فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد سوم

فهرست کتاب

۱- باب: ما یُذْکَرُ فِي الأَشْخَاصِ وَالخُصُومَةِ بَیْنَ المُسْلِمِ وَالیَهُودِ
باب [۱]: آنچه که در مورد اشخاص و خصومت بین مسلمان و یهود آمده است

۱- باب: ما یُذْکَرُ فِي الأَشْخَاصِ وَالخُصُومَةِ بَیْنَ المُسْلِمِ وَالیَهُودِ
باب [۱]: آنچه که در مورد اشخاص و خصومت بین مسلمان و یهود آمده است

۱۱٠٧- عَن عَبْدَ اللَّهِ بنِ مَسعُودٍ س، قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا قَرَأَ آيَةً، سَمِعْتُ مِنَ النَّبِيِّ جخِلاَفَهَا، فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ، فَأَتَيْتُ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ جفَقَالَ: «كِلاَكُمَا مُحْسِنٌ»، قَالَ شُعْبَةُ: أَظُنُّهُ قَالَ: «لاَ تَخْتَلِفُوا، فَإِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ اخْتَلَفُوا فَهَلَكُوا» [رواه البخاری: ۲۴۱٠].

۱۱٠٧- از عبدالله بن مسعودسروایت است که [گفت]: از شخصی شنیدم که آیۀ را بر خلاف آنچه که از پیامبر خدا جشنیده بودم تلاوت کرد، دست آن شخص را گرفتم و نزد پیامبر خدا جبردم، [تلاوت هردوی ما را شنیده] و فرمودند:

«هردو نفر شما خوب تلاوت می‌کنید، ولی اختلاف نکنید، زیرا مردمی که پیش از شما بودند، اختلاف کردند و هلاک شدند» [۴۸۵].

۱۱٠۸- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، قَالَ: اسْتَبَّ رَجُلاَنِ رَجُلٌ مِنَ المُسْلِمِينَ وَرَجُلٌ مِنَ اليَهُودِ، قَالَ المُسْلِمُ: وَالَّذِي اصْطَفَى مُحَمَّدًا عَلَى العَالَمِينَ، فَقَالَ اليَهُودِيُّ: وَالَّذِي اصْطَفَى مُوسَى عَلَى العَالَمِينَ، فَرَفَعَ المُسْلِمُ يَدَهُ عِنْدَ ذَلِكَ، فَلَطَمَ وَجْهَ اليَهُودِيِّ، فَذَهَبَ اليَهُودِيُّ إِلَى النَّبِيِّ ج، فَأَخْبَرَهُ بِمَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ، وَأَمْرِ المُسْلِمِ، فَدَعَا النَّبِيُّ جالمُسْلِمَ، فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ، فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ تُخَيِّرُونِي عَلَى مُوسَى، فَإِنَّ النَّاسَ يَصْعَقُونَ يَوْمَ القِيَامَةِ، فَأَصْعَقُ مَعَهُمْ، فَأَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يُفِيقُ، فَإِذَا مُوسَى بَاطِشٌ جَانِبَ العَرْشِ، فَلاَ أَدْرِي أَكَانَ فِيمَنْ صَعِقَ، فَأَفَاقَ قَبْلِي أَوْ كَانَ مِمَّنِ اسْتَثْنَى اللَّهُ» [رواه البخاری: ۲۴۱۱].

۱۱٠۸- از ابو هریرهسروایت است که گفت: دو نفر که یکی مسلمان و دیگری یهود بود، با هم دعوی کردند، و یک دیگر را دشنام دادند.

مسلمان گفت: قسم به ذاتی که محمد جرا بر همۀ جهانیان بر گزیده است، و یهودی گفت: قسم به ذاتی که موسی÷را بر همۀ جهانیان بر گزیده است، مسلمان در این وقت، دستش را بالا برد و بر روی شخص یهودی زد، یهودی نزد پیامبرخدا جرفت، و آنچه را که بین او و بین آن شخص مسلمان واقع شده بود بیان کرد.

پیامبر خدا جمسلمان را خواستند، و از قضیه پرسان نمودند، او قضیه را برای‌شان گفت پیامبر خدا جفرمودند: «مرا بر موسی÷بر تری ندهید، چون در روز قیامت همۀ مردم بیهوش می‌شوند، و من هم با آن‌ها بیهوش می‌شوم، و اولین کسی که به هوش می‌آید من هستم، در این وقت [می‌بینم که] موسی÷گوشۀ از عرش را محکم گرفته است، ولی نمی‌دانم که او هم بی هوش شده بود و پیش از من به هوش آمده بود، و یا از کسانی است که خداوند آن‌ها را از بیهوش شدن استثناء نموده است» [۴۸۶].

۱۱٠٩- عَنْ أَنَسٍ س: أَنَّ يَهُودِيًّا رَضَّ رَأْسَ جَارِيَةٍ بَيْنَ حَجَرَيْنِ، قِيلَ مَنْ فَعَلَ هَذَا بِكِ، أَفُلاَنٌ، أَفُلاَنٌ؟ حَتَّى سُمِّيَ اليَهُودِيُّ، فَأَوْمَأَتْ بِرَأْسِهَا، فَأُخِذَ اليَهُودِيُّ، فَاعْتَرَفَ، «فَأَمَرَ بِهِ النَّبِيُّ جفَرُضَّ رَأْسُهُ بَيْنَ حَجَرَيْنِ» [رواه البخاری: ۲۴۱۳].

