خطای کسی که گمان کرده که آسمان قبلهی دعاست
بر دلیل فطری این اعتراض وارد شده اگر انسان با فطرت خود موقع دعا رو به آسمان میکند، بدین خاطر است که آسمان قبله دعاست همچنان که کعبه، قبله نماز است سپس این امر با قراردادن پیشانی بر روی زمین نقض میشود با وجودی که کعبه در جهت زمین نیست. در پاسخ به این اعتراض از چندین جهت جواب داده شده است:
اول ـ این گفته شما که آسمان قبله دعاست، هیچ یک از سلف این امت آن را نگفته و خداوند دلیل و برهانی در این زمینه فرو نفرستاده است. این مطلبی که شما میگویید از امور شرعی و دینی است، پس جایز نیست که بر تمامی سلف و علمای امت اسلام پوشیده شده باشد.
دوم ـ قبله دعا، همان قبله نماز است، چون مستحب است که دعاکننده موقع دعا رو به قبله کند، و پیامبر ج موقع دعا در جاهای زیادی رو به قبله میکرد[٦٥٣]؛ پس هر کس بگوید: دعا قبلهای غیر از قبله نماز دارد، یا اینکه دعا دو قبله دارد: یکی کعبه و دیگری آسمان او در دین بدعت ایجاد کرده و با جماعت مسلمانان مخالفت کرده است.
سوم ـ قبله آن است که عبادتگذار چهرهاش را رو به آن قرار میدهد همچنان که در نماز و دعا و ذکر و ذبح رو به کعبه میشود، و همان طور که شخص در حال جان کندن و شخص مدفون را رو به قبله قرار میدهند و به همین خاطر کعبه «وجهة» نامیده شده است. روی آوردن برخلاف پشت کردن است، چون روی آوردن با چهره است و پشت کردن با پشت میباشد، و جهتی که انسان با سر یا دستان یا پهلویش روبروی آن قرار میگیرد، قبله نامیده نمیشود نه به صورت حقیقت و نه به صورت مجاز. پس اگر آسمان قبله دعا میبود، مشروع بود که فرد دعاکننده رویش را به سمت آسمان قرار بدهد، ولی این مشروع نیست، و جایی که دست به سوی آن بلند میشود، قبله نامیده نمیشود نه به صورت حقیقت و نه به صورت مجاز و چون قبله در دعا امری شرعی است و در این مورد فقط از شرایع پیروی میشود. پیامبران امر نکردهاند که فرد دعاکننده رویش را به طرف آسمان گرداند بلکه برعکس از آن نهی کردهاند، و معلوم است که توجه و روی آوردن به قلب است و پناهگاه و خواستهای که فرد دعاکننده از درون خویش احساس میکند، امری فطری است که مسلمان و کافر، و عالم و جاهل آن را انجام میدهند و فرد گرفتار و در حال اضطرار و کسی که خدای را به فریاد میخواند این کار را زیاد انجام میدهد همچنان که انسان بر این سرشته است که وقتی گزندی به وی میرسد، خدای را بخواند و از وی طلب کمک نماید. در عین حال قبله چیزی است که نسخ و تغییر را میپذیرد همچنان که قبله از صخره به سوی کعبه تغییر یافت[٦٥٤].
قضیه روی آوردن به سمت بالا در دعا امری فطری است و کسی که رو به کعبه میکند میداند که خداوند متعال آنجا نیست برخلاف فرد دعاکننده، که وی رو به پروردگارش و آفریدگارش میکند و از وی امید رحمت را دارد که از جانب خدا فرو آید.
اما نقض با قراردادن پیشانی، چه نقض فاسدی است، چون کسی که پیشانیاش را بر زمین مینهد، قصدش خضوع همراه با ذلت و خواری برای کسی است که در بالای او قرار دارد نه با این قصد که به سوی او خم شود چون در زیرش است. این امر به قلب هیچ سجدهکنندهای خطور نمیکند. اما از بِشر مریسی نقل شده که از وی شنیده شده که موقع سجده میگفت: «سبحان ربي الأسفل» «پاک و منزه است پروردگار پایینتر من». خداوند از آنچه سمتگران و منکران میگویند بسیار برتر و والاتر است. کسی که نفی علو و بلندی خدا وی را به این حال و وضعیت میکشاند شایسته است که از دین خارج باشد اگر خداوند با رحمت خویش به کمک او نرسیده باشد، و هدایت و صلاح از امثال این شخص، بعید به نظر میرسد؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾[الأنعام: ١١٠]
«و دلها و دیدگانشان را به [خاطر عنادشان] بر میگردانیم [پس ایمان نمیآورند] همچنان که نخستین بار هم به آن ایمان نیاوردند».
