شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

سبب انحراف، روی گردانی از تدبر و تأمل در کلام خدا و رسول خدا می‌باشد

سبب انحراف، روی گردانی از تدبر و تأمل در کلام خدا و رسول خدا می‌باشد

سبب گمراهی، روی گردانی از تدبر و تأمل در کلام خدا و کلام رسول خدا و مشغول شدن به کلام یونان و آرای مختلف می‌باشد.

این افراد بدین خاطر اهل کلام نام دارند که علمی را نیاورده‌اند که معروف نباشد، بلکه تنها اضافه گویی و کلام اضافی را آورده‌اند که کمترین فایده‌ای ندارد. مثلاً قیاس را برای توضیح دادن چیزی که از راه حس معلوم است، می‌آورند هر چند این قیاس و امثال آن در جای دیگری همراه کسی که حس را انکار نماید، به درد می‌خورد. هر کس به رأی و ذوق و سلیقه خود چیزی بگوید- در حالی که نص وجود دارد یا به وسیله عقل با نص معارضه نماید- او شبیه ابلیس است، چون ابلیس تسلیم امر پروردگارش نشد بلکه گفت: ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسۡجُدَ إِذۡ أَمَرۡتُكَۖ قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ١٢[الأعراف: ١٢] «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدی و او را از گِل». اما خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا٨٠[النساء: ٨٠] «هر که پیامبر را اطاعت کند بی گمان خدا را اطاعت کرده و هر که پشت کند، [مهم نیست] ما تو را مراقب آنها نفرستاده‌ایم». در جای دیگری می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣١[آل عمران: ٣١] «بگو: اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز دوستتان بدارد و گناهان تان را بیامرزد، و خدا آمرزنده مهربان است». همچنین می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥[النساء: ٦٥] «پس نه، به پروردگارت سوگند، ایمان نیاورده‌اند مگر اینکه در اختلافی که دارند تو را داور کنند و آنگاه در دلشان از حکمی که کرده‌ای ملالی نیابند و بی چون و چرا تسلیم شوند». خداوند سبحان به خودش سوگند یاد کرده که آنان ایمان نیاورده‌اند تا اینکه پیامبرش را داور کنند و به حکم او راضی شود و بی چون و چرا تسلیم شوند.

***

قوله «فَيَتذَبذب بَينَ الکَفرِ والإيمانِ، والتَّصديقِ والتَکذيبِ، والإقرارِ والإنکارِ، مَوسُوساً تائِهاً، شِاکّاً زائِغاً، لَا مُؤمناً مُصَدِّقاً، ولا جَاحِداً مُکَذِّباً».

ترجمه «پس میان کفر و ایمان، و تصدیق و تکذیب، و اقرار و انکار، دودل و مردّد است، بدگمان و نگران و سرگردان است؛ نه مؤمن تصدیق کننده است و نه خدا ناشناس تکذیب کننده».

پیش آمدن سرگردانی و سرگشتکی برای کسی که از قرآن و سنت به سوی علم کلام عدول کرده است:

شرح عبارت: یتذبذب، یعنی پریشان و مردّد و دودل است. این حالتی که طحاوی  / توصیف کرده، حال هر کسی است که از قرآن سنت به سوی علم مذموم کلام عدول کرده است، یا می‌خواهد میان علم کلام و بیان قرآن و سنت جمع کند و هنگام تعارض قرآن و سنت با علم کلام، نص قرآن و سنت را تأویل نماید و آن را به رأی و آرای مختلف برگرداند؛ در نتیجه دچار سرگردانی و سرگشتگی و گمراهی و شک می‌شود همچنان که ابن رشد حفید[٣٧٠]– که از داناترین مردمان نسبت به مذهب فلاسفه و اقوال آنان است – در کتابش «تهافت التهافت» می‌گوید:[٣٧١] «و چه کسی در موضوع الهیات، مطلبی گفته که معتبر باشد؟».

همچنین آمدی،[٣٧٢] فاضل‌ترین علمای زمان خود، آگاه در مسائل مهم، در علم کلام دچار سرگشتگی و سرگردانی شد. غزالی  / هم به همین صورت، در نهایت، کارش به توقف و سرگشتگی در مسائل کلامی انجامید، سپس از آن راهها روی گردانید و به احادیث پیامبر  ج روی آورد و زمانی وفات یافت که کتاب «صحیح بخاری» بر روی سینه‌اش بود. همچنین ابوعبدالله محمدبن عمر رازی در مسائل کلامی دچار سرگشتگی و پریشانی شد. او در کتابش می‌گوید:

نهاية إقدام العُقُولِ عِقالُ
وغايةُ سَعیِ العالَمينَ ضلالُ

«نهایت کار عقلها، سربند است و سرانجام تلاش جهانیان، گمراهی است».

