شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

حاشیه و توضیح مسائلی که شارح ابن العزّ درآنها مورد اعتراض و انتقاد قرار گرفته است

حاشیه و توضیح مسائلی که شارح ابن العزّ درآنها مورد اعتراض و انتقاد قرار گرفته است

مسأله برتری دادن انسان‌های صالح بر فرشتگان، نگارنده در این شرحش صفحه ٤١٠ آورده و گفته است: «علما راجع به برتری میان فرشتگان و انسان‌های صالح سخن رانده‎اند و برتری دادن انسان‌های صالح و انبیاء بر فرشتگان به اهل سنت و برتری دادن فرشتگان بر همه حتی انسان‌های اصلح و انبیاء به معتزله نسبت داده شده است. پیروان اشعری در این زمینه دو قول دارند: بعضی ازآنان انبیاء و اولیاء را بر فرشتگان برتری می‌دهند و عده‎ای در این زمینه چیزی به طور قطع نمی‎گویند. از برخی از آنان نقل شده که به برتری دادن فرشتگان تمایل دارند. این قول از غیر اشعری‎ها، از اهل سنت و برخی از اهل تصوف نقل شده است. اهل تشیع معتقدند که همه امامان از تمامی فرشتگان برترند. بعضی از دانشمندان در این زمینه تفصیل زیبایی دارند و از هیچ یک از آنان که گفته‎اش مؤثر باشد، نگفته که فرشتگان، فقط بر بعضی از پیامبران برتری دارند و بر بعضی دیگر برتری ندارند. من در این قضیه به خاطر اینکه بی‎نتیجه و بی‎معناست، چیزی نمی‎گویم. و «از خوبی‎های اسلام شخص، ترک کردن چیزی است که فایده‎ای برایش ندارد». استاد گرانقدر، امام طحاوی در این مسأله نه به صورت نفی و نه به صورت اثبات عمداً چیزی در این خصوص نگفته است، چون امام ابوحنیفه  / بر اساس آنچه که کتاب «مآل الفتاوی» آورده، در این مسأله چیزی نگفته است. کتاب مذکور مسائلی را که ابوحنیفه جواب قطعی راجع به آنها نداده، آورده است. از جمله این مسائل برتری دادن میان فرشتگان و پیامبران است. حق هم، همین است؛ چون آنچه بر ما واجب است ایمان به فرشتگان و پیامبران می‎باشد و واجب نیست که معتقد باشیم کدام یک از آنان برترند. چون اگر این اعتقاد بر ما واجب می‎بود، به صورت نص و روشن برای ما بیان می‌شد؛ خداوند متعال می‎فرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ[المائدة: ٣] «امروز دین شما را برای شما کامل کردم...» در جای دیگری می‎فرماید: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا٦٤[مريم: ٦٤] «و پروردگار تو فراموش‎کار نیست».

سپس حدیثی را که ابوثعلبه از پیامبر  ج روایت نموده، آورده که آن حضرت فرمودند: «إن الله فرض فرائض فلاتضيّعوها، وحدّ حدوداً، فلا تعتدوها، وحرّم أشياء فلا تنتهکوها، وسکت عن أشياء رحمة بکم غير نسيان، فلا تسألوا عنها» «همانا خداوند فرائض و واجبات را فرض نموده، پس آنها را ضایع نگردانید و حدود را مشخص و معین کرده، پس از آنها تجاوز نکنید و چیزهایی را حرام نموده پس حرمت آنها را نبرید و از چیزهایی به خاطر رحمت و مهربانی بر شما نه از روی فراموشی، سکوت کرده، پس راجع به آنها سؤال نکنید». ابن ابی العزّ در ادامه افزود: پس سخن نگفتن در این قضیه به صورت نفی و اثبات در این حالت، بهتر است.

سپس فصل طولانی را از کتاب «الإشارة في البشارة في تفضيل البشر علی الملك» اثر استاد شافعی‎ها در زمان خود، عبدالرحمن بن ابراهیم بن ضیاء فزاری معروف به فرکاح اصلیّت مصری، مقیم دمشق و مشهور و وفات در دمشق، نقل کرده که ادله هر دو دسته: کسانی که قائل به برتری پیامبران بر فرشتگان هستند و کسانی که قائل به برتری فرشتگان بر پیامبران‎اند، را آورده است.

سپس در آخر این فصل می‎گوید: خلاصه سخن اینکه این مسأله از مسائل اضافی است به همین خاطر بسیاری از اصول دانان متعرض آن نشده‎اند و ابوحنیفه  / در جواب آن سکوت کرده، همچنان که قبلاً گفته شد و خداوند از حقیقت امر، آگاه‎تر است».

شیخ الاسلام ابن تیمیه، در کتاب «الفتاوی»، ج٤ صفحات ٣٥٠-٣٩٢ راجع به مسأله برتری میان پیامبران و فرشتگان بحث و تحقیق نموده و حق مطلب را ادا نموده است، به آنجا مراجعه شود.

اما راجع به مسأله عصمت پیامبران، از سخن شیخ الاسلام چنین فهم می‎شود که قولی که شارح عقیده طحاوی ابن ابی العزّ اظهار داشته، قول اکثر دانشمندان از تمامی مذاهب است. ابن تیمیه در فتاوای خود، ج٤، ص٣١٩ می‌گوید: این قول که پیامبران فقط از گناهان کبیره معصوم‎اند و از گناهان صغیره معصوم نیستند، قول اکثر دانشمندان اسلامی و تمامی مذاهب می‎باشد. حتی قول اکثر متکلمین است همچنان که ابوالحسن آمدی گفته که این قول، قول اکثر اشعری‎هاست. همچنین قول اکثر مفسران و محدثان و فقهاء می‎باشد. بلکه از سلف صالح و ائمه و صحابه و تابعین و تبع تابعین چیزی نقل نشده مگر اینکه موافق این قول است.

ابن ابی العزّ  / در رساله خود «في التوبه» که در کتاب «جامع الرسائل» صفحات ٢٦٨-٢٧٩ درج شده، راجع به این مسأله به تفصیل سخن رانده و گفته است: دسته دوم، جماعتی از متکلمین معتزله و پیروان آنان گمان کرده‎اند که پیامبران   از گناهانی که از آنها توبه می‌شود، معصوم‎اند و هیچ یک از پیامبران از هیچ گناهی توبه نکرده‎اند. اینان نصوص قرآن و سنت را تحریف کرده‎اند همچنان که عادت منحرفان و هواپرستان در تحریف سخنان از جای خود و تحریف در اسماء و آیات خدا، همین است.

