شفاعت، حق است و بیان انواع شفاعت
گفتهی او: و شفاعتی که خدای متعال برای آنها ذخیره نموده حق است؛ طوری که در روایات آمده است.
شرح عبارت: شفاعت، چندین نوع است[٤٥٨]: برخی ازانواع شفاعت مورد اتفاق امت اسلامی است و برخی هم مورد قبول معتزله و امثال آنان از اهل بدعت، نیست و در آن با دیگر مسلمانان مخالفت کردهاند.
انواع شفاعت به قرار زیر است:
نوع اوّل- شفاعت عظمی یا شفاعت کبری. این شفاعت، خاص پیامبر ما، حضرت محمّد ج از میان سایر پیامبران و فرشتگان –درود و سلام خداوند بر همه شان باد- است.
در «صحیحین» و دیگر کتابهای حدیثی از جماعتی از صحابه ش احادیث شفاعت آمده است:
از جمله آن احادیث، حدیثی است که از ابوهریره س روایت شده که وی گفت «أُتِیَ رسولُ الله ج بِلَحمٍ، فَدُفِعَ إليه منها الذّراعُ، وکانت تُعجِبُهُ، فَنَهَسَ مِنها نَهسَةً، ثُمَّ قال: أنَا سَيِّدُ النَّاسِ يَومَ القيامَةِ، وهَل تدروُن مِمَّ ذاكَ؟ يجمع الله الأولين والآخرين في صعيد [واحد يسمعهم الداعي وينفذهم البصر، وتدنوالشمس، فيبلغ الناس من الغم والکرب ما لا يطيقون ولا يحتملون] فيقول بعض الناس لبعض: ألا ترون ما أنتم فيه؟ ألا ترون ما قد بلغکم؟ ألا تنظرون من يشفع لکم إلی ربکم؟ فيقول بعض الناس لبعض: أبوکم آدم، فيأتون آدم، فيقولون: يا آدم، أنت أبوالبشر، خلقك الله بيده، ونفخ فيك من روحه، وأمر الملائکة فسجدوا لك، فاشفع لناإلی ربك، ألا تری ما نحن فيه؟ ألا تری ما قدبلغنا؟ فيقول آدم: إنّ ربّي قد غضب اليوم غضباً لم يغضب قبله مثله، ولن يغضب بعده مثله، وإنّه نهاني عن الشجرة فعصيت، نفسي نفسي نفسي، إذهبوا إلی غيري، إذهبوا إلی نوح، فيأتون نوحاً، فيقولون: يا نوح، أنت أول الرسل إلی أهل الأرض، وسماك الله عبداً شکوراً، فاشفع لنا إلی ربك، ألا تری ما نحن فيه؟ ألا تری ما قد بلغنا؟ فيقول نوح: إن ربي قد غضب اليوم غضباً لم يغضب قبله مثله، ولن يغضب بعده مثله، وأنه کانت لي دعوة دعوت بها علی قومي، نفسي نفسي نفسي، إذهبوا إلی غيري، إذهبوا إلی إبراهيم، فيأتون إبراهيم، فيقولون: يا إبراهيم، أنت نبي الله و خليله من أهل الأرض، ألا تری ما نحن فيه؟ ألا تری ما قد بلغنا؟ فيقول: إن ربي قد غضب اليوم غضباً لم[٤٥٩] يغضب قبله مثله، و لن يغضب بعده مثله، وذکر کذباته[٤٦٠] نفسي نفسي نفسي، اذهبوا إلی موسی، فيقولون: يا موسی، أنت رسول الله، اصطفاك الله برسالاته و بتکليمه علی الناس، اشفع لنا إلی ربك، ألا تری ما نحن فيه؟ ألا تری ما قد بلغنا؟ فيقول لهم موسی: إن ربي قد غضب اليوم عضباً لم يغضب قبله مثله، و لن يغضب بعده مثله، وإني قتلت نفسا لم أومر بقتلها، نفسي نفسي نفسي، اذهبوا إلی غيري، اذهبوا إلی عيسی، فيأتون عيسی، فيقولون: يا عيسی، أنت رسول الله و کلمته ألقاها إلی مريم و روح منه[٤٦١]، قال: هکذا هو، و کلمت الناس في المهد، فاشفع لنا ألی ربك، ألا تری ما نحن فيه؟ ألا تری ما قد بلغنا؟ فيقول لهم عيسی: إن ربي قد غضب اليوم غضباً لم يغضب قبله مثله و لن يغضب بعده مثله و لم يذکر ذنباً[٤٦٢] اذهبوا إلی غيري، اذهبوا إلی محمّد ج، فيأتوني فيقولون: يا محمّد، أنت رسول الله، وخاتم الأنبياء، غفرالله لك ما تقدم من ذنبك وما تأخر، فاشفع لنا إلی ربك، ألا تری ما نحن فيه؟ ألا تری ما قد بلغنا؟ فأقوم، فآتي تحت العرش، فأقع ساجدا لربي عز وجل، ثم يفتح الله علیّ ويلهمني من محامده، وحسن الثناء عليه ما لم يفتحه علی أحد قبلي، فيقال: يا محمّد، ارفع رأسك، سَل تُعطه، اشفع تُشفَّع، فأقول: [يا] رب أمتي أمتي، يا رب أمتي أمتي، يا رب أمتي أمتي، فيقال: ادخل من أمتك من لا حساب عليه من الباب الأيمن من أبواب الجنة، وهم شرکاء الناس فيما سواه من الأبواب، ثم قال: والذي نفسي بيده، لما بين مصراعين من مصاريع الجنة کما[٤٦٣] بين مکة وهجر، أو کما بين مکة وبصري» «گوشتی برای رسول خدا ج آورده شد و مقداری از گوشت دست [حیوان] به ایشان داده شد و پیامبر ج این گوشت را دوست داشت، پس مقداری را از آن بر کند، سپس فرمود: من در روز قیامت، سیّد و بزرگ مردمان هستم. آیا میدانید به چه دلیل؟ خداوند همه انسانها از اول تا آخر را در یک مکان [که صدایشان شنیده میشود و در معرض دید همه هستند و خورشید نزدیک میشود، آنگاه غم و نگرانی و سختی و مشقت غیر قابل تحمل که در حد توان مردمان نیست به آنان میرسد] جمع میکند. پس مردم به همدیگر میگویند: آیا نمیبینید که در چه وضعیتی هستید؟ آیا نمیبینید که چه سختیها و مشقتهایی به شما رسیده است؟
آیا پیش کسی نمیروید که از پروردگارتان برای شما شفاعت کند؟ مردم به همدیگر گفتند: پیش پدرتان آدم بروید. پس نزد آدم میآیند و میگویند: ای آدم! تو پدر بشریت هستی، خداوند تو را با دستش آفریده و از روح خود در تو دمیده است و به فرشتگان دستور داد که برایت سجده [ی احترام] بگزارند و آنان نیز برایت سجده [ی احترام] بردند؛ پس نزد پروردگارت برای ما شفاعت کن. مگر نمیبینی که در چه وضعی هستیم؟ مگر نمیبینی که چه بلا و سختی و مشقتی به ما رسیده است؟ آدم میگوید: همانا پروردگارم امروز خشمگین شده که قبلاً تا به حال چنین خشمگین نشده و پس از این هرگز چنین خشمگین نخواهد شد. از طرف دیگر خدا مرا از [خوردن از آن] درخت [ممنوعه] نهی کرد اما من از وی نافرمانی کردم. نفْسی، نفسی، نفسی. نزد کسی دیگر بروید. نزد نوح بروید. پس آن جماعت پیش نوح میآیند و میگویند: ای نوح! تو اولین رسول خدا به سوی مردمان روی زمین هستی و خداوند تو را بنده بسیار سپاسگزار نام نهاده، پس نزد پروردگارت برای ما شفاعت کن. مگر نمیبینی که در چه وضعی هستیم؟ مگر نمیبینی چه بلا و سختی و مشقتی به ما رسیده است؟ نوح میگوید: همانا پروردگارم امروز خشمگین شده که قبلاً تا به حال چنین خشمگین نشده و پس از این هرگز چنین خشمگین نخواهد شد. از طرف دیگر من دعوتی داشتم که علیه قوم خود به کار بردم. دست از سر من بردارید، دست از سر من بردارید، دست از سر من بردارید. پیش کس دیگری بروید. پیش ابراهیم بروید. پس آن جماعت پیش ابراهیم میآیند و میگویند: ای ابراهیم! تو پیامبر خدا و دوست صمیمی خدا از میان مردمان روی زمین هستی، [پس نزد پروردگارت برای ما شفاعت کن] مگر نمیبینی که در چه وضعی هستیم؟ مگر نمیبینی که چه بلا و سختی و مشقتی به ما رسیده است؟ ابراهیم میگوید: همانا پروردگارم امروز خشمگین شده که قبلاً تا به حال چنین خشمگین نشده و پس از این هرگز چنین خشمگین نخواهد شد. دروغهای خود را ذکر کرد. نفس من، نفس من، نفس من. نزد کسی دیگر بروید. نزد موسی بروید. پس آنان پیش موسی میآیند و میگویند: ای موسی! تو رسول خدا هستی که خداوند با رسالتهای خویش که به سوی تو نازل کرده و با سخن گفتنش با تو، تو را بر مردمان برگزیده است، نزد پروردگارت برای ما شفاعت کن. مگر نمیبینی که در چه وضعی هستیم؟ مگر نمیبینی که چه بلا و سختی و مشقتی به ما رسیده است؟ موسی میگوید: همانا پروردگارم امروز خشمگین شده که قبلاً تا به حال چنین خشمگین نشده و پس از این هرگز چنین خشمگین نخواهد شد. از طرف دیگر من کسی را کُشتم که به کشتن او امر نشده بودم. نفس من، نفس من، نفس من. پیش کسی دیگر بروید. پیش عیسی بروید. پس آن جماعت پیش عیسی میآیند و میگویند: ای عیسی! تو رسول خدا و کلمه او هستی که آن را به مریم القا نمود و روحی از طرف او هستی. پیامبر گرامی حضرت محمّد ج میفرماید: عیسی چنین بود. [آن جماعت میافزایند:] و در گهواره با مردم حرف زدی، پس نزد پروردگارت برای ما شفاعت کن. مگر نمیبینی که در چه وضعی هستیم؟ مگر نمیبینی که چه بلا و سختی و مشقتی به ما رسیده است؟ عیسی به آنان میگوید: همانا پروردگارم امروز خشمگین شده که قبلاً تا به حال چنین خشمگین نشده و پس از این هرگز چنین خشمگین نخواهد شد. عیسی گناهی را نام نبرد [عیسی گوید پیش کسی دیگر بروید. پیش محمّد ج بروید. پس آن جماعت پیش من میآیند و میگویند: ای محمّد تو رسول خدا و خاتم پیامبران هستی. خداوند از گناهان گذشته و آیندهات صرف نظر نموده است، پس نزد پروردگارت برای ما شفاعت کن. مگر نمیبینی که در چه وضعی هستیم؟ مگر نمیبینی که چه بلا و سختی و مشقتی به ما رسیده است؟ پس من برمیخیزم و زیر عرش میآیم و برای پروردگارم سجده میبرم. سپس خداوند مرا آگاه ساخت و شکرگزاری و سپاس از او و بهترین ستایش از او را به من الهام نمود که هیچ کس قبل از مرا چنین آگاه نساخته و چنین الهامی به او نکرده است. آنگاه گفته میشود: ای محمّد! سرت را بلند کن و بخواه تا به تو داده شود و شفاعت کن تا شفاعتت مستجاب گردد. پس میگویم: پروردگارا، امت من امت من! پروردگارا، امت من امت من! پروردگارا، امت من امت من! گفته میشود: کسانی از امت خود را که حساب و کتابی ندارند از درِ راست از میان درهای بهشت، داخل بهشت گردان و آنان در دیگرِ درهای بهشت مانند انسانهای دیگر هستند. پس پیامبر ج میفرماید: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، فاصله دو لنگه [درهای] بهشت به اندازه فاصله میان مکه و هجر (نام مکانی است) یا میان مکه و بصری است». بخاری و مسلم این حدیث را در «صحیحین» به معنا روایت کردهاند و لفظ از آنِ امام احمد است[٤٦٤].
