۲۵- باب: مَا ذُکِرَ فِي الأَسْوَاقِ
باب [۲۵]: آنچه که در مورد بازارها آمده است
۱٠٠٩- عَن عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «يَغْزُو جَيْشٌ الكَعْبَةَ، فَإِذَا كَانُوا بِبَيْدَاءَ مِنَ الأَرْضِ، يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ» قَالَتْ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ، وَفِيهِمْ أَسْوَاقُهُمْ، وَمَنْ لَيْسَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: «يُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ، ثُمَّ يُبْعَثُونَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ» [رواه البخاری: ۲۱۱۸].
۱٠٠٩- از عائشهلروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند:
«لشکری به جنگ کعبه میآید، و چون به منطقۀ بیداء [قریهای است بین مکه و مدینه] برسند، همگی از اول تا به آخر به زمین فرو میروند».
[عائشهل]میگوید: گفتم: یا رسول الله! چگونه همگی از اول تا به آخر به زمین فرو میروند؟ در حالی که در آن منطقه بازارهای آنها است، و مردم بیگناهی وجود دارند؟
فرمودند: «از اول تا آخر آنها به زمین فرو میرود، و بعد از آن، [در آخرت] مطابق نیتهای خود زنده میشوند» [۳٧۶].
۱٠۱٠- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س، قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ جفِي السُّوقِ، فَقَالَ رَجُلٌ: يَا أَبَا القَاسِمِ، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ ج، فَقَالَ: إِنَّمَا دَعَوْتُ هَذَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «سَمُّوا بِاسْمِي وَلاَ تَكَنَّوْا بِكُنْيَتِي» [رواه البخاری: ۲۱۲٠].
۱٠۱٠- از انس بن مالکسروایت است که گفت: پیامبر خدا جدر بازار بودند، شخصی گفت: یا ابالقاسم! پیامبر خدا جبه طرفش ملتفت شدند، آن شخص گفت: من این شخص دیگر را صدا زدم.
پیامبر خدا جفرمودند: «به اسم من اسم کنید، ولی به کنیت من کنیت انتخاب نکنید» [۳٧٧].
۱٠۱۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ الدَّوْسِيِّ س، قَالَ: خَرَجَ النَّبِيُّ جفِي طَائِفَةِ النَّهَارِ، لاَ يُكَلِّمُنِي وَلاَ أُكَلِّمُهُ، حَتَّى أَتَى سُوقَ بَنِي قَيْنُقَاعَ، فَجَلَسَ بِفِنَاءِ بَيْتِ فَاطِمَةَ، فَقَالَ «أَثَمَّ لُكَعُ، أَثَمَّ لُكَعُ» فَحَبَسَتْهُ شَيْئًا، فَظَنَنْتُ أَنَّهَا تُلْبِسُهُ سِخَابًا، أَوْ تُغَسِّلُهُ، فَجَاءَ يَشْتَدُّ حَتَّى عَانَقَهُ، وَقَبَّلَهُ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَحْبِبْهُ وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ» [رواه البخاری: ۲۱۲۲].
۱٠۱۱- از ابو هریره دوسیسروایت است که گفت: پیامبر خدا جدر قسمتی از روز از خانه بر آمدند، نه ایشان بامن، و نه من با ایشان سخن میزدم، تا اینکه به بازار (بنی قَینُقاع) آمدند، و در کنار خانۀ فاطمهلنشسته و گفتند: «آیا طفلک همینجا است، آیا طفلک همینجا است»؟ [مقصدشان حسنسبود].
فاطمهلدر فرستادن آن طفل قدری تاخیر نمود، فکر کردم شاید، زیوری به جانش میآویزد، و یا سرو جانش را میشوید، بعد از لحظۀ آن طفل دویده آمد، و پیامبر خدا جاو را در آغوش گرفتند، بوسیدند، و فرمودند:
«خدایا! او را دوست بدار، و کسی که او را دوست میدارد هم دوست بدار» [۳٧۸].
۱٠۱۲- عَن ابْنُ عُمَرَ ب: «أَنَّهُمْ كَانُوا يَشْتَرُونَ الطَّعَامَ مِنَ الرُّكْبَانِ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ ج، فَيَبْعَثُ عَلَيْهِمْ مَنْ يَمْنَعُهُمْ أَنْ يَبِيعُوهُ حَيْثُ اشْتَرَوْهُ، حَتَّى يَنْقُلُوهُ حَيْثُ يُبَاعُ الطَّعَامُ» وَقَالَ: ابْنُ عُمَرَ: نَهَى النَّبِيُّ ج: أَنْ يُبَاعَ الطَّعَامُ إِذَا اشْتَرَاهُ حَتَّى يَسْتَوْفِيَهُ [رواه البخاری: ۲۱۲۳، ۲۱۲۴].
۱٠۱۲- از ابن عمربروایت است که مردم در زمان پیامبر خدا جطعام را [از کسانی که محصولات خود را بار کرده و به طرف بازار میآوردند] در بین راه میخریدند.
پیامبر خدا جکسی را میفرستادند که آنها را از فروختن آن طعام در جایی که خریدهاند، منع کند، تا اینکه آن طعام را به فروشگاه معینش انتقال دهند.
و ابن عمربگفت که: پیامبر خدا جاز فروختن طعامی که شخص آن را خریده است، ولی هنوز آن را قبض نکرده است، منع کردهاند [۳٧٩].