سلف صالح و پیشوایان امت اسلامی و پیروانشان متفق‎اند بر آنچه که خداوند در قرآن بدان خبر داده و از رسول خدا  ج ثابت شده که پیامبران   از گناهان توبه کرده‎اند. و خداوند به وسیله‌ی این توبه درجات آنان را بلند گردانیده، چون خداوند توبه کنندگان و پاک شدگان را دوست می‌دارد و عصمت آنان این است که از اصرار بر گناهان و خطاها معصوم‎اند. چون غیر از پیامبران، گناه و اشتباه بدون توبه جایز است که از آنان سر زند. خداوند، پیامبران   را اصلاح می‎کند و توبه آنان را می‎پذیرد و خطاها و اشتباهاتشان را به آنان گوشزد می‎کند؛ همان طور که می‎فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ٥٢ لِّيَجۡعَلَ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمۡۗ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ٥٣[الحج: ٥٢-٥٣] «‏و پیش از تو نیز هیچ رسول و پیامبری را نفرستادیم جز اینکه هرگاه آرزو می‌کرد [و طرحی برای اهداف رسالت خود می‌ریخت] شیطان در طرح او القای [شبهه] می‎کرد، [اما] خدا آنچه شیطان القا می‌کرد محو می‌گردانید، سپس خدا آیات خود را استوار می‎ساخت. و خدا دانای حکیم است. تا آنچه را شیطان القا می‌کند، آزمونی برای بیماردلان و سنگ‎دلان قرار دهد، و ستمگران در ستیز بزرگی [با حق] گرفتارند».

خداوند متعال داستان آدم و نوح و داود و سلیمان و موسی و دیگر پیامبران را در قرآن آورده همچنان که برخی از آن آیات را قبلاً آوردیم و درآنها آمده که پیامبران از گناهان و اشتباهات خود توبه و از خدا طلب مغفرت نموده‎اند؛ مانند آیات زیر:

﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِۚ[البقرة: ٣٧] «پس آدم از پروردگار خویش سخنانی دریافت کرد [و توبه نمود] پس خدا توبه‎اش را پذیرفت».

- سخن نوح که فرمود: ﴿رَبِّ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِكَ أَنۡ أَسۡ‍َٔلَكَ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞۖ وَإِلَّا تَغۡفِرۡ لِي وَتَرۡحَمۡنِيٓ أَكُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٤٧[هود: ٤٧] «پروردگارا! من به تو پناه می‎برم که از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم، و اگر مرا نیامرزی و بر من ترحم نکنی از زیان‎کاران می‎شوم».

- سخن ابراهیم که فرمود: ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ يَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡحِسَابُ٤١[إبراهيم: ٤١] «پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در آن روز که حساب برپا می‎شود، بیامرز».

- همچنین سخن او که فرمود: ﴿وَٱلَّذِيٓ أَطۡمَعُ أَن يَغۡفِرَ لِي خَطِيٓ‍َٔتِي يَوۡمَ ٱلدِّينِ٨٢[الشعراء: ٨٢] «و کسی که امید دارم روز جزا خطایم را بر من ببخشاید».

- این آیه که خداوند سبحان می‎فرماید: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ[محمد: ١٩] «پس بدان که هیچ معبودی جز خدا نیست، و برای گناه خویش و برای مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه».

- خداوند متعال می‎فرماید: ﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٨٧ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَكَذَٰلِكَ نُ‍ۨجِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٨٨[الأنبياء: ٨٧-٨٨] «و صاحب ماهی(یونس) را [یاد کن] آنگاه که خشمگین [از میان مردم خود] رفت و پنداشت که ما هرگز بر او تنگ نمی‎گیریم، [که ماهی او را بلعید،] پس درون تاریکی‎ها ندا در داد که معبودی جز تو نیست. منزهی تو. به راستی که من از ستمکاران بودم. پس دعایش را اجابت کرد و او را از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را چنین نجات می‎دهیم».

- در جای دیگری می‎فرماید: .﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ٢٥[ص: ٢٤-٢٥] ... تا آنجا که می‎فرماید: ﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا دَاوُۥدَ ذَا ٱلۡأَيۡدِۖ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ١٧ إِنَّا سَخَّرۡنَا ٱلۡجِبَالَ مَعَهُۥ يُسَبِّحۡنَ بِٱلۡعَشِيِّ وَٱلۡإِشۡرَاقِ١٨ ... تا آنجا که می‎فرماید: ﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا ثُمَّ أَنَابَ٣٤ قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٣٥[ص: ٣٤-٣٥] «و داود بنده‌ی ما را که دارای قدرت بود یاد کن. که او بسی توبه‎کار بود. ما کوه‎ها را با او مسخر ساختیم که شامگاهان و بامدادان [خدا را] نیایش می‎کردند... تا آنجا که می‎فرماید: و داود فهمید که او را [با این ماجرا] آزموده‎ایم، پس از پروردگارش آمرزش خواست و خاکسارانه به رو در افتاد و توبه کرد پس بر او بخشیدیم و بی‎شک او را نزد ما تقرب و سرانجامی نیکوست... تا آنجا که می‎فرماید: و همانا سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی افکندیم، سپس به [درگاه خدا] توبه کرد. گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتی به من ارزانی دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد. همانا این تویی که بسیار بخشنده‎ای».

سپس در ادامه افزود: قائلان به عصمت پیامبران از توبه کردن از گناهان، دلیلی از قرآن و سنت و قول امامی از سلف صالح و پیشوایان امت اسلامی ندارند، بلکه اساس گفته‎شان از منحرفان و هواپرستان همچون رافضی‎ها و معتزله می‌باشد. و دلیلشان، آرای ضعیفی از جنس گفته کسانی است که در دل‌هایشان بیماری وجود دارد و سنگ‎دل اند؛ کسانی که خداوند متعال درباره‎شان می‌فرماید: ﴿لِّيَجۡعَلَ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمۡۗ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ٥٣[الحج: ٥٣] «تا آنچه را شیطان القا می‎کند، آزمونی برای بیماردلان و سنگ‎دلان قرار دهد، و ستمگران در ستیز بزرگی [با حق] گرفتارند».

دلیل اصلی اینان که برخی از فقها با آن موافق‎اند این است که اقتدا به پیامبر  ج در افعالش، جایز است و اگر پیامبر  ج معصوم نمی‎بود، اقتدا به او جایز نبود. این دلیل، ضعیف است، چون همان طورکه گفته شد پیامبران بر گناه اصرار نمی‎ورزند بلکه حتماً از آن توبه می‎نمایند و خداوند هم گناه و اشتباهشان را بیان می‎کند. به علاوه اقتدا هم تنها در چیزی است که استقرار یافته و از بین رفته است، پس قولی که نسخ شده یا از آن نهی به عمل آمده یا از آن توبه شده، بنا به اتفاق همه علماء، اقتدا در آن، درست نیست. پس وقتی اقتدا در اقوال منسوخ نیست، افعالی هم که مورد تأیید قرار نگرفته‎اند، به طریق اولی، اقتدا در آنها درست نیست.