وأرواحُنا في وحشةٍ من جُسُومِنا
وحاصل دنيانَا أذی ووبال

«روحهای ما از جسم‌هایمان در وحشت است و نتیجه دنیای ما، اذیت و گرفتاری است».

ولم نستَفِد من بَحثِنا طولَ عُمرِنا
سوی أن جَمَعنَا فيه: قيل و قالوا

«از بحث‌های خویش در طول عمر هیچ استفاده‌ای نبردیم جز اینکه «قیل» و «قالوا» در آن جمع کردیم».

فکم قد رأينا من رجالٍ ودَولَةٍ
فبادوا جَميعاً مُسرعينَ وزالوا

«مردان و دولت‌های زیادی را دیده‌ایم که همگی به سرعت نابود شدند».

وکم من جبالٍ قد عَلَت شُرُفاتِها
رجالٌ، فزالُوا والجبالُ جبالُ
[٣٧٣]

«و چه کوه‌های زیادی بودند که مردانی، به بلندی‌های آنهان صعود کردند. پس این مردان از بین رفتند در حالی که کوه‌ها، در جای خود باقی مانده‌اند».

به طرق کلامی و مناهج فلسفی تأمل کردم، ندیدم که اینها بیماری را شفا دهند یا تشنه‌ای را سیراب کنند و دیدم که نزدیک‌ترین طرق، طریقه قرآن است. راجع به اثبات صفات خدا بخوان: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥[طه: ٥] «خدای رحمان بر عرش استیلا یافت». ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ[فاطر: ١٠] «سخنان پاکیزه به سوی او بالا می‌رود». و راجع به نفی همانندی صفات خدا با صفات مخلوقات بخوان: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ[الشورى: ١١] «چیزی همانند او نیست». ﴿يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا١١٠[طه: ١١٠] «به او احاطه علمی ندارند». سپس می‌گوید: هر کس تجربه مرا به دست آورد، به معرفت و شناخت من در این زمینه میرسد[٣٧٤].

همچنین شیخ ابوعبدالله محمدبن عبدالکریم شهرستانی[٣٧٥] می‌گوید: نزد فلاسفه و متکلمین جز سرکشی و پشیمانی چیزی یافت نمی‌شود؛ آنجا که می‌گوید:

لَعَمری لقد طُفتُ المعاهِدَ کُلَّها
وسَيَّرتُ طَرفی بين تلك المعالِمِ

«به جانم قسم، همه جاها را گشته‌ام و با پاهایم همه آن سرزمین‌ها و جاها را پیموده‌ام».

فلم أرَ إلَّا واضَعاً کفَّ حائِرٍ
علی ذَقَنٍ أو قارعاً سِنَّ نادِم
[٣٧٦]

«چیزی ندیدم جز گذاشتن کف سرگشتگی بر چانه، یا کشیدن دندان پشیمانی».

همچنین ابوالمعالی جوینی  / می‌گوید: دوستان! به علم کلام مشغول نشوید. اگر می‌دانستم که کلام مرا به این درجه می‌رساند، هرگز مشغول آن نمی‌شدم. و در سرِ مرگش گفت: به اقیانوس فرو رفتم و از اهل اسلام و علوم آنان گذشتم و در چیزی که مرا از آن نهی کردند، داخل شدم، و اکنون اگر پروردگارم رحمت خویش را شامل حالم نکند، بدبختی برای ابن جوینی است. اینک من بر عقیده مادرم می‌میرم. یا گفت: بر عقیده پیرزنان نیشابور می‌میرم.

همچنین شمس الدین خسروشاهی[٣٧٧] که از بزرگترین شاگردان فخر رازی است، به یکی از بزرگان که روزی نزدش آمد، گفت: به چه اعتقاد داری؟ آن مرد گفت: به آنچه مسلمانان بدان اعتقاد دارند. شمس الدین خسروشاهی گفت: تو این را از ته دل می‌گویی و بدان یقین داری؟ یا چیزی شبیه به آن گفت. آن مرد جواب داد: آری. شمس الدین خسروشاهی گفت: خدا را به خاطر این نعمت شکر می‌گویم، ولی من به خدا، نمی‌دانم به چه اعتقاد دارم، به خدا نمی‌دانم به چه اعتقاد دارم، به خدا نمی‌دانم به چه اعتقاد دارم. و گریست تا جایی که ریشش‌تر شد.

