[٥١٠]- روایت ابی بن کعب را لالکائی به شماره: ٩٩١؛ ابن جریر به شماره: ١٥٣٦٣؛ آجری در «الشریعة»، ص٢٠٧؛ و حاکم در مستدرک خود، ج٢ ص ٣٢٣ آن را روایت کردهاند. و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی با آن موافقت کرده است. البته در سند این روایت، ابوجعفر رازی که نامش، عیسی بن ماهان است، قرار دارد و ابن مدینی دربارهاش میگوید: او الفاظ احادیث را قاطی و آمیخته میکرد. یحیی دربارهاش میگوید: او اشتباه میکرد. احمد هم راجع به وی میگوید: او در حدیث، قوی نیست. ابوزرعه هم میگوید: او بسیار اشتباه و خطا میکرد. ابن حبان دربارهاش میگوید: او احادیث منکری را از افراد مشهور روایت میکند و این خصوصیت اوست. و سلیمان تیمی نزد عبدالله بن احمد در مسند پدرش، ج٥ ص ١٣٥ از طریق محمد بن یعقوب ربالی از معتمر بن سلیمان، از پدرش، از ربیع بن انس، از ابوعالیه، از ابی بن کعب، از ابوجعفر رازی پیروی کرده است. محمد بن یعقوب ربالی، نه از طریق جرح و نه از طریق تعدیل شناخته شده نیست و بقیه راویانش، ثقه اند».
[٥١١]- او امام و مفسر، ابومحمد اسماعیل عبدالرحمن بن ابی کریمه حجازی سپس کوفی، متوفای سال ١٢٧ هـ.ق میباشد. مسلم و صاحبان سنن، احادیثش را آوردهاند و حدیث او، حسن است. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ٥ شماره: ١٢٤ آمده است. او بدین خاطر به سدی ملقب شده که در سایبان دروازه مسجد جامع مینشست.
[٥١٢]- به او ثعالبی هم میگویند. این لقب اوست نه نام او. وی امام و حافظ و علامه و استاد تفسیر، ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری، یکی از دانشمندان متبحر میباشد. امام ذهبی او را چنین توصیف میکند: او انسانی راستگو، ثقه و آگاه به علوم و ادبیات عربی بود. در وعظ ماهر بود. او صاحب «التفسیر الکبیر» است و در این تفسیر بر او عیب و ایراد گرفته شده که وی احادیث واهی و بیاساس و روایتهای بیهوده را در ضمن تفسیرش آورده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در «مقدمة أصول تفسیر»، ص ٧٦ میگوید: ثعلبی ذاتاً و از نظر شخصیتی، انسانی خیّر و متدین بود ولی او همانند هیزم شکن شب است که هر چه در کتابهای تفسیر میبیند از صحیح و ضعیف و موضوع، نقل میکند. ابن کثیر در «البدایة و النهایة»، ج١٢ ص ٤٠ میگوید: ثعلبی احادیث زیادی را روایت کرده و زیاد به روایتهای دیگران گوش داده، به همین خاطر در کتابهایش، روایتهای عجیب و غریب زیادی وجود دارد. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج١٧ شماره: ٢٩١ آمده است.
[٥١٣]- او امام و علامه و استاد، ابوالحسن علی بن احمد بن محمد بن علی واحدی نیشابوری شافعی مذهب، صاحب تفاسیر «البسیط»، «الوجیز»، «أسباب النزول» و صاحب «شرح دیوان المتنبی» میباشد. وی به سال ٤٦٨ هـ.ق وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج١٨ شماره: ١٦٠ آمده است.
[٥١٤]- در اصل نسخههای خطی، ابن عمر آمده اما این اشتباه است. کمی قبل به این مطلب اشاره شد.
[٥١٥]- در «الجامع لأحکام القرآن»، ج ٧ ص ٣١٤. و عباراتی که داخل دو کروشه است، از اوست.
[٥١٦]- این قولی که قفال بدان معتقد است، ابن کثیر در تفسیرش، ج ٢ ص ٢٦٤ آن را قوی دانسته و میگوید: جماعتی از دانشمندان گذشته و حال، این نظر را دارند. و به مجموعه اوّل از جامع الرسائل اثر شیخ الاسلام ابن تیمیه، صفحات ١١-١٤ با تحقیق دکتر رشاد سالم مراجعه کنید. قفال، آن امام و علامه و فقیه و اصولی و لغوی، عالم خراسان، ابوبکر محمد بن علی بن اسماعیل شاشی شافعی مذهب، قفال بزرگ، صاحب تألیفاتی در تفسیر و فقه و اصول میباشد. وی به سال ٣٦٥ هـ.ق وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ١٦ شماره: ٢٠٠ آمده است.
[٥١٧]- تخریج آن قبلاً ذکر شد.
[٥١٨]- نص این دلایل در کتاب «الروح»، صفحات ٢٢٥-٢٢٨ آمده است. و آنچه میان دو کروشه اضافه شده، از این کتاب است.
[٥١٩]- در کتاب «الروح»، ص٢٢٧ عبارت ﴿فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ﴾ هم اضافه شده تا آیه تمام شود. و آن را چنین تفسیر نموده است: یعنی چگونه بعد از این اقرار از جانب آنان مبنی بر اینکه خدا پروردگار و آفریدگارشان است، از توحید منصرف میشوند؟ این عبارت، در قرآن زیاد است. این، اشتباه از جانب امام ابن قیم / است، چون نص آیه از سورة لقمان است: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ﴾[لقمان: ٢٥] «و اگر از آنها بپرسیم چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلماً خواهند گفت: خدا. بگو: ستایش از آنِ خداست». و نص آیهای که در سوره زخرف است، این است: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٨٧﴾[الزخرف: ٨٧] «و اگر از آنها بپرسی: چه کسی آنها را آفرید؟ مسلماً خواهند گفت: خدا.پس چگونه [از بندگی او] بازگردانده میشوند؟»
[٥٢٠]- او امام و علامه و شیخ مفسران، ابومحمد عبدالحق بن حافظ ابوبکر غالب بن عطیه محاربی غرناطی است. وی در فقه و تفسیر و علوم عربی، امام و پیشوا بود. او در کارهای خیر مشارکتی قوی داشت، زیرک و باهوش و فهمیده بود. در علم و دانش متبحر بود. وی قضاوت «مریّه» را عهده دار شده است. ابن عطیه به سال ٥٠٤ هـ.ق دار فانی را وداع گفت. شرح حالش در کتاب «سیرأعلام النبلاء»، ج١٩ شماره: ٣٣٧ آمده است. از جمله تألیفات وی، میتوان تفسیر قرآن موسوم به «المحرر الوجیز في تفسیر الکتاب العزیز» نام برد که شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب «مجموعة الفتاوی»، ج٢ ص ١٩٤ درباره آن میگوید: این تفسیر از تفسیر زمخشری بهتر است و نقل و تحقیق صحیح تری دارد و از بدعتها، دورتر است هر چند در برخی از مطالب این تفسیر بدعت وجود دارد اما در کل خیلی بهتر از زمخشری است بلکه شاید این تفسیر، از همه این تفاسیر راجحتر باشد. وزارت اوقاف و امور اسلامی در مراکش به نشر و چاپ آن اقدام کرده و نُه جزء از آن از زیر چاپ بیرون آمده است.