اما مذهب سلف صالح و ائمه و اهل سنت و جماعت که قائل به چیزی هستند که قرآن و سنت بر آن دلالت می‎کند و آن هم توبه پیامبران از گناهان است، بعضی از آیات قرآنی را ذکر کردیم که دلیلی بر مدعای آن است.

در صحیح بخاری و صحیح مسلم از طریق ابوموسی اشعری از پیامبر  ج روایت شده که آن حضرت دعا می‎کرد: «اللهم اغفرلي خَطيئتي وجهلي وإسرافي في أمري، وما أنت أعلمُ به منّي، اللهم اغفرلي جِدِّی وهَزلي، وخَطئي وعمدي، وکلُّ ذلك عندي، اللهم اغفرلي ما قَدَّمتُ وما أخَّرتُ وما أسررتُ وما أعلنتُ، وما أنت أعلمُ بِهِ مِني، أنتَ المُقدَّمُ وأنتَ المُؤخِّرُ، وأنت علی کلِّ شيءٍ قَديرٌ»: «پروردگارا! گناه و جهل و زیاده‎روی‎ام در کارهایم و آنچه که تو از من به آن آگاه‎تری، بر من ببخشای. خدایا! جدی و شوخی مرا، خطا و عمدم را و هر چیزی که از من سرزند بر من ببخشای. پروردگارا! گناهان گذشته و آینده‎ام را، گناهانی که پنهانی مرتکب شدم و گناهانی که آشکارا مرتکب شدم و گناهانی که تو نسبت به آنها از من آگاه‎تری بر من ببخشای. تو مقدّم و مؤخری و تو بر هر چیزی توانایی».

در حدیث صحیح از پیامبر  ج روایت شده که آن حضرت در آغاز نماز می‎فرمود: «اللهم أنتَ الملِك لا شريكَ لك، أنتَ ربي وأنا عَبدُكَ، ظَلَمتُ نَفسي، واعترفتُ بِذنبي فاغفرلي ذنويی جميعاً، فَإنَّهُ لا یيغفرُ الذُّنُوبَ إلا أنتُ، واهدني لِأحسنِ الأخلاق، فإنّه لا يهدي لِأحسنها إلا أنت، واصرف عني سَيئها، فإنّه لايصرفُ عَني سَيّئها إلا أنتَ»: «پروردگارا! تو فرمانروای بدون شریک هستی. تو پروردگار منی و من بنده تو، به خود ظلم کردم و به گناهم اعتراف می‎نمایم، پس همه گناهانم را ببخشای، زیرا کسی جز تو گناهان را نمی‎بخشاید. و مرا به نیکوترین اخلاق هدایت کن، زیرا کسی جز تو به نیکوترین اخلاق هدایت نمی‎کند و بدترین اخلاق را از من دور گردان، زیرا کسی جز تو بدترین اخلاق را از من دور نمی‎گرداند».

راوی گوید: سپس از جمله دعاهایی که آن حضرت در آخر نماز میان تشهد و سلام دادن نماز می‎فرمود: این دعا بود: «اللهم اغفرلي ما قَدَّمتُ ومَا أخَّرت ُ، ومَا أسرَرتُ ومَا أعلَنتُ، وما أنتَ أعلمُ بِهِ مِنّیِ، أنتَ المُقدِّمُ وأنتَ المؤخّرَ، لا إله إلا أنتَ» «خدایا! گناهان و خطاهای گذشته و آینده‎ام و گناهانی که پنهانی و گناهانی که آشکارا مرتکب شده‎ام و گناهانی که تو به آنها از من آگاه‎تری بر من ببخشای. تو مقدم و مؤخر هستی و معبودی جز تو نیست».

همچنین در صحیحین از ابوهریره روایت شده که گفته: رسول خدا  ج میان تکبیر و خواندن سوره فاتحه مقداری ساکت می‎ماند. گفتم: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد موقع سکوت میان تکبیر و خواندن سوره فاتحه چه می‎گویی؟ فرمودند: «أقول: اللهم باعِد بيني وبينَ خطايايَ کَما باعَدت بَينَ المشرقِ والمغربِ، اللهم نَقّني منَ الخطايا کَما يُنَقَّی الثَّوبُ الأبيضُ من الدنسَ، اللهم اغسلِ خَطاياي بالماءِ والثَّلجِ والبَرَدِ» «می‌گویم: پرودرگارا! میان من و گناهان و خطاهایم فاصله خیلی دوری بینداز همچنان که میان مشرق و مغرب فاصله خیلی دوری انداخته‎ای. خدایا! مرا از گناهان و خطاهایم پاک گردان همچنان که لباس سفید از کثافت و چرک پاک می‎شود. پروردگارا! گناهان و خطاهایم را با آب و برف و تگرگ/ ژاله بشوی».

باز در صحیحین از عایشه  ل روایت است که گوید: رسول خدا  ج در رکوع و سجده بسیار این دعا را تکرار می‎فرمود: «سبحانك اللهم ربّنا و بحمدكَ، اللهم اغِفرلي»«پروردگارا! تو پاک و منزّهی و ستایش مخصوص توست. خدایا! مرا ببخشای» او با این دعا، معنای قرآن را تفسیر می‎کرد.

همچنین در حدیث صحیح از ابوهریره روایت شده که گفته: رسول الله  ج در سجده می‎فرمود: «اللهم اغفرلي ذنبي کُله دِقَّهُ وجِلَّهُ وأوّلهَ وآخِرَهُ، وعَلانيّته وسِرَّهَ، وقَليلَهُ وکثيرَهُ» «پروردگارا! تمام گناهانم را کوچک و بزرگش را اول و آخرش را، آشکار و پنهانش را، و کم و زیادش را بر من ببخشای».

در حدیث صحیح آن حضرت می‎فرمایند: «إني لأستغفرُ الله و أتوبُ إليهِ في اليوم أکثرَ من سَبعينَ مَرّةً» «من در روز بیشتر از هفتاد بار از خداوند طلب آمرزش می‎کنم و به سوی او باز می‎گردم و از گناهانم توبه می‎ نمایم».

