۱٩- باب: شِراءِ الدَّوَابِ وَالحَمِیرِ
باب [۱٩]: خریدن چار پایان و خران
۱٠٠۲- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ب، قَالَ: كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ جفِي غَزَاةٍ، فَأَبْطَأَ بِي جَمَلِي وَأَعْيَا، فَأَتَى عَلَيَّ النَّبِيُّ جفَقَالَ «جَابِرٌ»: فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «مَا شَأْنُكَ؟» قُلْتُ: أَبْطَأَ عَلَيَّ جَمَلِي وَأَعْيَا، فَتَخَلَّفْتُ، فَنَزَلَ يَحْجُنُهُ بِمِحْجَنِهِ ثُمَّ قَالَ: «ارْكَبْ»، فَرَكِبْتُ، فَلَقَدْ رَأَيْتُهُ أَكُفُّهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج، قَالَ: «تَزَوَّجْتَ» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «بِكْرًا أَمْ ثَيِّبًا» قُلْتُ: بَلْ ثَيِّبًا، قَالَ: «أَفَلاَ جَارِيَةً تُلاَعِبُهَا وَتُلاَعِبُكَ» قُلْتُ: إِنَّ لِي أَخَوَاتٍ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَزَوَّجَ امْرَأَةً تَجْمَعُهُنَّ، وَتَمْشُطُهُنَّ، وَتَقُومُ عَلَيْهِنَّ، قَالَ: «أَمَّا إِنَّكَ قَادِمٌ، فَإِذَا قَدِمْتَ، فَالكَيْسَ الكَيْسَ»، ثُمَّ قَالَ: «أَتَبِيعُ جَمَلَكَ» قُلْتُ: نَعَمْ، فَاشْتَرَاهُ مِنِّي بِأُوقِيَّةٍ، ثُمَّ قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ جقَبْلِي، وَقَدِمْتُ بِالْغَدَاةِ، فَجِئْنَا إِلَى المَسْجِدِ فَوَجَدْتُهُ عَلَى بَابِ المَسْجِدِ، قَالَ: «آلْآنَ قَدِمْتَ» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَدَعْ جَمَلَكَ، فَادْخُلْ، فَصَلِّ رَكْعَتَيْنِ»، فَدَخَلْتُ فَصَلَّيْتُ، فَأَمَرَ بِلاَلًا أَنْ يَزِنَ لَهُ أُوقِيَّةً، فَوَزَنَ لِي بِلاَلٌ، فَأَرْجَحَ لِي فِي المِيزَانِ، فَانْطَلَقْتُ حَتَّى وَلَّيْتُ، فَقَالَ: «ادْعُ لِي جَابِرًا» قُلْتُ: الآنَ يَرُدُّ عَلَيَّ الجَمَلَ، وَلَمْ يَكُنْ شَيْءٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْهُ، قَالَ: «خُذْ جَمَلَكَ وَلَكَ ثَمَنُهُ» [رواه البخاری: ۲٠٩٧].
۱٠٠۲- از جابر بن عبداللهبروایت است که گفت: در یکی از غزوات با پیامبر خدا جبودم [این غزوه بنا به قول راجح غزوۀ فتح مکه است] شتر م عقب افتاد و از پا ماند.
پیامبر خدا جنزدم آمده و گفت: «جابر هستی»؟
گفتم: بلی!
گفتند: «چه میکنی»؟
گفتم: شترم از پا مانده است و از دیگران عقب افتادهام.
پیامبر خدا جپایین شدند و شترم را با عصایی که در دست داشتند میزدند، و فرموند: «سوار شو»!
سوار شدم، دیدم که شترم [تا جایی تیز شده است] که باید او را از سبقت گرفتن از شتر پیامبر خدا ججلو گیری نمایم.
پرسیدند: «ازدواج کردی»؟
گفتم: بلی.
گفتند: «با دختری یا بیوۀ»؟
گفتم: با بیوۀ.
گفتند: «چرا با دختری ازدواج نکردی که تو با او، و او با تو بازی میکردی»؟
گفتم: خواهرهای داشتم، خواستم با زنی ازدواج نمایم که از آنها سرپرستی نماید، سر آنها راشانه زند، و به کارهای آنها رسیدگی نماید.
فرمودند: «تو به نزد فامیل خود میروی، هوشیار و متوجه باش».
بعد از آن گفتند: «شترت را میفروشی»؟
گفتم: بلی!
آن را از من به یک اوقیه [که مساوی چهل درهم است] خریدند.
بعد [از این واقعه] ایشان پیش از من [به مدینه] رسیدند، و من فردایش رسیدم، به طرف مسجد آمدم، دیدم که ایشان به در مسجد ایستادهاند.
گفتند: «حالا رسید»؟
گفتم: بلی!
فرمودند: «شترت را بگذار، به مسجد داخل شو و دو رکعت نماز بخوان»، به مسجد داخل شدم و دو رکعت نماز خواندم.
بلال را امر کردند تا برایم چهل درهم نقره وزن کرده و بدهد [۳۶٧]، بلال (درهم)ها را وزن کرد، و در وقت وزن کردن کمی سنگینتر وزن کرد، [بعد از گرفتن پول] بر گشتم و براه افتادم.
[پیامبر خدا ج]برای بلا گفتند: «جابر را برایم بخواه».
با خود گفتم: الآن شترم را پس میدهند، و هیچ چیزی از آن شتر در نزدم متنفرتر نبود، [نزدشان آمدم].
فرمودند: «شترت را بگیر، و قیمتش هم از تو» [۳۶۸].
[۳۶٧] چون هر (درهم) به وزن امروزی مساوی (۵/۳) گرام است، بنابراین چهل درهم مساوی (۱۴٠) گرام میشود. [۳۶۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از این قول پیامبر خدا جکه برای جابر گفتند: «تو به نزد فامیل خود میروی، هوشیار و متوجه باش» میتواند این باشد که: نباید قصد تو از ازدواج تنها سرپرستی کردن آن زن از خواهرانت باشد، بکه باید با وی همبستر شوی تا خداوند برایت فرزندی بدهد، و یا این باشد که: متوجه باش تا از اشتیاق زیاد، نسبت به اینکه از همسرت مدت زیادی دور بودی، در حالت عادت ماهانگی با وی همبستر نشوی، و لفظ حدیث نبوی شریف احتمال همۀ این معانی را دارد. ۲) اولیای امور باید از احوال رعیت خود با خبر باشند، و در حل مشکلات با آنها کمک نمایند. ۳) این حدیث دلالت بر توقیر و احترام صحابهشنسبت به پیامبر خدا جدارد، و البته این امر واجب، بلکه از اوجب واجبات است. ۴) ازدواج کردن با دختر بکر، از ازدواج کردن با زن بیوه بهتر است، و این امر واضح است. ۵) زن و شوهر باید با هم ملاطفت و حسن معاشرت داشته باشند، و با یکدیگر شوخی و خوش رفتاری نمایند. ۶) شخصی که از سفر میآید، مستحب است که پیش از رفتن به خانهاش، دو رکعت نماز در مسجد محله و یا قریهاش اداء نماید. ٧) روا است که خریدار بر مبلغی که مال را خریده است، بیافزاید. ۸) مستحب است تا در وقت وزن کردن، خصوصا در وقت دادن قرض، سنگینتر وزن نمود.