شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

صدق خبردهنده به وسیله قرائنی که همراهش است، معلوم می‌‌شود

صدق خبردهنده به وسیله قرائنی که همراهش است، معلوم می‌‌شود

وقتی صدق و دروغ خبردهنده به وسیله قرائنی که همراهش است، معلوم می‌شود پس در مورد کسی که مدعی است که فرستاده خداست، وضعیت چگونه باید باشد؟ چگونه صدق و راستی این یکی از دروغ آن یکی پنهان است و از همدیگر مشخص نمی‌شوند؟ و چگونه در این زمینه و به وسیله دلائلی راستگو از دروغگو مسخص نمی‌شود؟

به همین خاطر وقتی خدیجه  ل می‌دانست که پیامبر  ج راستگو و نیکوکار است، پیامبر  ج وقتی وحی بر او نازل شد به خدیجه گفت: «إني قَد خشيتُ علی نَفسي[٢١٢]، فقالت: کلاّ واللهِ لا يُخزيك[٢١٣] الله [أبداً]، إنّك لتصل الرّحمَ، وتَصدق الحديث، وتحمل الکلَّ، وتَقری الضّيفَ، وتکسِبُ[٢١٤] المعدومَ، وتعينُ علی نوائب الحقّ»[٢١٥] «من [از این حالاتم] نوعی ترس و نگرانی داشتم. خدیجه گفت: هرگز، به خدا قسم، خداوند هرگز تو را خوار و رسوا نمی‌سازد، چون تو صله رحم را به جای می‌آوری، راست‌گو هستی، یتیم را نوازش می‌کنی، میهمان را به گرمی پذیرایی می‌کنی، و چیزهایی را به مردم می‌دهی که نزد دیگران نمی‌یابند و در حوادث خیر و شر روزگار و گیر و دارهای زندگی دیگران را یاری می‌کنی». پیامبر  ج از دروغ عمدی نترسید، چون از ته دلش می‌دانست که دروغ نمی‌گوید، بلکه تنها بدین خاطر ترسید که اتفاق بدی برایش پیش آمده باشد. خدیجه هم مطالبی را اظهار کرد که این پیشامد بد را نفی می‌کند. چون تمامی اخلاق و خصلت‌های نیکو در سرشت پیامبر  ج بود و در سراسر وجود مبارکش می‌درخشید و از سنت خدا ثابت شده که هر کس بر اخلاق و خصلت‌های والا سرشته باشد و این خصلت‌ها در سراسر وجودش بدرخشد و از اخلاق و خصلت‌های زشت به دور باشد، خدا او را خوار و رسوا نمی‌سازد.

همچنین نجاشی[٢١٦] موقعی که جویای حال مسلمانان شد و از آنان خواست که قرآن را برایش بخوانند و آنان هم قرآن را برایش خواندند، گفت: «إنّ هذا والذي جاء به موسی ليخرج من مشکاةٍ واحدةٍ»[٢١٧] «این سخنان و سخنانی که موسی آورده از یک چراغ‌دان خارج می‌شوند».

همچنین ورقه بن نوفل[٢١٨] موقعی که پیامبر  ج آنچه را که دیده بود به او خبر داد و ورقه نصرانی شده بود و انجیل را به عربی می‌نوشت، خدیجه به او گفت: «عموی من! از برادرزاده‌ات بشنو که چه می‌گوید: آنگاه پیامبر  ج آنچه را که دیده بود به او خبر داد. ورقه گفت: این همان جبرئیلی است که پیش موسی هم می‌آمد»[٢١٩].

همچنین هرقل پادشاه روم، وقتی پیامبر  ج نامه‌ای برایش نوشت و او را به اسلام دعوت کرد، او عرب‌هائی را که آنجا بودند صدا زد، و ابوسفیان هم همراه جماعتی از قریش برای تجارت به شام آمده بود. هرقل راجع به احوال پیامبر  ج از آنان پرس و جو کرد، از ابوسفیان احوال پیامبر  ج را جویا شد و به دیگران امر کرد که اگر ابوسفیان در این باره دروغ بگوید، او را تکذیب کنند. آنان هم با سکوت خودشان سخنان ابوسفیان را تأیید نمودند.

از آنان پرسید: آیا در میان آباء و اجدادش، پادشاهی بوده است؟ گفتند: خیر، هرقل گفت: آیا کسی قبل از او این سخن را گفته است؟ گفتند: خیر.

