اقوال علماء در خصوص مسأله استثناء در ایمان
از نتایج این اختلاف، مسأله استثناء در ایمان است. و آن بدین صورت است که فردی میگوید: اگر خدا بخواهد مؤمن هستم. دانشمندان در این خصوص سه قول دارند: دو قول که نقطه مقابل هم هستند و یک قوله میانه. برخی از علماء ایمان را برای چنین کسی واجب کرده، و برخی آن را منع کردهاند، و عدهای هم به اعتباری آن را جایز و به اعتباری آن را منع کردهاند، و این صحیحترین قول است.
کسانی که آن را واجب کردهاند، مستندشان دو چیز است:
مستند اول) ایمان آن است که انسان بر آن بمیرد، و انسان در نزد خداوند به اعتبار وفات و آنچه که در علم خداوند بوده که او بر آن خواهد بود، یا مؤمن است و یا کافر. و آنچه قبل از وفات بر آن بوده هیچ اعتباری ندارد. اینان میافزایند: ایمانی که کفر به دنبال آن است و صاحبش به حالت کفر میمیرد، ایمان نیست، درست مانند نمازی که نمازگزار پیش از اتمام نماز آن را باطل کرده باشد، و روزهای که شخص روزهدار قبل از غروب آن را خورده باشد. این، مستند بسیاری از «کلابیه» و دیگران است. از نظر اینان خداوند کسی را که کافر است وقتی میداند که او به حالت ایمان میمیرد، از ازل دوست دارد. پس صحابه قبل از اسلامشان همواره محبوب بودهاند و ابلیس و هر کس که از دینش برمیگردد، خداوند همواره دوستشان ندارد هرچند تا هنوز کافر نشده باشند. این، قول سلف صالح نیست و هیچ یک از سلف نسبت به کسی که در ایمانش استثنا کند، این چنین استدلال نمیکند. و این قول فاسد است، چون خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾[آل عمران: ٣١]
«بگو: اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز دوستتان بدارد».
خداوند در این آیه خبر داده که او بندگان را به شرطی که از پیامبر ج پیروی کنند، دوست دارد. پس پیروی از پیامبر ج، شرط دوست داشتن است، و مشروط پس از شرط تحقق پیدا میکند.
سپس گروهی این قول را گرفته و در آن غلو و افراط کردهاند تا جایی که فردی از آنان در اعمال صالح استثنا قرار میدهد و میگوید: اگر خدا بخواهد نماز خواندم و مانند آن، که منظورش قبول است. سپس بسیاری از آنان در هر چیزی استثنا قرار میدهند. مثلاً میگویند: اگر خدا بخواهد این لباس است، اگر خدا بخواهد این طناب است! اگر به آنان گفته شود: در این شکی نیست، در جواب میگویند: آری، ولی اگر بخواهد آن را تغییر دهد، آن را تغییر میدهد!
مستند دوم) این است که ایمان مطلق در بردارنده انجام کاری است که خداوند بندهاش را به تمام آن کار امر کرده و در بردارنده ترک کاری است که خداوند از تمام آن نهی کرده است. پس هرگاه کسی بگوید: من به این اعتبار مؤمن هستم، برای خودش گواهی داده که او از نیکان و پرهیزکاران است و تمام کارهایی که بدان امر شده، انجام داده و از تمام کارهایی که از آن نهی شده، دست کشیده است. پس او در این صورت از اولیای مقرب خداوند است. این جزو تزکیه نمودن نفس توسط خود انسان است، و اگر این شهادت درست میبود، مسلماً شایسته بود که انسان گواهی رفتن به بهشت برای خودش بدهد اگر بر این حال بمیرد.
این مستند اکثر سلف صالحی است که استثناء مینمودند[٨٣٠]، هرچند ترک استثناء را به اعتباری دیگر جایز دانستهاند، که إن شاء الله به زودی آن را بیان خواهیم کرد. همچنین به جایز بودن استثناء در آنچه که شکی در آن نیست، به موارد زیر استدلال کردهاند:
خداوند متعال میفرماید:
﴿لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ﴾[الفتح: ٢٧]
«به خواست خدا «بدون هیچ ترسی با خیال آسوده به مسجدالحرام وارد خواهید شد».
پیامبر ج موقعی که در کنار قبرها میایستاد، میفرمود:«وإنّا إن شاء الله بکم لاحقون»[٨٣١] «و ما به خواست خدا به شما میپیوندیم». همچنین میفرمایند: «إنّي لأرجو أن أکون أخشاکم لله»[٨٣٢] «من امیدوارم که از همه شما از خداوند ترس و خشیت بیشتری داشته باشم».