در جای دیگری می‌فرمایند: «ياأيها النّاس تُوبوا إلی رَبّکم فَإنّي أتوبُ إليهِ في اليومِ مائة مَرَّةٍ» «ای مردم! به سوی پروردگارتان توبه کنید، به راستی من در روز صدبار به سوی او توبه می‎کنم».

همچنین می‎فرماید: «إنّه ليُغان علی قلبي و إنّي لأستَغفرُالله في اليوم مائةَ مرَّةٍ»: «همانا قلب من هم در معرض گمراهی و انحراف قرار دارد و من در روز صدبار از خداوند طلب مغفرت می‎نمایم». صحابه در یک مجلس که پیامبر  ج حضور داشت، صد بار این دعا را از پیامبر  ج می‎شمردند که می‎فرمود: «ربِّ اغفرلي، وتُب علیَّ، إنك أنتَ التَّوابُ الغَفُورُ» «پروردگارا! مرا ببخشای و توبه‎ام را بپذیر، چرا که تو بسیار توبه‎پذیر و آمرزنده‎ای».

در صحیحین از ابن عمر روایت است که گوید: رسول خدا  ج هرگاه از غزوه یا حج یا عمره‎ای باز می‌گشت، بر هر نقطه بلندی از زمین سه بار «الله اکبر» می‎گفت، سپس می‎فرمود: «لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد، وهو عَلی کُلّ شيءٍ قَديرٌ، آيبون، تائبون، عابدون لربنا حامدون، صدق الله وَعدَهُ ونَصرَ عَبدَهُ، وهَزمَ الأحزابَ وحدَهُ» «هیچ معبودی جز خداوند یکتا نیست، شریکی ندارد و فرمانروایی و ستایش مخصوص اوست و او بر هر چیزی تواناست، ما به سوی خدا باز می‎گردیم و توبه می‎کنیم و او را پرستش می‎نماییم و شکرگزار و سپاسگزار پروردگارمان هستیم خداوند وعده‎اش را راست گردانید و بنده‌اش را یاری کرد و به تنهایی همه گروه‎ها را شکست داد».

در کتاب‌های «سنن» از علی روایت شده که چهارپایی برایش آورده شد تا سوار آن شود. وقتی پایش را در رکاب قرار داد گفت: «بسم الله» وقتی بر پشت چهارپا سوار شد، گفت: «الحمدُ لله، سبحان الذي سخَّر لنا هذا وما کنّا لهُ مُقرنينَ، وإنا إلی ربِّنا لَمنقلبونَ»: «ستایش مخصوص خداست. پاک است خدایی که این را مسخر ما کرد و [گرنه] ما را توان رام کردن آن نبود. و بی‎تردید ما به سوی پروردگارمان باز خواهیم گشت». سپس گفت: «الحمدُ لله- ثلاثاً- سُبحانك إنّي ظَلمتُ نَفسي فَاغفرلي، فَإنَّهُ لا يغفرُ الذّنوبَ إلا أنتَ» «ستایش مخصوص خداست- سه بار این عبارت را تکرار نمود- [خدایا) تو پاک و منزهی، همانا من به خود ظلم کردم پس مرا ببخشای، زیرا جز تو کسی گناهان را نمی‌بخشاید». سپس خندید. گفتند: به چه می‎خندی ای امیرمؤمنان! گفت: رسول خدا  ج را دیدم که این کاری را که من کردم او هم کرد و سپس خندید. گفتم: به چه می‎خندی ای رسول خدا؟ فرمود: «إنّ ربّك ليَعجبُ مِن عَبدهِ إذا قال رَبّ اغفرلي ذُنوبي» «همانا پروردگارت از بنده‎اش خوشحال می‌شود وقتی می‌گوید: پروردگارا! گناهانم را بر من ببخشای» پروردگار می‎گوید: «يَعلَمُ أن الذُّنوبَ لَا يَغفرُها أحدٌ غيري» «[بنده‎ام] می‎داند که احدی غیر از من گناهان را نمی‌بخشاید».

در کتاب «الشفاء» اثر قاضی عیاض، ج٢، ص١٤٤ آمده است: اما گناهان صغیره، جماعتی از سلف صالح و دیگران، صدور گناهان صغیره را از پیامبران جایز دانسته‎اند، رأی ابوجعفر طبری و برخی از فقها و محدثین و متکلمین همین است.

در کتاب «التیسیر التحریر»، ج٣، ص٢١ آمده است: عمدی انجام دادن گناهان غیر از گناهان کبیره و گناهان صغیره فرومایه، بدون اصرار و پافشاری بر آنها از جانب پیامبران به نظر اکثر شافعی‎ها و معتزله جایز است. حنفی‎ها آن را جایز ندانسته و تنها لغزش و گناهان اتفاقی را از پیامبران جایز دانسته‎اند.

در کتاب «شرح مسلم الثبوت»، ج٢، ص٩٩ می‌خوانیم: عمدی انجام دادن گناهان صغیره غیر از گناهان صغیره‎ای که فرومایه هستند، از جانب پیامبران در نزد اکثر شافعی‎‎ها و معتزله جایز است و حنفی‎ها آن را جایز ندانسته و همگی لغزش و گناهان اتفاقی را از پیامبران چه بعداز نبوت و چه پیش از نبوت، جایز دانسته‎اند[٣٢].

با این نقل‎ها برایت روشن می‎شود که گفته‌ی شارح ابن ابی العزّ در این خصوص حق و درست است که جمهور علماء بر همین باورند. و مخالفانش با صادر کردن آن احکام ظالمانه در حق وی، توفیقی نصیبشان نشده است، چون شارح در این مسأله از جماعت علمای اسلامی جدا نشده بلکه هم رأی و هم نظر آنان است.

اما عتقاد ابن ابی العزّ به اینکه جایز نیست به غیر خداوند متعال گفته شود: «حسبی»: «برایم بس است»، در این اعتقاد، پیرو علامه ابن قیم است که این قول را برگزیده و آن را با ادله و حجتهای کافی و قوی در کتابش، «زادالمعاد»، ج١، صفحات ٣٥-٣٧ تأیید و مستند نموده و نظر مخالفانش را ابطال نموده است.

وی پس از ذکر آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٤[الأنفال: ٦٤] «ای پیامبر! خداوند برای تو و برای مؤمنانی که از تو پیروی کرده‎اند، بس است». گفته است:

یعنی تنها خداوند برای تو و پیروان تو بس است.

پس با وجود خدا، نیازی به احدی ندارید. در این آیه دو احتمال وجود دارد:

اوّل- «واو» در اینجا برای عطف است که به وسیله آن «مَن» بر «کاف مجرور» که به کلمه «حسبک» چسبیده، عطف می‌شود. و بنا به رأی راجح، عطف بر ضمیر مجرور بدون تکرار عامل جر جایز است. ادله و شواهد آن، زیاد است و شبهه جایز نبودن این امر، واهی و بی‎اساس است.

