فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد سوم

فهرست کتاب

۱- باب: مَا جَاءَ فِي قَولِ الله تعَالَى:﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ...
باب [۱]: آنچه که در این گفته خداوند متعال آمده است که:

۱- باب: مَا جَاءَ فِي قَولِ الله تعَالَى:﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ...
باب [۱]: آنچه که در این گفته خداوند متعال آمده است که: ﴿پس هنگامی که نماز اداء شد، در روی زمین منتشر شوید...

٩۸۴- عَن عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ سقَالَ: لَمَّا قَدِمْنَا المَدِينَةَ آخَى رَسُولُ اللَّهِ جبَيْنِي وَبَيْنَ سَعْدِ بْنِ الرَّبِيعِ، فَقَالَ سَعْدُ بْنُ الرَّبِيعِ: إِنِّي أَكْثَرُ الأَنْصَارِ مَالًا، فَأَقْسِمُ لَكَ نِصْفَ مَالِي، وَانْظُرْ أَيَّ زَوْجَتَيَّ هَوِيتَ نَزَلْتُ لَكَ عَنْهَا، فَإِذَا حَلَّتْ، تَزَوَّجْتَهَا، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: لاَ حَاجَةَ لِي فِي ذَلِكَ هَلْ مِنْ سُوقٍ فِيهِ تِجَارَةٌ؟ قَالَ: سُوقُ قَيْنُقَاعٍ، قَالَ: فَغَدَا إِلَيْهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، فَأَتَى بِأَقِطٍ وَسَمْنٍ، قَالَ: ثُمَّ تَابَعَ الغُدُوَّ، فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ عَلَيْهِ أَثَرُ صُفْرَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «تَزَوَّجْتَ؟»، قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «وَمَنْ؟»، قَالَ: امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ، قَالَ: «كَمْ سُقْتَ؟»، قَالَ: زِنَةَ نَوَاةٍ مِنْ ذَهَبٍ - أَوْ نَوَاةً مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «أَوْلِمْ وَلَوْ بِشَاةٍ» [رواه البخاری: ۲٠۴۸].

٩۸۴- از عبدالرحمن بن عوفسروایت است که گفت: هنگامی که به مدینه آمدیم پیامبر خدا جبین من و بین سعد بن ربیع عقد برادری بستند.

سعد بن ربیع گفت: من ثروت مندترین مردم انصار هستم، نصف مالم را به تو می‌دهم، و نگاه کن هریکی از دو زنم را که می‌پسندی، من او را طلاق می‌دهم، و بعد از اینکه عده‌اش گذشت، او را به نکاح بگیر.

عبدالرحمن بن عوف گفت: مرا به این چیزها ضرورتی نیست، آیا بازاری که در آن تجارتی باشد وجود دارد؟

سعد گفت: بلی، بازار (قَینُقَاع).

[راوی] گفت که: از فردایش عبدالرحمن بن عوف به آن بازار رفت، [و از منفعتی که حاصلش شده بود]، قروت و روغن آورد، و همین طور رفت و آمد را ادامه داد، و دیری نگذشت که عبدالرحمن آمد، و اثر [عطر] و خوش بوئی در وی نمایان بود.

پیامبر خدا جپرسیدند: «ازداج کردی»؟

گفت: بلی!

گفتند: «با کدام زن»؟

گفت: بازنی از انصار.

فرمودند: «چقدر برایش مهر دادی»؟

گفت: به اندازۀیک خستۀ طلا یا یک خسته طلا.

پیامبر خدا جبرایش گفتند: «مجلس عروسی را برگذار کن، ولو آنکه به یک بُزی باشد» [۳۴۳].

[۳۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) این عقد برادری بعد از بنای مسجد صورت گرفت، و در بین پنجاه نفر از مهاجرین و پنجاه نفر از انصار بود، و به سبب این عقد برادری از یکدیگر میراث می‌بردند، تا اینکه این آیه نازل گردید که﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ، ابو الفرج می‌گوید: این عقد برادری دو سبب داشت: سبب اول آنکه: مردم از زمان جاهلیت به عقد برادری عادت داشتند، و چون این عمل کار پسندیده بود، پیامبر خدا جآن را بین مهاجرین و انصار جاری ساختند، سبب دوم آنکه: مردم مهاجر مسکین بودند و به کمک و سر پناه احتیاج داشتند، و با این عقد برادری، این احتیاجات آن‌ها تا حد زیادی رفع گردید. ۲) خستۀ طلا معادل پنج درهم، هر درهم به وزن امروزی مساوی (۵/۳) گرام است، بنابراین وزن یک خستۀ طلا به وزن فعلی (۵/۱٧) گرام می‌شود. ۳) برگذاری مجلس عروسی مستحب است، و بهتر است کسی که قدرت دارد، حد اقل به یک گوسفند عروسی کند. ۴) خرید و فروش و معامله برای هیچ کس عیب شمرده نمی‌شود، و برای کسب معیشت، کار کردن بهتر از قبول بخشش و صدقات مردم است. ۵) همکاری و تعاون کار خوبی است، و از سمات اساسی مسلمانان است.