در جای دیگر میفرماید:
﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ﴾[الصف: ٥]
«پس چون [از حق] برگشتند، خدا هم دلهایشان را برگرداند».
پس کسی که از ته دل طالب هدایت نباشد به وسیله محرومیت از بخشش و نعمت خدا مجازات میشود. از خداوند درخواست بخشش و عافیت را مینماییم.
گفته طحاوی: «وقد أعجز عن الإحاطة خلقه» یعنی: آفریدههای خدا از نظر علم و رؤیت و دیگر صورتهای احاطه به خداوند احاطه ندارند بلکه خداوند سبحان به هر چیزی احاطه دارد و هیچ چیز به او احاطه ندارد.
قوله: «و نقول: إن الله اتخذ إبراهيم خليلاً، وکلّم موسی تکميلاً، إيماناً وتصديقاً وتسليماً».
ترجمه: «و از روی ایمان و تصدیق و تسلیم میگوییم: همانا خداوند ابراهیم را به عنوان خلیل و دوست صمیمی خود گرفته، و با موسی به طرز خاصی سخن گفت».
خداوند ابراهیم را به عنوان خلیل و دوست صمیمی خود گرفت و با موسی به طرز خاصی سخن گفت.
شرح عبارت: خدوند متعال میفرماید:
﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا١٢٥﴾[النساء: ١٢٥]
«خداوند، ابراهیم را دوست خود گرفت».
همچنین میفرماید:
﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا١٦٤﴾[النساء: ١٦٤]
«خداوند با موسی به طرز خاصی سخن گفت».
خلّه، کمال محبت است. جهمیه حقیقت محبت را از دو جانب (یعنی خدا و ابراهیم یا هر بندهای دیگر) انکار کردهاند با این پندار که محبت تنها زمانی است که میان مُحِب و محبوب مناسبتی باشد، و معلوم است که میان موجود قدیم و موجود حادث مناسبتی نیست که محبت را ایجاب کند.
آنان همچنین حقیقت سخن گفتن خدا با موسی را انکار کردهاند همان طور که قبلاً ذکر شد. اولین کسی که این بدعت را در اسلام ایجاد کرد، جعد بن درهم[٦٥٥] در اوایل قرن دوم هجری بود. پس خالد بن عبدالله قسری[٦٥٦] امیر عراق و خاورمیانه او را قربانی کرد و در روز عید قربان برای مردم خطبه خواند و گفت: ای مردم! قربانی کنید، خداوند قربانیهایتان را قبول فرماید! همانا من جعدبن درهم را قربانی میکنم، چون او گمان کرده که خداوند، ابراهیم را به دوست خود نگرفته و با موسی به طرز خاصی سخن نگفته است. سپس از منبر پایین آمد و او را سر برید[٦٥٧]. این کار با فتوای علمای تابعین زمان خود ـ خداوند از آنان راضی باد! ـ صورت گرفت. خداوند به جای دین و دینداران جزای خیرش را دهد!
جهم بن صفوان این مذهب را از جعد گرفت و آن را آشکار کرد و بر سر آن مناظره و استدلال نمود و واژه «جهمیه» منسوب به اوست. سلم[٦٥٨] بن احوز فرمانده خراسان در خراسان او را کشت[٦٥٩]. سپس این عقیده به معتزله پیروان عمرو بن عبید منتقل شد و اعتقادشان در زمان حکومت مأمون آشکار شد تا جایی که ائمه و بزرگواران اسلام مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفتند و مأمون این بزرگواران را برای موافقت با آنان در این اعتقاد فرا خواند.
اصل این عقیده از مشرکان و ستارهپرستان گرفته شده، چون آنان انکار میکردند که ابراهیم، دوست خداست و موسی کلیم خداست؛ زیرا خله به معنای کمال محبتی است که محب را غرق در محبت کرده است همچنان که گفته شده است:
قد تخللت مسلك الروح منّی
و لذا سمّی الخليل خليلاً[٦٦٠]
«به روح و جان من نفوذ کردهای و به همین خاطر به دوست صمیمی، خلیل گفته میشود».