دوّم- «واو» در این آیه، واو معیه است و کلمه «مَن» محلاً منصوب است. چون «حسبک» به معنای «کافیک» (تو را بس است) می‌باشد؛ یعنی خداوند برای تو کسانی و که از تو پیروی کرده‎اند، بس است. همچنان که عرب می‎گوید: «حَسبُكَ وزَيداً دِرهمٌ» «یک درهم برای تو و زید کافی است» شاعر می‎گوید:

إذا کانتِ الهَيجَاءُ و انشَقَّتِ العَصا
فَحَسبُكَ و الضَّحاكَ سَيفٌ مُهنَّدُ

«وقتی جنگ شروع شود و جمع متفرق شوند، شمشیری هندی برای تو و ضحاک بس است».

این احتمال اخیر، صحیح‌ترین احتمال است.

البته احتمال سومی هم وجود دارد وآن اینکه کلمه «مَن» مبتدا و محلاً مرفوع است؛ یعنی کسانی از مؤمنانی که از تو پیروی کرده‎اند خداوند برای آنان بس است.

احتمال چهارمی هم وجود دارد که از لحاظ معنا اشتباه است، این احتمال، این است که کلمه «مَن» محلاً مرفوع است و بر اسم «الله» عطف می‎شود، که در این صورت معنای آن چنین است: خداوند و پیروانت برای تو بس است. این رأی هر چند برخی از علماء برآنند اما خطای محض است که نمی‌توان آیه را چنان معنا کرد؛ چون کفایت و بس بودن فقط برای خداوند است همانند توکل و تقوی و عبادت که فقط مخصوص خدا می‎باشند. خداوند متعال می‎فرماید: ﴿وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢[الأنفال: ٦٢] «و اگر بخواهند تو را بفریبند، خداوند تو را بس است، او کسی است که تو را به نصرت خویش و به مؤمنان نیرو بخشید».

در این آیه، خداوند میان کفایت و نیرو بخشیدن، فرق نهاده، یعنی کفایت را تنها برای خودش قرار داده اما نیرو بخشیدن به پیامبر  ج را به وسیله نصرت خویش و به وسیله بندگانش قرار داده است. خداوند سبحان بندگان موحد و متوکل خود را مورد ستایش و تمجید قرار داده، چون تنها خداوند را برای خود کافی می‎‎دانند، می‎فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣[آل عمران: ١٧٣] «کسانی که وقتی مردم به آنها گفتند: مشرکان در برابر شما گرد آمده‎اند، پس از آنان بترسید، [به جای ترس] بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس است و نیکو حمایتگری است» و نگفتند: «حسبنا الله و رسوله» «خدا و پیامبرش ما را بس است» وقتی این سخن مؤمنان موحد است و خداوند به خاطر آن، آنان را ستایش نموده، پس چگونه به پیامبرش می‎گوید: خدا و پیروانت تو را بس است در حالی که پیروان پیامبر  ج تنها خداوند را کافی می‎دانند و پیامبر  ج را در این مورد شریک خداوند نساخته‎اند پس چگونه خداوند، پیروان پیامبر  ج را در کفایت وی شریک خود می‎سازند؟ این از محال‎ترین محالات و باطل‎ترین باطل‎هاست. همچنین خداوند متعال در جای دیگری می‎فرماید: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ٥٩[التوبة: ٥٩] «و اگر آنها به آنچه خدا و پیامبرش [از صدقات] که به ایشان داده راضی می‎شدند و می‎گفتند: خدا ما را بس است، زودا که خدا از فضل خویش و نیز پیامبرش به ما عطا کند و ما مشتاق خداوندیم [بهتر بود]».

بنگر که چگونه خدا، دادن را برای خود و پیامبر  ج قرار داده می‎فرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ[الحشر: ٧] «و آنچه پیامبر ج به شما داد بگیرید...».

و کفایت را تنها برای خودش قرار داده و نفرمود: و قالوا: «حسبنا اللهُ و رسوله»: «می‎گفتند: خدا و پیامبرش ما را بس است» بلکه کفایت را برای خودش قرار داد.

همچنان که در جای دیگری می‎فرماید: ﴿إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ٥٩[التوبة: ٥٩] «ما مشتاق خداوندیم» و نفرمود: «إلی رسوله» (و مشتاق رسول خدا هستیم) بلکه رغبت و اشتیاق را تنها به سوی خودش قرار داد. همچنان که فرموده: ﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ٧ وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَٱرۡغَب٨[الشرح: ٧-٨] «پس چون فراغت یافتی به [عبادت] بکوش. و با اشتیاق به سوی پروردگارت روی آور» پس رغبت واشتیاق، توکل، بازگشت و کفایت همچون پرستش، تقوی، سجود، نذر و سوگند فقط برای خداست. خداوند متعال می‎فرماید: ﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ[الزمر: ٣٦] «آیا خداوند [در حمایت] بنده‎اش کافی نیست؟» پس حسب به معنای کافی است و خداوند سبحان خبر داده که تنها او برای حمایت بنده‎اش کافی است؛ پس چگونه پیروان پیامبر  ج همراه خداوند در این کفایت قرار داده می‎شود؟! البته ادله و براهین دالّ بر بطلان این تأویل فاسد، بیشتر از آن هستند که اینجا آورده شوند.

شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب «الفتاوی»، ج١، ص٣٠٦ آیه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ را چنین تفسیر نمود: همانا تنها خداوند برای تو و مؤمنانی که از تو پیروی کرده‎اند، بس است و این تفسیر را به جمهور دانشمندان گذشته و حال نسبت داده است. همچنین به کتاب «تفسیر المنار»، ج١٠، ص٧٤ مراجعه شود.

