احادیثی راجع به مذمت و نکوهش قدریه
ابوداود از ابن عمر، روایت کرده که پیامبر ج فرمودند: «القدرية مجوس هذه الأمة إن مرضوا، فلاتعودوهم، وإن ماتوا، فلا تشهدوهم»[٥٨١] «قدریه مجوسیان این امت هستند. اگر بیمار شدند به عیادت آنها نروید واگر وفات یافتند در تشیع جنازه آنها حضور پیدا نکنید».
همچنین ابوداود از حذیفه بن یمان س روایت کرده که وی گفت: رسول خدا ج فرمودند: «لکل أمة مجوسٌ، ومجوس هذه الأمة الذين يقولون: لاقدر، من مات منهم فلا تشهدوا جنازته، ومن مرض منهم فلا تعودهم، وهم شیعة الدجال، وحق علی الله أن يلحقهم بالدّجال»[٥٨٢] «هر امتی مجوسی دارد و مجوس این امت، کسانیاند که میگویند: هیچ چیز مقدر نشده و قدری وجود ندارد. هر کس از آنان وفات یافت، در تشیع جنازهاش حضور پیدا نکنید و هر کس از آنان بیمار شد، به عیادتش نروید. آنان پیروان دجال هستند و حق است که خداوند، آنان را به دجّال ملحق نماید».
همچنین ابوداود از عمر بن خطاب س روایت کرده که آن حضرت فرمودند: «لا تجالسوا أهل القدر ولا تُفاتحوهم»[٥٨٣] «با اهل قدر همنشینی نکنید و با آنان سر صحبت باز نکنید».
ترمذی از ابن عباس ب روایت کرده که وی گفت: رسول خدا ج فرمود: «صنفان من بني آدم ليس لهما في الإسلام نصيب: المرجئة و القدرية»[٥٨٤] «دو دسته از بنیآدم هستند که از اسلام، بهرهای ندارند: مرجئه و قدریه».
اما تمامی احادیث مرفوع مربوط به قدریه، ضعیفاند. ولی احادیثی که راجع به آنها وارد شده و موقف به صحابهاند، صحیح میباشند؛ از ابن عباس ب روایت است که گوید: قدر، نظام توحید است هر کس خدای را به یگانگی بستاید و قدر را تکذیب نماید، تکذیب قدر از جانب او، توحیدش را هم نقض میکند[٥٨٥]؛ چون ایمان به قدر در بردارنده ایمان به علم قدیم خداوند و علم خدا در خصوص اندازههای مشخص مخلوقات است. بسیاری از مشرکان و ستارهپرستان و خورشیدپرستان و فلاسفه و دیگران که علم خدا نسبت به جزئیات و چیزهای دیگری را انکار میکنند، در این قضیه به گمراهی رفتهاند، چون همه آنها در تکذیب قدر داخل است.
اما قدرت خداوند بر هر چیزی، موضوعی است که قدریه به طور کلی آن را تکذیب میکند به گونهای که معتقدند که خداوند افعال بندگان را خلق نکرده و آن را از دایره قدرت و آفرینش خدا خارج ساختهاند.
قدری که قرآن و سنت و اجماع بدون شک بر آن دلالت دارند و قدری که قدریه آن را انکار نمودهاند، قدری است که خداوند برای بندگان تقدیر نموده و اندازههای مشخص آنها را مقرر فرموده است.
و عموم کلام صحابهی کرام و تابعین که در ذم قدریه آمده است مشمول آنها میشود؛ مانند فرمودهی ابن عمر ب در بیان مذمت و نکوهش قدریه، موقعی که به وی گفتند که آنان گمان میکنند که قدری نیست و هر کاری تازه از سر گرفته میشود و قدر و مشیت خدا بدان تعلق نمیگیرد، فرمود: به اطلاع آنان برسان که من از ایشان مبرا و آنان از من مبرا هستند.
