ترجمه صحیح مسلم - جلد اول

فهرست کتاب

باب(۴۳): اسلام و حج و هجرت، گناهان گذشته را محو و نابود می‌کنند

باب(۴۳): اسلام و حج و هجرت، گناهان گذشته را محو و نابود می‌کنند

۶۴- عَنِ ابْنِ شِمَاسَةَ الْمَهْرِيِّ قَالَ: حَضَرْنَا عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ س وَهُوَ فِي سِيَاقَةِ الْمَوْتِ، فَبَكَى طَوِيلاً، وَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى الْجِدَارِ، فَجَعَلَ ابْنُهُ يَقُولُ: يَا أَبَتَاهُ، أَمَا بَشَّرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِكَذَا؟ أَمَا بَشَّرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِكَذَا؟ قَالَ: فَأَقْبَلَ بِوَجْهِهِ فَقَالَ: إِنَّ أَفْضَلَ مَا نُعِدُّ شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، إِنِّي قَد كُنْتُ عَلَى أَطْبَاقٍ ثَلاَثٍ: لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَمَا أَحَدٌ أَشَدَّ بُغْضًا لِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنِّي، وَلاَ أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ أَكُونَ قَدِ اسْتَمْكَنْتُ مِنْهُ فَقَتَلْتُهُ، فَلَوْ مُتُّ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ لَكُنْتُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَلَمَّا جَعَلَ اللَّهُ الإِسْلاَمَ فِي قَلْبِي أَتَيْتُ النَّبِيَّ ص فَقُلْتُ: ابْسُطْ يَمِينَكَ فَلأُبَايِعْكَ، فَبَسَطَ يَمِينَهُ، فَقَبَضْتُ يَدِي، قَالَ: «مَا لَكَ يَا عَمْرُو»؟ قَالَ: قُلْتُ: أَرَدْتُ أَنْ أَشْتَرِطَ، قَالَ: «تَشْتَرِطُ بِمَاذَا»؟ قُلْتُ: أَنْ يُغْفَرَ لِي، قَالَ: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الإِسْلاَمَ يَهْدِمُ مَا كَانَ قَبْلَهُ، وَأَنَّ الْهِجْرَةَ تَهْدِمُ مَا كَانَ قَبْلَهَا، وَأَنَّ الْحَجَّ يَهْدِمُ مَا كَانَ قَبْلَهُ». وَمَا كَانَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَلاَ أَجَلَّ فِي عَيْنِي مِنْهُ، وَمَا كُنْتُ أُطِيقُ أَنْ أَمْلأَ عَيْنَيَّ مِنْهُ إِجْلالاً لَهُ، وَلَوْ سُئِلْتُ أَنْ أَصِفَهُ مَا أَطَقْتُ، لأَِنِّي لَمْ أَكُنْ أَمْلأُ عَيْنَيَّ مِنْهُ، وَلَوْ مُتُّ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ لَرَجَوْتُ أَنْ أَكُونَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، ثُمَّ وَلِينَا أَشْيَاءَ مَا أَدْرِي مَا حَالِي فِيهَا، فَإِذَا أَنَا مُتُّ فَلاَ تَصْحَبْنِي نَائِحَةٌ وَلاَ نَارٌ، فَإِذَا دَفَنْتُمُونِي فَشُنُّوا عَلَيَّ التُّرَابَ شَنًّا، ثُمَّ أَقِيمُوا حَوْلَ قَبْرِي قَدْرَ مَا تُنْحَرُ جَزُورٌ وَيُقْسَمُ لَحْمُهَا، حَتَّى أَسْتَأْنِسَ بِكُمْ، وَأَنْظُرَ مَاذَا أُرَاجِعُ بِهِ رُسُلَ رَبِّي.(م/۱۲۱)

ترجمه: عبدالرحمن بن شماسه مهری می‌گوید: عمرو بن عاص س در حالت مرگ، بسر می‌برد که ما به حضور رسیدیم. او چهره‌اش را بسوی دیوار برگرداند و بسیار گریه نمود. پسرش گفت: ‌پدر عزیرم! آیا رسول الله ص به تو فلان و فلان مژده را نداد؟ آنگاه عمرو بن عاص س چهره‌اش را به‌سوی ما برگرداند و گفت: بهترین چیزی که ما تهیه و تدارک دیده‌ایم، شهادت لا اله الا الله محمد رسول الله است. من در زندگی‌ام، سه مرحله را پشت سر گذاشته‌ام: ۱- دورانی که هیچ کس بیشتر از من با رسول الله ص دشمنی نداشت و هیچ عملی نزد من محبوب‌تر از قتل رسول الله ص نبود؛ اگر با این حالت می‌مُردم، قطعاً جهنمی ‌بودم. ۲- دورانی که الله متعال اسلام را در دلم جای داد؛ در این هنگام، خدمت رسول الله ص آمدم و گفتم: دست راست‌ات را دراز کن تا با تو بیعت کنم. آنحضرت ص دست راست‌اش را دراز نمود؛ اما من دستم را جمع کردم. نبی اکرم ص فرمود: «چرا ای عمرو»؟ گفتم: می‌خواهم شرط بگذارم. فرمود: «چه شرطی می‌گذاری»؟ گفتم: شرط می‌گذارم که گناهانم بخشیده شوند. فرمود: «مگر نمی‌دانی که اسلام، گناهان گذشته را محو و نابود می‌کند، هجرت نیز گناهان را از بین می‌برد و حج هم باعث بخشیده شدن گناهان می‌شود»؟ باید بگویم که در آنروز هیچ کس محبوب‌تر و بزرگوارتر از رسول الله ص در نگاه من نبود. آنحضرت ص به اندازه‌ای در نگاهم بزرگ بود که توان تحمل شگفتی تماشایش را نداشتم. و اگر از من بخواهند تا ایشان را توصیف نمایم، نمی‌توانم توصیف کنم؛ زیرا نتوانستم چشمانم را از نگاهش پر کنم. اگر در این حالت می‌مُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم. اما بعد از آن، اوضاعی بر ما چیره شد که نمی‌دانم حالم در آنها چه باشد. هنگامی‌که فوت کردم، هیچ زن نوحه خوانی جنازه‌ام را همراهی نکند. همچنین آتش، همراهم نیاورید. و هنگامی که مرا در قبر گذاشتید، بر من خاک بریزید. سپس به اندازه‌ای که یک شتر ذبح شود و گوشتش تقسیم گردد، کنار قبرم توقف کنید تا با شما انس بگیرم و ببینم که به قاصدان پروردگارم چه جوابی می‌دهم.