از آنان پرسید: آیا او میان شما صاحب نسب است؟ گفتند: بله.

از ایشان پرسید: آیا پیش از اینکه این سخنان را بگوید، شما او را متهم به دروغ می‌کردید؟ گفتند: خیر، هرگز دروغی را از وی ندیده و نشنیده‌ایم.

از آنان سؤال کرد: آیا افراد ضعیف و ناتوان به دنبال او هستند یا بزرگان و افراد بانفوذ؟ اظهار داشتند که افراد ضعیف و ناتوان از او تبیعت کرده‌اند.

پرسید: آیا پیروانش اضافه می‌شوند یا کم؟ گفتند که اضافه می‌شوند.

پرسید: آیا یکی از آنان پس از آنکه آن دین را پذیرفت، از روی خشم از دینش بر می‌گردد؟ گفتند: خیر.

از ایشان سؤال کرد: آیا با محمد پیکار کردید؟ گفتند: بله.

راجع به جنگ میان آنان و پیامبر  ج سؤال کرد، در جواب گفتند: دفعه‌ای او بر ما غلبه می‌یافت و دفعه دیگر ما بر او غلبه می‌یافتیم.

از آنان پرسید: آیا او خیانت می‌کند؟ اظهار داشتند که او خیانت نمی‌کند.

پرسید: شما را به چه چیزی امر می‌کند؟ گفتند: به ما امر می‌کند که تنها خدا را بپرستیم و چیزی را شریک خدا نگردانیم. و از آنچه پدرانمان می‌پرستیدند ما را نهی می‌کند. و ما را به نماز و راستگویی و پاکدامنی و به جای آوردن صله رحم امر می‌کند[٢٢٠].

این سؤلاات بیشتر از ده سؤال بود. سپس هرقل دلایل این سؤالات را برایشان بیان کرد گفت:

از شما پرسیدم که آیا در میان پدرانش پادشاهی بوده است؟ شما گفتید: خیر. گفتم: اگر در میان پدرانش پادشاهی بود، قطعاً می‌گفتم: این شخصی است که به دنبال پادشاهی پدرش است.

از شما سؤال کردم که آیا کسی پیش از او این سخن را گفته است؟ جواب دادید: خیر. گفتم: اگر کسی پیش از او این سخن را می‌گفت، قطعاً می‌گفتم: این شخصی است که به آنچه پیش از او گفته شده، اقتدا نموده است.

از شما پرسیدم: آیا پیش از اینکه این سخنان را بگوید، شما او را متهم به دروغ می‌کردید؟ گفتید: خیر، گفتم: دانستم که او دروغ گفتن در میان مردمان را رها نکرده تا برود و به زبان خدا دروغ ببندد.

از شما پرسیدم: آیا افراد ضعیف و ناتوان از او پیروی می‌کنند یا بزرگان و افراد بانفوذ؟ جواب دادید، افراد ضعیف و ناتوان از او پیروی می‌کنند. که پیروان پیامبران از ابتدای رسالتشان افراد ضعیف و ناتوان‌اند.

سپس هرقل افزود: پرسیدم که آیا پیروانش اضافه می‌شوند یا کم؟ گفتید: اضافه می‌شوند. ایمان چنین است تا اینکه تمام می‌شود.

از شما سؤال کردم: آیا کسی از آنان پس از آنکه آن دین را پذیرفت، از روی ناخوشنودی از دینش بر می‌گردد؟ گفتید: خیر. ایمان چنین است وقتی خوشی آن با دل‌ها آمیخته می‌شود، کسی از آن بدش نمی‌آید و از آن ناخوشنود نمی‌شود.

اینها از بزرگترین نشانه‌های صدق و راستی و حق است، چون دروغ و باطل حتماً در نهایت برملا می‌شوند، در نتیجه افرادی که بدان گرویده‌اند، از آن پشیمان شده و بر می‌گردند. و کسانی را که هنوز بدان نگرویده‌اند، از داخل شدن به آن نهی می‌کنند. دروغ تنها مدت کمی رواج دارد و سپس برملا می‌شود.

از شما پرسیدم: جنگ میان شما و او چگونه است؟ گفتید: دفعه‌ای او بر ما غلبه یافت و دفعه‌ای ما بر او غلبه یافتیم. پیامبران و فرستادگان خدا چنین هستند که ابتدا شکست می‌خورند و شکنجه و اذیت و آزار زیادی را متحمل می‌شوند ولی سرانجام از آنِ آنان است.

