باب(۴): هر کس، با ایمانی که در آن، شک و تردیدی وجود نداشته باشد، به ملاقات الله برود، وارد بهشت میشود
٩- عَنْ عُثْمَانَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ مَاتَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ». (م/۲۶).
ترجمه: عثمان س میگوید: رسول الله ص فرمود: «هر کس، با علم به اینکه هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد، بمیرد، وارد بهشت میشود».
۱۰- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، أَوْ: عَنْ أَبِي سَعِيدٍ س - شَكَّ الأَعْمَشُ- قَالَ: لَمَّا كَانَ غَزْوَةُ تَبُوكَ أَصَابَ النَّاسَ مَجَاعَةٌ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَوْ أَذِنْتَ لَنَا فَنَحَرْنَا نَوَاضِحَنَا، فَأَكَلْنَا وَادَّهَنَّا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:«افْعَلُوا». قَالَ: فَجَاءَ عُمَرُ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ فَعَلْتَ قَلَّ الظَّهْرُ، وَلَكِنِ ادْعُهُمْ بِفَضْلِ أَزْوَادِهِمْ، ثُمَّ ادْعُ اللَّهَ لَهُمْ عَلَيْهَا بِالْبَرَكَةِ، لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَ فِي ذَلِكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:«نَعَمْ». قَالَ: فَدَعَا بِنِطَعٍ فَبَسَطَهُ، ثُمَّ دَعَا بِفَضْلِ أَزْوَادِهِمْ، قَالَ: فَجَعَلَ الرَّجُلُ يَجِيءُ بِكَفِّ ذُرَةٍ، قَالَ: وَيَجِيءُ الآخَرُ بِكَفِّ تَمْرٍ، قَالَ: وَيَجِيءُ الآخَرُ بِكَسْرَةٍ، حَتَّى اجْتَمَعَ عَلَى النِّطَعِ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ يَسِيرٌ، قَالَ: فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالْبَرَكَةِ، ثُمَّ قَالَ: «خُذُوا فِي أَوْعِيَتِكُمْ». قَالَ: فَأَخَذُوا فِي أَوْعِيَتِهِمْ، حَتَّى مَا تَرَكُوا فِي الْعَسْكَرِ وِعَاءً إِلاَّ مَلَئُوهُ، قَالَ: فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا وَفَضَلَتْ فَضْلَةٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ، لا يَلْقَى اللَّهَ بِهِمَا عَبْدٌ غَيْرَ شَاكٍّ فَيُحْجَبَ عَنِ الْجَنَّةِ». (م/۲٧).
ترجمه: ابوهریره س یا ابوسعد س (شک و تردید از راوی حدیث، اعمش است) میگوید: مردم در غزوهی تبوک، دچارگرسنگی شدند و گفتند: یا رسول الله! اگر شما اجازه میدهید ما شتران خود را ذبح میکنیم و گوشت آنها را میخوریم و از چربی آنها روغن میگیریم. رسول الله ص فرمود: «همین کار را انجام دهید». در این هنگام، عمر بن خطاب س آمد و گفت: یا رسول الله! اگر چنین اجازهای بدهید، با کمبود سواری روبرو میشویم. از مردم بخواهید باقیماندهی غذاهایشان را بیاورند. آنگاه از الله متعال بخواهید تا به آنها برکت عنایت کند. شاید الله هم برکت عنایت فرماید. رسول الله ص فرمود: «بلی». (یعنی کار خوبی است).
آنگاه رسول اکرم ص سفرهای خواست وآن را پهن نمود. سپس از مردم خواست تا باقیماندهی غذاهایشان را بیاورند. مردم شروع به آوردن غذاهایشان نمودند. یکی، یک مشت ذرت میآورد، دیگری، یک مشت خرما میآورد و شخصی، پاره ای نان میآورد تا اینکه اندکی غذا روی سفره، جمع شد. پس از آن، رسول اکرم ص دعای برکت نمود و فرمود: «داخل ظرفهایتان بریزید». مردم به اندازهای در ظرفهایشان ریختند که همهی ظرفهای سپاه را پر کردند. بعد از آن، تا سیر خوردند و باز هم مقداری باقی ماند. رسول الله ص فرمود: «گواهی میدهم که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و من رسول الله هستم. هر بندهای که با این دو شهادت، بدون شک و تردید به آنها، به ملاقات الله برود، وارد بهشت میشود».