بسیار شگفتا از اینکه ائمه بر این حدیث از اکثر طرقش ایراد وارد میکنند. اینان قضیه شفاعت نخست را ذکر نمیکنند که پروردگار برای داوری و محاسبه اعمال میآید همچنان که این امر در حدیث صور[٤٦٥] آمده است. چون مقصود در اینجا و مقتضای سیاق اول حدیث همین است که نزد خدا شفاعت شود تا محاسبه اعمال شروع شود و مردم از بلاتکلیفی نجات پیدا کنند؛ چون مردم از آدم و به ترتیب پیامبران پس از او درخواست شفاعت میکنند تا میان مردم داوری شود و محاسبه اعمال شروع شود و از بلاتکلیفی نجات یابند همان طور که سیاقهای حدیث از اکثر طرقش بر آن دلالت دارد. پس وقتی محاسبه اعمال تمام شد، آن موقع شفاعت را در خصوص گناهکارانِ امت اسلام و بیرون آوردنشان از جهنم ذکر میکنند.
تصریح به این مطلب در حدیث صور آمده است که اگر ترس از اطاله گویی نبود، این حدیث را به طور کامل میآوردم. اما مضمون حدیث چنین است: مردمان پیش آدم، سپس نوح و پس از او ابراهیم و سپس موسی و سپس عیسی میآیند، پس پیش رسول خدا،؛ محمّد ج میآیند. آنگاه حضرت محمّد ج میرود و در مکانی در زیر عرش سجده میکند که به آن مکان، «فحص» میگویند. آن موقع خداوند میفرماید: تو را چه شده است البته خدا میداند که چرا پیامبر ج این کار را میکند. رسول خدا ج میفرماید: آنگاه میگویم: ای پروردگار من! تو به من وعده شفاعت دادی، پس شفاعت مرا راجع به مخلوقاتت قبول و میانشان داوری کن و محاسبه اعمالشان را شروع نما. خداوند سبحان میفرماید: شفاعت تو را پذیرفتم و برای داوری میانتان و محاسبه اعمالتان میآیم. پیامبر ج میفرماید: آنگاه برمیگردم و همراه مردم میایستم. سپس آن حضرت شکافته شدن آسمانها و پایین آمدن فرشتگان در ابرها را ذکر میکند. پس خداوند بلند مرتبه برای داوری و محاسبه اعمال انسانها میآید، و بندگان مقرّب خدا و فرشتگان و فرشتگان مقرّب، خداوند را با انواع تسبیح و ستایش، میستایند. پیامبر ج میفرماید: آنگاه خداوند تخت خود را در هر جا از سرزمین خود که بخواهد قرار میدهد، پس میفرماید: من از زمانی که شما راآفریدم تا به امروز، برای شما ساکت بودم و گفتههایتان را میشنیدم و اعمالتان را میدیدم؛ پس امروز شما برای من ساکت شوید و تنها این اعمال و نامه اعمالتان است که بر شما خوانده میشود، پس هر کس خیر و عمل نیکی را یافت، خدای را شکر گوید و هر کس غیر آن را یافت، تنها خودش را سرزنش نماید، تا آنجا که میفرماید: وقتی بهشتیان به بهشت روانه میشوند، آنان میگویند: چه کسانی نزد پروردگارمان برای ما شفاعت میکنند تا داخل بهشت شویم؟ میگویند: چه کسی از پدرتان [آدم] برای این کار شایستهتر است، چون خداوند او را با دستش آفریده و از روح خود در او دمیده و آشکارا با او سخن گفته است. پس آن جماعت پیش آدم میآیند و از وی درخواست شفاعت جهت داخل شدن به بهشت را مینمایند. پیامبر ج، نوح، سپس ابراهیم و پس از او موسی، سپس عیسی و آنگاه محمّد ج را نام برد تا آنجا که میفرماید: رسول خدا حضرت محمّد ج میفرماید «فآتي الجنة، فآخذ[٤٦٦] بحلقة الباب، ثم أستفتح لي، فأُحَيّی و يرحب بي، فإذا دخلت الجنة فنظرت إلی ربي عزّ وجل، خررت له ساجداً، فيأذن لي من حمده وتمجيده بشیء ما أذن به لأحد من خلقه، ثم يقول الله لي: ارفع يا محمّد، واشفع تُشفَّع، وسل تُعطه، فإذا رفعت رأسي، قال الله-وهوأعلم: ماشأنك؟ فأقول: يا رب، وعدتنی الشفاعة، فشفّعني في أهل الجنة يدخلون الجنة، فيقول الله عزّ وجل: قد شفعتك، وأذنت لهم في دخول الجنة»[٤٦٧] «پس به طرف بهشت میآیم و حلقه در را به دست میگیرم سپس درخواست باز کردن در بهشت مینمایم. در برایم باز میشود و از من پذیرایی و خوش آمدگویی میشود. پس وقتی داخل بهشت میشوم به پروردگارم نگاه میکنم و سجده کنان فرو میافتم. آنگاه از حمد و ستایش و تمجید خداوند به گونهای به من اجازه میدهد که به هیچ یک از مخلوقاتش بدان گونه اجازه نداده است. سپس خداوند به من میفرماید: سرت را بلند کن ای محمّد! و شفاعت کن تا شفاعتت پذیرفته شود و درخواستت را مطرح کن تا آنچه میخواهی به تو داده شود. وقتی سرم را بلند میکنم، خداوند- که خودش میداند –می فرماید: چه میخواهی؟ میگویم: ای پروردگار من! تو به من وعده شفاعت دادی، پس شفاعت مرا راجع به اهل بهشت قبول کن تا داخل بهشت گردند. آنگاه خداوند ﻷ میفرماید: شفاعت تو را پذیرفتم و به آنان اجازه میدهم که داخل بهشت گردند». بزرگان وامامانی همچون ابن جریر در تفسیر خود، طبرانی[٤٦٨]، ابویعلی موصلی[٤٦٩]، بیهقی و دیگران آن را روایت کردهاند.
نوع دوّم- شفاعت پیامبر ج در خصوص افرادی است که نیکیها و بدیهایشان برابر است، پس پیامبر ج برای آنان شفاعت میکند که داخل بهشت گردند[٤٧٠].
نوع سوّم- شفاعت پیامبر ج در خصوص کسانی است که به آتش دوزخ محکوم شدهاند، برای آنان شفاعت میشود که داخل دوزخ نگردند.
نوع چهارم- شفاعت پیامبر ج راجع به زیاد شدن درجات کسانی است که داخل بهشت شدهاند. یعنی پیامبر ج برایشان شفاعت نماید که درجاتشان زیاد شود که پاداش اعمالشان مقتضی آن نباشد. معتزلیها فقط این نوع شفاعت را قبول دارند و دیگر انواع شفاعت را با وجودی که احادیث راجع به آنها به حد تواتر رسیده، انکار میکنند.
نوع پنجم- شفاعت در خصوص کسانی است که بدون حساب داخل بهشت شوند. به جاست که برای این نوع از شفاعت به حدیث عُکّاشه بن مِحصَن استناد شود موقعی که رسول خدا ج برایش دعا کرد که خداوند او را از هفتاد هزار نفری قرار دهد که بدون حساب داخل بهشت میشوند. این حدیث در «صحیحین» آمده است[٤٧١].
نوع ششم- شفاعت راجع به کم کردن عذاب از کسانی است که مستحق عذابند، مانند شفاعت پیامبر ج برای عمویش (کاکایش)، ابوطالب که عذاب و شکنجه از او کم شود[٤٧٢].
سپس قرطبی در کتاب «التذکرة» پس از ذکر این نوع از شفاعت میگوید: اگر گفته شود که خداوند متعال میفرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ٤٨﴾[المدثر: ٤٨] «پس شفاعت شفیعان سودشان بخشید». در جواب به وی گفته میشود: شفاعت شفیعان در بیرون آمدن از آتش دوزخ به آنان سود نمیبخشد آن گونه که به موحدان گناهکار سود میبخشد و از آتش دوزخ بیرون آورده میشوند و داخل بهشت کرده میشوند[٤٧٣].
نوع هفتم- شفاعت پیامبر ج برای اینکه به تمامی مؤمنان اجازه داخل شدن به بهشت داده شود همان طور که قبلاً گفته شد. و در صحیح مسلم از انس س روایت شده که رسول خدا ج فرمودند «أَنا أوّلُ شفيعٍ في الجنَّة»[٤٧٤] «من اولین شفیع در بهشت هستم».
[٤٥٨]- به «مجموع الفتاوی»، ج٣صص ٤٣٠،٤٢٩ مراجعه کنید.
[٤٥٩]- در اصل نسخههای خطی به «لک» تغییر یافته و آنچه دراینجا براساس «مسند» و «صحیحین» میباشد.
