باب(۱۶): آموزش به هدف شناخت در اثنای خطبه
۴۱۵- عَنْ أَبِي رِفَاعَةَ قَالَ: انْتَهَيْتُ إِلَى النَّبِيِّ ص وَهُوَ يَخْطُبُ، قَالَ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، رَجُلٌ غَرِيبٌ جَاءَ يَسْأَلُ عَنْ دِينِهِ، لاَ يَدْرِي مَا دِينُهُ؟ قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ ص وَتَرَكَ خُطْبَتَهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَيَّ، فَأُتِيَ بِكُرْسِيٍّ حَسِبْتُ قَوَائِمَهُ حَدِيدًا، قَالَ: فَقَعَدَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَجَعَلَ يُعَلِّمُنِي مِمَّا عَلَّمَهُ اللَّهُ، ثُمَّ أَتَى خُطْبَتَهُ فَأَتَمَّ آخِرَهَا. (م/۸٧۶)
ترجمه: ابو رفاعه س میگوید: نبی اکرم ص مشغول سخنرانی بود که من نزد ایشان مشرف شدم و گفتم: یا رسول الله! مردی بیگانه که دینش را نمیداند، آمده است تا دربارهی دینش بپرسد. با شنیدن این سخنان، رسول الله ص خطبهاش را رها کرد و بسوی من حرکت نمود تا اینکه به من رسید. آنگاه یک صندلی آوردند که من فکر میکنم پایههای آهنی داشت. رسول الله ص روی صندلی نشست و ازآنچه که الله به او یاد داده بود، به من آموخت. سپس به خطبهاش پرداخت و آخرش را کامل نمود.