۱۱- عَنِ الصُّنَابِحِيِّ - عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ س - قَالَ: دَخَلْتُ عَلَيْهِ وَهُوَ فِي الْمَوْتِ، فَبَكَيْتُ، فَقَالَ: مَهْلاً، لِمَ تَبْكِي؟ فَوَاللَّهِ لَئِنِ اسْتُشْهِدْتُ لأََشْهَدَنَّ لَكَ، وَلَئِنْ شُفِّعْتُ لأََشْفَعَنَّ لَكَ، وَلَئِنِ اسْتَطَعْتُ لأَنْفَعَنَّكَ، ثُمَّ قَالَ: وَاللَّهِ مَا مِنْ حَدِيثٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَكُمْ فِيهِ خَيْرٌ إِلاَّ حَدَّثْتُكُمُوهُ، إِلاَّ حَدِيثًا وَاحِدًا، وَسَوْفَ أُحَدِّثُكُمُوهُ الْيَوْمَ، وَقَدْ أُحِيطَ بِنَفْسِي، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ: «مَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ النَّارَ». (م/۲٩)
ترجمه: صنابحی میگوید: عباده بن صامت س در حالت مرگ بسر میبرد که من به خانهاش رفتم و نزدش گریه نمودم. او گفت: صبر کن، چرا گریه میکنی؟ سوگند به الله، اگر از من گواهی بخواهند، برایت گواهی میدهم، و اگر شفاعت من پذیرفته شود، برایت شفاعت میکنم، و اگر توانی داشته باشم، به تو نفع میرسانم. سوگند به الله، هر حدیثی که از رسول الله ص شنیدم و حاوی خیر و نیکی برای شما بود، برایتان بیان کردم مگر یک حدیث که آنرا امروز با نزدیک شدن موتم برای شما بیان میکنم؛ از رسول الله ص شنیدم که فرمود: «هر کس، گواهی دهد که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و محمد ص فرستادهی الله است، الله متعال آتش جهنم را برایش حرام میگرداند».
۱۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: كُنَّا قُعُودًا حَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص، مَعَنَا أَبُو بَكْرٍ وَعُمَر بفِي نَفَرٍ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِنَا، فَأَبْطَأَ عَلَيْنَا، وَخَشِينَا أَنْ يُقْتَطَعَ دُونَنَا، وَفَزِعْنَا، فَقُمْنَا، فَكُنْتُ أَوَّلَ مَنْ فَزِعَ، فَخَرَجْتُ أَبْتَغِي رَسُولَ اللَّهِ ص، حَتَّى أَتَيْتُ حَائِطًا لِلأَنْصَارِ لِبَنِي النَّجَّارِ، فَدُرْتُ بِهِ هَلْ أَجِدُ لَهُ بَابًا فَلَمْ أَجِدْ، فَإِذَا رَبِيعٌ يَدْخُلُ فِي جَوْفِ حَائِطٍ مِنْ بِئْرٍ خَارِجَةٍ- وَالرَّبِيعُ: الْجَدْوَلُ- فَاحْتَفَزْتُ كَمَا يَحْتَفِزُ الثَّعْلَبُ فَدَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ: «أَبُوهُرَيْرَةَ»؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «مَا شَأْنُكَ»؟ قُلْتُ: كُنْتَ بَيْنَ أَظْهُرِنَا فَقُمْتَ فَأَبْطَأْتَ عَلَيْنَا، فَخَشِينَا أَنْ تُقْتَطَعَ دُونَنَا، فَفَزِعْنَا، فَكُنْتُ أَوَّلَ مِنْ فَزِعَ، فَأَتَيْتُ هَذَا الْحَائِطَ فَاحْتَفَزْتُ كَمَا يَحْتَفِزُ الثَّعْلَبُ، وَهَؤُلاَءِ النَّاسُ وَرَائِي، فَقَالَ: «يَا أَبَا هُرَيْرَةَ» وَأَعْطَانِي نَعْلَيْهِ وَقَالَ: «اذْهَبْ بِنَعْلَيَّ هَاتَيْنِ، فَمَنْ لَقِيتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ، فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ». فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ لَقِيتُ عُمَرُ، فَقَالَ: «مَا هَاتَانِ النَّعْلاَنِ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ»؟ فَقُلْتُ: هَاتَانِ نَعْلاَ رَسُولِ اللَّهِ ص بَعَثَنِي بِهِمَا: مَنْ لَقِيتُ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ بَشَّرْتُهُ بِالْجَنَّةِ، فَضَرَبَ عُمَرُ بِيَدِهِ بَيْنَ ثَدْيَيَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِي، فَقَالَ: ارْجِعْ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ، فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص، فَأَجْهَشْتُ بُكَاءً وَرَكِبَنِي عُمَرُ فَإِذَا هُوَ عَلَى أَثَرِي، فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا لَكَ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ»؟ فَقُلْتُ: لَقِيتُ عُمَرَ، فَأَخْبَرْتُهُ بِالَّذِي بَعَثْتَنِي بِهِ، فَضَرَبَ بَيْنَ ثَدْيَيَّ ضَرْبَةً خَرَرْتُ لاِسْتِي، قَالَ: ارْجِعْ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: «يَا عُمَرُ، مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا فَعَلْتَ»؟ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَأُمیأَبَعَثْتَ أَبَا هُرَيْرَةَ بِنَعْلَيْكَ، مَنْ لَقِيَ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ بَشَّرَهُ بِالْجَنَّةِ؟ قَالَ: «نَعَمْ». قَالَ: فَلاَ تَفْعَلْ، فَإِنِّي أَخْشَى أَنْ يَتَّكِلَ النَّاسُ عَلَيْهَا، فَخَلِّهِمْ يَعْمَلُونَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «فَخَلِّهِمْ». (م/۳۱)
ترجمه: ابوهریره س میگوید: ما اطراف رسول الله ص نشسته بودیم. ابوبکر و عمر بو چند نفر دیگر نیز همراه ما بودند. رسول الله ص از میان ما برخاست و رفت و تأخیر نمود. و از آنجایی که تنها بود، ما ترسیدیم که مشکلی برایش پیش آید. به همین خاطر، برخاستیم. من نخستین کسی بودم که به کمک شتافتم. لذا بیرون رفتم و به جستجو پرداختم تا اینکه به باغی از بنی نجار که انصاری بودند، رسیدم. باغ را دور زدم تا ببینم آیا دری دارد؟ ولی دری نیافتم. اما نهر کوچکی دیدم که از چاهی بیرون از باغ، به داخل باغ میرود. خود را جمع کردم و وارد باغ شدم و نزد رسول الله ص رفتم. آنحضرت ص پرسید: «ابوهریره هستی»؟ گفتم: بلی، یا رسول الله. فرمود: «کاری داشتی»؟ گفتم: شما در میان ما بودید. اما ناگهان از میان ما برخاستید و تأخیرنمودید؛ ما ترسیدیم که در غیاب ما، مشکلی برای شما پیش آید. من نخستین کسی بودم که برخاستم و به این باغ آمدم و خود را مانند روباه، جمع کردم و وارد شدم. مردم نیز پشت سر من هستند. آنحضرت ص کفشهایش را به من داد و فرمود: «ای ابوهریره! کفشهایم را با خود ببر و هرکس را بیرون از این باغ دیدی که از ته دل، گواهی میدهد که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد، او را به بهشت، بشارت بده». ابوهریره س میگوید: اولین کسی که با وی ملاقات کردم، عمر س بود. او گفت: ای ابوهریره! این کفشها چه هستند؟ گفتم: کفشهای رسول الله ص هستند. ایشان مرا با این کفشها فرستاد و فرمود: «با هرکس، برخورد نمودی که گواهی میدهد: هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و قلبش به آن، یقین دارد، او را به بهشت، بشارت بده».
ابوهریره س میگوید: عمر طوری به سینهام زد که به پشت سر افتادم و گفت: برگرد ای ابوهریره. من گریان، نزد رسول الله ص برگشتم. عمر نیز بدنبالم آمد. رسول الله ص فرمود: «ای ابوهریره! چه اتفاقی برایت افتاده»؟ گفتم: عمر بن خطاب را دیدم و پیام شما را به او رساندم. او چنان ضربهای به سینهام زد که پشت سر افتادم و گفت: برگرد. رسول الله ص فرمود: «ای عمر! چرا چنین کردی»؟ عمر گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت باد؛ آیا شما ابوهریره را با کفشهایت فرستادهای که هر کس، گواهی دهد که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و قلبش بدان یقین داشته باشد، او را به بهشت، بشارت دهد؟ رسول الله ص فرمود: «بلی». عمر گفت: این کار را نکن؛ زیرا میترسم که مردم بدان توکل کنند. بگذارید مردم عمل کنند. رسول الله ص فرمود: «پس بگذارید».