هرقل گفت:[٢٢١] از شما سؤال کردم که آیا او خیانت می‌کند؟ گفتید: خیر. فرستادگان خدا چنان هستند که خیانت نمی‌کنند[٢٢٢].

هرقل با توجه به شناختی که از عادت و روش پیامبران و سنت خداوند درباره‌شان داشت که گاهی خدا آنان را یاری می‌دهد و گاهی آنان را می‌آزماید، و اینکه پیامبران هرگز خیانت نمی‌کنند، دانست که اینها نشانه‌های پیامبران و فرستادگان خداست و دانست که سنت خدا درباره پیامبران و مؤمنان این است که آنان را به خوشی و سختی می‌آزماید، تا به درجه شکر و صبر نائل آیند، همچنان که در حدیث صحیح از پیامبر  ج آمده که آن حضرت فرمودند: «والذي نفسي بيده، لا يقضی اللهُ لِلمؤمن قضاءً[٢٢٣] إلا کان خيراً له، و ليس ذلك لأحد[٢٢٤] إلا للمؤمن، إن أصابته سرّاءُ، شکر، فکان خيراً له، وإن أصابتهُ ضَرّاءُ، صبر، فکان خيراً له» «سوگند به کسی که جانم در اختیار اوست، خداوند برای انسان مؤمن چیزی را مقدر نکرده مگر آنکه آن چیز برایش خیر است و این خیر فقط برای مؤمن است؛ اگر امر خوشایندی برایش پیش آید، خدا را سپاس می‌گوید، و این برایش خیر است و اگر امر ناخوشایندی برایش پیش آید، صبر می‌کند، و این برایش خیر است».

خداوند متعال راجع به غلبه دشمن بر مؤمنان در روز احد، در قرآن بیان داشته که در آن حکمت بوده می‌فرماید: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٣٩[آل عمران: ١٣٩] «و سست نگردید و غمگین نشوید، که اگر مؤمن باشید، شما برترید». در جای دیگری می‌فرماید: ﴿الٓمٓ١ أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ٢[العنكبوت: ١-٢] «الف، لام، میم. آیا مردم پنداشتند همین که گفتند ایمان آوردیم به حال خود رها می‌شوند و مورد آزمایش قرار نمی‌‌گیرند؟» و دیگر آیات و احادیث دال بر سنت خدا در مورد آفریده‌هایش و حکمت او که عقل‌ها را حیران می‌کنند.

هرقل گفت: از شما سؤال کردم که شما را به چی امر می‌کند؟ اظهار داشتید که ما را امر می‌کند که تنها خدا را بپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و شما را به نماز و زکات و صدق و راستی و پاکدامنی و به جای آوردن صله رحم امر می‌کند و شما را از آنچه پدرانتان می‌پرستیدند، نهی می‌کند، و این صفت و خصوصیت پیامبر است.

می‌دانستم که پیامبری مبعوث می‌شود، لیکن گمان نمی‌کردم که این پیامبر از میان شما باشد. و دوست داشتم که به او بپیوندم و خالصانه مطیع اوامرش باشم. و اگر پادشاه نمی‌بودم، قطعاً به سویش می‌رفتم. و اگر آنچه می‌گویی درست باشد، او پادشاهی را از من خواهد گرفت.

مخاطب این گفته، ابوسفیان بن حرب بود که آن موقع کافر بود و سرسخت‌ترین دشمن و کینه‌توز پیامبر  ج بود.

ابوسفیان بن حرب گفت: موقع برگشتن از آنجا به رفیقانم گفتم: قضیه پسر ابی کبشه بزرگ شد، چون پادشاهی بنی اصفر او را بزرگ می‌دانست، و پیوسته یقین دارم که قضیه پیامبر آشکار خواهد شد و همه جا را در بر می‌گیرد، تا اینکه خداوند مرا داخل اسلام خواهد کرد و من از آن بدم می‌آید[٢٢٥].

آنچه باید دانسته شود این است که مجموعه چیزهایی که در قلب حاصل می‌شود، گاهی برخی از این چیزها از قلب جدا نمی‌شود بلکه حتی مجموعه‌ی چیزهایی که برای انسان پیش می‌آید از قبیل سیری، تشنگی، شکر و شادی ممکن است همه آنها همزمان پیش نیاید، لیکن تنها برخی از آنها پیش آید.

