ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد اول

فهرست کتاب

باب ۷۱: شروع شدن وحى به سوى پیغمبر ج

باب ۷۱: شروع شدن وحى به سوى پیغمبر ج

۹۹- حدیث: «عَائِشَةَ أُمّ الْمُؤُمِنِینَ قَالتْ: أَوَّلُ مَا بُدِىءَ بِهِ رَسُولُ اللهِ جمِنَ الْوَحْیِ الرؤیَا الصَّالِحَةُ فِی النَّوْمِ، فَكَانَ لاَ یَرَى رُؤْیَا إِلاَّ جَاءَتْ مِثْلَ فَلَقِ الصُّبْحِ، ثُمَّ حُبِّبَ إِلَیْهِ الْخَلاَءُ، وَكَانَ یَخْلُو بِغَارِ حِرَاءٍ فَیَتَحَنَّثُ فِیهِ، وَهُوَ التَّعَبُّدُ، اللَّیَالِیَ ذَوَاتِ الْعَدَدِ قَبْلَ أَنْ یَنْزِعَ إِلَى أَهْلِهِ، وَیَتَزَوَّدُ لِذَلِكَ، ثُمَّ یَرْجِعُ إِلَى خَدِیجَةَ فَیَتَزَوَّدُ لِمِثْلِهَا، حَتَّى جَاءَهُ الْحَقُّ وَهُوَ فِی غَارٍ حِرَاءٍ؛ فَجَاءَهُ الْمَلِكُ فَقَالَ اقْرَأْ، قَالَ: مَا أَنَا بِقَارِیءٍ، قَالَ: فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی حَتَّى بَلَغَ مِنِّی الْجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی فَقَالَ: اقْرَأْ قُلْتُ: مَا أَنَا بِقَارِیءٍ، فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی الثَّانِیَةَ حَتَّى بَلَغَ مِنَّی الْجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی فَقَالَ: اقْرَأْ، فَقُلْتُ: مَا أَنَا بِقَارِیءٍ، فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی الثَّالِثَةَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی فَقَالَ: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأكْرَمُ. فَرَجَعَ بِهَا رَسُولُ اللهِ جیَرْجُفُ فُؤَادُهُ، فَدَخَلَ عَلَى خَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ، فَقَالَ: زَمِّلُونِی زَمِّلُونِی فَزَمَّلُوهُ حَتَّى ذَهَبَ عَنْهُ الرَّوْعُ، فَقَالَ لِخَدِیجَةَ، وَأَخْبَرَهَا الْخَبَرَ لَقَدْ خَشِیتُ عَلَى نَفْسِی فَقَالَتْ خَدِیجَةُ: كَلاَّ وَاللهِ، مَا یُخْزِیكَ اللهُ أَبَدًا، إِنَّكَ لَتَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَحْمِلُ الْكَلَّ، وَتَكْسِبُ الْمَعْدُومَ، وَتَقْرِی الضَّیْفَ، وَتُعِین عَلَى نَوَائِبِ الْحَقِّ فَانْطَلَقَتْ بِهِ خَدِیجَةُ حَتَّى أَتَتْ بِهِ وَرَقَةَ بْنَ نَوْفَلِ بْنِ أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّى ابْنَ عَمِّ خَدِیجَةَ، وَكَانَ امْرءًا تَنَصَّرَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ، وَكَانَ یَكْتُبُ الْكِتَابَ الْعِبْرَانِیَّ فَیَكْتُبُ مِنَ الإِنْجِیلِ بِالْعِبْرَانِیَّةِ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ یَكْتُبَ، وَكَانَ شَیْخًا كَبِیرًا قَدْ عَمِیَ، فَقَالَتْ لَهُ خَدِیجَةُ: یَا ابْنَ عَمِّ اسْمَعْ مِنَ ابْنِ أَخِیكَ فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ: یَا ابْنَ أَخِی مَاذَا تَرَى فَأَخْبَرَهُ رَسُولُ اللهِ جبِخَبَرِ مَا رَأَى فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ: هذَا النَّامُوسُ الَّذِی نَزَّلَ اللهُ عَلَى مُوسَى ج، یَا لَیْتَنِی فِیهَا جَذَعًا، لَیْتَنِی أَكُونُ حَیًّا إِذْ یُخْرِجُكَ قَوْمكَ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: أَوَ مُخْرِجِیَّ هُمْ قَالَ نَعَمْ، لَمْ یَأْتِ رَجُلٌ قَطُّ بِمِثْلِ مَا جِئْتَ بِهِ إِلاَّ عُودِیَ، وَإِنْ یُدْرِكْنِی یَوْمُكَ أَنْصُرُكَ نَصْرًا مُؤَزَّرًا» [۱۱۰].

