باب (۲٩): نماز خواندن بر قبر
۴٧٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: س أَنَّ امْرَأَةً سَوْدَاءَ كَانَتْ تَقُمُّ الْمَسْجِدَ ـ أَوْ شَابًّا ـ فَفَقَدَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَسَأَلَ عَنْهَا ـ أَوْ عَنْهُ ـ فَقَالُوا: مَاتَ، قَالَ: «أَفَلاَ كُنْتُمْ آذَنْتُمُونِي»؟ قَالَ: فَكَأَنَّهُمْ صَغَّرُوا أَمْرَهَا أَوْ أَمْرَهُ، فَقَالَ: «دُلُّونِي عَلَى قَبْرِهِ». فَدَلُّوهُ، فَصَلَّى عَلَيْهَا، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ هَذِهِ الْقُبُورَ مَمْلُوءَةٌ ظُلْمَةً عَلَى أَهْلِهَا، وَإِنَّ اللَّهَ ﻷ يُنَوِّرُهَا لَهُمْ بِصَلاَتِي عَلَيْهِمْ». (م/٩۵۶)
ترجمه: ابوهریره س میگوید: یک زن حبشی یا یک مرد جوان، مسجد را جارو میزد. روزی، رسول الله ص او را ندید؛ لذا دربارهی او از مردم پرسید. گفتند: فوت کرد. فرمود: «چرا مرا خبر نکردید؟ قبرش را به من نشان دهید». راوی میگوید: گویا مردم او را فردی کوچک و بی اهمیت میدانستند. به هر حال، قبرش را نشان دادند و رسول الله ص بر آن، نماز خواند و فرمود: «بدانید که این قبرها برای ساکنانشان، بسیار تاریکاند و الله ﻷبا نماز خواندن من، آنها را نورانی میگرداند».