راجع به گفته ابن ابی العزّ که جایز نیست به پیامبر  ج گفته شود: «اشفع لي» «برایم شفاعت کن» بلکه فقط باید گفته شود: «شِفّعهُ فیَّ» «شفاعت پیامبر  ج را نصیبم کن»، این گفته بر اساس روایت عثمان بن حُنیف است که امام احمد در مسند خود، ج٤ ص١٣٨، ترمذی در سنن ترمذی به شماره ٣٥٧٣ و حاکم در «المستدرک»، ج١، ص٣١٣ روایت کرده‎اند که مرد نابینائی نزد پیامبر  ج آمد و گفت: از خداوند بخواه که شفایم دهد. آن حضرت فرمودند: «إن شِئتَ دَعَوتُ لَك، وإن شِئتَ أخَّرتُ ذاك، فَهُوَ خَيرٌ»: «اگر خواستی برایت دعا می‎کنم و اگر خواستی آن را به تأخیر اندازم، این بهتر است» مرد نابینا گفت: برایم دعا کن. پس پیامبر  ج به آن مرد دستور داد که وضو بگیرد و این دعا را بخواند: «اللهم إني أسألكَ، وأتَوَجَّهُ إليكَ بِنَبِيّكَ نَبیَّ الرَّحمَةِ، يا مُحمدُ إني توجَّهتُ بكَ إلي رَبِّی في حَاجتي هذه فتُقضی لي، اللهم فَشَفِّعهُ فیَّ...» «پروردگارا! من از تو می‎خواهم و با [دعای] پیامبرت، محمد پیامبر رحمت به سوی تو روی می‎آورم. ای محمد! من با [دعای] تو به پروردگارم در خصوص این حاجتم روی آوردم پس حاجتم برآورده شد. خدایا شفاعت پیامبر  ج را نصیبم گردان...».

اسناد این روایت، صحیح است که ترمذی و حاکم آن را صحیح دانسته‎اند و ذهبی با آن موافقت نموده است.

در فتاوای ابن تیمیه، ج١، ص١٦٠-١٦١ آمده است: بدان که در شأن پیامبر  ج و هیچ یک از پیامبران پیش ازخود نبوده که برای مردم تجویز کنند که فرشتگان و پیامبران و صالحان را در زمان وفاتشان و در غیاب آنان به فریادرسی بطلبند و از آنان درخواست شفاعت نمایند. پس کسی نمی‎گوید: ای فرشتگان خدا! پیش خدا برایم شفاعت کنید، از خدا بخواهید که ما را یاری دهد یا به ما روزی رساند، یا ما را هدایت نماید و... هیچ یک از اصحاب و یاران پیامبر  ج و کسانی که به نیکی از آنان پیروی نموده‎اند، این کار را نکرده و هیچ یک از پیشوایان مسلمانان نه پیشوایان مذاهب چهارگانه و نه دیگران، این کار را مستحب ندانسته و هیچ یک از ائمه در مناسک و اعمال حج و در غیر آن، نگفته که برای کسی مستحب است که از پیامبر  ج کنار قبرش بخواهد که برایش شفاعت کند.

همچنین در فتاوای ابن تیمیه، ج١، ص٢٣٣ می‌خوانیم: اما دعا کردن از پیامبر  ج و درخواست نیاز از وی و درخواست شفاعتش کنار قبرش، یا پس از وفاتش، هیچ یک از سلف صالح این کار را نکرده، و معلوم است که اگر دعا کردن و درخواست نیاز از پیامبر  ج کنار قبرش جایز می‎بود، صحابه و تابعین این کار را می‎کردند پس چگونه دعا کردن و درخواست نیاز از پیامبر  ج پس از وفاتش درست است؟

شفاعت پیامبر  ج برای امتش، حق است همچنان که در احادیث و روایات صحیح از پیامبر  ج این امر ثابت شده است. شارح عقیده طحاوی، ابن ابی العزّ آن را در همین کتابش آورده و انواع شفاعت را برشمرده وگفته که اهل سنت و جماعت قائل به شفاعت پیامبرمان  ج در حق کسانی که مرتکب گناهان کبیره شده [و از آن توبه نموده‎اند] و قائل به شفاعت غیر پیامبر  ج هستند اما هیچ کس شفاعت نمی‎کند تا اینکه خدا به وی اجازه دهد و حد و مرز آن را مشخص نماید همچنان که در حدیث صحیح آمده است... پس ابن ابی العزّ در این مسأله از اهل سنت و جماعت جدا نشده بلکه پیرو آنان و موافق و هم نظرشان است.

اما اینکه ابن ابی العزّ در خصوص قول شاعر: «لولاه ما کان فلك ولا ملك»: «اگر پیامبر  ج نمی‌بود، زمانه و فرشتگان نبود»، گفته که: اطلاق چنین گفته‎ای نیاز به سکوت دارد و نباید در این مورد چیزی گفت، این گفته حق و درست است؛ زیرا این مسأله از مسائلی است که به وسیله عقل درک نمی‎شود و نیاز به دلیل سمعی صحیح از پیامبر معصوم در آنچه که از جانب پروردگارش تبلیغ نموده، دارد. و در این مسأله حدیث صحیح و معتبری که بتوان بدان اعتماد نمود، وجود ندارد و آن عبارتی که بر زبان برخی از مردم مشهور شده که: «لولاك لَولاكَ ما خَلَقتُ الأفلاكَ» «اگر تو نمی‎بودی، هستی را نمی‎آفریدم» و نسبت دادن آن به پیامبر  ج ساختگی است که امام صغانی در «موضوعات خود» به شماره: ٧٨ و علامه شوکانی در کتاب «الفوائد المجموعة»، صفحه ٣٢٦ به تبعیت از وی، بر موضوع بودن آن تصریح نموده‎اند. صاحب کتاب «اللآلی المصنوعة» این روایت را ضمن حدیثی طولانی از سلمان با لفظ «لولاك لما خلقت الدنيا» «اگر تو نمی‌بودی دنیا را نمی‎آفریدم» روایت نموده و به جعل بودن آن حکم کرده است.

گفته ابن ابی العزّ که: «بشارت به آمدن پیامبر  ج در زبور نامعلوم است»، بدین خاطر است که این مسأله نیز باید بر اساس حدیث صحیح و ثابتی از معصوم باشد و در نظر شارح حدیث صحیحی در این خصوص ثابت نشده است. آنچه در قرآن آمده، بشارت به آمدن پیامبر  ج در تورات و انجیل است. همچنین در احادیث، بشارت به آمدن پیامبر  ج در تورات آمده است. از جمله احادیثی که عبدالله بن عمرو، و عبدالله بن سلام از پیامبر  ج روایت نموده‎اند. و در قرآن و سنت صحیح وارد نشده که بشارت به آمدن پیامبر  ج در زبور آمده است. آری، در کتاب «دلائل النبوة» اثر بیهقی، ج١، صص٣٨٠-٣٨١ آمده که وهب بن منبه داستان پیامبر خدا، داود  ج و آنچه در زبور بر او وحی شده که: «ای داود! پس از تو پیامبری خواهد آمد که نامش احمد و محمداست. انسانی راستگو و بزرگ است. هرگز از او خشمگین نمی‎شوم و او هم هرگز مرا خشمگین نمی‎کند. پیش از آنکه مرا نافرمانی کند تمام گناهان گذشته و آینده‎اش را بخشوده‎ام»، آورده است.