ابن ابی الحدید[٣٧٨] آن فاضل مشهور در عراق می‌گوید:

فيك يا أُغلوطةَ الفِکر
حارَ أمری وانقضَی عُمُری

«به خاطر تو ای مغالطه کاری‌های فکر! سرگشته و حیران شدم، عمرم بیهوده تلف شد».

سافرت فيكَ العقولُ فَما
ربحت إلّا أذَی السَّفرِ

«عقل‌ها و اندیشه‌ها به خاطر تو مسافرت کردند و جز اذیت سفر چیزی نصیبشان نشد».

فَلَحَی اللهُ الأُلَی زَعَمُوا
أنّكَ المعروفُ بِالنَّظرِ

«خداوند زشت روی گرداند کسانی که می‌پندارند تو به تأمل و تدبر معروفی».

کذبوا، إنّ الّذي ذکروا
خارجٌ عن قوّة البشر

«دروغ گفتند؛ زیرا چیزی که ذکر کرده‌اند از توان بشر خارج است».

خونَجی[٣٧٩] هنگام مرگش گفت: از آنچه به دست آوردم، چیزی ندانستم جز اینکه ممکن الوجود به مرجّح نیاز دارد. سپس گفت: نیازمندی یک وصف سلبی است. می‌میرم در حالی که چیزی را ندانسته‌ام.

دیگری[٣٨٠] می‌گوید: بر بسترم دراز می‌کشم و ملحفه را روی صورتم می‌گذارم و با دلایل و حجت‌های این و آن روبرو می‌شوم تا اینکه صبح می‌آید در حالی که چیزی از آنها در نظرم ترجیح نیافت.

هر کس به چنین حال و وضعیتی می‌رسد، اگر خداوند با رحمت خویش به کمک او نرسد، زندیق شده و هر کس از راه علم کلام به دنبال دین است، زندیق شده و هر کس از راه علم کیمیا (شیمی) به دنبال مال است، مفلس شده و هر کس به دنبال حدیث غریب است، دروغ گفته است.

و امام شافعی  / می‌گوید «حکم من راجع به اهل کلام این است که با شاخه‌های درخت و کفش زده شوند و آنان در میان قبایل و عشیرت‌های مختلف گردانده شوند و گفته شود که این سزای کسی است که قرآن و سنت را کنار گذاشته و به علم کلام روی آورده است».

در جای دیگری می‌گوید «چیزهایی را از اهل کلام به اطلاعم رسیده که گمان نمی‌کنم انسان مسلمان آنها را گفته باشد. و اگر بنده دچار همه نواهی خدا و گناهان – غیر از شرک به خدا – شود برایش بهتر از این است که دچار علم کلام شود»[٣٨١].

یکی از اینان را می‌بینی که هنگام مرگ به اعتقاد پیرزنان برمی‌گردد و به آنچه پیرزنان اقرار کرده‌اند، اقرار می‌کند و از آن دقایق و ریزه‌کاری‌هایی که مخالف اعتقاد پیرزنان است روی می‌گرداند؛ دقایق و ریزه کاری‌هایی که قبلاً به آن یقین داشته و سپس بطلان آن برایش معلوم شد یا صحت آن برایش معلوم نشد. پس آنان در اواخر عمرشان – اگر از عذاب در امان باشند– به منزله پیروان اهل علم از کودکان و زنان بادیه نشینان می‌باشند.

درمان سودمندی برای چنین بیماری، آن است که طبیب دل‌ها – درود و سلام خدا بر وی باد! – موقعی که در شب برمی‌خواست و نمازش را شروع می‌کرد، می‌گفت: «اللّهمَّ رَبَّ جّبريلَ وميکائيلَ وإسرافيلَ، فاطرَ السَّمَواتِ والأرضَ، عالِمَ الغَيبِ والشَهادةِ، أنتَ تَحکُمُ بَينَ عبادِكَ فيَما کانُوا فيهَ يختَلِفُونَ، اهدِني لَما اختُلِفَ[٣٨٢] فيهِ منَ الحَقِّ بإذنِكَ، إنّكَ تَهدي مَن تَشَاءُ إلی صِراطٍ مُستَقيمٍ» «خدایا! ای پروردگار جبرئیل و میکائیل و اسرافیل! ای پدید آورنده آسمان‌ها و زمین! ای داننده پنهان و آشکار و پیدا و ناپیدا! تو میان بندگانت در آنچه در آن اختلاف می‌ورزیدند، داوری می‌کنی. در آنچه اختلاف شده، به اذن خود، حق را به من نشان بده و مرا به سوی آن هدایت کن؛ زیرا تو هر که را بخواهی به راه راست هدایت می‌کنی». مسلم آن را روایت کرده است[٣٨٣].

