پیمان مؤکدی که خدا از آدم و فرزندانش گرفته، حق است
شرح عبارت: خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ[٤٩٨] وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ[٤٩٩]﴾﴿إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِينَ١٧٢﴾[الأعراف: ١٧٢] «و آنگاه که پروردگار تو از پسران آدم، از پشتهایشان، نسل و نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ [آنها به زبان فطرت] گفتند: چرا! گواهی دادیم. تا در روز رستاخیز نگویید ما از آن غافل بودیم». خداوند سبحان در این آیه خبر میدهد که او فرزندان آدم را از پشتهایشان بیرون میآورد و آنان را بر خودشان گواه میگیرد که خدا پروردگار و معبود و فرمانروایشان است و اینکه معبود برحقی جز او نیست. احادیثی چند راجع به برگرفتن فرزندان آدم از پشت آدم ÷ و جدا کردن آنان به اهل سعادت و تیره بختان وارد شده و در برخی از این احادیث آمده است که خداوند آن را بر خودشان گواه گرفته که خدا، پروردگار و معبودشان است. برخی از این احادیث عبارتند از:
١- حدیثی که امام احمد از ابن عباس ب از پیامبر ج روایت کرده که آن حضرت فرمودند «إنَّ اللهَ أخَذَ الميثاقَ مِن ظَهرِ آدَمَ ÷ بِنَعمَانَ- يعني[٥٠٠] عَرَفَةَ- فَأَخرَجَ مِن صُلبِهِ کُلَّ ذُرِّيَّةٍ ذَرَأَهَا، فَنَثَرهَا بَينَ يَدَیهِ، ثُمَّ کَلَّمَهُم قُبُلاً، قال: ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ﴾ تا اینجا که میفرماید: ﴿أَفَتُهۡلِكُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ١٧٣﴾[٥٠١] «همانا خداوند از پشت آدم ÷ در نعمان- منظورش عرفه است- پیمان مؤکد گرفت و از پشت او هر فرزندی که به دنیایش آورده، بیرون آورد و آنان را در حضور آدم پخش کرد سپس رو در رو با آنان سخن گفت و فرمود: ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ ... أَفَتُهۡلِكُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ١٧٣﴾ [الأعراف: ١٧٢-١٧٣] «آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها گفتند: چرا گواهی دادیم... تا آنجا که میفرماید: آیا ما را به سبب کاری که باطل اندیشان کردهاند، مجازات میکنی؟».
همچنین نسائی و ابن جریر و ابن ابی حاتم[٥٠٢] و حاکم در «المستدرک» آن را روایت کردهاند و حاکم گوید: اسناد این حدیث، صحیح است و بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند.
٢- همچنین امام احمد از عمر بن خطاب س روایت میکند که از وی راجع به آیه مذکور سؤال شد، او در جواب گفت «سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ ج سُئِلَ عنها، فَقال: إنّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ ÷، ثُمَّ مَسَحَ ظَهرَهُ بِيَمينِهِ، فاستَخرَجَ مِنهُ ذُرَّيَّةً، قالَ: خَلَقتُ هؤُلاءِ لِلجَنَّةِ وبِعَمَلِ أهلِ الجَنَّةِ يعملونَ، ثُمَّ مَسَحَ ظَهرَهُ، فَاستَخرَجَ مِنهُ ذُرِّيَّةً قال: خَلقتُ هؤُلاءِ لِلنَّارِ وبِعَمَلِ أهلِ النَّارِ يَعملون. فقالَ رَجَلٌ: يا رَسولَ الله فَفيمَ العَمَلُ؟ قالَ رسولُ اللهِ ج: [إنَّ اللهَ عَزَّ و جَلَّ] إذا خَلَق العَبدَ لِلجَنَّةِ استَعمَلَهُ بِعَمَلِ أهلِ الجَنَّةِ، حتَّی يَمُوتَ عَلی عَمَلٍ مِن أعمالِ أهلِ الجَنَّةَ، فَيدخُلُ بِهِ الجَنَّةَ، وإذَا خَلَقَ العَبدَ لِلنَّارِ، استَعمَلَهُ بِعَمَلِ أهلِ النَّارِ، حتَّی يَمُوتَ عَلی عَمَلٍ مِن أعمالِ أهلِ النَّارِ فَيدخُلُ بِهِ النّارَ»[٥٠٣] «از رسول خدا ج شنیدم که راجع به این آیه از وی سؤال شد، ایشان فرمودند: همانا خداوند آدم ÷ را آفرید، سپس با دست راستش، پشت او را مسح کرد و فرزندانی را از آن بیرون آورد و فرمود: اینان را برای بهشت آفریدم و عمل اهل بهشت را انجام میدهند. سپس دوباره پشت آدم ÷، را مسح نمود و فرزندانی را از آن بیرون آورد و فرمود: اینان را برای جهنم آفریدم و عمل اهل جهنم را انجام میدهند. مردی گفت: ای رسول خدا، پس عمل، مربوط به چه چیزی است؟ رسول خدا ج فرمود: [همانا خداوند ﻷ] وقتی کسی را برای بهشت میآفریند، او را به عمل اهل بهشت به کار میگمارد تا اینکه او بر عملی از اعمال اهل بهشت میمیرد، آنگاه به سبب آن عمل داخل بهشت میشود، و هر گاه کسی را برای جهنم میآفریند، او را به عمل اهل جهنم به کار میگمارد تا اینکه او بر عملی از اعمال اهل جهنم میمیرد، آنگاه به سبب آن داخل جهنم میشود». ابوداود و ترمذی و ابن ابی حاتم و ابن جریر و ابن حبّان[٥٠٤] در «صحیح» خود آن را روایت کردهاند.