اما باید گفت که روایت وهب بن منبه، به ندرت متصل و صحیح است و علم و آگاهی‎اش در اسرائیلیات و صحیفه‎های اهل کتاب زیاد است.

راجع به گفته ابن ابی العزّ: «همانا لفظ عشق در خصوص پیامبر  ج اطلاق نمی‎شود، چون عشق تمایل قلبی همراه با شهوت است»، باید گفت که ما این سخن را از وی در تألیفاتش که به دست ما رسیده، ندیده‎ایم و آنچه در همین شرحش، آمده، این است که پروردگار به عشق توصیف نمی‎شود یعنی گفته نمی‎شود خداوند عشق ورزیده و بنده هم در محبت پروردگارش، به عشق توصیف نمی‎شود، یعنی گفته نمی‌شود بنده به پروردگارش عشق ورزیده است. بعضی گفته‎اند: علت منع، عدم اطلاع و آگاهی از این امر است و برخی دلایل دیگری را اظهار داشته‌اند. شاید علت منع آن، این باشد که عشق محبت همراه با شهوت است.

ابن قیم در کتاب «روضة المحبین» صفحه ٢٨ گفته است: علماء اختلاف نظر دارند که آیا لفظ عشق در حق خداوند متعال اطلاق می‎شود یا خیر. گروهی از اهل تصوف معتقدند که اطلاق آن در حق خدا اشکالی ندارد و روایتی را در این زمینه آورده‎اند که ثابت و صحیح نیست. قسمتی از روایت، این عبارت است: «فإذا فعل ذلك عَشِقَنی وعَشِقتُه» «هرگاه آن کار را کرد، به من عشق ورزیده و من هم به او عشق می‌ورزم».

جمهور دانشمندان بر این باورند که لفظ عشق در حق خداوند متعال، اطلاق نمی‎شود. پس گفته نمی‌شود: خداوند مورد عشق قرار گرفته و گفته نمی‎شود: بنده خدا به خدا عشق ورزیده است. اما دانشمندان راجع به علت منع چنین اطلاقی سه قول دارند:

اول- عدم اطلاع و علم از آن برخلاف محبت. (که در خصوص محبت به خدا، این علم و اطلاع وجود دارد، که به خداوند محبت ورزیده می‌شود).

دوم- عشق، زیاده‎روی محبت است، و زیاده‎روی محبت در حق پروردگار ممکن نیست؛ زیرا خداوند متعال به افراط و زیاد‎ه‎روی در چیزی توصیف نمی‎شود و بنده خدا به درجه‎ای نمی‌رسد که مستحق محبت زیاد پروردگارش باشد تا گفته شود: خداوند در محبت وی زیاده‎روی نمود.

سوّم- کلمه عشق از «تغیّر» گرفته شده همچنان که به درخت لرزانی که سبز و سپس زرد می‎شود و به درختان نزدیکش آویزان است، «العَشقَةُ» گفته می‎شود. از این رو لفظ عشق بر خداوند سبحان اطلاق نمی‌شود.

در کتاب «مدارج السالکین»، ج٣، ص٢٩ آمده است: راجع به اینکه کلمه عشق از چه چیزی گرفته شده، دو قول وجود دارد:

اول- از عَشَقَه (مُحرَّک) گرفته شده است. عشقه گیاه زردی است که به درخت می‌پیچد از این رو انسان عاشق بدان تشبیه شده است.

دوّم- عشق از افراط و زیاده‎روی در چیزی گرفته شده است.

بر اساس هر دو قول، خداوند متعال بدان توصیف نمی‎شود، یعنی نباید گفت: خدا به بنده‎اش عشق ورزید، همچنین بنده خدا در محبت پروردگارش بدان توصیف نمی‎شود، یعنی نباید گفت: بنده‌ی خدا به پروردگارش عشق ورزید.

شیخ الاسلام ابن تیمیه در «الفتاوی»، ج٥ ص٨٠ گفته: امام طبری در رساله‎اش به نام «التبصیر» که برای مردم طبرستان نوشته و برخی از مسائل اصول دین را در آن شرح داده اظهار داشته است: از جمله اعتقادات ما، اطلاق نکردن لفظ عشق بر خداوند متعال است و بیان داشته که این امر، هم از جهت اشتقاق آن و هم از آن جهت که شریعت آن را نیاورده، جایز نیست و گفته که: کمترین چیزی که در اطلاق لفظ عشق بر خداوند متعال وجود دارد، این است که این امر، بدعت و گمراهی می‌باشد و اینکه خداوند، لفظ محبت را به صراحت ذکر کرده، کافی است و نیازی به آوردن، لفظ عشق نیست. شاید شارح ابن ابی العزّ پیامبر  ج را در جایز نبودن توصیفش به لفظ عشق، بر خداوند قیاس نموده است؛ از آن رو که احترام و ادب با پیامبر  ج واجب است. ناگفته نماند که اطلاق لفظ عشق برای افراد عادی سنگین است چه برسد برای بزرگانشان.

اما راجع به گفته‌ی شارح: «سوگند به غیرخدا جایز نیست» باید گفت که این اعتقاد از مواردی است که اهل علم اختلاف نظری در این باره ندارند. شیخ الاسلام ابن تیمیه در «الفتاوی»، ج١، ص٣٣٥ گفته است: علماء متفق القول‎اند که سوگند به غیرخدا منعقد نمی‎شود. چون این سوگند به آفریده‎های خدا است. پس اگر کسی به کعبه یا فرشتگان یا پیامبران یا یکی از بزرگان یا حاکمان سوگند بخورد، سوگندش منعقد نمی‎شود، و این سوگند برایش مشروع و جایز نیست، بلکه از آن نهی شده است.

