باب ۴۷: در صورت داشتن عذر جائز است جماعت ترک شود
۳۸۴- حدیث: «عِتْبَانَ بْنِ مَالِكٍ، وَهُوَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ ج، مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا مِنَ الأَنْصَارِ، أَنَّهُ أَتَى رَسُولَ اللهِ ج، فَقَالَ یَا رَسُولَ اللهِ قَدْ أَنْكَرْتُ بَصَرِی، وَأَنَا أُصَلِّی لِقَوْمِی، فَإِذَا كَانَتِ الأَمْطَارُ سَالَ الْوَادِی الَّذِی بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ، لَمْ أَسْتَطِعْ أَنْ آتِیَ مَسْجِدَهُمْ، فَأُصَلِّیَ بِهِمْ، وَوَدِدْتُ یَا رَسُولَ اللهِ أَنَّكَ تَأْتِینِی فَتُصَلِّیَ فِی بَیْتِی فَأَتَّخِذَهُ مُصَلًّى قَالَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِج: سَأَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللهُ قَالَ عِتْبَانُ: فَغَدَا رَسُولُ اللهِ جوَأَبُو بَكْرٍ حِینَ ارْتَفَعَ النَّهَارُ، فَاسْتَأْذَنَ رَسُولُ اللهِ ج، فَأَذِنْتُ لهُ، فَلَمْ یَجْلِسْ حَتَّى دَخَلَ الْبَیْتَ، ثُمَّ قَالَ: أَیْنَ تُحِبُّ أَنْ أُصلِّیَ مِنْ بَیْتِكَ قَالَ، فَأَشَرْتُ لَه إِلَى نَاحِیَةٍ مِنَ الْبَیْتِ فَقَامَ رَسُولُ اللهِ جفَكَبَّرَ، فَقُمْنَا فَصَفَّنَا فَصَلَّى رَكْعَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ؛ قَالَ وَحَبَسْنَاهُ عَلَى خَزِیرَةٍ صَنَعْنَاهَا لَهُ، قَالَ، فَثَابَ فِی الْبَیْتِ رِجَالٌ مِنْ أَهْلِ الدَّارِ ذَوُو عَدَدٍ، فَاجْتَمَعُوا؛ فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ: أَیْنَ مَالِكُ بْنُ الدُّخَیْشِنِ أَوِ ابْنُ الدُّخْشُنِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: ذلِكَ مُنَافِقٌ لاَ یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: لاَ تَقُلْ ذلِكَ، أَلاَ تَرَاهُ قَدْ قَالَ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ، یُرِیدُ بِذلِكَ وَجْهَ اللهِ قَالَ: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: فَإِنَّا نَرَى وَجْهَهُ وَنَصِیحَتَهُ إِلَى الْمُنَافِقِینَ؛ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: فَإِنَّ اللهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ، یَبْتَغِی بِذَلِكَ وَجْهَ اللهِ» [۴۲۱].
یعنی: «عتبان بن مالک یکى از اصحاب رسول جو شرکت کننده در جنگ بدر که از قبیله انصار بود، پیش پیغمبر جرفت و گفت: اى رسول خدا! چشمانم ضعیف و کم نور شده است و امام جماعت و پیشنماز قوم خودم مىباشم، وقتى که باران مىآید سیل در درهاى که بین منزل من و منزل ایشان است جارى مىگردد، نمىتوانم به مسجد آنان بروم و نماز را براى ایشان به امامت بخوانم، اى رسول خدا! دوست دارم بیایى در منزل من نماز بخوانى، تا جایى را که شما در آن نماز مىخوانى مصلى (و محل نماز) خود قرار دهم، پیغمبر جبه او فرمود: انشاء الله بعداً این کار را انجام مىدهم، عتبان گوید: روز بعد پیغمبر جبا ابو بکر به هنگامى که مدتى از طلوع خورشید گذشته بود آمدند، اجازه وارد شدن خواست و به او اجازه دادم، در هیچ جایى توقف ننمود تا اینکه وارد منزل شد، آنگاه فرمود: دوست دارى در کجاى خانهات نماز بخوانم؟ عتبان گوید به نقطهاى از منزل اشاره کردم، پیغمبر بلند شد و تکبیر نماز را گفت و ما هم بلند شدیم و صف را تشکیل دادیم، پیغمبر جدو رکعت نماز خواند و سلام داد، عتبان گوید: پیغمبر جرا براى صرف غذایى که از گوشت کوبیده برایش آماده کرده بودیم نگهداشتیم. عده فراوانى از اهالى محل هم آمدند و همه در آنجا جمع شدند، یکى از آنان گفت: مالک بن دخیشن یا پسر دُحْشُن کجا است (و چرا اینجا نیست؟) بعضى از آنها گفتند: مالک منافق است، خدا و پیغمبر خدا را دوست ندارد، پیغمبر جفرمود: چنین حرفى را نگویید مگر نمىبینى که کلمه توحید (لا اله الّا الله)را مىگوید: و منظورش توحید و رضاى خدا است، آن مرد گفت: خدا و پیغمبر خدا از همه عالمترند، ولى ما مالک را مىبینیم که دل و محبتش با منافقها است، پیغمبر جفرمود: کسى که محض رضاى خدا کلمه لا اله الّا الله را بگوید، خداوند سوختن او را بر آتش حرام مىنماید.
«فثاب: آمد».
۳۸۵- حدیث: «مَحْمُودِ بْنِ الرَّبِیعِ زَعَمَ أَنَّهُ عَقَلَ رَسُولَ اللهِ ج، وَعَقَلَ مَجَّةً مَجَّهَا مِنْ دَلْوٍ كَانَ فِی دَارِهِمْ، ثُمَّ حَدَّثَ عَنْ عِتْبَانَ حَدِیثَهُ السَّابِقَ» [۴۲۲].
یعنی: «محمود بن ربیع (که در آن موقع در سن پنج سالگى بود) مىگوید: (من موضوع حدیث سابق را به یاد دارم) (و رفتار و قیافه) پیغمبر جرا هم به یاد دارم که مقدارى آب را از مشکى که در منزل عتبان بود در دهان ریخت و بعداً آن را به دور انداخت آنگاه محمود عین حدیث سابق را از عتبان روایت کرد».
«زعم: گفت. عقل: فهمید به یاد دارد. مجها: آب دهنش را به دور انداخت».
[۴۲۱]- أخرجه البخاری فی: ۸ كتاب الصلاة: ۴۶ باب المساجد فی البیوت. [۴۲۲]- أخرجه البخاری فی: ۱۰ كتاب الأذان: ۱۵۴ باب من لم یر ردّ السلام على الإمام واكتفى بتسلیم الصلاة.