[٥٨١]- ابوداود در مبحث «في السنة»، باب «القدر»؛ و حاکم در «المستدرک»، ج ١، ص ٨٥ از طریق ابوحازم سلمه بن دینار، از ابن عمر آن را روایت کردهاند. این روایت از این طریق منقطع است، چون ابوحازم از ابن عمر حدیث نشنیده است. لالکائی در «شرح السنة»، به شماره ١١٥٠؛ و آجری در «الشریعة»، ص ١٩٠ از طریق زکریا بن منظور، از ابوحازم، از نافع، از ابن عمر ... آن را روایت کردهاند. لازم به ذکر است که زکریا بن منظور ضعیف است و دارقطنی دربارهاش میگوید: او متروک است. در همین باب لالکائی به شماره: ١١٥٢ روایتی از طریق سهل بن سعد آورده، که در سند آن یحیی بن سابق مدنی هست که ابن حبان دربارهاش میگوید: او احادیث موضوع و جعلی را از افراد ثقه روایت میکند. راجع به فرموده: «قدریه مجوسیان این امت هستند»، ابن اثیر گفته است: برخی گفتهاند: پیامبر ج بدین خاطر قدریه را مجوس قرار داده، چون عقیده آنان شبیه عقیده مجوس در قائل بودنشان به دو اصل: نور و ظلمت است. که مجوس معتقدند خیر از فعل نور است و شر از فعل ظلمت، قدریه نیز خیر را به خدا و شر را به انسان و شیطان نسبت میدهند و حال آنکه خداوند متعال خالق هر دوی خیر و شر است و هیچ کدام از آنها بدون مشیت و خواست خدا به وجود نمیآیند. پس خیر و شر از لحاظ خلق و ایجاد به خدا نسبت داده میشود و از لحاظ عمل و اکتساب به فاعل آنها نسبت داده میشود.
[٥٨٢]- ابوداود به شماره: ٤٦٩٢؛ احمد در «المسند»، ج ٥، ص ٤٠٧؛ و لالکائی به شماره: ١١٥٥ از طریق ثوری، از عمر ابن محمد، از عمر برده آزاد شده غفرة، از مردی انصاری، از حذیفه آن را روایت کردهاند. عمر برده آزاد شده غفرة علاوه بر ضعیف بودنش این روایت را به صورت آشفته نقل کرده و استادش ناشناخته است. مثلاً احمد در «المسند»، ج ٢، ص ٨٦ از طریق عمر برده آزاد شده غفرة، از ابن عمر آن را روایت کرده، و عمر با وجود ضعیف بودنش، ابن عمر را ندیده است. همچنین احمد در «المسند»، ج ٢، ص ١٢٥؛ و ابن ابی عاصم به شماره: ٣٢٩ از طریق عمر برده آزاد شده غفرة، از عمر بن محمد بن زید، از نافع، از ابن عمر آن را روایت نموده، و آجری در «الشریعة»، ص ١٩٠ از طریق ابومصعب، از حکم بن سعید سعیدی، از جعید بن عبدالرحمن، از نافع، از ابن عمر آن را روایت کرده است. بخاری درباره حکم بن سعید میگوید که او منکر الحدیث است و ازدی میگوید که او ضعیف است. همچنین ابن ماجه به شماره ٩٢ از طریق روایت جابر بن عبدالله آن را روایت کرده، و در سند آن سه نفرد مدلّس وجود دارند و اینان، روایت را به صورت عنعن نقل کردهاند.
[٥٨٣]- ابوداود به شمارههای: ٤٧١٠ و ٤٧٢٠؛ احمد در «المسند»، ج ١، ص ٣٠؛ لالکائی به شماره ١١٢٤؛ و حاکم در «المستدرک»، ج ١، ص ٨٥ آن را روایت کردهاند. در سند آن، حکیم بن شریک هذلی وجود دارد که ناشناخته است.
[٥٨٤]- ترمذی به شماره: ٢١٤٩؛ در مبحث «في القدر»، باب «ما جاء في القدریة»؛ و ابن ماجه به شمارههای: ٦٢ و ٧٣ در مبحث «المقدمة»، باب «في الإیمان» آن را روایت کردهاند. در سند آن، نزار بن حیان برده آزاد شده بنیهاشم وجود دارد که ضعیف است. طبرانی نیز در «المعجم الکبیر»، به شماره: ١١٦٨٢ آن را روایت کرده، و در سند آن، سلام بن ابی عمرة هست که ضعیف میباشد.
[٥٨٥]- لالکائی در «شرح السنة»، به شماره: ١١١٢؛ احمد در «السنة»، به شماره: ٧٦١، ص ١٤١؛ آجری در «الشریعة»، ص ٢١٥؛ و ابن بطه در «الإبانة»، ج ٢، صص ٢٣٤-٢٣٥ آن را روایت کردهاند. در سند آن، راویای هست که نامش را نبردهاند. طبرانی هم در «المعجم الأوسط» به طور مرفوع آن را روایت کرده آن گونه که در «مجمع الزوائد»، ج ٧، ص ١٩٧ آمده است. در سند آن، هانی بن متوکل هست که ضعیف میباشد. ابن حبان در «المجروحین»، ج ٣، ص ٩٧ دربارهاش میگوید: چیزهای منکر در روایتش زیاد هست و احتجاج به وی در هیچ حالی جایز نیست.