علم به خبری از اخبار هم چنین است؛ زیرا خبر واحد نوعی ظن را برای قلب حاصل می‌کند پس خبر واحد دیگر آن را تقویت می‌کند تا به علم منتهی می‌شود تا اینکه این علم زیاد و قوی می‌شود، دلایل بر صدق و راستی و دروغ و امثال آنها نیز چنین است.

به علاوه خداوند سبحان آثار و نشانه‌های دالّ بر کرامت و احترامی که در حق پیامبران و مؤمنان کرده، و عقوبت و سزایی که در حق تکذیب کنندگان پیامبران کرده، مانند تواتر[٢٢٦] طوفان و غرق نمودن فرعون و سپاهیانش را در جهان باقی گذاشته است. وقتی خداوند متعال داستان پیامبران را یکی یکی در سوره شعرا آورده مانند داستان موسی و ابراهیم و نوح و پیامبران پس از آنان، در آخر هر داستانی می‌‌فرماید: ﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗۖ وَمَا كَانَ أَكۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِينَ٦٧ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ٦٨[الشعراء: ٦٧-٦٨] «مسلماً در این (واقعه) عبرتی بود، ولی بیشترشان مؤمن نبودند. و قطعا پروردگار تو شکست ناپذیر مهربان است».

خلاصه، علم به اینکه در زمین کسی هست که بگوید: فرستاده خداست و کسانی از وی تبعیت کرده و کسانی با وی مخالفت کرده‌اند، و اینکه خداوند پیامبران و مؤمنان را یاری کرده و سرانجام، از آنِ پیامبران و مؤمنان قرار داده و دشمنانشان را مجازات نموده، از آشکارترین و روشن تریم علوم است.

و نقل اخبار این امور، آشکارتر و واضح‌تر از نقل اخبار امت‌های گذشته از پادشاهان فارس و علمای طب همچون بقراط[٢٢٧] و جالینوس[٢٢٨] و بطلیموس[٢٢٩] و سقراط[٢٣٠] و افلاطون[٢٣١] و ارسطو[٢٣٢] و پیروانش می‌باشد. امروزه ما وقتی از طریق تواتر از احوال پیامبران و دوستان و دشمنانشان مطلع شویم، به طور یقین می‌دانیم که آنان به چند دلیل راستگو و برحق بوده‌اند:

١- آنان به امت‌های خود خبر دادند که پیروزی از آنِ ایشان و شکست و رسوائی از آن دشمنانشان خواهد بود و عاقبت و فرجام نیک از آن مؤمنان است.

٢- نصرت و یاری که خداوند در حق آنان کرد و دشمنانشان را نابود ساخت. وقتی علت این نابودی و هلاک همچون غرق فرعون و غرق قوم نوح و دیگر احوالشان دانسته شود، صدق و راستی پیامبران و فرستادگان خدا معلوم می‌شود.

٣- هر کس از شریعت‌ها و رسالت‌های پیامبران و زندگیشان اطلاع داشته باشد، برایش روشن می‌گردد که آنان عالم‌ترین انسان‌ها هستند و چنین علم و دانشی برای دروغ گویان نادان حاصل نمی‌شود. و برایش روشن می‌گردد که آنچه پیامبران آورده‌اند از قبیل رحمت و مصلحت و هدایت و خیر و راهنمائی انسان‌ها به سوی آنچه برایشان سودمند است و منع آنها از آنچه برایشان زیان آور است، نشان می‌دهد که چنین اموری تنها از انسان دلسوز و نیکوکار و صادقی که نهایت خیر و منفعت برای مردم می‌خواهد، صادر می‌شود.

ذکر دلائل نبوت حضرت محمد  ج از جمله معجزات و تفصیل آنها در اینجا نمی‌گنجد و باید در جای دیگری مورد بحث قرار داد. برخی از علما همچون بیهقی[٢٣٣] و دیگران تألیفاتی را به این موضوع اختصاص داده‌اند.

[٢١٢]- در اصل نسخه‌های خطی، به جای «نفسی»، «عقلی» آمده اما آنچه در «صحیحین» است، «نفسی» می‌باشد.

[٢١٣]- به ضم یاء و با خاء نقطه دار از خزی آمده که خزی یعنی خواری و رسوائی. در روایتی از مسلم آمده است: «يحزنك» با حاء بی نقطه و نون از حزن آمده است. و آن روایت ابوذر در صحیح بخاری هم است. بر این اساس فتح یاء و ضم آن جایز است. گفته شده «حَزَنه وأحزنَهُ» «او را غمگین و ناراحت کرد». هر دو لغت، فصیح‌اند و در قرائت‌های هفتگانه آمده‌اند.