[٤٦٠]- در صحیح بخاری به شماره: ٣٣٥٨ از طریق ایوب، از محمدبن سیرین از ابوهریره س آمده که وی گفت: ابراهیم ÷ به جز سه بار، دروغ نگفته، که دو بار راجع به ذات خدا بوده است: گفته ﴿فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٞ٨٩﴾[الصافات: ٨٩] «من بیمارم» و گفته ﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ﴾[الأنبياء: ٦٣] «بلکه آن را همین بزرگشان کرده است». ابوهریره گفت: روزی ابراهیم و ساره با هم بودند که یکی از پادشاهان ستمگر از آنجا عبور کرد. به آن پادشاه گفتند: اینجا مردی هست که همراهش زنی از بهترین انسانها هست. پادشاه کسی را پیش ابراهیم فرستاد و درباره زن همراهش ازوی پرسید و گفت: این، زن کیست؟ ابراهیم گفت: خواهرم است. آنگاه ابراهیم پیش ساره آمد و گفت: ای ساره بر روی زمین غیر از من و تو، مؤمن دیگری نیست و این فرد درباره تواز من پرسید، به وی گفتم که تو خواهرم هستی، پس مرا تکذیب مکن. پادشاه کسی را به دنبال ساره فرستاد. وقتی ساره بر پادشاه داخل شد، پادشاه رفت و با دستش او را گرفت. پادشاه دستش گرفته شد و گفت: از خدا برایم دعا کن، به تو ضرری نمیرسانم. ساره هم دعا کرد، پس دست پادشاه رها شد. سپس برای بار دوم ساره را گرفت و این بار هم مانند بار اول یا شدیدتر از آن دستش گرفته شد. پادشاه گفت: از خدا برایم دعا کن، به تو ضرری نمیرسانم. ساره هم دعا کرد، پس دست پادشاه رها شد. او برخی از نگهبانان و پرده دارانش را صدا زد و گفت: شما انسانی را برایم نیاوردید بلکه تنها شیطانی را برایم آوردید. پس هاجر را به خدمتکاری او داد. پس ساره نزد ابراهیم رفت در حالی که او در حالت نماز خواندن بود، با دستش اشاره کرد: چه شده؟ گفت: خداوند مکر و حیله کافر-یا فاجر- را خنثی نمود و هاجر را به خدمتکاری ساره داد. ابوهریره گفت: او مادر شماست ای پسرانِ آب آسمان. نگا «فتح الباری»، ١٦- ٣٩١-٣٩٤.
[٤٦١]- به تفصیل این موضوع در کتاب «الجواب الصحیح»، ج٢ص ١٣٨-١٤٢ مراجعه کنید.
[٤٦٢]- عبارت «ولم يذکر ذنباً» از نسخه خطی (ب)ساقط شده است.
[٤٦٣]- در اصل نسخههای خطی، «لکما» آمده که اشتباه است. آنچه در اینجا آمده، بر اساس «مسند امام احمد» است. لفظ مسلم این است «إن ما بين المصراعين من مصاريع الجنة لکما بين مکة وهجر» «همانا فاصله میان دو لنگه [درهای] بهشت به اندازه فاصله میان مکه و هجر (نام مکانی است) میباشد».
[٤٦٤]- این حدیث در مسند امام احمد، ج ٢صص ٤٣٥-٤٣٦ آمده و آنچه میان دو کروشه اضافه شده در مسند امام احمد وجود دارد. بخاری به شماره: ٤٧١٢؛ و مسلم به شماره: ١٩٤ هم آن را روایت کردهاند که تخریج آن قبلاً ذکر شد.
[٤٦٥]- تخریج آن بعداً خواهد آمد.
[٤٦٦]- در نسخه خطی (ب)، «وآخذ»آمده است.