یعنی: «مادر همه مسلمانان عایشه گوید: اوّلین وحى که رسالت پیغمبر به آن شروع شد به صورت رؤیا و مشاهدات درست و صحیح در خواب بود پیغمبر جدر ابتداء هر خوابى که مى‌دید مانند روز روشن بود، سپس به خلوت و تنهایى علاقه‌مند شد، به تنهایى در غار حراء به خلوت مى‌نشست، مشغول عبادت مى‌شد، و چند روز و شب پشت‌سر هم در آنجا عبادت مى‌کرد بدون اینکه به سوى خانواده‌اش برگردد، و غذاى این چند روز را با خود مى‌برد، بعد از آن به سوى خدیجه بر مى‌گشت وغذاى چند روز دیگر را تهیه مى‌کرد (و به غار حراء برمى‌گشت و مشغول عبادت مى‌شد و این وضع ادامه داشت) تا اینکه وحى در غار حراء بر پیغمبر جنازل شد، جبرئیل÷پیش پیغمبر جآمد و به او گفت: بخوان، پیغمبر جفرمود: من قدرت خواندن ندارم، پیغمبرجفرمود: جبرئیل (مرا در بغل گرفت) و به اندازه‌اى مرا فشار داد که قدرت تحمل آن را نداشتم، آنگاه مرا رها کرد و گفت: بخوان، گفتم: نمى‌توانم بخوانم، باز مرا در بغل گرفت و فشارم داد تا اینکه باز تحمل آن را نداشتم، آنگاه مرا رها ساخت و گفت: بخوان، گفتم: نمى‌توانم بخوانم، براى سومین بار هم مرا در بغل گرفت و فشارم داد و رهایم کرد آنگاه گفت: بخوان به نام پروردگارت که (همه چیز را) به وجود آورده است، و انسان را از خون منجمد آفریده است، بخوان، پروردگار شما کریم‌ترین و بزرگوارترین است.

پیغمبر جبا تکرار این کلمات به خانه برگشت در حالى که قلبش بشدت در حال تپش و ضربان بود، به نزد خدیجه دختر خویلد (همسرش) آمد، گفت: مرا با پارچه‌اى بپوشانید، مرا با پارچه‌اى بپوشانید، (در حالى که پیغمبر جدراز کشیده بود) پارچه‌اى را برویش انداختند تا اینکه اضطراب و دلهره‌اش از بین رفت، آنگاه موضوع را به خدیجه گفت و جریان را به او خبر داد و گفت: از خود مى‌ترسم. (ممکن است دچار بلایى شده باشم) خدیجه گفت: هرگز نباید بترسى، قسم به خدا هیچ وقت خداوند تو را خوار و بدبخت نخواهد کرد، چون (تو نیکوکار هستى) صله رحم را به جاى مى‌آورى و به بیچارگان کمک مى‌کنى و فضایل اخلاقى را به مردم یاد مى‌دهى که هیچکس داراى چنین اخلاقى نیست، از مهمان پذیرایى مى‌کنى و به پیش آمدهاى خیر کمک مى‌نمایى.

خدیجه با پیغمبر جاز خانه بیرون آمدند و پیش ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزى عموزاده خدیجه رفتند ورقه مردى بود که در دوران جاهلیت به دین مسیح گرویده بود و به نوشتن به زبان عبرى تسلط داشت (و با دین مسیح کاملاً آشنا بود، انجیل را با زبان عبرى مى‌نوشت) پیرمردى بود محترم که چشمانش را از دست داده بود، خدیجه به ورقه گفت: اى پسر عمو! گوش کن برادرزاده‌ات (محمّد) چه مى‌گوید؟ (لازم به تذکر است اعراب کسانى را که مورد احترام قرار مى‌دادند عمو و به کوچک‌ترها که محبّت مى‌کردند برادرزاده خطاب مى‌کردند) ورقه به پیغمبر جگفت: اى برادرزاده چه مى‌گویى؟ پیغمبر جآنچه را که دیده بود برایش نقل کرد. ورقه به پیغمبر جگفت: این همان پیام‌آور خیرى است (جبرئیل) که خداوند او را به نزد موسى مى‌فرستاد، اى کاش من در زمان پیغمبرى شما جوان و نیرومند مى‌بودم (و مى‌توانستم به شما کمک کنم) اى کاش وقتى که قوم و عشیرتت (قریش) شما را از مکه بیرون مى‌کنند من زنده مى‌ماندم، پیغمبر جگفت: مگر آنان مرا بیـرون مى‌کنند؟ ورقه گفت: آرى، کسى نبـوده آنچه را که شما با خود آورده‌اى با خود آورده باشد و مردم با او دشمنى و عداوت نکرده باشند (و هر پیغمبرى که قانون و دستور آسمانى را با خود به میان مردم آورده باشد مورد عداوت و اذیت قرار گرفته است).