۱۱٠٩- از انسسروایت است که یهودی سر دخترکی را بین دو سنگ کوبید، از [آن دخترک] پرسیدند: چه کسی چنین کرده است؟ آیا فلان؟ و یا فلان؟ تا آنکه نام آن یهودی را نیز گفتند، آن دختر با سر خود اشاره کرد [که بلی همن شخص است]، آن یهودی را گرفتند و او اقرار کرد، پیامبر خدا جامر کردند، و سرش بین دو سنگ کوبیده شد [۴۸٧].

[۴۸۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: معنی این قول پیامبر خدا جکه فرمودند: هردو نفر شما خوب تلاوت می‌کنید، این است که: تلاوت هردو نفر شما صحیح است، و از این گفتۀ پیامبر خدا جچنین دانسته می‌شود که هیچ کدام آن‌ها از قراءت هفتگانۀ مشهوره خارج نشده بودند، و پیامبر خدا جفرموده‌اند که: «قرآن بر هفت قراءت نازل شده است، و مراد از قراءت هفتگانه قراءاتی است که مستجمع شروطی باشد که علمای علم قراءت و متخصصین فن در مورد آن وضع کرده‌اند، و تفصیل آن در کتب علم قراءت موجود است. [۴۸۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مسلمانی که با شخص یهودی مخاصمه نموده و او را سیلی زد، ابو بکر صدیقسبود، و شخص یهودی را فنحاص نام داشت. ۲) نصوصی زیادی در برتری محمد جبر دیگر انبیاء وجود دارد، و اینکه پیامبر خدا جگفتند که مرا بر دیگر انبیاء برتری ندهید، علماء برای آن اسباب زیادی را ذکر کرده‌اند از آن جمله اینکه: أ) این سخن را از روی تواضع گفتند. ب) این سخن را در وقتی گفتند که هنوز برای‌شان وحی نشده بود که بهترین انبیاء هستند. ج) از برتری جستنی منع کردند که سبب نقص و عیب بر انبیای دیگر شود، زیرا چنین عملی کفر است. د) از برتری جستنی منع کردند که سبب خصومت و در گیری گردد. ۳) سبب بی‌هوش شدن مردم آن است که صدای مهیبی را می‌شنوند. ۴) این قول پیامبر خدا جکه فرمودند: (و یا از کسانی است که خداوند آن‌ها را از بی‌هوش شدن استثناء نموده است): اشاره به این قول خداوند متعال دارد که می‌فرماید:﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖیعنی: و در صور دمیده می‌شود، [در این وقت] هرکسی که در آسمان‌ها و زمین است بیهوش می‌شود، مگر کسی که خداوند بخواهد بیهوش نشود. ۵) پیامبر خدا جبه اجماع علماء افضل الرسل هستند، و اینکه موسی÷پیش از پیامبر خدا جبه هوش می‌آید، سبب آن نمی‌شود که موسی÷از پیامبر خدا جبرتری و فضیلت داشته باشد، زیرا این فضیت در امر خاص و در کار معینی است، و فضیلت نبی کریم جعام و در همۀ فضائل است، و صاحب فضیلت خاص سبب برتری بر صاحب فضیلت عام نمی‌شود. [۴۸٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) گویند: شخص یهودی که سر آن دختر مسلمان را به سنگ کوبید، زیور آن دخترک را به زور از وی گرفته بود، و برای آنکه از این سخن برای کسی خبر ندهد، آن دخترک مسلمان را کشت. ۲) جمهور علماء با استناد به این حدیث می‌گویند: قاتل به همان طریقی قصاص می‌شود که مقتول را به قتل رسانده است، اگر مقتول را با سنگ گشته بود، با سنگ کشته می‌شود، اگر با تبر کشته بود، با تبر کشته می‌شود، اگر با چوب گشته بود با چوب کشته می‌شود اگر او را از بام انداخته بود، از بام انداخته می‌شود.... امام ابو حنیفه، عامر شعبی، ابراهیم نخعی، حسن بصری، سفیان ثوری، ابو یوسف و محمد رحمهم الله می‌گویند: در هر صورتی که قتل صورت گرفته باشد، قاتل باید با شمشیر کشته شود، و دلیل‌شان این قول پیامبر خدا جاست که می‌فرمایند: «قصاص جز با آهن صورت نمی‌گیرد» و از حدیث باب چنین جواب می‌دهند که این نوع قصاص در وقتی بود که مثله کردن منع نشده بود، و دیگر آنکه آن یهودی مال آن دختر را گرفته و او را کشته بود، و به این اساس عملش حرابت گفته می‌شود، و حاکم می‌تواند محارب را به هر طریقی که لازم بداند مجازات نماید. ۲) جمهور علماء می‌گویند: کسی که در حالت مریضی قدرت به سخن زدن نداشته باشد، و ذریعۀ اشاره وصیت نماید، و صیتش جواز دارد مثلا: از وی بپرسند که ده هزار درهم از مالت برای فلان باشد؟ و او با اشاره جواب مثبت بدهد، این وصیت صحت پیدا می‌کند، اما ابو حنیفه و اوزاعی و ثوری رحمهم الله می‌گویند: اشارۀ که با سر و دست صورت بگیرد قابل اعتبار نیست، مگر اشارۀ گنگ که در اصل، قدرت به سخن زدن را ندارد.