و نمونههایی از این قبیل، که زیادند.
اما کسی که استثنا را حرام میداند، کسی است که ایمان را یک چیز قرار داده و میگوید: من میدانم که مؤمن هستم، همچنان که میدانم شهادتین را بر زبان جاری ساختهام. پس اینکه میگویم، من مؤمن هستم مانند آن است که بگویم، من مسلمان هستم. پس کسی که در ایمانش استثناء قرار میدهد، در ایمانش شک کرده است. اینان، کسانی را که در ایمانشان استثناء قرار میدهند، «شکّاک» مینامند. و راجع به استثنایی که در آیه:
﴿لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ﴾[الفتح: ٢٧]
«به خواست خدا بدون هیچ ترسی با خیال آسوده به مسجدالحرام وارد خواهید شد».
این چنین جواب دادهاند که این امر به امنیت و ترس برمیگردد، و راجع به وارد شدن به مسجدالحرام، شکی در آن نیست. بعضی گفتهاند: یعنی همه شما یا برخی از شما وارد مسجدالحرام میشوید، چون خدا دانسته که برخی از آنان میمیرند.
در هر دو جواب، اشکال و ایراد هست، چون آنان گرفتار چیزی شدهاند که از آن فرار کردند چون راجع به امنیت و ترس، خداوند خبر داده که آنان بدون ترس و با خیال راحت داخل مسجدالحرام میشوند و به این امر علم داشته است، پس در وارد شدن به مسجدالحرام و در امنیت و در وارد شدن همه یا برخی به مسجدالحرام، هیچ شکی وجود ندارد، چون خداوند متعال دانسته که چه کسانی داخل میشوند پس در آن نیز شکی وجود ندارد. پس فرموده «إن شاء الله» در اینجا، برای تحقق ساختن دخول است، همچنان که کسی وقتی تصمیم به انجام کاری دارد ودر آن جزم نموده، میگوید: به خدا قسم، إن شاءالله آن کار را خواهم کرد. که او این جمله را به خاطر شک در اراده و تصمیمش نگفته است، ولی به هر حال چنین فردی سوگندش شکسته نمیشود، چون به حاصل شدن مرادش جزم ننموده است.
جواب دیگری داده شده که هیچ اعتباری ندارد و آن اینکه خداوند این استثناء را بدین خاطر آورده تا به ما یاد دهد که چگونه از آینده خبر دهیم.
زمخشری دو جواب دیگری را به آیه فوق داده که باطلاند[٨٣٣]. این دو جواب، این است: فرشته آن را گفته و سپس به نام قرآن ثبت شده، یا پیامبر ج آن را گفته است[٨٣٤].
اما کسانی که استثناء و ترک استثناء را جایز دانستهاند، دلیلشان از هر دو گروه، قویتر است، و بهترین امور، میانهترین آنهاست. این رأی بدین صورت است: اگر فردی که استثناء را به کار برده، منظورش شک در اصل ایمانش باشد، استثناء از وی منع میشود. این چیزی است که در آن اختلافی نیست. و اگر منظورش این باشد که او مؤمنی است از مؤمنانی که خداوند آنان را این چنین توصیف نموده است:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٤﴾[الأنفال: ٢-٤]
«مؤمنان تنها آن کسانیاند که چون یاد خدا شود دلهایشان ترسان شود و چون آیات او بر آنها تلاوت شود، ایمانشان را بیفزاید و بر خدای خویش توکل کنند. همانان که نماز بر پا دارند و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق کنند. آنها مؤمن حقیقی هستند، و ایشان را نزد پروردگارشان منزلتها و آمرزش و روزی کریمانه است».
در جای دیگری میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ١٥﴾[الحجرات: ١٥]
«مؤمنان (واقعی) تنها کسانیاند که به خدا و رسول او ایمان آوردند و هیچگاه تردید نکردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند، تنها آنها صادقاند».
پس استثناء در این صورت جایز است. همچنین کسی که استثناء را به کار برده و منظورش عدم علم و آگاهیاش از سرانجام کار است، این استثناء جایز است. همچنین است کسی که استثناء را به کار برده تا آن کار را به مشیت و خواست خدا معلق نماید نه به خاطر شک در ایمانش. این قول همان طور که میبینی، قوی است.
گفته طحاوی: «و تمامی شریعت و بیانی که از رسول خدا ج به صحت رسیده، همهاش حق است».