پیامبر  ج به وسیله ربوبیت خدا در حق جبرئیل و میکائیل و اسرافیل به پروردگارش توسل کرده[٣٨٤] که در آنچه اختلاف شده، به اذن خود حق را به او نشان دهد و او را به سوی آن هدایت کند، چون حیات قلب به وسیله هدایت است. خداوند سبحان این سه فرشته را وکیل حیات کرده است. جبرئیل وکیل وحی است که سبب حیات دل‌هاست. میکائیل وکیل باران است که سبب حیات جسم انسان‌ها و سایر حیوانات است. و اسرافیل وکیل دمیدن شیپور است که سبب حیات عالم و بازگشت روح‌ها به جسدهایشان است. پس توسل به خداوند سبحان به وسیله ربوبیت خداوند در حق این فرشته‌های وکیل حیات، تأثیر بزرگی در دستیابی به خواسته‌ها دارد.

قوله «ولا يَصِحُّ الإيمانُ بِالرُّؤيةِ لِإهلِ دار السَّلامِ لِمن اعتبرها مِنهُم بِوَهمٍ، أو تأوَّلَها بِفَهمٍ، إذ کان تأويل[٣٨٥] کلَّ معنی يُضافُ إلی الرّبوبية، تَركَ التأويل، ولزومَ التسلیمِ، وعليه دِينُ المسلمين[٣٨٦]، ومَن لم يَتَوقَّ النفي والتَّشبيهَ، زَلَّ ولَم يُصِبِ التَّنزيهَ».

ترجمه «ایمان به رؤیت خدا برای بهشتیان، به نسبت کسانی که با وهم و گمان آن را معتبر دانسته‌اند یا با فهم خود آن را تأویل کرده‌اند، صحیح نیست، چون تأویل رؤیت خدا و تأویل هر مطلبی که به ربوبیت خدا مرتبط است، این است که تأویل رها شود و انسان تسلیم بی چون و چرای شریعت خدا باشد و دین و آیین مسلمانان بر همین حقیقت بود، و هر کس خود را از نفی صفات خدا به صفات مخلوقات دور نگه ندارد، منحرف شده و راه حق را نپیموده است».

[٣٧٠]- او محمدبن احمدبن محمدبن رشد، اندلسی، ابوالولید، فیلسوف، متوفانی سال ٥٩٥ هـ.ق می‌باشد. به کلام ارسطو توجه خاصی نشان داد و آن را به زبان عربی ترجمه نمود و اضافات زیادی را بدان افزود. او در حدود پنجاه کتاب تألیف کرد که از بهترین کتاب‌هایش، کتاب «الکشف عن مناهج الأدلة في عقائد الملة» در موضوع عقیده است. در این کتاب، در اکثر مسائلش بر اساس منهج قرآن عمل کرده و مدارس علم کلام را مورد انتقاد قرار داده است. یکی دیگر از بهترین کتاب‌هایش کتاب «بدایة المجتهد و نهایة المقتصد» در موضوع فقه مقارن است. او به ابن رشد حفید لقب یافت تا از پدربزرگش ابوالولید محمدبن احمد متوفای سال ٥٢٠ هـ.ق مشخص شود. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ١٩ شماره: ٢٩٠ آمده است.

[٣٧١]- تهافت التهافت، ص٨٨. عین عبارت ابن رشد این است:... البته هیچ یک از انسان‌ها در علوم الهی، چیزی نگفته که معتبر باشد... .