٣- ترمذی از ابوهریره س روایت کرده که وی گوید: رسول خدا ج فرمود «لمّا خلق الله آدم مسح ظهره، فسقط من ظهره[٥٠٥] کلّ نسمة هو خالقها من ذرّيّته إلی يوم القيامة، وجعل بين عينی کلّ إنسان منهم وبيصاً من نور، ثمّ عرضهم علی آدم، فقال: أی ربّ، من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذرِّيّتك، فرأی رجلاً منهم، فأعجبه وبيص ما بين عينيه، فقال: أی ربّ، من هذا؟ قال: هذا رجلٌ من آخر الأممِ من ذرّيّتكَ يقالُ له: داود، قال ربّ، کم عمره؟ قال: ستون سنة، قال: أی ربّ، زده من عمري أربعين سنةً، فلما انقضی عمر آدم، جاء ملك الموت، قال: أو لم يبق من عمري أربعون سنةً؟ قال: أو لم تعطها ابنك داود؟ قال: فجحد! فجحدت ذرّيّته، ونسی آدم، فنسيت ذرِّيّته، وخطیء آدم، فخطئت ذرّيِّته»[٥٠٦] «وقتی خداوند آدم را آفرید پشتش را مسح کرد، پس از پشت او هر جانداری از فرزندان آدم که خداوند تا روز قیامت آنان را آفریده، پایین افتاد و میان چشمان هر انسانی از آنان، درخششی از نور قرار داد. سپس آنان را نشان آدم داد. آدم ÷ گفت: ای پروردگار من! اینان کیستند؟ خداوند فرمود: اینان فرزندان تو هستند. آنگاه آدم مردی را از میان آنان دید که درخشش میان چشمانش آدم را متعجب و شگفت زده نمود، گفت: پروردگارا، این کیست؟ خدا فرمود: این مردی از امتهای آخر از فرزندان توست که به وی داود میگویند. آدم گفت: پروردگارا، عمر او چقدر است؟ خداوند فرمود: شصت سال. آدم گفت: ای پروردگار من! چهل سال از عمر من را به عمر او اضافه کن. وقتی عمر آدم تمام شد و ملک الموت پیش او آمد، آدم گفت: آیا چهل سال از عمر من باقی نمانده است؟ ملک الموت گفت: مگر آن را به پسرت، داود ندادی؟ پیامبر ج فرمود: آدم انکار نمود و فرزندانش هم انکار نمودند. آدم فراموش کرد و فرزندانش هم فراموش کردند و آدم خطا کرد و فرزندانش هم به تبع او خطا کردند».
سپس ترمذی گوید: این حدیث، حسن صحیح است، و حاکم آن را روایت کرده و گوید: این حدیث بنا به شرط مسلم، صحیح است و بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند.
