حکم الفاظی مجمل که در قرآن و سنت، نفی و اثبات آن وارد نشده است
پیش آمدن حوادث و حالات مختلف برای پروردگار که در علم مذموم کلام، نفی شده و در قرآن و سنت، نفی و اثبات آن وارد نشده و در آن اجمال هست؛ اگر منظور این باشد که چیزی از مخلوقاتِ به وجود آمده، در ذات پاک خداوند جایز نیست، یا وصف تازهای که قبلاً نبوده برای خدا پیش نمیآید، این نفی، نفی صحیح است. و اگر منظور از آن، نفی صفات اختیاری باشد به این معنی که خدا آنچه را که میخواهد، انجام نمیدهد و هر وقت خواست، به خواست خود سخن نمیگوید و خشمگین و خوشنود نمیشود، و به اوصافی از قبیل نزول (پایین آمدن)، استواء (حاکم شدن و مستولی شدن)، إتیان (آوردن) آن گونه که لایق جلال و عظمت خداست، متصف نمیشود این نفی، نفی باطل و مردود است.
اهل کلام، به طور مطلق پیش آمدن حوادث و حالات را برای خداوند نفی میکنند در نتیجه فرد اهل سنت تسلیم گوینده آن میشود با این گمان که وی از خداوند بلندمرتبه چیزهایی را نفی کرده که لایق جلال و عظمت پروردگار نیست. وقتی اهل کلام، این نفی را به فرد اهل سنت قبولاند، آن وقت وی را ملزم به نفی صفات اختیاری و صفات افعالی خداوند که ملازم و جزءلاینفک خداست، مینماید. در اینجا فرد اهل سنت تسلیم این نفی مجمل شده و گرنه اگر از اهل کلام توضیح و تفصیل میخواست، تسلیم او نمیشد.
در خصوص مسأله صفات هم، این سؤال وجود دارد که آیا صفات زائد بر ذات است یا خیر؟ لفظ «صفت» مجمل است و لفظ «غیر» هم مجمل است.
گاهی چیزی از آنها اراده میشود که در شأن خدا نیست و گاهی چیزی از آن اراده میشود که جدائی آن از پروردگار جایز است.
به همین خاطر پیشوایان اهل سنت رحمهم الله راجع به صفات و کلام خدا نمیگفتند که صفات خدا، غیر خداست یا صفات خدا غیر خدا نیست، چون آوردن اثبات گاهی این تصور را به وجود میآورد که آن صفات، غیرخداست و آوردن نفی گاهی این تصور را به وجود میآورد که آن صفات، عین ذات خداست، چون در لفظ «غیر» اجمال وجود دارد پس تنها در صورت بیان و تفصیل، لفظ «غیر» آورده میشود. که در آن صورت اگر منظور از غیر این باشد که ذاتی مجرد و قائم به خود وجود دارد که از صفات زائد بر خود، جداست، این امر، صحیح نیست و اگر منظور آن باشد که صفات، زائد بر ذاتی است که از معنای آن چیزی فهم میشود که با آنچه از معنای صفت فهم میشود، فرق دارد، این امر، درست است؛ اما در خارج، ذاتی وجود ندارد که مجرد و جدا از صفات باشد بلکه ذات متصف به صفات کمال و ثابت برای آن، از آن صفات جدا نمیشود. این تنها ذهن است که ذات و صفتی جدا از هم را فرض میکند اما در خارج ذات غیرموصوف یا ذاتی مجرد از صفات وجود ندارد؛ چون این محال است و اگر هیچ صفتی جز صفت وجود نباشد، معلوم است که وجود از موجود جدا نمیشود هر چند ذهن یک ذات و یک وجود را فرض کند و تصور نماید که این یکی تنهاست و آن یکی تنها، اما در خارج این دو از همدیگر جدا نیستند.
برخی از متکلمان میگویند: صفت نه عین موصوف است و نه غیر موصوف. این گفته، معنایی صحیح دارد و آن، اینکه صفت عین ذات موصوفی که ذهن به تنهایی آن را تصور میکند، نیست بلکه غیر آن است و از طرف دیگر، غیر موصوف هم نیست بلکه موصوف به صفاتش یک چیز است و متعدد نیست.
قول درست آن است که میان گفته کسی که میگوید: صفات غیر ذات است و میان این گفتهاش که صفات خدا، غیر خداست، فرق نهاد. چون گفته دوم مبنی بر اینکه صفات خدا غیر خداست، باطل است؛ زیرا در مسمای الله، صفات الله هم داخل میشود برخلاف مسمای ذات الله که صفات الله در آن داخل نمیشود؛ زیرا مقصود آن است که صفات، زائد بر ذات است و خداوند متعال، آن ذات متصف به صفات ذاتیاش است. به همین خاطر شیخ طحاوی / گفته: «لازال بصفاته» و نگفته: «لازال وصفاته»، زیرا عطف نشان دهنده مغایرت است. همچنین امام احمد س در مناظرهاش با جهمیه گفته است: نمیگوییم: خدا و علمش، خدا و قدرتش، خدا و نورش، بلکه میگوییم: خدا با عملش، خدا با قدرتش و خدا با نورش. و خداوند متعال یک اله و معبود حقیقی است.
اگر گفتی: پناه میبرم به خدا، به ذات پاکی که متصف به صفات ثابت کمال پاک که به هیچ وجه قابل انفصال و جدائی نیست، پناه بردهای.
و اگر گفتی: پناه میبرم به عزت خدا، به صفتی از صفات خداوند متعال پناه بردهای و به غیر خدا پناه نبردهای.
این معنا از لفظ «ذات» فهم میشود، چون «ذات» در اصل معنایش تنها به صورت مضاف استعمال میشود. یعنی ذات وجود (دارای وجود)، ذات قدرة (صاحب قدرت)، ذات عزّ (صاحب عزت)، ذات علم (دارای علم)، ذات کرم (دارای کرم) و دیگر صفات. پس «ذات فلان» یعنی «صاحب فلان». «ذات» تثنیه «ذو» است. این اصل معنای این کلمه بود.