راجع به اینکه این نهی، نهی تحریمی است یا نهی تنزیهی، علماء دو قول دارند: عده‎ای می‎گویند، نهی تحریمی است و برخی معتقدند که نهی تنزیهی می‎باشد اما صحیح این است که نهی تحریمی می‎باشد. در حدیث صحیح از پیامبر  ج آمده که آن حضرت فرمودند: «من کانَ حالِفاً فَليَحلِف باللهِ أو لِيصَمُت» «هر کس می‎خواهد سوگند بخورد یا باید به خدا سوگند بخورد و یا ساکت باشد [و به غیر خدا سوگند نخورد]». و در سنن ترمذی از پیامبر  ج روایت شده که فرمودند: «مَن حَلَفَ بِغيرِ اللهِ فقَد أشرَكَ» «هر کس به غیرخدا سوگند بخورد، شرک ورزیده است». و هیچ یک از دانشمندان گذشته نگفته‎اند که سوگند به یکی از پیامبران منعقد می‎‎شود جز پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد  ج که در یکی از دو روایت از امام احمد آمده که سوگند به پیامبر اسلام  ج منعقد می‌شود. برخی از اصحاب امام احمد همچون ابن عقیل اختلاف نظر علما درباره سایر پیامبران را نقل کرده‎اند و این ضعیف است، و اصل قولی که سوگند به پیامبر  ج منعقد می‎شود، ضعیف و شاذ است و تا آنجا که می‎دانیم هیچ یک از علما آن را نگفته‎اند، آنچه که جمهور علما از جمله امام مالک، شافعی، ابوحنیفه، و یکی از دو روایت از امام احمد برآنند، این است که سوگند به پیامبر اسلام  ج منعقد نمی‎شود، و این، صحیح است.

راجع به منع ابن ابی العزّ از توسل به خود پیامبر  ج باید گفت که وی دلیل منع را در همین شرحش، آورده، برای اطلاعات بیشتر بدانجا مراجعه شود.

ابن تیمیه در این زمینه کتابی به نام «قاعدة جليلة في التوسل و الوسيلة» دارد که بی‎نهایت ارزشمند است. او در این کتاب معتقد است که توسل به ذات پیامبر  ج جایز نیست و شارح  / در این مسأله از وی پیروی نموده است.

بنابراین، در بسیاری از این مسائلی که ابن ابی العزّ به شدت از جانب فقها و علمای عصر خود مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفته، حق با اوست. اینها مسائلی هستند که غیر از شارح دانشمندان دیگر آن را مورد بحث و بررسی قرار داده و در آنها موافق و هم رأی اهل سنت و جماعت‎اند. ابن ابی العزّ در انتقاد خود، مدافعی قوی از شریعت اسلامی، خدمتگزارِ مخلصِ قرآن و سنت و دانشمندی آگاه است که به دنبال حق از منابع اصلی‎اش است و حکمش را صادر نمی‎کند مگر پس از آگاهی و بصیرت و مقایسه آراء و مذاهب دیگران با هم. و کسانی که با او مخالفت ورزیده و به او انتقاد و اعتراض نمودند، به درجه وی از علم و دانش عمیق و تدبر و رأی دقیق نرسیدند. پس اگر این قاضیان، سخنان ابن ابی العزّ را با ترازوی عدل می‎سنجیدند و تعصب به خرج نمی‎دادند، هرگز روا نمی‎دیدند که چنین حمله ناپسندی در حقش روا دارند و او را به پیش حاکم بکشانند و وی را از منصب‎هایی که به بهترین درجه اداره‎اش می‌کرد، برکنار کنند و میان او و تعلیم و ارشاد و هدایت مردم، منع ایجاد کنند. اما به نظر می‎رسد که این نقشه را برای خود کشیدند وآن را اساس مجازات و عقوبت کسانی قرار دادند که پیرو شیخ الاسلام ابن تیمیه ‎بودند و به اقوال و آرای او که اجتهادش بدانها منجر شده، فتوا می‎دادند.

در کتاب «الدرر الکامنة»، ج١، ص٣٧٤ در شرح حال حافظ ابن کثیر متوفای سال ٧٧٤ هجری قمری آمده است: (ابن کثیر) از ابن تیمیه پیروی کرد، پس به خاطر حب و دوستی او مورد اذیت و آزار قرار گرفت و به سبب او سختی‎ها و رنج‎ها و مصیبت‎های زیادی دید.

در کتاب «إنباءالغمر»، ج٢، صفحات ٦١ و٩٨ آمده است: استاد شمس‎الدین محمد بن خلیل جزری حنبلی مذهب و نصفی، امام مدرسه «الضیاء»، متوفای سال ٧٨٣ هجری قمری، به خاطر فتوا دادن به برخی از آرای ابن تیمیه، تعزیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفت و از فتوا محروم شد.

در کتاب مذکور، ج٢، ص٨٣ آمده است: فقیه یوسف بن ماجد ولی‎الدین مرداوی، متوفای ٧٨٣ هجری قمری، به خاطر فتوا دادن به برخی از آرای ابن تیمیه، مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفت.

همچنین در همان کتاب، ج٣ ص٤٢ آمده است: زین‎الدین عمر بن سعید قرشی بَلخی کتانی، متوفای سال ٧٩٢ هجری قمری، به خاطر انتساب به مذهب ابن تیمیه، مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفت.

باز در کتاب مذکور، ج٣ ص١٧٦ می‌خوانیم: حافظ ابن رجب حنبلی، متوفای سال ٧٩٥ هجری قمری به خاطر فتوا دادن به برخی از اقوال ابن تیمیه، مجازات شد.

در کتاب «الدرر الکامنة»، ج٣، ص٣٠ آمده است: امام علاءالدین بن ایوب مقدسی ملقب به «عُلیان» متوفای سال ٧٤٨ هجری قمری، سخنان ابن تیمیه، را دوست می‎داشت و بسیاری از آرایش را نقل کرد. او در طریقه و روشش در مسائل اعتقادی، اشعاری دارد. به همین خاطر مورد اذیت و آزار و مجازات قرار گرفت.

شارح  / پس از این ماجرا تا سال ٧٩١ هجری قمری در خانه ماندگار شد. د ربیع‎الأول همان سال پیش امیر سیف‎الدین یَلبُغا بن عبدالله ناصری اتابکی، یکی از فرماندهان بزرگ، درخواست وظایف و مسئولیت‌هایش را نمود و از او خواست که اعتبارش به او بازگردانده شود. این فرمانده نامه‎ای را مبنی بر بازگرداندن وظایف و مسئولیت‌هایش به او، نوشت. رقیبش علی اکبر، کسی که مدرسه «جوهریه» را از او گرفت، با این امر مخالفت نمود و کوشید تا فرمانده از نامه‎ای که نوشته بود، منصرف شود اما تلاشش بی‎نتیجه ماند و فرمانده به سخنش اعتنایی ننمود. بدین صورت شارح به وظایف و مسئولیت‌هایش بازگشت و در مسجد جامع اَفرم خطبه خواند و در مدرسه «جوهریه» تدریس نمود.

[٣٢]- نگا: الإحکام في أصول الأحکام، اثر آمدی، ١/٢٤٤؛ شرح مختصر المنتهی، ٢/٢٢؛ التقریر و التحبیر، ٢/٢٢٤؛ نهایة السول، ٣/٦-١٥ و إرشاد الفحول، صص٣٣-٣٥.