اگر به آن روز برسم (روزى که شما را بیرون مى‌کنند) به شما کمک بسیار مهم و فراوانى خواهم کرد [۱۱۱].

«خلاء: خلوت و کناره‌گیرى. فلق: نور (فلق الصّبح) نور صبح، براى مسائل بسیار روشن گفته مى‌شود. حراء: اسم کوهى است در سى میلى مکه به طرف منى. یتحنّث: تحنّث در اصل به معنى گناه است وقتى به باب تفعّل بیاید به معنى دورى از گناه است، یعنى پیغمبر جبه وسیله عبادات از گناه دورى مى‌کرد. ینزع: تمایل و عشق و آرزو برگشت. یتزوّد: تهیه زاد و آذوقه مى‌کرد. فغطّنى: مرا فشرد. علق: خون منجمد. یرجف: تکان مى‌خورد و حرکت مى‌کرد. زملونی: مرا بپوشانید. روع: ترس. کلّ: کسى که نتواند کار خود را انجام دهد، سنگین. تقرى الضّیف: غذا و طعام را براى مهمان آماده مى‌سازید. نوائب: حوادث. ناموس: کسى که سرّ و راز خیر را مى‌رساند، در اینجا مقصود «جبرئیل» است. و در مقابل، جاسوس: کسى است که داراى اسرار شر ورازهاى بد باشد. جذع: در اصل حیوان‌هاى کم سن مى‌باشد، و براى انسان جوان و نو رسیده و نیرومند به کار مى‌رود. مؤزر: قوى و کامل».

۱۰۰- حدیث: «جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الأَنْصَارِیِّ، قَالَ وَهُوَ یُحَدِّثُ عَنْ فَتْرَةِ الْوَحْیِ، فَقَالَ فِی حَدِیثِهِ: بَیْنَا أَنَا أَمْشِی إِذْ سَمِعْتُ صَوْتًا مِنَ السَّمَاءِ فَرَفَعْتُ بَصَرِی فَإِذَا الْمَلكُ الَّذِی جَاءَنِی بِحِرَاءٍ جَالِسٌ عَلَى كُرْسِیٍّ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، فَرُعِبْتُ مِنْهُ، فَرَجَعْتُ، فَقُلْتُ: زَمِّلُونِی، فَأَنْزَلَ اللهُ تَعَالَى ﴿يأَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْإِلَى قَوْلِهِ: ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ فَحَمِیَ الْوَحْیُ وَتَتَابَعَ» [۱۱۲].

یعنی: «جابر بن عبدالله انصارى گوید: پیغمبر جدرباره قطع شدن وحى به طور موقت صحبت مى‌کرد در میان سخنان خود گفت: در حالى که مى‌رفتم، صدایى از آسمان شنیدم، سرم را بلند کردم دیدم همان فرشته‌اى است که در غار به نزد من آمده بود، در بین زمین و آسمان بر یک کرسى نشسته است، از او ترسیدم به منزل برگشتم، گفتم: مرا بپوشانید، خداوند متعال این آیات را نازل فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ٥[المدثر: ۱-۵].

یعنی: «اى کسى که خودت را پوشانیده‌اى، برخیز، مردم را از بت‌پرستى و کارهاى بد بترسان، و پروردگارت را تعظیم کن و او را پاک از هر نقص و عیبى بدان، و لباست را از هر آلودگى پاک‌دار (دامنت را از آلودگی‌هاى مادى و معنوى محفوظ و مصون بساز) از شرک و بت‌پرستى بپرهیز».

از این به بعد وحى مجدّداً شروع شد و در نوبت‌هاى فراوان و پشت‌سر هم نازل مى‌گردید.

«مدّثّر و مزّمّل: کسى است که خود را در ملافه یا پارچه دیگرى پیچیده باشد. رجز: در اصل به معنى عذاب و در اینجا به معنى شرک و بت‌پرستى است که موجب عذاب مى‌باشد. حمی: فراوان شد».

۱۰۱- حدیث: «جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الأَنْصَارِیِّ عَنْ یَحْی بْنِ كَثِیرٍ، سَأَلْتُ أَبَا سَلَمَةَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمنِ عَنْ أَوَّلِ مَا نَزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ یأَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُلْتُ یَقُولُونَ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ فَقَالَ أَبُو سَلَمَةَ سَأَلْتُ جَابِرَ بنَ عَبْدِ اللهِ عَنْ ذَلِكَ، وَقُلْتُ لَهُ مِثْلَ الَّذِی قُلْتَ، فَقَالَ جَابِرٌ لاَ أُحَدِّثكَ إِلاَّ مَا حَدَّثَنَا رَسُولُ اللهِ جقَالَ: جَاوَرْتُ بِحِرَاءٍ فَلَمَّا قَضَیْتُ جِوَارِی هَبَطْتُ فَنُودِیتُ فَنَظَرْتُ عَنْ یَمِینِی فَلَمْ أَرَ شَیْئًا، وَنَظَرْتُ عَنْ شِمَالِی فَلَمْ أَرَ شَیْئًا، وَنَظَرْتُ أَمَامِی فَلَمْ أَرَ شَیْئًا، وَنَظَرْتُ خَلْفِی فَلَمْ أَرَ شَیْئًا؛ فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَرَأَیْتُ شَیْئًا، فَأَتَیْتُ خَدِیجَةَ فَقُلْتُ: دَثِّرُونِی وَصُبُّوا عَلَیَّ مَاءً بَارِدًا، قَالَ فَدَثَّرُونِی وَصَبُّوا عَلَیَّ مَاءً بَارِدًا، قَالَ فَنَزَلَتْ ﴿يأَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ» [۱۱۳].