[٦٥٣]- بخاری به شماره: ٣٩٦٠؛ و مسلم به شماره: (١٧٩٤) (١١٠) آن را از طریق روایت ابن مسعود آوردهاند که وی گفت: رسول خدا ج رو به کعبه کرد و شش نفر از قریش را نفرین کرد. در همین باب روایتی را از عمر آوردهاند و احمد در «المسند»، ٦/١٣٣، ١٨٠ و ٢٥٩ راویتی را از عایشه ذکر کرده است. همچنین احمد در «المسند»، ٢/٢٤٣ روایتی را از طفیل بن عمرو سدوسی نقل کرده است.
[٦٥٤]- به روایت براء در صحیح بخاری به شمارههای: ٤٠، ٣٩٩، ٤٤٨٦، ٤٤٩٢ و ٧٢٥٢؛ و سنن ترمذی به شماره: ٢٩٦٦، و به روایت ابن عمر در «الموطأ»، ١/١٩٥؛ صحیح بخاری به شمارههای: ٤٠٣، ٤٤٨٨، ٤٤٩٠، ٤٤٩١، ٤٤٩٣، ٤٤٩٤ و ٧٢٥١؛ و صحیح مسلم به شماره: ٥٢٦ نگاه کنید.
[٦٥٥]- جعد بن درهم جزو تابعین است. او انسانی مبتدع و گمراه بود. گمان میکرد که خداوند ابراهیم را دوست خود نگرفته و با موسی سخن نگفته است. پس بر سر همین عقیده در روز عید قربان کشته شد و داستان آن مشهور است. او اهل شام بود و تربیت شده مروان خر بود به همین خاطر به او، مروان جعدی میگفتند و به مروان منسوب شد. او استاد جهم بن صفوان بود؛ کسی که گروه جهمیه به او منسوب است. جهمیه معتقدند که ذات خداوند متعال در هر مکانی است. خداوند از آنچه میگویند بسیار والاتر و برتر است؛نگا: «میزان الاعتدلال»، ١/٣٩٩؛ و «البدایة و النهایة»، ١٠/١٩.
[٦٥٦]- او امیر بزرگ، ابوهیثم خالد بن عبدالله بن یزید بن اسد بن کرز، بجلی قسری و دمشقی، از جانب هشام بر عراق و خاورمیانه امیر بود. وی به سال ١٢٦ هجری وفات یافت. ذهبی دربارهاش میگوید: او انسانی بخشنده و بزرگ و عالی رتبه و از مردان شریف بود، اما ناصبی بود. ابن معین میگوید: او انسان بدی بود که گاهی در مورد علی سخنان نا زیبا بر زبان میآورد. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ٥/٤٢٥-٤٣٢ آمده است.
[٦٥٧]- بخاری در «خلق افعال العباد» ص ٦٩؛ دارمی در «الرد علی الجهمیة»، ص ١١٣؛ و لالکائی در «شرح السنة»، ٢/٣١٩ از طریق قاسم بن محمد، از عبدالرحمن بن محمد بن حبیب بن ابی حبیب، از پدرش، او هم از پدربزرگش ... آن را روایت کردهاند. عبدالرحمن و پدرش شناخته شده نیستند. ابن ابی حاتم هم در کتاب «الرد علی الجهمیة» از طریق عیسی بن ابی عمران رملی آن را روایت کرده که عیسی بن ابی عمران گوید: ایوب بن سوید از سری بن یحیی برای ما نقل کرد که خالد قسری برای ما خطبه خواند ... و بقیه ماجرا را ذکر کرد. عیس بن ابی عمران کسی است که ابن ابی حاتم با خط سیاه از وی نوشته است. پدرش به حدیث او نگاه کرد و گفت: حدیثش بر این دلالت دارد که او صادق و راستگو نیست، در نتیجه روایت از او را ترک کرد؛ «الجرح و التعدیل» ٦/٢٨٤. ایوب بن سوید هم احمد و بخاری و ابن معین و نسائی و ابوحاتم و دیگران وی را ضعیف دانستهاند.
[٦٥٨]- در اصل نسخههای خطی به «مسلم» تغییر یافته است. همچنین در نسخه چاپ شده از تاریخ طبری، ٧/٣٣٠ و مابعد آن حوادث سال ١٢٨ هجری، به جای «سلم»، «مسلم» آمده است.
[٦٥٩]- این واقعه در سال ١٢٨ هجری همراه حارث بن سریج روی داد. به انگیزه قتلش در کتاب «تاریخ الجهمیة و المعتزلة» اثر قاسمی، صفحات ١٢-١٨، و شرح حال جهم در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ٦/٢٦ مراجعه کنید.
[٦٦٠]- به «روضة المحبین» اثر ابن قیم صفحات ٤٧-٤٩ مراجعه نمایید.