[٣٧٢]- او ابوالحسن علی بن ابی علی بن محمدبن سالم تغلبی، فقیه و اصولی، ملقب به سیف الدین است. در آغاز اشتغالش به علم، حنبلی مذهب بود سپس به مذهب شافعی انتقال یافت. در بغداد و شام علم را یاد گرفت سپس به قاهره رفت و آنجا تدریس نمود و فضل و بزرگی‌اش در آنجا مشهور شد. و افراد زیادی در حضورش مشغول کسب علم شدند و از وی بهره گرفتند. سپس جماعتی از فقهای مناطق به او حسادت ورزیدند و علیه او تعصب به خرج دادند و او را به فساد عقیده و انحراف از منهج صحیح نسبت دادند. پس آمدی به طور مخفیانه به حماة و از آنجا به دمش رفت و به سال ٦٣١ هـ.ق در دمشق وفات یافت و در دامنه کوه قاسیون به خاک سپرده شد. از کتاب‌های خویش در اصول فقه، کتاب «الإحکام فیأصول الأحکام»، می‌باشد که این کتاب به چاپ رسیده است. شرح حالش در کتاب، «سیر أعلام النبلاء»، ج٢٢ شماره: ٢٣٠ آمده است.

[٣٧٣]- این اشعار در کتاب‌های «عیون الأنباء»، ج٢ ص٢٨؛ «وفیات الأعیان»، ج٤ ص٢٥٠؛ و «طبقات الشافعیة» اثر سبکی، ج٨ ص٩٦ آمده است.

[٣٧٤]- به «تاریخ الاسلام» اثر امام ذهبی، طبقه ٦١، ص ٢٠٥؛ «طبقات الشافعیة»، ج ٢ صص ٨٢-٨٣، اثر ابن قاضی شهبه؛ و «درء تعارض العقل و النقل»، ج١ ص ١٦٠مراجعه کنید.

[٣٧٥]- او محمدبن عبدالکریم شهرستانی از فیلسوفان اسلام است. وی در علم کلام بر اساس مسلک اشعری و مذاهب فلاسفه، امام بود. در «شهرستان» میان نیشابور و خوارزم به دنیا آمد و در سال ٥١٠ هـ.ق به بغداد نقل مکان کرد و مدت سه سال آنجا اقامت گزید. سپس به شهر خود بازگشت و آنجا وفات یافت. یاقوت حموی در وصف او می‌گوید: وی فیلسوف و متکلم و صاحب تألیفات متعددی است. فضل و بزرگی زیاد و خِرد کاملی داشت و اگر در مسائل اعتقادی سرگردان نمی‌بود و در نصرت و یاری مذاهب فلاسفه و دفاع از آنان، زیاده روی نمی‌کرد قطعاً امام و پیشوا بود. به سال ٥٤٨ هـ.ق وفات یافت. از جمله تألیفاتش، کتاب «نهایة الإقدام في علم الکلام» است. در آغاز این کتاب، دو بیت مذکور را آورده که نگارنده بدان استناد نموده و نگفته که این دو بیت از آن چه کسی است. دیگران می‌گویند: این دو بیت از آن ابوبکر محمدبن باجة معروف به ابن صائغ اندلسی است. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ٢٠ شماره: ١٩٤ آمده است.

[٣٧٦]- محمدبن اسماعیل امیر، با دو بیت شعر جواب او را داده است، همان طور که در پاورقی نسخه اصلی کتاب «درء تعارض العقل و النقل»، ج١ ص ١٥٩؛ با خط وی آمده است. این دو بیت به قرار زیر است:
لعلك أهملتَ الطوافَ بمعهد
الرّسولِ ومن لاقاه من کُلَّ عالِمٍ

«شاید تو در رفتن به مکان پیامبر  ج و هر عالمی که او را ملاقات کرده‌اند، اهمال نمودی».
فَم حارَ من يُهدی بَهدی محمد
ولستَ تراه قارعاً سنَّ نادِم

«کسی که به هدایت محمد، هدایت یافته سرگشته نشده و تو او را نمی‌بینی که دندان پشیمانی کشیده باشد».

[٣٧٧]- او عبدالحمیدبن عیسی خسروشاهی (منسوب به خسروشاه، روستایی در مرو است)، تبریزی و شافعی مذهب و متکلم می‌باشد. سبکی در «الطبقات» ج ٨ ص ١٦١ می‌گوید: او فقیه و اصولی و متکلم و محقق و متبحر در امور عقلی بود. در خدمت امام فخرالدین رازی کسب علم نمود و زیاد از او متأثر شد و آرای زیادی را از او گرفت. سپس بعد از وفات امام فخر رازی به شام رفت و آنجا تدریس نمود و بهره و فایده زیادی به طالبان علم رساند. سپس روانه کرک شد و کنار صاحب آن، ملک ناصر داود اقامت گزید. ملک ناصر داود او را دعوت کرد تا در خدمتش استفاده کند. سپس به دمشق بازگشت و تا زمان وفاتش به سال ٦٥٢ هـ.ق آنجا اقامت گزید. از جمله تألیفاتش می‌توان کتاب «مختصر المذهب» در فقه، «مختصر المقالات» اثر ابن سینا، و «تتمة الآیات البینات» نام برد.