طحاوی / با این گفته به رد بر جهمیه و معطله و معتزله و رافضه اشاره کرده که میگویند: اخبار دو قسم است: متواتر و آحاد. متواتر ـ هر چند سندش قطعی است ـ ولی دلالتش قطعی نیست، چون ادله لفظی[٨٣٥] مفید یقین نیست. اینان بدین صورت در دلالت قرآن بر صفات خدشه و عیب وارد کردهاند! میگویند: و احادیث آحاد، مفید علم نیست و از جهت طریق و متنشان بدانها احتجاج و استدلال نمیشود. پس معرفت و شناخت خداوند متعال و نامها و صفات و افعال او از جهت پیامبر ج را بر دلها بستهاند و مردم را به قضایای وهمی و مقدماتی خیالی[٨٣٦] ارجاع دادهاند و آنها را دلایل قطعی عقلی و براهین یقینی نامیدهاند. اینها در حقیقت ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَعۡمَٰلُهُمۡ كَسَرَابِۢ[٨٣٧] بِقِيعَةٖ يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمَۡٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ٣٩ أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ٤٠﴾[النور: ٣٩-٤٠]
«چون سرابی در بیابانی هموار است که تشنه آن را آب میپندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزی نمییابد، و خدا را در نزد آن مییابد و جزای او را به تمام میدهد. و خدا در حسابرسی سریع است. یا [اعمالشان] مانند تاریکیهایی در دریای عمیق و پهناور است که موجی آن را میپوشاند، و روی آن موجی دیگر است و بر فرازش ابری است. ظلمتهایی است که بر روی یکدیگر قرار گرفتهاند. وقتی دستش را بیرون آورد نزدیک است آن را نبیند و هر که را که خدا برایش نوری قرار نداده، او را هیچ نوری نخواهد بود».
عجیب است که اینان، این قضایای وهمی و مقدمات خیالی را که به حساب خودشان دلایل قطعی عقلی و براهین یقینی است بر نصوص وحی مقدم نموده و نصوص را به خاطر آنها عزل کردهاند. پس قلبهایشان از هدایت شدن به وسیله نصوص دور شدهاند و آنان به قضایای عقول سالم که به وسیله فطرت سلیم و نصوص نبوی تأیید شدهاند، دسترسی نیافتهاند. اگر اینان، نصوص وحی را حاکم میکردند، به معقول صحیح که موافق فطرت سلیم است، دسترسی مییافتند.
بلکه هر گروهی از مبتدعان، نصوص را بر بدعت خویش عرضه میکند و بدعت خویش را معقول پنداشته است؛ پس نصوصی که با آن موافق است، میگوید آن محکم است و آن را میپذیرد و بدان استدلال مینماید! و نصوصی که با آن مخالف است، میگوید آن متشابه است سپس آن را ردّ میکند و ردش را «تفویض» مینامد، یا آن را تحریف میکند و تحریفش را تأویل مینامد. به همین خاطر اهل سنت به شدت آنان را مورد انکار و سرزنش قرار دادهاند.
[٨٣٠]- نگا: «الفتاوی»، ٧/٤٢٩-٤٦٠.
[٨٣١]- قسمتی از حدیثی است که مسلم به شماره: ٢٤٩؛ ابوداود به شماره: ٣٢٣٧؛ ابن ماجه به شماره: ٤٣٠٦؛ احمد در «المسند»، ٢/٣٠٠، ٣٧٥ و ٤٠٨؛ نسائی، ١/٩٤-٩٥؛ مالک در «الموطأ»، ١/٢٨-٣٠؛ و بغوی به شماره: ١٥١ از طریق روایت ابوهریره آن را آوردهاند. در همین باب مسلم به شماره: ٩٧٤؛ ابن ماجه به شماره: ١٥٤٦؛ نسائی، ٤/٩٣-٩٤؛ احمد در «المسند»، ٦/٧١؛ ٧٦، ١١١، ١٨٠ و ٢٢١؛ و بغوی به شماره: ١٥٥٦ از عایشه روایتی را آوردهاند. همچنین احمد در «المسند»، ٥/٣٥٣ و ٣٦٠؛ مسلم به شماره: ٩٧٥؛ نسائی، ٤/٩٤؛ ابن ماجه به شماره: ١٥٤٧؛ و بغوی به شماره: ١٥٥٥ روایتی را در این زمینه از بریده ذکر کردهاند.
