ثبوت علو و بلندی خداوند سبحان به وسیله عقل از چندین راه
علو و بلندی خداوند سبحان همان طور که به وسیله دلیل نقلی ثابت است، به همان صورت به وسیله عقل و فطرت هم ثابت است. اما ثبوت علو و بلندی خدا به وسیله عقل از چندین راه است:
اول ـ علم بدیهی و قطعی به اینکه دو موجود از دو حال خارج نیست: یا یکی از آن دو موجود در دیگری سرایت دارد و با آن آمیخته است و به موجود دیگر قائم است مانند صفات، و یا قائم به ذات خود است و از موجود دیگر جداست.
دوم ـ وقتی خدا عالم را آفرید، یا مخلوقات در داخل ذات خدا بودند و یا در خارج ذات خدا. حالت اولی که بنا به اتفاق همه باطل است؛ و اما دومی هم باطل است، چون مستلزم آن است که خداوند محل چیزهای پست و پلید باشد. خداوند از آن بسیار برتر و والاتر و منزه است.
و دوم، عقل مقتضی آن است که عالم، خارج از ذات خدا واقع است. یعنی عالم و خدا از هم جدا هستند. بنا براین جدایی عالم از خدا واجب گردید؛ زیرا قایل شدن به اینکه خداوند به عالم نچسبیده است و خدا از عالم جدا هم نیست، قول غیرمعقولی است.
سوم ـ قائل شدن به اینکه خداوند متعال نه در داخل عالم است و نه در خارج آن، مقتضی نفی وجود خدا به طور کلی است، چون این چیز غیرمعقولی است و یک موجود یا در داخل عالم است و یا در خارج آن. اول باطل است، پس تنها این میماند که خداوند خارج از عالم باشد؛ در نتیجه جدایی خدا از عالم لازم میشود.
اما راجع به ثبوت علو و بلندی خداوند به وسیله فطرت باید گفت که تمامی انسانها با سرشتها و قلبهای سالمشان دستهای خویش را هنگام دعا بلند میکنند و هنگام تضرع و زاری به سوی خداوند متعال با قلبهایشان جهت علو را قصد میکنند. محمد بن طاهر مقدسی آورده که شیخ ابوجعفر همدانی در مجلس استاد ابوالمعالی جوینی معروف به امام الحرمین حضور داشت، و او راجع به نفی صفت علو صحبت میکرد و میگفت: خداوند بود و عرشی وجود نداشت و اینک خداوند به آن صورتی که قبلاً بوده میباشد، پس شیخ ابوجعفر گفت: ای استاد راجع به این ضرورتی که ما در دلهایمان احساس میکنیم به ما خبر بده؛ چون هیچ عارفی هرگز نمیگوید: یا الله، مگر اینکه در دلش ضرورتی را احساس میکند که علو و بلندی خدا را میطلبد و به راست و چپ توجه نمیکند، پس چگونه ما این ضرورت را از درونمان دور کنیم؟ راوی گوید: آنگاه ابوالمعالی بر سر خود زد و پایین افتاد! و به گمانم گفت: و گریه کرد و گفت: همدانی[٦٥٠] مرا به حیرت انداخت! همدانی مرا به حیرت انداخت[٦٥١]! شیخ ابوجعفر همدانی منظورش این بود که این مطلب، امری است که خداوند بندگانش را بر آن سرشته است بدون اینکه آن را از معلمان دریافت دارند. در دلهایشان خواسته ضروری و بدیهی را احساس میکنند که به سوی خدا توجه میکند و خدا را در بلندی طلب مینماید[٦٥٢].
بر این دلیل عقلی اعتراض شده و بدیهی بودن آن انکار شده، چون جمهور عقلاء آن را انکار کردهاند، اگر این امر بدیهی میبود، در این قضیه میان عقلاء اختلاف نمیبود. پس این قضیه، قضیهای وهمی و خیالی است.
جواب این اعتراض در جای خود به تفصیل بیان شده است ولی در اینجا اشاره کوتاهی به آن مینمایم، و آن این است که گفته میشود؛ همانا عقل اگر گفته شما را بپذیرد، به طریق اولی گفته ما را میپذیرد و اگر عقل گفته ما را نپذیرد به طریق اولی گفته شما را نمیپذیرد. پس اگر گفته ما از نظر عقلی باطل باشد، گفته شما باطلتر است و اگر گفته شما از نظر عقلی درست و مقبول باشد، گفته ما از نظر عقلی به طریق اولی درست و مقبول است، چون ادعای ضرورت میان گفته ما و گفته شما مشترک است.
همانا ما میگوییم: به ضرورت میدانیم که گفته شما باطل است و شما هم این سخن را میگویید. اگر بگویید: ضرورتی که به بطلان گفته ما حکم میکند یک امر وهمی است نه عقلی، ما هم در مقابل مثل این ادعای شما را میگوییم، و اکثر فطرتهای مردم ـ که از ما و از شما نیستند ـ با ما در این گفتهی ما موافقت دارند. پس اگر حکم فطرتهای بنیآدم مقبول باشد، ما بر شما پیروز میشویم و گفته ما بر گفته شما ارجحیت دارد، و اگر حکم فطرتهای بنیآدم مردود و غیرمقبول باشد، گفته شما به طور کلی باطل میشود، چون شما گفتهتان را براساس آنچه که ادعا میکنید که آن مقدماتی هستند که به وسیله فطرت آدمی معلوماند، بنا میکنید. همچنین دلایل عقلی شما نیز باطل میشود، و دلیل نقلی که پیامبران آوردهاند، ما داریم نه شما. سپس در این صورت دلیل نقلی تنها مختص به ماست و شما دلیل نقلی را ندارید و عقل هم که میان ما و شما مشترک است.
اگر بگویید: اکثر عقلاء گفته ما را میگویند، در جواب گفته میشود: قضیه چنین نیست، چون کسانی که تصریح میکنند که سازنده عالم، بالای عالم نیست و بالای عالم موجودی نیست، و خدا از عالم جدا نیست و با عالم هم آمیخته نیست، اینان گروهی از اهل نظر و عقلگرایاناند، و اولین کسی که این اعتقاد در اسلام از وی سراغ هست، جهم بن صفوان و پیروانش میباشد.
[٦٥٠]- او شیخ و امام و حافظ جهانگرد و زاهد، ابوجعفر محمد بن ابی علی حسن بن محمد بن عبدالله همدانی است. وی به سال ٤٤٠ هجری متولد شد. ابوجعفر همدانی از ائمه اهل اثر و از بزرگان اهل تصوف بود. او به سال ٥٣١ هجری از دنیا درگذشت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ٢٠ شماره: ٦١ آمده است. این داستان را در کتابهای «العلو» اثر ذهبی، صص ١٨٨-١٨٩؛ و «طبقات السبکی»؛ ٥/١٩٠ نگاه کنید.
[٦٥١]- در نسخه خطی (أ)، همدانی مرا به حیرت انداخت، فقط یک بار آمده است.
[٦٥٢]- به «الفتاوی»، ٤/٤٤ و ٦١ مراجعه کنید.