[۳٧۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بنابر خبر پیامبر خدا جبه طور یقین روزی خواهد آمد که چنین لشکری قصد تخریب کعبه را بنماید، و چون به منطقۀ (بیداء) برسد، به زمین فر و رود. ۲) اگر کسی در بین مردم معصیت کار به رضایت خود باقی بماند، دور نیست که در پهلوی اهل معصیت، عقوبت الهی دامن او را نیز بگیرد. ۳) امام مالک با استناد بر این حدیث میگوید: اگر کسی در مجلس شراب خواران اشتراک نماید، ولو آنکه شراب نخورده باشد، باید تعزیر گردد. [۳٧٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در بین صحابه کسانی بودند که نامشان محمد، و کنیتشان ابو القاسم بود، و از آن جمله است: محمد بن طلحه، محمد بن الأشعث، و محمد بن أبی حذیفه، و محمد بن جعفر بن ابی طالب و غیره. ۲) جمهور علماء بر این نظر اند که نام نهادن به نام پیامبر خدا جیعنی: (محمد) و تکنی به کنیت ایشان جواز دارد، زیرا در حدیث امام ترمذی آمده است که علیسنزد پیامبر خدا جرفت و گفت: میخواهم فرزندم را به نام شما نام گذاری کنم، و به کنیت شما برایش کنیه بدهم، فرمودند: «خوب است»، و از این حدیث چنین دانسته میشود که نهی پیامبر خدا جیا منسوخ است، و یا برای تنزیه، و یا اینکه این تحریم و کراهت خاص به زمان خود نبی کریم جبود، تا اشتباهی بین ایشان و دیگران رخ ندهد، ولی چون اکنون این علت منتفی شده است، بنابراین معلول که تکنی به کنیت ایشان باشد، نیز مرتفع گردیده است. [۳٧۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از ابو هریرۀ (دوسی) که در این حدیث ذکر شده است، همان ابو هریرۀ مشهور است، و آن را از این جهت دوسی میگفتند که از قبیلۀ (دوس) بود، امام عینی/میگوید: (دوس) به فتح دال، و سکون واو، و سین بدون نقطه، نسبت ابی هریره به دوس بن عدنان، بن عبدالله، قبلۀ در (ازد) است. ۲) از ظاهر عبارت حدیث چنین دانسته میشود که: خانۀ فاطمهلدر بازار (بنی قینقاع) بود، ولی در واقع چنین نیست، زیرا خانۀ فاطمهلدر پهلوی خانههای پیامبر خدا جقرار داشت، و در این حدیث یک کلمه ساقط گردیده است، و عبارت کامل چنین است: تا اینکه به بازار بنی قینقاع آمدند، (و چون از آنجا بر گشتند) و در کنار خانۀ فاطمهلنشستند... ۳) پیامبر خدا جنهایت متواضع و بی تکلف بودند، زیرا با همان مکانت خود به بازار میرفتند، و در کنار راه و یا خانه مینشستند. ۴) بوسیدن طفل جواز دارد، و بوسه بر پنج نوع است، اول: بوسۀ مودت، مانند بوسیدن مسلمان، مسلمان دیگری را، دوم: بوسۀ رحمت، مانند بوسیدن پدر فرزندش را، سوم: بوسۀ شفقت و احترام، مانند بوسیدن فرزند دست پدر و یا ماردش را، چهارم: بوسۀ شهوت، مانند بوسیدن زن و شوهر یکدیگر را، اگر شهوتی در میان نباشد، همۀ انواع بوسۀ جواز دارد، و اگر از روی شهوت باشد، جز نوع اخیر، دیگر انوع آن جواز ندارد، پنجم: بوسۀ تبرک، که عبارت از بوسیدن حجر الأسود باشد، و این بوسه، جز بر همین سنگ، بر هیچ چیز دیگری جواز ندارد. ۵) دوست داشتن حسنسو با قیاس بر آن دوست داستن دیگر افراد اهل بیت نبوت، سبب آن میشود که خداوند متعال این شخص را دوست داشته باشد، و کسی را که خدا دوست داشته باشد، مورد لطف و رحمت خود قرار میدهد. [۳٧٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا جاز فروختن طعام در بین راه منع کردهاند، سببش مراعات مصالح عمومی است، زیرا طعامی که در بین راه خرید و فروش میشود، اول آنکه طعام چند بار دست به دست شده و قیمت آن بالا میرود، و این به ضرر عامۀ مردم است، دوم آنکه: اگر مال در بین راه خرید و فروش شود، مردمی که در شهر به چنین اموالی ضرورت دارند، دچار مشکلات میشوند، و این به ضرر عامۀ مردم است، از این سبب پیامبر خدا از آن منع کردهاند. ۲) فروختن طعام پیش از قبض کردن آن روا نیست، مثلا: اگر کسی مقدار گندمی را از دهقان میخرد، تا وقتی که آن گندم را قبض نکرده و تحت تصرف خود نیاودره است، نباید، آن گندم را برای شخص سومی بفروش برساند، و این حکم در نزد امام شافعی/عمومیت دارد، یعنی: فروختن هیچ چیزی خواه طعام باشد، و خواه غیر طعام، و خواه منقول باشد و خواه غیر منقول، پیش از قبض کردن آن جواز ندارد. ولی امام ابو حنیفه/میگوید: آنچه که فروختن آن پیش از قبض کردن آن روا نیست، اموال منقوله است، و فروختن اموال غیر منقوله پیش از قبض مانعی ندارد، مثلا: اگر کسی که از هرات است، زمینی را از کابل میخرد، میتواند آن زمین را پیش از آنکه تحت تصرف خود بیاورد بفروشد، و دلیلش آن است که در حدیث مذکور تنصیص بر طعام آمده است، و طعام از منقولات است، و بقیۀ امول بر اباحت اصلی خود باقی میماند، و دیگر آنکه اموال غیر منقول قابلیت انتقال را نداشته، و در نتیجه قبض حقیقی در آنها صورت نمیگیرد.