ترجمه صحیح مسلم - جلد اول

فهرست کتاب

باب (۶): درباره‌ی‌ این سخن الله متعال که می‌فرماید: +وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ_یعنی اگر علیه او همدست شوید

باب (۶): درباره‌ی‌ این سخن الله متعال که می‌فرماید: +وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ_یعنی اگر علیه او همدست شوید

۸۵٧- عن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ بيُحَدِّثُ قَالَ: مَكَثْتُ سَنَةً وَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ س عَنْ آيَةٍ، فَمَا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَيْبَةً لَهُ، حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ، فَلَمَّا رَجَعَ، فَكُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، عَدَلَ إِلَى الأَرَاكِ لِحَاجَةٍ لَهُ، فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّى فَرَغَ ثُمَّ سِرْتُ مَعَهُ، فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَنْ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ أَزْوَاجِهِ؟ فَقَالَ: تِلْكَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ، قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: وَاللَّهِ، إِنْ كُنْتُ لَأُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَةٍ فَمَا أَسْتَطِيعُ هَيْبَةً لَكَ، قَالَ: فَلاَ تَفْعَلْ، مَا ظَنَنْتَ أَنَّ عِنْدِي مِنْ عِلْمٍ فَسَلْنِي عَنْهُ، فَإِنْ كُنْتُ أَعْلَمُهُ أَخْبَرْتُكَ، قَالَ: وَقَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ إِنْ كُنَّا فِي الْجَاهِلِيَّةِ مَا نَعُدُّ لِلنِّسَاءِ أَمْرًا، حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِنَّ مَا أَنْزَلَ، وَقَسَمَ لَهُنَّ مَا قَسَمَ، قَالَ: فَبَيْنَمَا أَنَا فِي أَمْرٍ أَأْتَمِرُهُ، إِذْ قَالَتْ لِي امْرَأَتِي: لَوْ صَنَعْتَ كَذَا وَكَذَا، فَقُلْتُ لَهَا: وَمَا لَكِ أَنْتِ وَلِمَا هَاهُنَا؟ وَمَا تَكَلُّفُكِ فِي أَمْرٍ أُرِيدُهُ؟ فَقَالَتْ لِي: عَجَبًا لَكَ، يَا ابْنَ الْخَطَّابِ! مَا تُرِيدُ أَنْ تُرَاجَعَ أَنْتَ، وَإِنَّ ابْنَتَكَ لَتُرَاجِعُ رَسُولَ اللَّهِ ص حَتَّى يَظَلَّ يَوْمَهُ غَضْبَانَ، قَالَ عُمَرُ: فَآخُذُ رِدَائِي ثُمَّ أَخْرُجُ مَكَانِي، حَتَّى أَدْخُلَ عَلَى حَفْصَةَ، فَقُلْتُ لَهَا: يَا بُنَيَّةُ إِنَّكِ لَتُرَاجِعِينَ رَسُولَ اللَّهِ ص حَتَّى يَظَلَّ يَوْمَهُ غَضْبَانَ؟ فَقَالَتْ حَفْصَةُ: وَاللَّهِ إِنَّا لَنُرَاجِعُهُ، فَقُلْتُ: تَعْلَمِينَ أَنِّي أُحَذِّرُكِ عُقُوبَةَ اللَّهِ وَغَضَبَ رَسُولِهِ ص، يَا بُنَيَّةُ لاَ يَغُرَّنَّكِ هَذِهِ الَّتِي قَدْ أَعْجَبَهَا حُسْنُهَا، وَحُبُّ رَسُولِ اللَّهِ ص إِيَّاهَا، ثُمَّ خَرَجْتُ حَتَّى أَدْخُلَ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ، لِقَرَابَتِي مِنْهَا، فَكَلَّمْتُهَا، فَقَالَتْ لِي أُمُّ سَلَمَةَ: عَجَبًا لَكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ، قَدْ دَخَلْتَ فِي كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى تَبْتَغِيَ أَنْ تَدْخُلَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَأَزْوَاجِهِ، قَال:َ فَأَخَذَتْنِي أَخْذًا كَسَرَتْنِي عَنْ بَعْضِ مَا كُنْتُ أَجِدُ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهَا، وَكَانَ لِي صَاحِبٌ مِنْ الأَنْصَارِ، إِذَا غِبْتُ أَتَانِي بِالْخَبَرِ، وَإِذَا غَابَ كُنْتُ أَنَا آتِيهِ بِالْخَبَرِ، وَنَحْنُ حِينَئِذٍ نَتَخَوَّفُ مَلِكًا مِنْ مُلُوكِ غَسَّانَ، ذُكِرَ لَنَا أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَسِيرَ إِلَيْنَا، فَقَدْ امْتَلَأَتْ صُدُورُنَا مِنْهُ، فَأَتَى صَاحِبِي الأَنْصَارِيُّ يَدُقُّ الْبَابَ، وَقَالَ: افْتَحْ، افْتَحْ، فَقُلْتُ جَاءَ الْغَسَّانِيُّ؟ فَقَالَ: أَشَدُّ مِنْ ذَلِكَ، اعْتَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَزْوَاجَهُ، فَقُلْتُ: رَغِمَ أَنْفُ حَفْصَةَ وَعَائِشَةَ، ثُمَّ آخُذُ ثَوْبِي فَأَخْرُجُ حَتَّى جِئْتُ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِي مَشْرُبَةٍ لَهُ يُرْتَقَى إِلَيْهَا بِعَجَلَةٍ، وَغُلاَمٌ لِرَسُولِ اللَّهِ ص أَسْوَدُ عَلَى رَأْسِ الدَّرَجَةِ، فَقُلْتُ: هَذَا عُمَرُ، فَأُذِنَ لِي، قَالَ عُمَرُ: فَقَصَصْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص هَذَا الْحَدِيثَ، فَلَمَّا بَلَغْتُ حَدِيثَ أُمِّ سَلَمَةَ تَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص، وَإِنَّهُ لَعَلَى حَصِيرٍ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ شَيْءٌ، وَتَحْتَ رَأْسِهِ وِسَادَةٌ مِنْ أَدَمٍ حَشْوُهَا لِيفٌ، وَإِنَّ عِنْدَ رِجْلَيْهِ قَرَظًا مَصْبُورًا، وَعِنْدَ رَأْسِهِ أُهُبًا مُعَلَّقَةً، فَرَأَيْتُ أَثَرَ الْحَصِيرِ فِي جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَبَكَيْتُ، فَقَالَ: «مَا يُبْكِيكَ»؟ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ كِسْرَى وَقَيْصَرَ فِيمَا هُمَا فِيهِ، وَأَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ لَهُمَا الدُّنْيَا وَلَكَ الآخِرَةُ»؟ (م/۱۴٧٩)