٤- همچنین امام احمد از انس بن مالک س از پیامبر ج روایت میکند که آن حضرت فرمودند «يقال للرَّجل من أهل النّار يوم القيامة: أرأيت لو کان لك ما علی الأرض من شیءٍ، أکنت مفتدياً به؟ قال: فيقول: نعم، قال: فيقول: قد أردت منك أهون من ذلك، قد أخذت عليك في ظهر آدم أن لا تشرك بي شيئاً، فأبيت إلا أن تشرك بي»[٥٠٧] «در روز قیامت به فردی از اهل دوزخ گفته میشود:آیا اگر همه اشیاء روی زمین از تو میبود، آیا آن را به عنوان فدیه [جهت نجات خود از دوزخ] میدادی؟ راوی گوید، آن مرد میگوید: بله. راوی گوید، خدا میفرماید: از تو چیز آسانتر و کمتری از آن خواستم؛ در پشت آدم از تو پیمان گرفتم که چیزی را شریک من قرار ندهی، اما تو سرپیچی کردی و برای من شریک قائل شدی».
بخاری و مسلم نیز آن را در «صحیحین»، روایت کردهاند.
در این زمینه احادیث دیگری نیز وارد شدهاند که همگی نشان میدهند که خداوند فرزندان آدم را از پشتش بیرون میآورد و اهل جهنم و اهل بهشت را از هم جدا میکند[٥٠٨].
از اینجاست که برخی گفتهاند: ارواح پیش از اجساد آفریده شدهاند. این احادیث بر این مطلب دلالت نمیکنند که ارواح پیش از اجساد آفریده شده و استقرار یافتهاند، و نهایت احادیث مذکور این است که بر این نکته دلالت میکنند که آفریدگار و به وجود آورنده ارواح، موجودات زنده را شکل و صورت بخشیده و خلقت و زمان مرگ و عمل آنها را مقدر نموده و آن شکلها را از ماده اصلی شان بیرون آورده سپس آنها را به آن ماده بازگردانده و خروج هر فرد از افراد آنها را در وقت معینش، مقدر نموده است. و بر این مطلب دلالت نمیکنند که ارواح به عنوان موجودی مستقر و ثابت استمرار داشته باشند که همه شان در یک جا باشند سپس آن ارواح را دسته دسته به اجساد فرستاده است آن گونه که ابن حزم گفته است. روایات فوق الذکر بر این مطلب دلالت ندارند. آری، خداوند سبحان، برخی از ارواح را دسته به دسته به صورتی که قبلاً آن را مقدر نموده میآفریند، سپس خلقت خارجی مطابق تقدیر قبلی میآید مانند کاری که خداوند سبحان در خصوص تمامی آفریدههایش میکند، چون خداوند برای تمامی آفریدههایش، اندازههای مشخص زمانهای مرگ و صفات و خصوصیات و شکلهایی را مقدر نموده، سپس آنها را در وجود، نمایان و آشکار میسازد به گونهای که مطابق آن تقدیر قبلی است.
بنابراین روایتهای وارده در این زمینه، تنها بر تقدیر قبلی دلالت میکنند و برخی از این احادیث، بر این مطلب دلالت دارند که خداوند بلند مرتبه شکل و صورتهایشان را بیرون آورده و اهل سعادت را از اهل شقاوت مشخص نموده است.
[٤٩٨]- در اصل نسخههای خطی، «ذرّيّاتهِم» به صورت جمع آمده و این بر اساس قرائت ابوعمرو و نافع و ابن عامر است اما ابن کثیر و عاصم و حمزه و کسائی «ذُرِّيَّتَهُم» به صورت مفرد قرائت نمودهاند. به «حجة القراءات»، صص ٣٠١،٣٠٢؛ «زاد المسیر»، ج٣ ص ٢٨٤؛ و«الکشف عن وجوه القراءات»، ج١ ص ٤٨٣ مراجعه کنید.
[٤٩٩]- در اصل نسخههای خطی، «يقولوا» با یاء آمده که بر اساس قرائت ابوعمرو میباشد و دیگران «أن تقولوا» قرائت نمودهاند.
[٥٠٠]- در اصل نسخههای خطی، «یوم» آمده که تحریف شده است.
