تعبیر نمودن از حق با الفاظ شرعی، روش اهل سنت است
سخن گفتن از حق با الفاظ شرعی و الهی، روش اهل سنت و جماعت میباشد. تعطیل کنندگان صفات خدا از گفتار شارع راجع به اسماء و صفات روی میگردانند و در معانی آن نمیاندیشند و معانی و الفاظی را که خود ابداع نمودهاند، امر محکم و حقی میدانند که اعتقاد و باور به آن واجب است.
اما اهل حق و سنت و ایمان، گفتار خدا و پیامبر ج را حقی میدانند که اعتقاد و باور به آن واجب است. و چیزی را که تعطیل کنندگان صفات خدا گفتهاند یا به طور اجمالی از آن روی میگردانند و یا وضعیت آن را به طور تفصیل تبیین و روشن مینمایند و قرآن و سنت را بر آن حاکم میکنند و آن را بر قرآن و سنت حاکم نمیکنند.
منظور این است که اکثر عقاید تعطیل کنندگان صفات خدا، امور سلبی است و مدام میگویند: چنین نیست و چنان نیست، و امور اثباتی را بسیار به ندرت میآورند؛ مثلاً میگویند: خدا قادر و زنده است. و اکثر نفیهایی را که میآورند، از قرآن و سنت و راههای عقلی که اثبات کنندگان صفات پیمودهاند، گرفته نشده است؛ چون خداوند متعال میفرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١﴾[الشورى: ١١] «چیزی همانند او نیست و او شنوای بیناست». در این آیه، اثباتی وجود دارد که معنای نفی را بیان میکند. پس ازآن فهم میشود که مراد آیه این است که خداوند سبحان به صفات کمال موصوف است و صفات کمال منحصر به اوست. بنابراین خداوند متعال موصوف به صفاتی است که خود را بدان توصیف نموده و پیامبرش، او را بدان توصیف نموده است. بر اساس آنچه خداوند راجع به صفاتش به ما خبر داده هیچ چیزی همانند خدا نه در صفات، نه در اسماء و نه در افعالش نیست. و او صفاتی دارد که احدی از آفریدههایش ازآن مطلع نیستند همچنان که پیامبر راستگوی ج در دعایی میفرمایند: «اللهم إنِّی أسألُكَ بِکُلِّ اسمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيتَ بِهِ نَفسَكَ، أو أنزَلتَهُ فيِ کِتابِكَ، أو عَلَّمتُهُ أحَداً مِن خَلقِكَ أو استأثَرتَ بِهِ عِلمِ الغيبِ عِندَكَ، أن تَجعَلَ القُرآنَ رَبيعَ قَلبِي، ونُورَ صَدري وجَلاءَ حُزني وذَهَابَ هَمِّي وغَمِي»[١١٧] «خدیا! من به وسیله هر نامی که بر خود نهادهای یا در کتابت نازل نمودهای، یا آن را به کسی از آفریدههایت یاد دادهای، یا در علم غیب نزد خودت آن را برگزیدهای، از تو میخواهم که قرآن را بهار دلم و روشنایی سینهام و از بین رفتن غم و غصه و پریشانیام، قرار ده».
فساد و بطلان منهجشان راجع به صفات بعداً بیان میشود.
گفته طحاوی /: «ولا شيء يُعجزه» از جمله نفی مذموم نیست، چون خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعۡجِزَهُۥ مِن شَيۡءٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ كَانَ عَلِيمٗا قَدِيرٗا٤٤﴾[فاطر: ٤٤] «و هیچ چیزی نه در آسمانها و نه در زمین خدا را ناتوان نمیسازد، چرا که او دانای تواناست». پس خداوند متعال در آخر آیه، دلیل منتفی بودن عجز و ناتوانی را ذکر کرده، که آن هم کمال علم و قدرتش میباشد. چون عجز و ناتوانی یا به خاطر ضعف از انجام آنچه که کننده کار میخواهد میباشد و یا به خاطر عدم علم و آگاهیاش از آن؛ اما خداوند متعال کسی است که هم وزن ذرهای از وی پنهان نیست و او بر هر چیز تواناست. و کمال قدرت و علم خدا عقلاً و فطرتاً معلوم است؛ بنابراین عجز و ناتوانی منتفی است، زیرا میان عجز و قدرت تضاد هست و بدین خاطر است که موجود ناتوان صلاحیت معبود بودن و خدا بودن را ندارد. خداوند از آن، برتر و منزه است.
***
قوله: «ولا إله غيره»
ترجمه: «معبودی جز خدا نیست».
[١١٧]- احمد در مسند خود، ج١ صفحات ٣٩١ و ٤٥٢؛ ابن سنی به شماره ٣٤٢؛ ابویعلی ج٢ ص٢٤٦؛ بزار، ج١، ٣٠٤؛ ابن ابی شیبه در مسند خود، ج١٠ ص٢٥٣ و طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره ١٠٣٥٢ از طریق روایت ابن مسعود آن را آوردهاند، که اسناد آن صحیح است و ابن حبان به شماره ٢٣٧٣ و حاکم در المستدرک ج١ ص٥٠٩ آن را صحیح دانستهاند. هیثمی در «مجمع الزوائد» ج١٠ صفحات ١٣٦و ١٨٧ آن را آورده و آن را به احمد و ابویعلی و بزار نسبت داده است. حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تخریج الأذکار»؛ و ابن قیم در «شفاءالعلیل» ص٢٧٤ آن را حسن دانستهاند: تمام حدیث این است: «ماأصاب أحداً قطُّ همٌّ و لاحزن، فقال: اللهم إني عبدك، ابن عبدك، ابن أمتك، ناصيتی بيدك، ماضٍ فیِّ حکمك، عدلٌ فيِ قضاؤُك، أسألك بکل اسم هولك، سميت به نفسك، أو أنزلته في کتابك، أو علّمته أحداً من خلقك أو استأثرت به في علم الغيب عندك أن تجعل القرآن ربيع قلبي، ونور صدری، وجلاءَ حزنی وذهاب همّي إلا أذهب الله همّه وحزنه، وأبدله مکانه فرحاً» «هرگز به احدی غم و اندوه نمیرسد اگر بگوید: خدایا! من بنده تو پسر بنده و کنیز تو هستم، زمام هستیام به دست توست، حکم تو راجع به من مقدر شده و قضا و تقدیرت راجع به من، عدل است. به وسیله هر نامی که برای خود نهادهای، یا در کتابت نازل نمودهای، یا آن را به کسی از آفریدههایت یاد دادهای، یا در علم غیب نزد خودت آن را برگزیدهای، از تو میخواهم که قرآن را بهار دلم و روشنایی سینهام و از بین رفتن غم و غصه و پریشانیام، قرار ده، مگر اینکه خداوند غم و اندوهش را میبرد و به جای آن شادی قرار میدهد». راوی گوید: صحابه عرض کردند: ای رسول خدا! آیا آن را یاد نگیریم؟ فرمودند: «چرا، هر کس آن را میشنود، باید آن را یاد بگیرد».