ترجمه: عبدالله بن عباس بمی‌گوید: مدت یک سال بود که می‌خواستم در مورد آیه‌ای از عمر بن خطاب س بپرسم؛ ولی بخاطر هیبتی که داشت نمی‌توانستم سؤالم را مطرح کنم. تا این‌که برای ادای حج از مدینه، بیرون شد. من نیز همراه ایشان، بیرون شدم. هنگام بازگشت در مسیر، از ما جدا شد و برای قضای حاجت به‌سوی درختی بنام اراک رفت. من ایستادم تا این‌که کارش تمام شد. آنگاه همراه او براه افتادم و گفتم: ای امیر المؤمنین! آن دو زن از همسران رسول الله ص که علیه او همدست شدند و با هم همکاری نمودند، کدام‌ها بودند؟ جواب داد: آنها، حفصه و عایشه بودند. گفتم: سوگند به الله، مدت یک سال است که می‌خواستم در این باره از شما بپرسم ولی بخاطر هیبت شما نمی‌توانستم سؤالم را مطرح کنم. عمر س گفت: این کار را نکن؛ هر گاه، فکر کردی علم و دانشی نزد من وجود دارد، از من بپرس. اگر در آن مورد، اطلاعی داشته باشم، به تو می‌گویم.

سوگند به الله، ما در دوران جاهلیت برای زنان، هیچ ارزشی قایل نبودیم تا این‌که الله در مورد آنان، آیاتی نازل فرمود و حقوقی برای آنان، در نظر گرفت. بله، روزی، درباره‌ی‌ انجام کاری، فکر می‌کردم که همسرم به من گفت: اگر اینگونه عمل می‌کردی، بسیار خوب بود. به او گفتم: این کار به تو چه ربطی دارد؟ چرا در کاری که مربوط به من است، دخالت می‌نمایی؟ همسرم گفت: ای فرزند خطاب! از تو تعجب می‌کنم که نمی‌خواهی نظری بدهم در حالی که دخترت به اندازه‌ای نزد رسول الله ص صحبت می‌کند و اظهار نظر می‌نماید که گاهی پیامبر اکرم ص تمام روزش را با خشم و ناراحتی، سپری می‌نماید.