[٤٦٧]- این حدیثی بسیار طولانی است. در سند آن، اسماعیل بن رافع هست که ضعیف است، و همچنین در سند این حدیث، محمد بن یزید یا زیاد قرار دارد که ناشناخته است. این حدیث از جمله احادیث طولانی است که طبرانی در«المعجم الکبیر»، ج٢٥ ص٢٦٦ به شماره: ٣٦ از طریق ابوعاصم ضحاک بن مخلد نبیل، از اسماعیل بن رافع، از محمد بن زیاد، از محمد بن کعب قرظی، از ابوهریره آن را روایت کرده است. و حافظ ابن کثیر در تفسیر خود، ج ٢ صفحات ١٤٦-١٤٧ آن را از طبرانی روایت کرده و گوید: این، حدیثی مشهور اما خیلی غریب است. قسمتهایی از این حدیث، شواهدی در احادیث دیگر دارد. و برخی از الفاظ حدیث، منکر و ناشناخته است که تنها اسماعیل بن رافع داستان سرای مردم مدینه آن را روایت کرده است. راجع به اسماعیل بن رافع اختلاف نظر وجود دارد: برخی از علما وی را ثقه و عده دیگری او را ضعیف دانستهاند. علمای زیادی همچون احمد بن حنبل، ابوحاتم رازی، و عمرو بن علی فلاس بر منکر بودن حدیثش تصریح کردهاند. بعضی دیگر از علما او را متروک دانستهاند. ابن عدی میگوید: در تمامی روایتهای او، اشکال و ایراد وجود دارد. البته روایتهایش در زمره روایتهای ضعیف نوشته میشود. ابن کثیر گوید، میگویم: راجع به اسناد این حدیث از جهات زیادی بر وی انتقاد و ایراد شده که من به طور جداگانه در یک جزء آنها را آوردهام. اما راجع به سیاق این حدیث، باید گفت که سیاقش خیلی غریب و نادرست است و بعضی میگویند: او این سیاق را از احادیث زیادی جمع آوری کرده و آن را یک سیاق قرار داده است به همین علت مورد اعتراض و انکار قرار گرفته است. ابن جریر در کتاب «جامع البیان»، ج٢صص٣٣٠-٣٣١ و ج٣٠صفحات ١٨٦-١٨٨ از طریق ابوکریب آن را هم به طور مختصر و هم به طور طولانی روایت کرده است. در این روایت ابوکریب گوید: عبدالرحمن بن محمد محاربی از اسماعیل بن رافع اهل مدینه، از یزید بن ابی زیاد، از مردی انصاری، از ابوهریره برای من نقل کرد، و حدیث را آورد. همچنین ابن جریر در کتاب «جامع البیان»، ج١٧ص١١٠، ج٢٤ص٣٠، ج٣٠صفحات ٢٦- ٣١-٣٢ با همین اسناد آن را روایت کرده با این تفاوت گفته که از مردی، از محمد بن کعب از مردی انصاری... همچنین ابن جریر در کتاب «جامع البیان»، ج٢٩صص٤١-٤٢ با همان اسناد آن را روایت کرده است. بیهقی هم در کتاب «البعث والنشور»،١٦٧ر١ آن را آورده فقط نزد بیهقی چنین آمده است: از یزید از مردی انصاری، از ابوهریره. و سیوطی در کتاب «الدر المنثور»، ج ٥ صفحات٣٣٩-٣٤٢ آن را آورده و نسبت آن را به ابویعلی و ابوالحسن قطان در «المطولات» و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابوموسی مدینی در «المطولات» و ابوالشیخ در «العظمة» بدان افزوده است. همچنین به کتاب «البدایة والنهایة» اثر ابن کثیر، ج١ص٢٥٣ مراجعه کنید.
[٤٦٨]- او امام و حافظ و ثقه، جهانگرد و گردشگر، محدث اسلام، پرچمدار اصلاح گران، ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر لخمی شامی طبرانی، صاحب سه معجم (المعجم الکبیر، المعجم الأوسط، المعجم الصغیر) است. وی به سال٣٦٠هـ.ق دار فانی را وداع گفت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ١٦شماره: ٨٦ آمده است.
[٤٦٩]- او امام و حافظ و شیخ الاسلام، ابویعلی احمد بن علی بن مثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال تمیمی موصلی، محدث موصل و صاحب «المسند» است. وی انسانی خردمند، بردبار و صبور و مؤدب و خوش اخلاق بود. به سال ٣٠٧هـ.ق وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیرأعلام النبلاء»، ج١٤ شماره:١٠٠ آمده است.