۱۳- عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ س قَالَ: كُنْتُ رِدْفَ النَّبِيِّ ص، لَيْسَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ إِلاَّ مُؤْخِرَةُ الرَّحْلِ، فَقَالَ: «يَا مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ». قُلْتُ: لَبَّيْكَ رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ، ثُمَّ سَارَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: «يَا مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ». قُلْتُ: لَبَّيْكَ رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ، ثُمَّ سَارَ سَاعَةً، ثُمَّ قَالَ، «يَا مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ». قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ، قَالَ: «هَلْ تَدْرِي مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَاد». قَالَ: قُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «فَإِنَّ حَقَّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يَعْبُدُوهُ وَلاَ يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا». ثُمَّ سَارَ سَاعَةً، ثُمَّ قَالَ: «يَا مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ». قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ، قَالَ: «هَلْ تَدْرِي مَا حَقُّ الْعِبَادِ عَلَى اللَّهِ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ»؟ قُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «أَنْ لاَ يُعَذِّبَهُمْ». (م/۳۰)
ترجمه: معاذ بن جبل س میگوید: من پشت سر رسول الله ص بر مرکبی، سوار بودم و میان من و آنحضرت ص فقط چوب انتهای جهاز شتر، فاصله انداخته بود. آنحضرت ص فرمود: «ای معاذ بن جبل»! گفتم: یا رسول الله! گوش به فرمان و آمادهی خدمتم. سپس پیامبر اکرم ص مقداری به مسیرش ادامه داد؛ آنگاه فرمود: «ای معاذ بن جبل»! گفتم: یا رسول الله! گوش به فرمان و آمادهی خدمتم. فرمود: «آیا میدانی حق الله بر بندگان چیست»؟ گفتم: الله و رسولش بهتر میدانند. فرمود: «حق الله بر بندگان، این است که الله متعال را عبادت کنند و هیچ چیز با او شریک قرار ندهند». سپس مقداری به راهش ادامه داد و بعد ازآن، فرمود: «ای معاذ بن جبل»! گفتم: یا رسول الله! گوش به فرمان و آمادهی خدمتم. فرمود: «آیا میدانی هنگامیکه بندگان این کار را انجام دادند، حق آنان بر الله چیست»؟ گفتم: الله و رسولش بهتر میدانند فرمود: «حق آنان، این است که آنها را عذاب ندهد».
۱۴- عَنْ مَحْمُودِ بْنِ الرَّبِيعِ س عَنْ عِتْبَانَ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: قَدِمْتُ الْمَدِينَةَ فَلَقِيتُ عِتْبَانَ، فَقُلْتُ: حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنْكَ، قَالَ: أَصَابَنِي فِي بَصَرِي بَعْضُ الشَّيْءِ، فَبَعَثْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تَأْتِيَنِي فَتُصَلِّيَ فِي مَنْزِلِي فَأَتَّخِذَهُ مُصَلًّى، قَالَ: فَأَتَى النَّبِيُّ صوَمَنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَدَخَلَ، وَهُوَ يُصَلِّي فِي مَنْزِلِي، وَأَصْحَابُهُ يَتَحَدَّثُونَ بَيْنَهُمْ، ثُمَّ أَسْنَدُوا عُظْمَ ذَلِكَ وَكُبْرَهُ إِلَى مَالِكِ بْنِ دُخْشُمٍ، قَالُوا: وَدُّوا أَنَّهُ دَعَا عَلَيْهِ فَهَلَكَ، وَوَدُّوا أَنَّهُ أَصَابَهُ شَرٌّ، فَقَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص الصَّلاَةَ، وَقَالَ: «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ»؟ قَالُوا: إِنَّهُ يَقُولُ ذَلِكَ، وَمَا هُوَ فِي قَلْبِهِ، قَالَ: «لاَ يَشْهَدُ أَحَدٌ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَيَدْخُلَ النَّارَ أَوْ تَطْعَمَهُ». قَالَ أَنَسٌ: فَأَعْجَبَنِي هَذَا الْحَدِيثُ، فَقُلْتُ لاِبْنِي: اكْتُبْهُ، فَكَتَبَهُ. (م/۳۳)
ترجمه: محمود بن ربیع س میگوید: به مدینه آمدم و عتبان بن مالک را ملاقات نمودم و به او گفتم: از طرف تو به من حدیثی رسیده است (میخواهم صحت آنرا بدانم.) او گفت: چشمهایم کم بینا شده بود. به همین خاطر، شخصی را با این پیام نزد رسول الله ص فرستادم که: دوست دارم نزد من بیایی و در منزلم نماز بخوانی تا محل نماز خواندن شما را برای نماز، اختصاص دهم. آنگاه پیامبر اکرم ص و تعدادی از یارانش نزد من آمدند. به محض اینکه رسول الله ص وارد منزل شد، شروع به نماز خواندن نمود. اما صحابه رضوان الله علیهم اجمعین با یکدیگر دربارهی نفاق صحبت میکردند و بیشترین و بزرگترین نفاق را به مالک بن دُخشُم نسبت دادند. آنها دوست داشتند رسول الله ص علیه او دعا کند تا هلاک شود یا به مصیبتی گرفتار آید. اما رسول الله ص بعد از اتمام نماز، فرمود: «آیا او گواهی نمیدهد که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و من رسول الله هستم»؟! گفتند: گواهی میدهد اما اعتقادی به آن ندارد. آنحضرت ص فرمود: «هر کس، گواهی دهد که هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و من فرستادهی الله هستم، وارد جهنم نمیگردد یا طعمهی جهنم نمیشود». انس س گفت: این حدیث، مورد پسند من واقع گردیدغ پس به فرزندم گفتم: این حدیث را بنویس. و او آنرا نوشت.