عمر گفت: با شنیدن این موضوع، ردایم (چادری که بجای پیراهن می‌پوشیدند) را برداشتم و حرکت کردم تا اینکه نزد حفصه رفتم؛ به او گفتم: ای دخترم! تو به اندازه‌ای نزد رسول الله ص اظهار نظر می‌نمایی که رسول اکرم ص آن روزش را با ناراحتی و خشم، سپری می‌نماید؟ حفصه گفت: سوگند به الله که ما نزد پیامبر اکرم ص اظهار نظر می‌نماییم. گفتم: باید بدانی که من تو را از عذاب و خشم پیامبرش بر حذر می‌دارم. دخترم! مبادا این زن (عایشه) که زیبایی و محبت پیامبر ص نسبت به او باعث غرور و خودپسندی وی گردیده، تو را فریب دهد. سپس از خانه‌ی‌ حفصه، بیرون آمدم و به خاطر قرابتی که با ام سلمه داشتم، نزد وی رفتم و با ایشان نیز در این باره، صحبت کردم. ام سلمه گفت: ای فرزند خطاب! از تو تعجب می‌کنم؛ در همه‌ی‌ کارها دخالت نمودی تا جایی که می‌خواهی در امور پیامبر ص و همسرانش نیز دخالت نمایی؟ این سخن ام سلمه به اندازه‌ای روی من تأثیر گذاشت که مقداری از نگرانی‌هایم را برطرف نمود؛ لذا از نزد وی، بیرون رفتم.

بله، من یک دوست انصاری داشتم؛ هنگامی‌که من نزد رسول الله ص حضور نداشتم، او اخبار را برایم می‌آورد و هنگامی‌که او حضور نداشت، من اخبار را برایش می‌آوردم. در آن روزها ما بیم آن را داشتیم که یکی از پادشاهان غسانی به ما حمله کند؛ زیرا به ما گفته بودند که وی می‌خواهد به‌سوی ما حرکت کند. این مسئله ما را بطور کلی به هراس انداخته بود.

در این اثنا، متوجه شدم که دوست انصاری‌ام در می‌زند و می‌گوید: باز کن، باز کن. پرسیدم: آیا پادشاه غسانی، حمله کرده است؟ گفت: از این هم مهم‌تر است؛ پیامبر اکرم ص از همسرانش، کناره گیری نموده است. گفتم: بینی حفصه و عایشه به خاک مالیده شد.

آنگاه لباسم را برداشتم و به راه افتادم تا اینکه نزد رسول الله ص رفتم. در آنجا پیامبر اکرم ص را دیدم که در اتاقی نشسته است و برای وارد شدن به آن از تنه‌ی‌ درخت خرمایی به عنوان نردبان، استفاده می‌کند. همچنین رسول الله ص برده‌ی‌ سیاهی داشت که بالای نردبان، ایستاده بود. گفتم: من عمر هستم. پس به من اجازه‌ی‌ ورود دادند.

عمر می‌گوید: ماجرا را برای رسول الله ص تعریف نمودم؛ هنگامی‌که به سخن ام سلمه ل رسیدم، پیامبر اکرم ص تبسم نمود. قابل یادآوری که رسول الله ص بالای حصیری که چیز دیگری روی آن، وجود نداشت، خوابیده و سرش بر بالشی که از پوست و محتوایش برگ درخت خرما بود، نهاده بود. و نزد پاهایش یک دسته برگ درخت قرظ (نوعی درخت تناور) وجود داشت و بالای سرش، چند عدد پوست دباغی نشده آویزان بود. (و چیز دیگری در خانه‌اش وجود نداشت).

هنگامی‌که آثار حصیر را بر پهلوی (مبارک) رسول الله ص دیدم، گریه کردم. پیامبر اکرم ص فرمود: «ای عمر! چرا گریه می‌کنی»؟ گفتم: یا رسول الله! کسری (پادشاه ایران) و قیصر (پادشاه روم) در چه ناز و نعمتی بسر می‌برند حال آنکه تو پیامبر الله هستی (و با این وضعیت، زندگی‌ات را سپری می‌نمایی). رسول الله ص فرمود: «آیا راضی نیستی که دنیا از آنِ آنان باشد و آخرت از آنِ ما باشد».