باب (۱۰): هنگامیکه بردهاش را کتک زد، آزاد نمود
٩۰۰- عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِيِّ س قَالَ: كُنْتُ أَضْرِبُ غُلاَمًا لِي، فَسَمِعْتُ مِنْ خَلْفِي صَوْتًا: «اعْلَمْ، أَبَا مَسْعُودٍ، لَلَّهُ أَقْدَرُ عَلَيْكَ مِنْكَ عَلَيْهِ». فَالْتَفَتُّ فَإِذَا هُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ، فَقَالَ: «أَمَا لَوْ لَمْ تَفْعَلْ لَلَفَحَتْكَ النَّارُ، أَوْ لَمَسَّتْكَ النَّارُ». (م/۱۶۵٩)
ترجمه: ابو مسعود انصاری س میگوید: مشغول کتک زدن بردهام بود که صدایی از پشت سرم شنیدم: « ای ابو مسعود! بدان که توانایی الله متعال بر تو، بیشتر از توانایی تو بر او میباشد». نگاه کردم، دیدم رسول الله ص است. گفتم: یا رسول الله! او را به خاطر الله، آزاد کردم. فرمود: «اگر این کار را نمیکردی، آتش جهنم تو را میسوزاند».
٩۰۱- عَنْ زَاذَانَ: أَنَّ ابْنَ عُمَرَ بدَعَا بِغُلاَمٍ لَهُ، فَرَأَى بِظَهْرِهِ أَثَرًا، فَقَالَ لَهُ: أَوْجَعْتُكَ؟ قَالَ: لاَ، قَالَ: فَأَنْتَ عَتِيقٌ، قَالَ: ثُمَّ أَخَذَ شَيْئًا مِنْ الأَرْضِ فَقَالَ: مَا لِي فِيهِ مِنْ الأَجْرِ مَا يَزِنُ هَذَا، إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ: «مَنْ ضَرَبَ غُلاَمًا لَهُ، حَدًّا لَمْ يَأْتِهِ، أَوْ لَطَمَهُ، فَإِنَّ كَفَّارَتَهُ أَنْ يُعْتِقَهُ». (م/۱۶۵٧)
ترجمه: زاذان میگوید: ابن عمر ببردهاش را صدا زد و بر پشتش آثار کتک را مشاهده کرد و به او گفت: باعث اذیت و آزار شما شدم؟ غلام گفت: نه. ابن عمر گفت: تو را آزاد کردم. سپس چیزی از زمین برداشت و گفت: سوگند به الله که به اندازهی وزن این، به من اجر و پاداش نمیرسد؛ زیرا شنیدم که رسول الله ص میفرمود: «هر کس، بردهاش را به خاطر گناهی که انجام نداده است، کتک یا سیلی بزند، کفارهاش، آزاد نمودن او میباشد».
٩۰۲- عَنْ سُوَيْدِ بْنِ مُقَرِّنٍ س : أَنَّ جَارِيَةً لَهُ لَطَمَهَا إِنْسَانٌ، فَقَالَ لَهُ سُوَيْدٌ: أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الصُّورَةَ مُحَرَّمَةٌ؟ فَقَالَ: لَقَدْ رَأَيْتُنِي، وَإِنِّي لَسَابِعُ إِخْوَةٍ لِي، مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَمَا لَنَا خَادِمٌ غَيْرُ وَاحِدٍ، فَعَمَدَ أَحَدُنَا فَلَطَمَهُ، فَأَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ نُعْتِقَهُ. (م/۱۶۵۸)
ترجمه: از سوید بن مقرن روایت است که شخصی، کنیزش را یک سیلی زد. سوید به او گفت: مگر نمیدانی که زدن به صورت، حرام است؟ ما هفت برادر همراه رسول الله ص بودیم و فقط یک خادم داشتیم. یک نفر از ما آن خادم را یک سیلی زد. پیامبر اکرم ص به ما دستور داد تا او را آزاد کنیم.