باب (۶): آنچه دختر بچهها روز عید میخوانند
۴۳۲- عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَعِنْدِي جَارِيَتَانِ تُغَنِّيَانِ بِغِنَاءِ بُعَاثٍ، فَاضْطَجَعَ عَلَى الْفِرَاشِ وَحَوَّلَ وَجْهَهُ، فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ س فَانْتَهَرَنِي وَقَالَ: مِزْمَارُ الشَّيْطَانِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَقَالَ: «دَعْهُمَا». فَلَمَّا غَفَلَ غَمَزْتُهُمَا فَخَرَجَتَا، وَكَانَ يَوْمَ عِيدٍ، يَلْعَبُ السُّودَانُ بِالدَّرَقِ وَالْحِرَابِ، فَإِمَّا سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَإِمَّا قَالَ: «تَشْتَهِينَ تَنْظُرِينَ». فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَأَقَامَنِي وَرَاءَهُ، خَدِّي عَلَى خَدِّهِ، وَهُوَ يَقُولُ: «دُونَكُمْ يَا بَنِي أَرْفِدَةَ». حَتَّى إِذَا مَلِلْتُ قَالَ: «حَسْبُكِ»؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاذْهَبِي».(م/۸٩۲)
ترجمه: عایشه ل میگوید: دو دختر بچه نزد من مشغول خواندن شعر بعاث بودند که رسول الله ص وارد شد و برای استراحت به رختخواب رفت و دراز کشید و چهرهاش را برگرداند. سپس ابوبکر س وارد شد و با دیدن این صحنه، مرا به شدت سرزنش نمود و گفت: صدای شیطان در خانهی پیامبر!؟ رسول الله ص رو به ابوبکر نمود و فرمود: «آنان را به حال خود بگذار». عایشه ل میگوید: پس از اینکه ابوبکر س سرگرم کاری دیگر شد، من اشاره کردم و آنها رفتند. همچنین در یکی از روزهای عید، تعدادی حبشی با نیزه و سپرهای ساخته شده از چوب، بازی میکردند. من از رسول الله ص درخواست نمودم (که بازی آنها را نگاه کنم) یا خودش فرمود: «آیا دوست داری تماشا کنی»؟ گفتم: بلی. پس مرا پشت سر خود، قرار داد و در حالی که رخسارم به رخسارش چسبیده بود، میفرمود: «ای فرزندان ارفده! بازی کنید» تا اینکه من خسته شدم. آنگاه رسول اکرم ص فرمود: «کافی است»؟ گفتم: بلی. فرمود: «پس برو».