یعنی: «یحیى بن کثیر گوید: از ابا سلمه پسر عبدالرحمن درباره اوّلین آیه نازل شده بر پیغمبر جسؤال نمودم ابا سلمه گفت: اوّلین آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١[المدثر: ۱]. است، یحیى بن کثیر گوید: گفتم، مى‌گویند اوّلین آیه: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١[العلق: ۱]. مى‌باشد، ابوسلمه گفت: از جابربن عبدالله در این مورد پرسیدم وآنچه را که تو گفتى: (مى‌گویند اوّلین آیه اقرأ... است) به او گفتم، جابر گفت: من جز آنچه که پیغمبر جدر این مورد براى ما بیان داشته است، چیز دیگرى به شما نمى‌گویم، پیغمبر فرمود: مدتى در حراء مشغول عبادت بودم و بعد از پایان آن در حالى که داشتم از کوه پایین مى‌آمدم، مرا صدا زدند، به طرف راست نگاه کردم ولى کسى را ندیدم و به طرف چپ نگریستم باز کسى را ندیدم، به جلو خود نگاه کردم، کسى را ندیدم، به عقب نگاه کردم باز چیزى را ندیدم، وقتى که سرم را بلند کردم چیزى را دیدم، آنگاه به نزد خدیجه آمدم گفتم مرا بپوشانید، و آب سرد بر سر و رویم بپاشید، پیغمبر جفرمود: مرا پوشانیدند و آب سرد بر سر و رویم پاشیدند، در این هنگام آیـه‌هاى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ٣[المدثر: ۱-۳]. نازل شد. (با دقت در مـتن فرموده پیغمبر جدر این حدیث و حدیث قبلى (شماره ۱۰۰) که راوى هر دوى آن‌ها جابربن عبدالله‌انصارى است معلوم مى‌گردد که این دو حدیث داراى یک مضمون و مبین یک واقعیت مى‌باشند و در بین فرموده‌هاى پیغمبر جدر این دو حدیث اختلاف و تضادى وجود ندارد، در حدیث اوّل، جمله‌هاى (وهو یحدّث عن فترة الوحی)و (فإذا الملك الّذی جائنی بحراء)و (تتابع) دلیل روشنى هستند بر اینکه سوره (مدّثّر) بعد از فترت وحى نازل شده است و در اصل و متن حدیث دوم کلمه‌اى که مخالف آن باشد وجود ندارد بنابراین حدیث شماره ۹۹ اُمّ المؤمنین عایشه که مى‌فرماید: اوّلین آیه‌اى که بر پیغمبر جنازل شد ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢[العلق: ۱-۲]. مى‌باشد با دو حدیث (شماره ۱۰۰ و ۱۰۱) جابر بن عبدالله انصارى که مى‌فرماید اوّلین آیه‌اى که بعد از فترت بر پیغمبر نازل شده است آیه‌هاى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ٢[المدثر: ۱-۲]. است اختلافى ندارند، و اختلافى که مشاهده مى‌شود در جواب ابا سلمه بن عبدالرحمن به یحیى بن کثیر مى‌باشد که باید گفت دلیلى براى استنباط چنین جوابى از روایت جابر وجود ندارد، ضمنآ اجتهاد و استنباط صحابه در مقابل حدیث صحیح قابل استناد نمى‌باشد [۱۱۴].

[۱۱۰]- أخرجه البخاری فی: ۱ كتاب بدء الوحى: ۳ باب حدثنا یحیى ابن بكیر. [۱۱۱]- شرح نووى بر مسلم، ج ۲، ص ۱۹۷ ـ ۲۰۴. [۱۱۲]- أخرجه البخاری فی: ۱ كتاب بدء الوحى: ۳ باب حدثنا یحیى ابن بكیر. [۱۱۳]- أخرجه البخاری فی: ۶۵ كتاب التفسیر: ۷۴ سورة المدثر: باب حدثنا یحیى. [۱۱۴]- شرح نووى بر مسلم، ج ۲، ص ۲۰۷.