[٣٧٨]- او عزالدین ابوحامد عبدالحمیدبن هبة الله، مدائنی، نویسنده و شاعر، صاحب شرح «نهج البلاغه» است. در مدائن به دنیا آمد و به بغداد نقل مکان نمود. او در سرودن اشعار تبحر و مهارت بالایی پیدا کرد. و نزد وزیر ابن علقمی به خاطر مناسبت و نزدیکی و مشابهت در تشیع و ادب و فضیلتی که داشت، جایگاه خاصی داشت. ابن ابی الحدید به سال ٦٥٥ هـ.ق وفات یافت. شرح حالش در کتاب‌های «فوات الوفیات»، ج ٢ ص ٢٥٩؛ و «البدایة و النهایة»، ج ١٣ ص ١٩٩ آمده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب «درء تعارض العقل و النقل»، ابیات او را آورده است.

[٣٧٩]- او محمدبن ناماور بن عبدالملک ابوعبدالله خونجی می‌باشد. او اصلیت فارسی داشت، به مصر نقل مکان کرد و آنجا عهده دار قضاوت شد. وی به شال ٦٤٦ هـ.ق در گذشت. کتاب «کشف الأسرار غن غوامض الأفکار» در منطق اثر اوست. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ١٣/١ شماره ١٤٦ آمده است. و نگا «درء تعارض العقل والنقل»، ج ١ ص ١٦٢ و ج ٣ ص ٢٦٢.

[٣٨٠]- او محمدبن سالم بن واصل حموی متوفای سال ٦٩٧ هـ.ق است همچنان که در کتاب «درء تعارض العقل والنقل»، ج ١ ص ١٦٥ و ج ٣ ص ٢٦٣ آمده است.

[٣٨١]- بیهقی در کتاب «مناقب الشافعی»، ج ١ صص ٤٥٣-٤٥٤ آن را آورده و بر آن چنین حاشیه نوشته است: همانا منظور شافعی از این کلام، حفص و امثال او از اهل بدعت بوده است. و این منظور شافعی آن گونه که از وی نقل شده راجع به نکوهش کلام و متکلمین است. البته برخی راویان نکوهش شافعی از کلام و متکلمین را به طور مطلق آورده و برخی آن را به طور مقید آورده‌اند. سپس این گفته را از ابوالولید بن جارود نقل کرد: حفص الفرد بر شافعی داخل شد و با او سخن گفت، سپس شافعی پیش ما آمد و به ما گفت: اگر بنده با گناهانی مانند کوه‌های تهامه خدا را ملاقات کند، برایش بهتر از این است که با اعتقاد به یک حرف که این مرد و دوستانش دارند خدا را ملاقات نماید. او قائل به خلق قرآن بود. سپس بیهقی گفت: این روایت‌ها نشان می‌دهند که منظور امام شافعی آن کلام مذموم است نه هر کلامی. چگونه کلام اهل سنت و جماعت نزدش مذموم است در حالی که خود درباره آن سخن گفته و با کسانی در این زمینه مناظره کرده و تناقض گویی کسانی از اهل هوا و بدعت که مطالبی را به گوش یاران شافعی رسانده‌اند، برملا کرد. به کتاب «آداب الشافعی و مناقبه»، ص ١٨٢، و «تبیین کذب المفتری»، ص ٣٤١ مراجعه کنید.

[٣٨٢]- در اصل نسخه‌های خطی، «اختلفوا» آمده، اما آنچه در بالا آمده، در صحیح مسلم هست.

[٣٨٣]- صحیح مسلم، شماره: ٧٧٠. ترمذی به شماره: ٣٤١٦؛ ابوداود به شماره ٧٧٦؛ نسائی در «الکبری»، ج ٣ صص ٢١٢-٢١٣؛ و بغوی در «شرح السنة» به شماره ٩٥٢ از طریق روایت عایشه  ل آن را آورده‌اند.

[٣٨٤]- در نسخه خطی (د) آمده «رو کرده است».

[٣٨٥]- در نسخه خطی (ب)، به جای «تأویل»، در هر دو جا «تأوّل» آمده است.

[٣٨٦]- در نسخه خطی (ب)، «دین المرسلین المسلمین» آمده است.