[٢١٤]- به فتح تاء یعنی: به مردمان چیزی می‌دهی که آن را پیش دیگران نمی‌یابند. «کسب» متعدی است و معمول آن هم یک مفعول است مانند «کسبت المال» «مال را به دست آوردم» و هم دو مفعولی است، مانند «کسبت غيری المال، وهذا منه» «از غیر خودم مال را به دست آوردم و این مال از اوست». در روایت کُشمیهنی، «تُکسِبُ» به ضم تاء از «أکسبَ» آمده است. یعنی مال معدوم را به غیر خود می‌بخشی. که موصوف را حذف کرده و صفت را به جایش آورده است. یا به این معناست: «چیزهای گرانبها و مکارم اخلاق را به مردم می‌دهی که آنها را نزد دیگران نمی‌یابند». یا به این معناست: «مال را به دست می‌‌آوری که غیر تو از به دست آوردن آن ناتوان‌اند پس آن را می‌بخشی». نگا: العینی، ١/٥١؛ و القسطلانی، ١/١٧٥.

[٢١٥]- قسمتی از حدیثی طولانی است که بخاری به شماره‌های: ٣، ٤٩٥٣ و ٦٩٨٢؛ و مسلم به شماره: ١٦٠ از طریق روایت عایشه  ل آن را آورده‌اند. همچنین احمد در مسند خود، ج٦ صفحات ١٥٣ و ٢٣٢ ابن ابی شیبه در «المصنف»، به شماره ٩٧١٩؛ ابن حبان به شماره ٣٣، ترمذی به شماره ٣٦٣٦؛ طبری، ج٣٠ ص٢٥١ و ابن سعد در طبقات خود، ج١ صص١٩٤-١٩٥ آن را روایت کرده‌اند. حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری»، ج١ ص٢٤ می‌گوید: خدیجه در سوگندش مبنی براینکه خدا هرگز او را خوار نمی‌کند به امری استقرائی و اتصاف پیامبر  ج به اخلاق و خصلت‌های نیکو و والا استدلال کرد؛ زیرا نیکی کردن یا در حق خویشاوندان است و یا در حق بیگانگان و یا به وسیله جسم است و یا به وسیله مال، و یا بر کسی است که- مستقل است و یا مستقل نیست؛ همه اینها در توصیفی که خدیجه برای پیامبر  ج کرد، جمع شده است.

[٢١٦]- قسمتی از حدیثی طولانی است که ابن هشام در «السیرة»، ج١ صفحات ٣٣٤-٣٣٧؛ و احمد در «المسند» ج١ صفحات ٢٠١-٢٠٣؛ و ج٥ صفحات ٢٩٠-٢٩٢ از طریق روایت ام سلمه همسر پیامبر  ج آن را آورد‌ه‌اند. اسناد آن قوی است.

[٢١٧]- هیثمی در «مجمع الزوائد» ج٦ صفحات ٢٤ و ٢٧ آن را آورده و گفته است: احمد آن را روایت کرده و راویانش غیر از ابن اسحاق راویان صحیح اند. عبارت «ليخرج من مشکاة واحدة» یعنی قرآن و انجیل هر دو کلام خدا و یک چیز واحد هستند. مشکاة، به معنای چراغ دادن است.

[٢١٨]- او ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی بن قصی قریشی اسدی، عموزاده خدیجه زن پیامبر  ج است. او از عبادت بت‌ها بدش می‌آمد و در طلب دین به نقاط مختلف جهان رفت و کتاب‌هائی نوشت. خدیجه  ل راجع به قضیه پیامبر  ج از او سؤال می‌کرد، ورقه به خدیجه می‌گفت: او را نمی‌بینم جر پیامبر این امت که موسی وعیسی مژده آمدن او را داده‌اند. در حدیث آغاز وحی که شارع آن را آورده، مطالبی وجود دارد که دلالت می‌کند بر اینکه ورقه به نبوت پیامبر  ج اقرار کرد به همین خاطر طبری و بغوی و ابن قانع و ابن سکن و دیگران، ورقه را از جمله صحابه به شمار آورده‌اند. به شرح حالش در «الإصابة» اثر ابن حجر، ج٣ صفحات ٦٣٣-٦٣٥ مراجعه کنید.