[٨٣٢]- مسلم به شماره: ١١١٠؛ ابوداود به شماره: ٢٣٨٩؛ مالک در «الموطأ»، ١/٢٨٩؛ احمد در «المسند»، ٦/٦٧، ١٥٦ و ٢٤٥؛ و نسائی در «الکبری» آن گونه که در «التحفة»، ١٢/٣٨١ آمده از طریق روایت عایشه آن را با این لفظ آوردهاند: «والله إنی لأرجو أن أکون أخشاکم لله، وأعلمکم بما أتقی» «به خدا قسم، من امیدوارم که از همه شما از خداوند ترس و خشیت بیشتری داشته باشم و از همه شما نسبت به آنچه پرهیزکاری میکنم، آگاهتر باشم». مسلم به شماره: ١١٠٨ از طریق روایت ام سلمه، آن را با این لفظ آورده است: «أما والله إني لأتقاکم وأخشاکم له» «اما به خدا قسم، من از همه شما نسبت به خداوند تقوا و ترس و خشیت بیشتری دارم». بخاری به شماره: ٥٠٦٣ از طریق روایت انس بن مالک در داستان سه نفری که راجع به عبادت رسول خدا ج سؤال کردند و آن را کم شمردند، ... آن را آورده، در این روایت آمده است: «أما والله إنی أخشاکم لله، وأتقاکم له» «اما به خدا قسم، من از همه شما نسبت به خدا ترس و خشیت و تقوای بیشتری دارم». بخاری به شماره: ٥٠٦٣ از طریق روایت انس بن مالک در داستان سه نفری که راجع به عبادت رسول خدا ج سؤال کردند و آن را کم شمردند، ... آن را آورده، در این روایت آمده است: «أما والله إنی أخشاکم لله، وأتقاکم له» «اما به خدا قسم، من از همه شما نسبت به خدا ترس و خشیت و تقوای بیشتری دارم».
[٨٣٣]- «الکشاف»، ٣/٥٩٤.
[٨٣٤]- در نسخههای خطی (ج) و (د) عبارتی اضافی آمده که نص آن، چنین است: «پس نزد این بیچاره در قرآن مواردی هست که کلام خدا نیست، پس در وعید کسی که میگوید: «إن هذا إلا قول البشر» «این نیست جز سخن بشر» داخل میشود. از خداوند عافیت و عاقبت خیری را میطلبیم. این عبارت در نسخه خطی (أ) هم آمده، اما نسخهبردار کلمه «لا» را بالای اولین کلمه عبارت قرار داده و کلمه «إلی» را بالای آخرین کلمه عبارت قرار داده است، و این رمز نشانه آن است که عبارت میان «لا» تا «إلی» حذف میشود، چون از کتاب نیست.
[٨٣٥]- در نسخه خطی (ب)، «الدلالة القطعیة» آمده که اشتباه است.
[٨٣٦]- در نسخه خطی (ب)، به «خالیة» تغییر یافته است.
[٨٣٧]- سراب، چیزی است که در دشت وسیع، از نور خورشید موقع ظهر دیده میشود که بر روی زمین میافتد گویی آبی است که جاری میشود. «قیعه» و «قاع»، یکیاند و به معنای زمین وسیعی است که دشت و دره در آن نیست. لجّی هم به معنای عمیق است، که به لجه دریا (میانه آب دریا) ـ که عمیقترین قسمت دریاست منسوب است. در این آیه دو مَثَل است که خداوند برای کافران زده است: کسانی که به ایمان معتقد نیستند و از حق پیروی نمیکنند و اعمال صالحی را انجام میدهند که گمان میکنند این اعمال به آنان نفع میرساند و آنان را از عذاب خدا نجات میدهد، سپس در آرزویش ناامید میشود و خلاف آنچه را که فرض کرده بود، میبیند به سرابی در زمین وسیعی تشبیه میکند که تشنه آن را آب میپندارد، از این رو به سوی آن میرود تا تشنگی خود را رفع کند و سیراب شود اما آنچه را که امید و آرزو کرده بود، نمییابد. کافر نیز گمان میکند که کاری کرده و چیزی را به دست آورده است، پس وقتی که در روز قیامت به پیشگاه خدا میآید و خداوند او را محاسبه میکند و افعال و کردارش بررسی میشود، چیزی را به طور کلی برای او نمیبیند که پذیرفته شود، زیرا کفر به شریعت خدا هر عملی را نابود میگرداند هر چند آن عمل، از باب خیر و احسان باشد: ﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٥﴾[المائدة: ٥] «و هر که منکر ایمان شود، قطعاً عملش تباه است و او در سرای دیگر از زیانکاران خواهد بود». برای بار دوم کفر را در ظلمت و تاریکیاش، از آن جهت که باطل و خالی از نور ایمان است، به تاریکیهای متراکم از میانه آب دریا و امواج و ابرها تشبیه نموده است. نگا: «اجتماع الجیوش الإسلامیة»، اثر ابن قیم، صفحات ١٤-٢٠.