[٤٧٠]- مستند این نوع از شفاعت، گفته ابن عباس است که طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره: ١١٤٥٤ آن را روایت کرده و لفظ آن چنین است «السابق بالخيرات يدخل الجنة بغيرحساب، والمقتصد يدخل الجنة برحمة الله، والظالم لنفسه وأصحاب الأعراف يدخلون الجنة بشفاعة محمّد» «کسی که در نیکیها پیشگام است، بدون حساب داخل بهشت میگردد و کسی که میانه رو است به لطف و رحمت خدا داخل بهشت میگردد و کسی که بر خود ستمکار است و اهل اعراف با شفاعت محمّد ج داخل بهشت میگردند». در سند این روایت، موسی بن عبدالرحمن صنعانی هست که ذهبی در «المیزان» گوید: وی شناخته شده است ولی فقیه ثقه نیست، چون ابن حبان دربارهاش میگوید: او دجال است. ابن عدی هم میگوید: حدیث او منکر است و این روایت را از روایتهای منکر وی به شمار آورده است. هیثمی هم در «مجمع الزوائد»، ج١٠ص٣٧٨ پس از آنکه این روایت را به طبرانی در «المعجم الکبیر» و «المعجم الأوسط» نسبت میدهد، میگوید: در سند این روایت، موسی بن عبدالرحمن صنعانی قرار دارد که جاعل حدیث است.
[٤٧١]- بخاری به شمارههای: ٥٨١١ و٦٥٤٢؛ و مسلم به شمارههای: ٢١٦و٢١٧ از طریق روایت ابوهریره آن را با این لفظ روایت کردهاند «يدخل الجنة من أُمتي زمرة هی سبعون ألفاً تضیء وجوههم إضاءة القمر، فقام عکاشة بن محصن اسدی يرفع نمرة عليه، فقال: ادع الله يا رسول الله أن يجعلني منهم، فقال: اللّهمّ اجعله منهم». ثم قام رجل من الأنصار، فقال: يا رسول الله ادع الله لي أن يجعلني منهم، فقال رسول الله ج «سبقك عکاشةُ» «گروهی از امت من که هفتاد هزار نفرند، داخل بهشت میگردند که چهرههایشان همانند ماه نورانی است. عکاشه بن محصن اسدی بلند شد، گفت: ای رسول الله، از خدا بخواه که مرا از آنان قرار دهد. پیامبر ج هم فرمود: خدایا، او را از آنان قرار بده». سپس مردی انصاری بلند شد و گفت: ای رسول الله، از خدا بخواه که مرا از آنان قرار دهد. رسول خدا ج فرمود «عکاشه بر تو پیشی گرفت». ابن منده در «الایمان»به شمارههای: ٩٧٠،٩٧١،٩٧٣،٩٧٤،٩٧٥ آن را روایت کرده است. مسلم هم به شماره: ٢١٨ مانند آن را از طریق روایت عمران بن حصین س آورده است.
[٤٧٢]- بخاری به شمارههای: ٣٨٨٣، ٦٢٠٨؛ و مسلم به شماره: ٢٠٩ از عباس بن عبدالمطلب روایت کرده که وی گوید: ای رسول خدا، آیا سودی به ابوطالب رساندی، چون او را از تو حمایت میکرد و به خاطر تو از مشرکان و دشمنان خشمگین میشد؟ رسول خدا ج فرمود «نعم هو في ضحضاح من نار، و لولا أنا لکان في الدرك الأسفل من النار» «بله او در جای کم عمقی از دوزخ است، و اگر من نبودم، قطعاً او در پستترین طبقه از آتش دوزخ میبود». و احمد در مسند خود، ج١ صفحات ٢٠٦،٢٠٧،٢١٠؛ ابن منده در «الإیمان» به شمارههای ٩٥٧،٩٥٨،٩٥٩،٩٦٠،٩٦١؛ و حمیدی به شماره:٤٦٠ آن را روایت کردهاند.
[٤٧٣]- «التذکرة»، ج١ ص ٢٤٩؛ و نگا «فتح الباری»، ج١١ ص٤٣١.
[٤٧٤]- مسلم به شماره: ١٩٦؛ دارمی در سنن خود، ج١ص٢٧؛ احمد در مسند خود، ج٣ص١٤٠؛ ابن منده به شمارههای: ٨٨٥،٨٨٦،٨٨٩،٨٩٠؛ و خطیب در تاریخ خود، ج١٢ص٤٠٠ آن را روایت کردهاند.