۴- غیرت زنان:
۱- انسسگوید: رسولخداصدر منزل یکی از امهات المؤمنین بود، یکی دیگر از همسران کاسهای غذا برای او فرستاد، این یکی کاسه را از دست رسولخداصگرفت و آن را شکست. رسولخداصهر دو تکۀ کاسه را به هم چسبانده و غذا را در آن جمع کرد، و میگفت: مادرتان خشمگین شده است، بخورید، وقتی که غذا را خوردند کاسۀ شکسته شده را نگه داشت تا اینکه این یکی از همسرانش کاسۀ خود را آورد و به جای کاسۀ شکسته شده برای آن همسر دیگر فرستاد و کاسۀ شکسته را در منزل این یکی نگه داشت. (روایت از احمد، نسائی و ابنماجه).
۲- انسسگوید: رسولخداصکنیزی داشت و با او مقاربت میکرد ولی عایشه و حفصهبآنقدر علیه او با رسولخداصسخن گفتند تا رسولخداصاو را بر خود حرام کرد و در نتیجه خداوند این آیه را دربارۀ او نازل کرد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ﴾[التحریم: ۱].
«اى پیامبر، چرا چیزى را که خداوند برایت حلال کرده است حرام میداری؟» (روایت از نسائی).
۳- عایشهلگوید: آیا شما را از ماجرایی میان خود و رسولخداصخبردار کنم؟ گفتیم: بله، گفت: در یکی از شبها که نوبت من بود و چون رسولخداصدر منزل من خواست بخوابد دو نعل خود را نزدیک پاهای خود نگه داشت و عبای خود را نهاد و ازار خود را نیز گسترانید، چندان نگذشت که به آرامی از بستر خواب برخاست و نعلها را به پا کرد و عبای خود را گرفت و به آرامی در را باز کرد و بیرون رفت و من هم به دنبالش به آرامی او را تعقیب کردم، به طرف بقیع رفت و تا سه مرتبه دستها را بلند کرد و بسیار ایستاد سپس به طرف خانه با سرعت بازگشت، من هم با سرعت قبل از او بازگشتم و در بستر خود دراز کشیدم، رسولخداصداخل شد و گفت: عایشه نفسهای شما را تنگ میبینم چه چیزی روی داده است؟ گفتم: چیزی نیست، گفت: یا به من خبر میدهید یا اینکه خداوند لطیف و خبیر به من خبر میدهد، ماجرا را عرض کردم، فرمود: پس شبحی را که در جلو خود مشاهده میکردم شما بودید، گفتم: بله، آنگاه محکم مشتی به سینۀ من کوبید که احساس درد کردم و فرمود: آیا گمان داری خدا و رسولش بر شما دریغ میکنند؟ گفتم: هرچه را مکتوم بداریم خداوند آن را میداند، فرمود: بله، و آنگاه فرمود: جبرئیل به نزد من آمد ولی چون تو لباس خواب را بیرون آورده بودید داخل نشد و مخفیانه مرا صدا زد و من هم گمان کردم تو در خواب هستی و بیم داشتم از اینکه وحشت کنی لذا جبرئیل به من امر کرد به گورستان بقیع بروم و برای آنان طلب مغفرت کنم. (روایت از نسائی).