[٢١٩]- قسمتی از حدیثی است که تخریج آن قبلاً گذشت.

[٢٢٠]- در صحیح بخاری و صحیح مسلم «یرتد» آمده است.

[٢٢١]- این کلمه از نسخه (ب) افتاده است.

[٢٢٢]- بخاری این حدیث را هم به طور طولانی و هم به طور مختصر به شماره‌های: ٧، ٥١، ٢٦٨١، ٢٨٠٤، ٢٩٤١، ٢٩٧٨، ٣١٧٤، ٤٥٥٣، ٥٩٨٠، ٦٢٦٠، ٧١٩٦ و ٧٥٤١؛ واحمد در «المسند» ج١ صفحات ٢٦٢ و ٢٧٣ از طریق روایت ابن عباس، آورده‌اند. شارح در الفاظ آن تصرف کرده و مطالبی را پس و پیش انداخته و آن را به معنا روایت کرده و سخنانی از خودش را در آن آورده است. متن این روایت از منابع حدیثی باید گرفت.

[٢٢٣]- در نسخه (ب) «من قضاء» آمده است.

[٢٢٤]- مسلم به شماره ٢٩٩٩ آن را از طریق روایت صهیب بن سنان رومی آورده است. احمد در «المسند» ج٤ ص٣٣٢ آن را با این لفظ روایت کرده است: «عجبتُ من أمر المؤمن إن أمره کله له خي...» «از کار انسان مؤمن در شگفتم، چون همه اتفاقات و پیشامدها و بلاهایی که برایش پیش می‌آید، برایش خیر است...».‌ همچنین احمد در «المسند» ج٦ ص١٥ آن را با این لفظ روایت کرده است: «عجبتُ من قضاء الله للمؤمن، إنّ أمرِ المؤمن کُلُّه خيرٌ...» «از قضا و تقدیر خدا برای مؤمن در شگفتم، چون همه کارهایش خیر است...». و در مسند خود ج٦ ص١٦ با این لفظ روایتش کرده است: «بينا رسول الله  ج قاعد مع أصحابه إذ ضحك، فقال: «ألا تسألونی ممّ أضحك؟»: «قالوا: يا رسول الله! وممَّ تضحكُ؟ قال: «عجبتُ لأمرالمؤمن إن أمرَه کُله خير، إن أصابه ما يحبُّ، يحمدالله وکان له خير، وإن أصابه ما يکره فصبر، کان له خير، وليس کُلُّ أحد أمره کله له خير إلا المؤمن» «در حالی که پیامبر  ج همراه یارانش نشسته بود ناگهان خندید. فرمود: «آیا از من نمی‌پرسید که چرا می‌خندم؟» صحابه عرض کردند: ای رسول خدا! چرا می‌خندی؟ پیامبر  ج فرمود: «از کار مؤمن تعجب کردم، چون همه کارش خیر است. اگر چیز خوشایندی برایش پیش آید، خدا را سپاس می‌گوید و این برایش خیر است. و اگر چیز ناخوشایندی برایش پیش آید، صبر می‌کند، و این برایش خیر است. کسی نیست که همه کارش خیر باشد جز مؤمن». سند آن صحیح است. در همین باب احمد در مسند خود، ج١ صفحات ١٧٣، ١٧٧و ١٨٢؛ نسائی در کتاب «عمل الیوم و اللیلة»، بر اساس آنچه که در «تحفة الأشراف» ج٣ ص٣٠٧ آمده؛ و بغوی در کتاب «شرح السنة»، به شماره ١٥٤٠ آن را از طریق روایت سعد بن ابی وقاص آورده‌اند.

[٢٢٥]- این عبارت، دنباله حدیث ابن عباس است که قبلاً ذکر شد. منظور از پسر ابی کبشه، پیامبر  ج است، چون ابوکبشه یکی از اجداد پیامبر  ج است و عرب‌ها عادت داشتند که موقعی که شأن کسی را کم می‌گرفتند، او را به جدّی گمنام نسبت می‌دادند.

[٢٢٦]- در چهار نسخه اصلی، به جای «کتواتر»، «کتوات» و در نسخه چاپ مکه «کثبوت» آمده است.