[٥٠١]- احمد در مسند خود، ج١ ص ٢٧٢؛ طبری به شماره: ١٥٣٣٨؛ ابن ابی عاصم به شماره: ٢٠٢؛ بیهقی در «الأسماء و الصفات» صص٣٢٦-٣٢٧؛ و نسائی در «الکبری» آن گونه که در «تحفة الأشراف»، ج ٤ ص ٤٤٠ آمده، از طریق حسین بن محمد، از جریر بن حازم، از کلثوم بن جبر، از سعید بن جبیر، از ابن عباس آن را روایت کردهاند. این اسناد بنا بر شرط مسلم است، و حاکم در مستدرک خود، ج٢ ص ٣٢٥ آن را صحیح دانسته و ذهبی هم با آن موافقت کرده است. هیثمی در «مجمع الزوائد»، ج٢ ص ٢٦٢ آن را از «المسند» احمد بن حنبل نقل کرده و گوید: نسائی در سنن خود این حدیث را از محمد بن عبدالرحیم صاعقة، از حسین بن محمد مروزی روایت کرده، و ابن جریر و ابن ابی حاتم آن را از طریق روایت حسین بن محمد آورده. البته ابن ابی حاتم آن را موقوف دانسته است. و حاکم در «مستدرک» خود از طریق روایت حسین بن محمد و غیر او، از جریر بن حازم، از کلثوم بن جبر آن را روایت کرده و گوید: اسناد آن، صحیح است و بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند. مسلم به کلثوم بن جبر استناد نموده است. و عبدالوارث از کلثوم بن جبر، از سعید بن جبیر، از ابن عباس آن را روایت کرده و آن را به ابن عباس موقوف کرده است. همچنین اسماعیل بن علیة و وکیع از ربیعه بن کلثوم بن جبر از پدر ربیعه آن را روایت کردهاند. همچنین عطاء بن سائب و حبیب بن ابی ثابت و علی بن بذیمة از سعید بن جبیر از ابن عباس، این را روایت کردهاند. به همین صورت عوفی و علی بن ابی طلحه، از ابن عباس آن را روایت کردهاند. و روایات موقوفی که ابن کثیر آنها را آورده است در تفسیر طبری تخریج شدهاند؛ به تفسیر طبری شمارههای: ١٥٣٣٩، ١٥٣٤١، ١٥٣٤٢، ١٥٣٤٣، ١٥٣٤٤، ١٥٣٤٨، ١٥٣٥٠، ١٥٣٦٠، ١٥٣٦١ مراجعه کنید.
[٥٠٢]- او امام و حافظ و ناقد، ابومحمد عبدالرحمن بن حافظ ابی حاتم محمد بن ادریس بن منذر تمیمی حنظلی رازی، صاحب کتاب «الجرح و التعدیل» میباشد. او در علوم و معرفت راویان، متبحر بود. وی انسانی زاهد و عبادتگذار بود و نماز را به بهترین شکل انجام میداد. وی به سال ٣٢٧ ه.ق از دنیا رفت. به شرح حالش در «تذکرة الحفاظ»، اثر ذهبی، ج٣صفحات ٨٢٩-٨٣٢ مراجعه کنید.
[٥٠٣]- مالک در «الموطأ»، ج٢ صص ٨٩٨-٨٩٩ آن را روایت کرده، و احمد در مسند خود، ج١ صص ٤٤-٤٥؛ ابوداود به شماره: ٤٧٠٣؛ ترمذی به شماره: ٤٠٧٥؛ نسائی در «الکبری»آن گونه که در «التحفة»، ج٨ ص ١١٤ آمده؛ ابن جریر به شماره: ١٥٣٥٧؛ آجری در «الشریعة»، ص١٧٠؛ لالکائی به شماره: ٩٩٠؛ و بغوی در «شرح السنة» به شماره: ٧٧ آن را از زید بن أبی أُنیسه، از عبدالحمید بن عبدالرحمن بن زید، از مسلم بن یسار جهنی روایت کردهاند که از عمر بن خطاب راجع به این آیه سؤال شد... ابن حبان به شماره: ٦١٣٣؛ و حاکم در مستدرک خود، ج٢ صص ٣٢٤-٣٢٥ و٥٤٤ آن را صحیح دانستهاند و ذهبی هم با آن موافقت کرده است و در جای دیگری در ج١ص٢٧ با آن مخالفت نموده است و گوید در آن، یک راوی افتاده است. البته مسلم بن یسار جهنی راوی این حدیث از عمر، کسی جز ابن حبان و عجلی او را ثقه ندانسته است، به علاوه، بنا به گفته چندین نفر از ائمه و محدثین، او از عمر حدیث را نشنیده است. و بقیه راویانِ حدیث، ثقهاند. ترمذی گوید: این حدیث، حسن است و مسلم بن یسار از عمر حدیث را نشنیده است