[٢٢٧]- بقراط بعضی می‌گویند: أبقراط، وی یکی از مشهورترین پزشکان متقدم است،٩٥سال زندگی کرد.علم طب را از پدر و پدربزرگش یاد گرفت و در آن تبحر و مهارت خاصی پیدا کرد. او معتقد بود که باید همه مردم علم طب را یاد بگیرند و دستیابی آن را برای هر کس که در او استعداد بود، آسان می‌نمود تا اینکه این علم منقرض نشود.مبشر بن فاتک در کتابش «مختار الحکم» و حنین بن اسحاق در کتابش «نوادرالفلاسفه» از وی سخن گفته‌اند. بقراط به سال٣٧٥ قبل از میلاد وفات یافت. به کتاب «عیون الأنباء في الأطباء» ص ٢٤ مراجعه کنید.

[٢٢٨]- جالینوس پس از بقراط از مشهورترین پزشکان یونانی است.به سال ١٣٠میلادی ولادت یافت. ٨٨ سال عمر کرد. او نشست‌های علمی داشت که در شهر «روما» در این نشست‌ها برای مردم سخنرانی می‌کرد.وی در علم طب و حکمت، تألیفات زیادی دارد.

[٢٢٩]- او دانشمند مشهور صاحب مجسطی در علم هیأت و اخترشناسی است.در قرن دوم پس از میلاد به دنیا آمد. اولین کسی که به تفسیر کتابش و برگرداندن آن به زبان عربی همت گماشت، یحیی بن خالد بن برمک بود.نگا: «تاریخ الحکماء» ص ٩٥.

[٢٣٠]- وی در «أثینا» در حدود سال ٤٧٠ قبل از میلاد متولد شد. شغل مجسمه سازی را از پدرش آموخت و پس از مدتی شغل پدرش را به عهده گرفت.و مدت زمان کمی در این حرفه مشغول به کار بود. سپس این شغل را ترک کرد و به مطالعه فلسفه روی آورد. او از میان رشته‌های فلسفه، الهیات و اخلاقیات را انتخاب کرد و به زهد و ریاضت نفس و تهذیب اخلاق روی آورد. او سران و بزرگان زمان خود را از عبادت بت‌ها نهی می‌کرد و دلایل و براهین متعددی را برای آنان می‌آورد. پس همه مردم به او حمله کردند و پادشاه وقت را به کشتن او که هفتاد سال داشت، مجبور کردند. نگا:«الملل والنحل»، اثر شهرستانی، ج ٢صص ٨٣-٨٤.

[٢٣١]- افلاطون از مشهورترین فیلسوفان یونان قدیم است.به سال ٤٢٧ قبل از میلاد به دنیا آمد و به سال ٣٤٧ قبل از میلاد وفات یافت. او سقراط را شناخت و به فلسفه تمایل پیدا کرد و حیاتش را وقف آموختن فلسفه کرد. سقراط، او را به عنوان شاگرد اولش اختیار کرد. افلاطون همراه استادش، سقراط هشت سال ماند. وقتی که سقراط به قتل رسید، جانشین او شد و بر صندلیش نشست و مردم را تعلیم می‌داد و آنان را وعظ و پند می‌داد. تألیفات زیادی دارد؛ نگا: «الملل والنحل»، اثر شهرستانی، ج ٢ صفحات ٨٨-٩٥.

[٢٣٢]- ارسطو از مشهورترین فیلسوفات یونان قدیم، معلم اول و حکیم مطلق از نظر یونانی‌ها بود. به سال ٣٨٤ قبل از میلاد ولادت و به سال ٣٢٢ قبل از میلاد وفات یافت. او در خدمت افلاطون درس خواند و متخلق به اخلاق و آداب او شد و در حدود بیست سال همراه و ملازم او بود. یونانی‌ها او را به معلم اول ملقب نمودند چون او تعالیم منطق را وضع نمود و آنها را از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآورد؛ نگا: «الملل و النحل»، اثر شهرستانی، ج٢ صفحات ١١٩-١٣٧.

[٢٣٣]- او امام و حافظ و علامه، شیخ خراسان، ابوبکر احمد بن حسین بن علی بیهقی است. وی صاحب تصنیفات و تألیفاتی است که قبلاً به رشته تحریر در نیامده بودند. بیهقی به سال ٤٥٨هـ.ق وفات یافت. جزء اول کتابش «دلائل النبوة» با تحقیق سید صقر چاپ شد و سپس همه کتاب در هفت جلد با تحقیق دکتر عبد المعطی قلعجی به چاپ رسید. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ج ١٨ شماره ٨٦ آمده است.