و برخی از محدثان در اسناد این حدیث، میان بن یسار و عمر، راوی دیگری را نام بردهاند. ابوعمر بن عبدالبر در «التمهید»، ج ٦ص ٣ گوید: این حدیث با این اسناد، منقطع است، چون مسلم بن یسار، عمر بن خطاب را ندیده و میان او و عمر بن خطاب، نعیم بن ربیعه قرار دارد. و نعیم بن ربیعه نیز با این اسناد، قابل استناد نیست و این مسلم بن یسار، ناشناخته است. و زیادت شخصی که به این حدیث، چیزی را افزوده «نعیم بن ربیعه» حجت نیست، زیرا کسانی که آن را ذکر نکردهاند، حافظ ترند و زیادت تنها از حافظ مطمئن و محکم کار قبول میشود. خلاصه سخن راجع به این حدیث، این است که اسناد این حدیث، محکم و قوی نیست؛ زیرا مسلم بن یسار و نعیم بن ربیعه به حمل علم و حدیث، معروف نیستند. ابن کثیر در تفسیر خود، ج٢ صص ٢٦٢-٢٦٣، و در تاریخ خود، ج١صص ٨٩-٩٠ آن را آورده و پس از نقل کلام ترمذی میگوید: همچنین ابوحاتم و ابوزرعه آن را گفتهاند، و ابوحاتم میان مسلم بن یسار و عمر بن خطاب، نعیم بن ربیعه را افزوده است. این چیزی که ابوحاتم گفته، ابوداود در سنن خود، شماره: ٤٧٠٤ از محمد بن مصفی، از بقیة، از عمر بن جعثم قریشی، از زید بن ابی انیسه، از عبدالحمید بن عبدالرحمن بن زید بن خطاب، از مسلم بن یسار جهنی، از نعیم بن ربیعه روایت کرده که گوید: نزد عمر بن خطاب بودم که راجع به آیه ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ ...﴾ سؤال شدو دنباله حدیث را آورد. و حافظ دارقطنی گوید: عمر بن جعثم از یزید بن سنان ابوفروه رهاوی پیروی نموده و قول آن دو، درستتر از قول مالک است. ابن کثیر گوید: ظاهراً مالک، نعیم بن ربیعه را عمداً حذف نموده، چون از حال و وضعیت نعیم بی خبر بوده و او را نشناخته است، چون او به جز در این حدیث، ناشناخته است. همچنین مالک نام جماعتی از راویانی که مورد پسندش نیست، حذف میکند. به همین خاطر بسیاری از احادیث مرفوع را مرسل و بسیاری از احادیث موصول را منقطع میگرداند.
[٥٠٤]- او امام و علامه و حافظ، شیخ خراسان، ابوحاتم محمد بن حبّان بن احمد بن حبان تمیمی بستی، قاضی و یکی از ائمه جهانگرد دنیادیده، صاحب «الصحیح» است. او در فقه و لغت و حدیث و وعظ، متبحر و ماهر بود. او از اشخاص خردمند بود و در طب و نجوم، عالم بود. ابن حبان به سال ٣٥٤هـ. ق دار فانی را وداع گفت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج١٦ شماره ٧٠ آمده است.
[٥٠٥]- عبارت «من ظهره» از نسخه خطی (ب) افتاده است.
[٥٠٦]- ترمذی به شماره: ٣٠٧٨؛ ابن ابی عاصم در«السنة»، به شمارههای: ٢٠٥و ٢٠٦؛ بیهقی در «الأسماء و الصفات»، ص ٣٢٤؛ و ابن سعد در «الطبقات»، ج١ صص ٢٧-٢٨ آن را از ابوهریره روایت کردهاند. ترمذی گوید: این حدیث، حسن صحیح است. و ابن حبّان به شماره: ٦١٣٤؛ و حاکم در مستدرک خود، ج١ص ٦٤، و ج٢ ص ٣٢٥ آن را صحیح دانستهاند و ذهبی هم با آن موافقت کرده است.
[٥٠٧]- احمد در مسند خود، ج٣ صفحات ١٢٧،١٢٩،٢١٨؛ بخاری به شمارههای: ٣٣٣٤،٦٥٣٨،٦٥٥٧؛ مسلم به شماره ٢٨٠٥؛ ابن ابی عاصم در«السنة» به شماره: ٩٩؛ ابونعیم در«الحلیة»، ج ٢ص ٢١٥؛ و بغوی به شماره: ٤٤٠٣ آن را روایت کردهاند.
[٥٠٨]- به «الدر المنثور»، ج٣ صفحات ١٤١-١٤٥؛ «تفسیر ابن کثیر»، ج٢ صفحات ٢٦١-٤٦٤؛ و «الروح» اثر ابن قیم، صفحات ٢١١-٢١٦ مراجعه کنید.